هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵
- هاپ هاپ! (باشه بریم)

لینی و فنگ به آرامی در کوچه کثیف قدم بر می داشتند تا یک کارتن پیدا کنند و کارتن خواب شوند!

کمی دورتر، خیابان های لندن

درحالی که خورشید کم کم به طرف غروب میرفت،بلاتریکس، آرسینوس و هکتور کنار یک آتش پاتیلی نشسته بودند و منتظر غذای هکتور بودند که به نظر می رسید هیچوقت وارد معده ملت مدیر نمی شود.بلاتریکس فریاد زد:

- هکتور؟! مگه قرار نبود هات داگ میل کنیم؟!

- چرا...قرار بود اما دیدم نه گوشت سگ دارم نه نون و نه سس

- پس چرا همچین ایده ای به ذهن مبارکت رسید؟ که مارو مسخره کنی؟!

- صبر کن الان ردیفش میکنم بلا!

هکتور سینه خیز کنان به سمت گوشت فروشی 2 متر آن ورد تر رفت و با یک حرکت پرشی چند عدد سوسیس گوشت سگ را قاپید و به سمت آرسینوس پرتاب کرد.پس از عملیات گوشت گیری به سمت نانوایی کنار گوشت فروشی رفت و چند عدد نان هم از آنجا قاپید.پس از آنکه برگشت با روی گشاده گفت:

- حال کردید عملیات رو؟همچین حرفه ای کار کردم که نفهمیدن!

بلا اما با حالت" " به هکتور نگاه کرد و گفت:

- خردل و کچاب کجان ها؟! کجان؟

هکتور چند لحظه به دنبال یک ساندویچ فروشی گشت و وقتی آن را یافت به سمت آن هم سینه خیز رفت و از روی پیشخوانش سس کچاب و خردل را قاپید! بهتر نبود هکتور به جای معجون ساز قاپ زن میشد؟!




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۸:۴۸ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵
- آرسینوس! بیا همون دوتا وردی که بهت یاد داده بود رو در کن ببینیم چیزی میشه!

آرسینوس جلو آمد... نه ببخشید.آرسینوس با چوبدستی جلو آمد!رو به روی جسد ایستاد و با چند حرکت شلاقی و پرتابی وردی در کرد که مستقیم به جسد خورد. اما اتفاقی نیفتاد.

- میگم آرسینوس... سرکارت نذاشتن؟

- نه والا! خودم چند بار امتحان کردم مثل چی کار میکرد.مشکلی نداشت خداییش!

- خب اون یکی رو در کن ببینیم!

آرسینوس ایندفعه با چند حرکت چرخشی و استحکامی وردی دیگر به سوی جسد مبارک روانه کرد اما...انگار نه انگار که طلسمی پرتاب شده باشد.

- شاید هم سرکارت نذاشته باشن.ولی روی جسد خودش که جواب نمیده.

در این لحظه لاکرتیا جلو آمد، آرسینوس را کنار زد و با لحنی کابویی شروع به صحبت کرد:

- کار رو باید سپرد دست کاردون!

حرکت چوبدستی لاکرتیا آنقدر طولانی و پیچیده بود که روی چند نفر اثر گوسفند شمردن گذاشت و آن هارا به خواب عمیقی فرو برد.پس از اتمام حرکت، آن چنان آتشی از سر چوبدستی زبانه کشید که سر ردای آرسینوس را آتش زد و برد.
پس از اتمام طلسم، همه شیش دنگ حواسشان پیش جسد بود که ببینند اتفاقی افتاده یا نه...مثل این که نه! باز هم اتفاقی نیفتاده بود.نابود کردن این جسد بسیار دشوار بود.




پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ دوشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۵
والا همه هرچی گفتنی بود گفتن.
ولی منم رسماً انتقاد خودم رو اعلام میکنم.
به قول ریگولس: چه وضعشه؟!
با حرف های جیمز هم موافقم.اگه واقعاً می خواید سایت رو ببندید، من هم مخالفم.نبندید.


ویرایش شده توسط لوئیس ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۲۴ ۱۴:۴۳:۱۶
ویرایش شده توسط لوئیس ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۲۴ ۱۴:۴۹:۴۷
ویرایش شده توسط لوئیس ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۲۴ ۱۴:۵۶:۴۲



پاسخ به: مرکز پذیرش کاندیداهای وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ یکشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۵
"من با ضمانت اورلا کوییرک نام نویسی می کنم"

به عنوان اولین نفر از جبهه محفلی و سفید فرم پر می نمایم!

مدت زمان عضویت در بخش ایفای نقش (به ماه یا سال):
2 ماه...واسه همین با ضمانت اومدم

شرح "سوابق اجرایی-خدماتی /فعالیت های آزاد" قبلی در وزارت سحر و جادو یا مجموعه های وابسته (آزکابان و موزه):
داشتم ولی کم داشتم.البته کم هاش از اون کم خوبا بوده! برای مثال رولم در دریای سیاه،پشت پرده وزارت و...

شرح "سوابق برجسته/خدمات نظارتی-مدیریتی" در انجمن های ایفای نقش:

فقط سوابق برجسته دارم:
1 دوره فعالترین عضور گریفندور
1 دوره فعالترین عضو محفل ققنوس
1 دوره بهترین عضو تازه وارد وبسایت
1 دوره بهترین عضو تازه وارد گریفندور
1 دوره بهترین عضو تازه وارد محفل ققنوس
در دو گروه درون گریفندور هم عضو هستم ولی اونا مختص گریفندور ـه نمیتونم بگم!

شرح برنامه های آینده خود برای وزارت سحر و جادو و مجموعه های وابسته:
اول که می خوام یک سری از تاپیک های وزارتخونه که بی استفاده هستن و نمیشه کاریشون کرد رو ببندم.یکسری تاپیک هایی هم هستن که بی استفاده ان ولی میشه کاریشون کرد! اینارو میسپرم دست کسایی که دوست دارن این تاپیک هارو سرو سامون بدن.برای این کار یه ستاد هم میزنم اسمشو میزارم:"مرکز احیای تاپیک های وزارت سحر و جادو!"
بعدش هم که می خوام تعداد تاپیک های رول نویسی رو در وزارتخونه بیشتر کنم تا کاربران فعال در وزارتخونه بیشتر بشه!یه کار دیگه هم که باید بکنم اونم اینه که چند نفر رو مسئول کنم بزنن این دست های پشت پرده وزارتخونه رو قطع کنن! کلاً می خوام وزارتخونه مثل آیینه باشه.
البته اینم بگم که بالاخره یه چیزایی هستن که فقط وزیر،معاون وزیر یا کسایی که توی وزارتخونه هستن باید بدونن دیگه!یک کار دیگه هم هست که می خوام بکنم اینه که تعداد مسئول های مرکز ها، ستاد ها و... بیشتر کنم تاکارها سریع تر و بهتر پیش بره و کسی هم خسته نشه.چون همیشه خستگی باعث کاهش کیفیت کار میشه.یک گاهنامه رسمی هم اگه شد می خوام در وزارتخونه باز کنم که هر ماه اخبار های مهم همراه با شرح در اختیار کسانی مثل ناظر انجمن ها یا کسانی که وقت نداشتن اطلاعیه هارو بخونن قرار بگیدره تا همه سریعاً از اخبار وزارتخونه آگاه بشن.
حالا میرسیم به آزکابان...یکسری تاپیک هایی توی آزکابان هستن که همینطوری توی"پست پایانی"موندن! می خوام اونا رو هم احیا کنم.می خوام یکسری مسئول و مسئولیت های جدید توی آزکابان بزارم مثلاً مسئول شکنجه، مسئول بازجویی، نظارت کننده بر مجازات ها...
برای موزه وزارتخونه هم فقط یک چیز میتونم بگم: می خوام کاراییش رو بیشتر کنم!
خیلی کارهایی دیگه هم هست که می خوام بکنم اما دیگه اونارو اگر وزیر شدم انجام میدم.

شعار انتخاباتی:
انتخاب شدن من، به رای شما بستگی دارد.


ویرایش شده توسط لوئیس ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۲۳ ۱۷:۱۰:۴۲
ویرایش شده توسط لوئیس ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۲۳ ۱۷:۱۷:۵۰
ویرایش شده توسط لوئیس ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۲۳ ۱۸:۲۷:۳۶
ویرایش شده توسط لوئیس ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۲۳ ۱۸:۵۳:۰۱
ویرایش شده توسط لوئیس ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۲۴ ۹:۲۵:۵۳
ویرایش شده توسط لوئیس ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۲۴ ۹:۴۵:۳۰



پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۳:۱۱ شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۵
آرسینوس!

1. چرا همیشه روی این که بگن:جیگر. باگاف مکسور حساسی؟!اصلاً گاف مکسور یعنی چی؟!

2. چه مشغله هایی توی وزارتخونه همیشگی بود؟

3. وقتی وزیر شدی نظر مردم درمورد یک وزیر مرگخوار چی بود؟

4. بهترین رولت در سایت رو کدوم میدونی؟

5. قضیه آواتارت چیه؟خیلی ها هستنکه اصلاً درست و حسابی نفهمیدن چیه!

6. آیا واقعاً از شخصیت آرسینوس توی کتاب و خوشت میاد؟

7. اگه می تونستی بدون هیچ مانعی شناسه ات رو عوض کنی چه شخصیتی رو بر می داشتی؟اصلا شخصیتت رو عوض میکردی؟




پاسخ به: پشت پرده وزارت
پیام زده شده در: ۱۳:۱۷ جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۹۵
گروه ضربت مشنگی حتی از گروه ضربت عیر مشنگی هم پیشی گرفته بود.گروه ضربت لباس سیاه با پرتاب کردن یک بمب دودزا دودزاییدن و...پوف! ناپدید شدند!
در اینجا بود که کارگردان سرش را داخل کادر سوژه کرد و خطاب به فیلمبردار فریاد زد:

- بابا هیچ کس نفهمید چی شد! اسلوموشن بگیر ملتفت بشیم .

فیلمبردار هم از ترس اخراج شدن سریع یک فلش بک دوربینی زد و تصویر اسلوموشن را نشان داد: در تصویر اسلوموشن نمایان شد که پس از پرتاب بمب دودزا گروه ضربت درون شومینه اتاق وزیر پریدند و ناپدید شدند...به همین راحتی و خوش مزگی!ای داد...دیدید چی شد؟! اصلاً دامبلدور رو از یاد بردیم!دامبلدور مات و مبهوت همانطور خشکش زده بود تا اینکه معاون وزیر هکتوریوس دگورثسیوس گرنجریوس،پدر پدر جد هکتور دگورث گرنجر خودمان، با لگدی در را باز کرد و با اتاق تهی از وزیر مواجه شد.اگر گفتید هکتوریوس اول به چه کسی مشکوک شد؟! درست حدس زدید! دامبلدور بد بخت! هکتوریوس چوبدستی اش را درآورد، با حرکتی تکواندویی دست دامبلدور را از پشت گرفت و مشغول بازجویی شد:

- وزیر کجاست؟

دامبلدور هم من و من کنان و جویده جویده گفت:

- من نمیدونم! مگه من دزدیدمش...چرا از من میپرسی؟!

- از تو نپرسم خب از کی بپرسم که از تو نپرسه؟!

- یه دفعه یه گروه ضربت اومد تو وزیر رو دزدید و رفت.

- آره! اگه اینطوره منم هریوس پاتریوسم!

- فیلمبردار سوژه فیلمشونو گرفته برو ببین!

و این گونه بود هکتوریوس توجه اش به سمت فیلمبردار جلب شد و به سمت او رفت.کارگردان را کنار زد به سمت دوربین رفت تا فیلم این واقعه را ببیند.پس از اتمام فیلم سرش را بالا آورد و با حالتی خمارانه گفت:

- عجب!




پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۹۵
مورفین گانت هلک و هلک به سمت تلفن عهد تیر کمون سنگی اش رفت و شماره قرارگاه محفل ققنوس را گرفت.حرف های ردو بدل شده بین مورفین گانت و محفلی ناشناسی که تلفن را برداشت به شرح زیر بود:

- الو؟! قرارگاه محفل ققنوس؟! :phone:

- بله درست گرفتید.فرمایش؟

-من از کافه تفریحات سیاه باهاتون تماس میگیریم...

- این صدای خنده بود؟...یه کم آخه...شیطانی میزد!

- خنده شیطانی؟!نه بابا کسی نخندید... .میخواستم بگم اگه میشه محفلی ها هم بیان اینجا.آخه مرگخوارها روزه ان دیگه نا ندارن طلسم شلیک کنن!

- باشه.با پروف در میون میزارم ببینم چی میشه...یه لحظه گوشی دستتون...پروف؟!مورفین گانت میگه بریم کافه.مرگخوار ها هم روزه ان.میگن بله الان میایم.

- باشه

کافه تفریحات سیاه - اتمام مکالمه تلفنی مورفین گانت

در کافه تفریحات سیاه مرگخوار ها کم کم رو به ضعف میرفتند و از شدت گشنگی و تشنگی نای باز نگه داشتن پلک هایشان را هم نداشتند.درهمین لحظه:

- چی ژد؟! مخ شون زو زدی؟!

- بلی دوماد ژون.ژدم خوبم ژدم.

- یعنی تو ژاهنو و بهدش...ژتته!

- آره دوماد ژون...ژتته! :hungry1:

و همینطور بود که مورفین گانت به سراغ ساختن چیزی برای چیز خور کردن مرگخوارها کرد که کار سختی هم نبود! فقط کافی بود چند عدد از معجون های وری سیاهش را با هم قاطی میکرد تا یک چیز خورنده پدید می سافت.




پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۵
.:: سوژه جدید رسید! ::.

قرارگاه محفل ققنوس

در قرارگاه محفل ققنوس صدای خرناس و خروپف پشت سر هم شنیده میشد.جیمز و یوآن هم رخت خواب به دست اینور و اونور میرفتند اما جایی برای خواب پیدا نمی کردند و مثل توپ فوتبال به اینور و اونور پاس داده میشدند.بالاخره جیمز گفت:

- بیا بریم تو آشپزخونه بخوابیم! اینجا جایی پیدا نمیشه!

یوآن اما فقط نگاه کرد.همینطور نگاه کرد و نگاه کرد تا اینکه آرام و درگوشی گفت:

- یه وقت ایده به سرت نزنه یه چیزیت می شه ها!توی آشپزخونه بخوابیم؟!

- مشکلی نیست بابا...میریم رو کابینت می خوابیم!صبح که شد هم از تو همون کابینت یه چیزی برمی داریم و می لمبونیم!

یوآن باز هم نگاه کرد.جیمز تسلیم شد و گفت:

- باشه.میریم مسافرخونه هاگزمید.من هنوز اتاق قدیمی شماره 24 خودم رو دارم!

خانه ریدل ها

در طرفی دیگر از قضیه اما موضوع جای خواب در میان نبود...موضوع مرگ و زندگی در میان بود!آرسینوس و ریگولس هم خانه را رسد میکردند تا جایی برای خواب پیدا کنند.اطراف هکتور با انواع و اقسام معجون ها پر شده بود و فقط کسی که از جانش سیر شده بود به آنجا میرفت.در کناز نجینی هم که...چه بگویم...خودتون میدونید دیگه!بلاتریکس هم به صورت اتفاقی با چوبدستی خوابیده بود.کافی بود وردی زمزمه میکرد تا دیگر...بای بای این دنیا! لرد هم که یک محدوده 2 متری مشخص داشت که توسط نجینی نگهبانی میشد.آرسینوس گفت:

- بیا بریم هاگزمید تو هتل.من هنوز کلید اتاق شماره 23 خودم رو دارم!

----------------

خلاصه سوژه:

آرسینوس و ریگولس برای خطرناک شدن خانه ریدل و جیمز و یوآن برای کمبود جا مجبور میشن که به مسافرخونه هاگزمید برن.جالب اینجاست که اتاق این افراد بقل همه!
فراموش نکنید که نه محفلی ها و نه مرگخوارها از این قضیه اطلاع ندارن و اتاق جیمز و یوآن یکی و اتاق آرسینوس و ریگولس یکیه...4 تا اتاق ندارن!

موفق باشید!




پاسخ به: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۹:۳۷ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۵
اتوبوس به شدت شلوغ بود! شدیداً هم شلوغ بود!هر کسی در هر نقظه ای از اتوبوس برای خودش آهنگ میزد و... قر تو کمر فراوونه!
همینطور گذشت و گذشت و گذشت تا بالاخره رودولف چوبدستی مدل 2016 و میکروفن دارش را در آورد و خطاب به جمعیت درون اتوبوس نعره زد:

- در همین لحظه، اگه به سمت چپتون نگاه کنین لباس فروشی دسته یک رو میبینید که قدمتش به اندازه ساخته شدن چوبدستیه!

در یک آن سر ها 90 درجه چرخید و از صدای شکسته شدن قلنج آن همه آدم یک آهنگ یک دست و مشتی بیرون آمد.البته،چیزی از لباس فروشی دسته یک باقی نمانده بود.ولی اگر چند تکه سنگ و چوب را قسمتی از آن حساب بنین،بله،یک چیزهاییش هم باقی مانده بود!.رودولف ادامه داد:

- و اما ربط اون به مرلین.مرلین کبیر،اولین بند تمبون خودش رو از اینجا خریداری کرده!

صدای همهمه و دست و جیغ و هورا و... مانند بمبی که دارای حسگر حساس به مرلین باشد منفجر شد. هنوز تشویق ها کامل به پایان نرسیده بود که رودولف گفت:

- و اینگونه بود که اصطلاح بند تمبون مرلین رواج یافت.

و باری دیگر هم صدای دست و جیغ و هورا بلند شد.رودولف باز هم ادامه داد!:

- و اما اینجاست که میرسیم به بخش تفریحی تور سفرمون.یه جاده سر پایینی واستون دارم با شیب 90 درجه! برای افزایش حال هم دستاتون رو ببرین بالا.

جمعیت درون اتوبوس یا نشستند یا خودشون رو به جایی بند کردند تا از لذت این سراشیبی بی نسیب نمانند.رودولف اعلام آمادگی کرد و گفت:

- همه آماده؟! بزنید که رفتیم!

واقعاً عجیب بود که فقط یک سراشیبی اینقدر روی مردم تاثیر می گذاشت.همه از جاهایشان کنده شدند.بدون هیچ زمینه سازی ای فقط از جا کنده شدند.رودولف هم که انگار نه انگاز که اتفاقی افتاده باشد.همینطوری گاز می داد!
فکر کردید این حداکثر این سفر ـه؟! نخیر! کور خوندید!




پاسخ به: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ چهارشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۵
دامبلدور که نفسش بند آمده بود گفت:

- حتما بر اثر فشار زیاد مسابقات دارد توهم میزند مگر نه من که همچین کاری نبه کردم!

هری از جا جست و دوباره گفت:

- الکی میگه! همش کار خودشه تا بتونه ولدرمورت رو عاشق بکنه!

هری:
دامبلدور:
ولدرمورت:
آمبریج:

در این لحظه آمبریج گفت:

- من به عنوان ناظر این مسابقه اعلام میکنم که این کار پروفسور دامبلدور یک کار خلاف، و نقص قوانین وزارتخانه است در نتیجه او به آزکابان میفته...یا بتونه در دور بعدی مسابقات امتیاز بیشتر از 30 بگیره!

دامبلدور خطاب به آمبریج و در جواب به سوالش گفت:

- بدون اکراه راه دوم را بر می گزینم!

آغاز دور دوم مسابقات بفرمایید شام پریوت درایو

آشپرخانه دامبلدور

دامبلدور با قلبی شکسته و چشمانی پر از اشک با خودش حرف میزد:

- ای فرزند روشنایی! دلم رو شکستی...

و شروع به خواند آهنگ:اگه یه روز بری سفر..." کرد.هری چطور می توانست به او خیانت کند؟... دامبلدور آن چنان در فکر بود که به جای نمک در غذا شکر ریخت.بی شک غذایش خوب از آب در نمی آمد.

آشپرخانه ولدرمورت

حتما خودتان میدانید که آشپزی ولدرمورت چگونه است:سیاه.با انواع و اقسام مواد خوراکی سیاه که اشتها آدم را کور میکرد.ولدرمورت با این کار هری داشت با خودش فکر میکرد که اگر هری را زیر بال و پر خودش می گرفت می توانست از او یک مرگخوار عالی بسازد.

دفتر ناظر - دلورس آمبریج


دلورس آبریج هم در اتاق خودش در حال خوردن چای با شیر بود...آمبریج است دیگه! چه انتظاری از او داشتید!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.