- لرد معروف؟ چرا من نمیشناسم پس؟
- بابا، همون که سنگ جادو رو ساخت بعد ازش معجون ساخت، ما چندتا از معجوناشو کش رفتیم دیگه!
- ام... مطمئنید لرد بود؟ نیکلی، چیزی بودا!
کنت دراکولا با عصبانیت به خون آشام جلویش خیره شد. خون آشام که سعی میکرد حساب کار دستش بیاید اما چون در ضرب مشکل داشت، هرگز این اتفاق نیفتاد. کنت دراکولا با دست بر پیشانی خود کوبید و گفت:
- بیخیال! فقط برای جنگ آماده شید!
کمی آن طرف تر- به ما چه که کنت دراکولا میخواد به هاگوارتز حمله کنه؟!
- خب... بد هم نمیگینا!
ولی کنت دراکولا خیلی قویه ها!
- سینوس! داری قدرت ما رو با قدرت یه موجود حقیر مقایسه میکنی؟!
- نه ارباب! فقط میگم... اگه شکستش بدین خیلی معروف میشین!
لرد با خودش فکر کرد؛ اگر معروف میشد چه میشد؟ تصویری از خودش که از لیموزین پیاده شده و روی فرش قرمز ایستاده و مردم در حال تصویر برداری هستند، در ذهنش مجسم شد؛ اما بلافاصله پس از به خاطر آوردن این که تمامی وسایل موجود در خیالش، همه مشنگی هستند، به خودش آمد.
- نمیخوایم معروف بشیم سینوس، برو!
- اما مردم فکر میکنن من شاه قابلی... چیز... مردم برای به سیاهی گرویدن، یه لرد معروف میخوان!
نجینی که کنار لرد جا خوش کرده بود، به فکر افتاد؛ اگر معروف میشدند، می توانست هرچقدر میخواهد، غذا بخورد!
- پاپا! فیس فیسا!
- سینوس، مرگخوارهارو جمع کن! می ریم به جنگ دراکولا!
-
-