هری با تعجب به او نگاه کرد و گفت جانم؟
بابا؟
جینی اینجوری به هری نگاه کرد
و گفت:هاااا!این یارو به تو چی گفت؟بابا چشمم روشن این بود اون زندگی رویایی که قولشو داده بود ها؟ این بود جواب زحمت های مامانم و بابام ای نمک نشناس نچ نچ نچ اصلا من طلاق میخوام!میخوام از تو جدا شم از اولشم میدونستم یه ریگی تو کفشت داری وای خداااا چرا این بلا سر من و بچه هام اوردی....
همین طور که جینی داشت ادامه میداد که هری داد زد:نه به مرلین قسم من این توله بوقی رو نمیشناسم.
هری داشت به جینی دلداری میداد که یهو کلاوس گفت:بابا مامان همیشه میگفت تو دورویی میدونستم
هری که کم کم داشت گیج میشد گفت:جاان؟اصلا بگو ببینم ننه تو کیه؟برم بیارمش ببینم که تو توله بوقی چی داری میگی؟
در این حین چو از نمیدونیم وارد سوژه شد...
کلاوس پرید بغل او و گفت مامان!!!
جینی داشت کم کم سرخ میشد که یهو چو گفت هری تو وافعا پسرمونو نمیشناسی؟پسر منو تو...پسری که ارزوشو داشتیم یعنی همه اون حرفا دروغ بود؟همش؟
در این حین حری یه سیلی محکم از رون نوش جان کرد هری هم کم نیاورد و تا میتونست زد حالا بین این دو نفر دعوا شده بود شدید
ببخشید اگه خیلی خرابه :worry: :worry: اخه وارد ایفای نقش شدم شرمنده
خودم که میدونم افتضاحه