هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱:۰۵ دوشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۶
کمی دورتر، پیش آملیا

- یعنی رفتن؟ مشتری؟ زحل؟

آملیا حدودا ربع ساعتی بود که خبری از ستاره ها نگرفته بود. دلش تنگ شد. دلش بازم تنگ شد. خیلی تنگ شد حتی. ماهی های زیادی به همچین تنگی نیاز داشتن. اما ستاره ها بیشتر نیاز داشتن. پس با تمام سرعت دوید خونه ش و خبر نداشت که دو سه مرگخوار دیگه دنبالش میان.
- یوهاها! ستاره ها خونه خودشن! قبل از رسیدن به خونه میگیریمش!
- معجون استخون قوزک بشو میدیم بهش!

مرگخوارا میدونستن اگه بدون اون برگردن، لرد عمرا دیگه خونه ریدل راهشون بده. اون همه فسفر سوزوندن و مرورگر عوض کردن، بالاخره داشت نتیجه میداد تا اینکه...

- ب... ببینید... علامت شومم داره میسوزه!
- مال منم!
- مال منم!

مرگخوارا به هکتور نگاه کردن. اینقد سوزش علامت شوم جالب بود؟
- الان خوشحالی؟
- نه! این ویبره وحشت زده ست!
-

همه مرگخوارا به خونه ریدل آپارات کردن، جز لایتینا که موقع گوش دادن آهنگ، حس نکرد علامت شومش داره میسوزه!

طرف دیگه ماجرا، بیل، سوت زنان از گرینگوتز بر میگشت. الان می رفت خونه و احتمالا فلور و گابریل داشتن غیبت زن همسایه رو میکردن، بچه ها بازی میکردن، خودشم الان میرفت یه جا لم میداد و جادوگر تی وی نگاه میکرد. بی خبر از اتفاقیکه در انتظارش بود.




پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۸:۳۸ سه شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۶
دامبلدور که علم غیب داشت و همیشه همه چیز را میدانست، رو کرد به بچه ها و گفت:
- بازم دوباره گروهبندی!
- گروهبندی بدون کلاه گروهبندی؟!

دامبلدور فکر کرد که بچه ها راست میگویند. درست در همین لحظه، همه شمع های هاگوارتز خاموش شدند و صدای رعد و برق شنیده شد. هرچند روی سقف هاگوارتز هم میشد رعد و برق را دید.

- چرا عین فیلمای مشنگی شد؟
- چرا لباس بنفشم معلوم نیست؟
-
-

ناگهان صدای جیغی شنیده شد و چندتا از دانش آموزان ناپدید شدند. اسنیپ روی شرلوک هلمز پرید و دست به کتش شد.
- آقای هولمز، لطفا کمک!
- هووووم...

تصویر کوچک شده


پیش ناپدید شدگان

- دانش آموزا، حالتون خوبه؟!
- بــــــله پروفســـــور اسپراوت!

موجودی آهسته آهسته به آنها نزدیک شد که کلاه آشنایی به سر داشت؛ کلاه گروهبندی!



پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶
سپس سری تکان داد و تسبیح زنان و استغفر المرلین گویان، آدر را که دهانش با زمین تماس برقرار کرده بود، تنها گذاشت. آدر با تعجب به رفتن رودولف خیره شد. و باز خیره شد. و خیره شد. باز هم خیره شد حتی. تا اینکه رودولف از راهی که آمده بود، برگشت و با غیرت گفت:
- ببین فرزند، این راهی که میری اشتباهه. الان که دم این در وایسادی و ساحره های مردم رو دید میزنی، همزمان من رو هم دید میزنی! مرد حسابی! استغفرالمرلین...
-
- فرزند؟
-

رودولف با تسبیح بر پیشانی اش زد و آدر را به حال خودش وا گذاشت.

=====

- برای این کار، باید کروشیو بزنم بهت!

آملیا به بالا نگاه کرد. یعنی الان مشتری و زحل در امتداد هم قرار گرفته بودند؟ آیا الان در مریخ روز بود؟ آیا ناسا دوباره پلوتو را به لیست سیاره ها اضافه کرده بود؟

- باید از اینجا خلاص شم... تا الان کلی کشفیات انجام شده که من ازشون بی خبرم!

نگاهی به هرمیون انداخت؛ محفلی بودنش مهم تر بود.
- اول باید به پروف بگم!

اما اول باید خودش را از دست هرمیون خلاص میکرد...



پاسخ به: مجموعه تفريحي مادام رزمرتا
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ شنبه ۹ دی ۱۳۹۶
خلاصه: لرد قراره به افتتاحیه مجموعه تفریحی مادام رزمرتا بره و محفلیا هم خبردار شدن. اسنیپ و هکتور با همکاری هم سه چهارتا مشنگ انتخاب کردن تا لرد شکنجه شون کنه یه کم سرگرم بشه...

=====

لرد با عصبانیت به مجموعه تفریحی خالی نگاه کرد؛ همه جا سکوت بود. نه محفلی ای که بکشند و خونش را دور همی میل کنند و نه مشنگی که کمی سر به سرش بگذارند و بخندند. حتی یک پرنده هم نبود که گوشتش بکنند و بخورند.

- مگه ما هکتور رو نفرستادیم مقر رو برامون آماده کنه؟! ما حتی یک سال و هفت ماه و شش روز هم بهش وقت دادیم!

هیچکدام از مرگخواران جرئت نداشت اظهار کند که "لردا! اشتباه حساب کردین!" یا اینکه "اینجا فقط یه شهر بازی ساده ست!" و هریک سوت زنان مشغول تماشای جایی شدند.

تصویر کوچک شده

آن طرف تر

- آخیش... دیدی مشنگه چجوری نگامون میکرد؟
- اسنیپ، میدونی الان تو از اون مشنگه مسخره تر به نظر میای؟ معجون اسنیپ جدی کن بدم؟
-
- مثل اینکه نمیخواد! نمیدونی اگه لرد بخواد از خونه ریدل تا اینجا بیاد چقد طول میکشه؟

اسنیپ با احتیاط سرش را خاراند که روغن سرش کم نشود.
- همونقد که طول کشید تو برسی؟
- نه ببین، من یه ویبره جهشی زدم زود اومدم اینجا. لرد دیدن بقیه بخوان روی تخت بیارنشون طول میکشه، گفتن من بیام اینجارو حاضر کنم.
- مگه تو جزو بقیه نبودی؟
- نه؛ لرد میترسن معجون سازشون زیر پا له بشه... میبینی چقد عنایت دارن به من؟
-
- حسودیت شد؟

اسنیپ کمی فکر کرد؛ گروه عجق وجقشان دست کم...
- نیم ساعت پیش رسیدن!



پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۲ جمعه ۸ دی ۱۳۹۶
- وايسا ببینم... يه جای کار میلنگه...

تنها چیزی که کم داشتند یک ریونکلاوی بود که بهشان بگوید اشکال کار کجاست، که هرمیون زحمتش را کشید:
- من که کلاس رزمی نمی رم؛ تازه، اهل بزن بزن هم نیستم، فقط کروشیو میزنم.
- آره، هکتور هم که تو پروفایلش ریش نداره.
- منم نباید شکست بخورم، آبروم ميره.
- هکتور هم که قانونا نباید ديگه ويبره می زد.

هرمیون از این حجم از وارونگی، مغزش هنگ کرد. نگاهی به آملیا و هکتور انداخت و زمان برگردان را از گردنش باز کرد.
- همه موافقن ديگه؟
-
-

و زمان به عقب برگشت...

هرمیون و آملیا روی زمین افتاده و به هم مشت و لگد میزدند. چوب دستی هاشان از دستشان خارج شد و جلوی هکتور افتاد. هکتور فقط نیاز بود طناب را باز کند و نه تنها خودش را نجات دهد، بلکه محفلی را هم به اسارت بگیرد.
=====

آن طرف تر، پیش آرنولد

- چرا يه جوري نشدم؟ چرا این صحنه ها برام آشنا نیس؟

آرنولد به در باز وزارت خانه خیره شد؛ چیزی تا دستگیری آرسینوس نمانده بود.



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ چهارشنبه ۶ دی ۱۳۹۶
نقد این رو میخوام.
تا حدود بیست روز دیگه نهایت فعالیتم همینقده؛ بنزین کم آوردم!


این یعنی این پستو تقسیم کنیم...طی بیست روز کم کم بخونیم که بی پست نمونیم؟

باشه!

نقد پست ارسال شد!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۸ ۲:۲۱:۱۸


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۱۷ چهارشنبه ۶ دی ۱۳۹۶
- لرد معروف؟ چرا من نمیشناسم پس؟
- بابا، همون که سنگ جادو رو ساخت بعد ازش معجون ساخت، ما چندتا از معجوناشو کش رفتیم دیگه!
- ام... مطمئنید لرد بود؟ نیکلی، چیزی بودا!

کنت دراکولا با عصبانیت به خون آشام جلویش خیره شد. خون آشام که سعی میکرد حساب کار دستش بیاید اما چون در ضرب مشکل داشت، هرگز این اتفاق نیفتاد. کنت دراکولا با دست بر پیشانی خود کوبید و گفت:
- بیخیال! فقط برای جنگ آماده شید!

تصویر کوچک شده


کمی آن طرف تر

- به ما چه که کنت دراکولا میخواد به هاگوارتز حمله کنه؟!
- خب... بد هم نمیگینا! ولی کنت دراکولا خیلی قویه ها!
- سینوس! داری قدرت ما رو با قدرت یه موجود حقیر مقایسه میکنی؟!
- نه ارباب! فقط میگم... اگه شکستش بدین خیلی معروف میشین!

لرد با خودش فکر کرد؛ اگر معروف میشد چه میشد؟ تصویری از خودش که از لیموزین پیاده شده و روی فرش قرمز ایستاده و مردم در حال تصویر برداری هستند، در ذهنش مجسم شد؛ اما بلافاصله پس از به خاطر آوردن این که تمامی وسایل موجود در خیالش، همه مشنگی هستند، به خودش آمد.
- نمیخوایم معروف بشیم سینوس، برو!
- اما مردم فکر میکنن من شاه قابلی... چیز... مردم برای به سیاهی گرویدن، یه لرد معروف میخوان!

نجینی که کنار لرد جا خوش کرده بود، به فکر افتاد؛ اگر معروف میشدند، می توانست هرچقدر میخواهد، غذا بخورد!
- پاپا! فیس فیسا!
- سینوس، مرگخوارهارو جمع کن! می ریم به جنگ دراکولا!
-
-



پاسخ به: زندگي و نيرنگهاي آلبوس دامبلدور
پیام زده شده در: ۱:۰۷ پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۶
- ووووو حالا گفتم میخوای چی بگي! اومدي پیش متخصصa!

چشم های دامبلدور از تعجب هشت تا شد. اصلا چرا تعجب؟ مالی یک محفلی بود و محفلی ها باید عشق ورزی بلد باشند.
- جدی ميگي مالی؟!
-

تمام وجود دامبلدور، گوش شد، با چاشنی عشق. یعنی مالی چه کسی را معرفی میکرد؟ آشنا بود یا غریبه؟ زشت یا زیبا؟ دیو یا دلبر؟ جغد یا هیپوگریف؟...

- خب... اول باید ببینیم روشش رو بلدی یا نه؟ خب... با چه تیپی می ری سراغ يه خانوم؟ اینجوری؟!

دامبلدور به تیپش نگاهی انداخت؛ مگر تیپش چه مشکلی داشت؟ با این تیپ، هاگوارتز را مدیریت می کرد، هري را تبرئه میکرد، توسط اسنیپ کشته ميشد... پس رودر رویی با یک ساحره با این تیپ، اشکالی نداشت.

- نه نه نه... ببین... يه تیپ عالی سراغ دارم!
=====
پس از آماده شدن

- خب مالی، مرحله بعد چيه؟



پاسخ به: اتاق ضروريات
پیام زده شده در: ۶:۱۱ چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۶
خلاصه: جیمز و تدی سنگ زندگی مجدد رو پیدا کردن و ریموس لوپین رو به زندگی برگردوندن. ریموس حالت عادی نداره و به طرز عجیبی سرد و بی حرکت می ایسته. رز ویزلی سعی کرد متوقفشون کنه اما وقتی نتونست، هری رو آورد. ریموس در حالیکه ضجه میزد، صدای هری رو میشنوه و بهش حمله ور میشه...
=====

- چی با خودتون فکر کردین؟ چرا این کار رو کردین؟

تدی و جیمز، از ترس، بی حرکت مانده بودند. ریموس با تمام قدرت، خودش را روی هری انداخته بود و با همان قدرت، دستش را روی گلویش میفشرد.

- چرا این کار رو کردین؟! چرا..‌.

نمیدانستند کجای کار اشتباه بود. آیا کسی را به دنیا برگرداندن، ایرادی داشت؟ ریموس الان باید خوشحال بود که پیش پسرش برگشته... شاید!

هری که تا الان، سعی می کرد تدی و جیمز را دور کند، حالا که وقفه ای در تلاش ریموس برای خفه کردنش پیش آمده بود، با صدای بلندی گفت:
- برین دیه! منتظر چی هستین؟!

ریموس متوجه تد و جیمز شد.



پاسخ به: اتاق ضروريات
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ جمعه ۲۴ آذر ۱۳۹۶
خلاصه: جیمز و تدی سنگ زندگی مجدد رو پیدا کردن و میخوان ریموس لوپین رو به زندگی برگردونن. رز ویزلی سعی کرد از عاقبت کارشون باخبرشون کنه. اما اونا گوش ندادن. رز هم هری رو خبر کرد. الان ریموس زنده شده و به طرز عجیبی بی احساس و بی روحه. رز و هری الان رسیدن و...
=====
رز دیگر نمیتوانست تحمل کند. با عصبانیت، گلدانش را به زمین زد گفت:
- از اینجا به بعدش با خودتونه! من رفتم!

رز راهش را گرفت و رفت. هیچکس به حرفهای رز اهمیت نمیداد؛ در حقیقت، انگار کسی نشنیده بود. جیمز، هری و تدی، به ریموس خیره شده بودند. انتظار داشتند تکانی بخورد، چیزی بگوید...
و ناگهان...

ریموس محکم خودش را روی زمین انداخت. حرکتی نبود که کسی انتظارش را داشته باشد... تدی با نگرانی جلو رفت.

- بـ... بابا؟

اما صحنه ای که مشاهده کرد، آخرین چیزی بود که هر کسی میخواست ببیند؛ او با اندوه بسیار، روی زمین چنگ زد و فریاد گوشخراشی کشید:
- چـــــــــــرا؟!

هیچکدام نمیدانستند چه عکس العملی نشان بدهند...







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.