مرگخواران مشغول بررسی پیشنهاد گابریل شدند.
- بد هم نمیگهها.
- اینطوری ارباب هم هیچیشون نمیشه و میتونیم با خیال راحت نجاتشون بدیم.
- بنظر منم پیشنهاد خوبیه...
نگاه همهی مرگخواران برای گرفتن تاییدیه به سوی بلاتریکس چرخید.
- وای به حالتون اگه ارباب چیزیشون بشه!
گابریل، یکی از اون حشرهکشهای بساطتو بیار ببینم.
- هی...یه لحظه صبر کنین! اگه حشرهکش بزنین که منم میمیرم! آهای با شمام!
کسی توجهی به لینی نشان نداد. گابریل تیت که داشت بلند میشد تا اعلام کند حشرهکش ندارد ولی در ازای دریافت غذای بیشتر میتواند برایشان تهیه کند، پیش از اینکه بیشتر از دو سانتیمتر بتواند حرکت کند، توسط یکی از مرگخواران سر جایش نشانده شد.
و اما گابریل دلاکور درحالی که با خوشحالی به بلاتریکس نزدیک میشد، شروع به حرف زدن کرد.
- دیدین همیشه میگفتم این وسایل من به درد میخورن؟
یادتونه اون روزی که داشتم پکیج حشرهکش عطری با اسانس توتفرنگی و کدوحلوایی میگرفتم همهتون مسخرهم کردین؟ دیدین وجود همچین چیزایی تو هر خونهای...
گابریل برای لحظهای سرش را از میان کلکسیون حشرهکشهایش که هر یک رنگ و بوی متفاوتی داشتند، بالا آورد و با مشاهدهی چهرهی برافروختهی بلاتریکس، به این نتیجه رسید که بعدا هم میتواند سرکوفت زدنهایش را ادامه دهد.