تف تشت VS تنبل های زوپسی
تف شماره سه و پایانی- بادبان هارو بکشید! 90 درجه به شرق! تکون بخورید بوقیا!
- قربان جسارتا سکان کشتی نیست.
- نیست؟! چطوری نیست؟! درسته ما دزد دریایی هستیم ولی دیگه ناموسن از خودمون دزدی نکنین.
کاپیتان " دَدی قمر " نگاهی به پشت دکل کشتی اش انداخت اما خبری از سکان گم شده نبود. بدون سکان هم عملا کشتی دست ملوانان نبود، در این لحظه های سخت کاپیتان کلاهش را از سر برداشت و دستی به سر پر از شپش خود کشید که موجب تخریب پالایشگاه نفتی شپش ها شد که این عمل نا جوانمردانه از چشم ماموران " همیشه ابراز نگرانی کننده " ـی سازمان ملل پنهان نمی ماند.
- قربان، یه کاغذ...
هنوز حرف ملوان نگون بخت تمام نشده بود، که ددی قمر گلوله ای وسط پیشانی وی زد تا دیگر هر کاغذی که دیدند را بدون اجازه ی کاپیتان برندارند. کاغذ را برداشت و با دیدن نام دخترش، شروع به خواندن نامه کرد:
- پدر عزیز، من در سرزمین انگلستان، در شهر لندن هستم، در تیم کوییدیچی که من بازی میکنم مشکلی پیش آمده، اگر تیم کوییدیچ ما برنده شود یک جام طلایی برنده میشویم، لطفا برای موجه کردن حضور من خود را به این آدرس برسانید: ورزشگاه نقش جهان. هی ملوان! نقشه عوض شد، به سمت خشکی!
فلش فوروارد، زمان حال- به نظر میرسه بازی داره به دقایق پایانی خودش نزدیک میشه، نتیجه بازی 130 بر 80 به نفع تیم وزارتیه، وزارتخونه امسال خیلی برای تیمش سرمایه گذاری کرده تا بهترین نتیجه رو حاصل کنه، به نظر میرسه که چون تیمشون به نیمه نهایی اومده سرمایه گذاریشون به نتیجه رسیده.
ورونیکا نفس نفس زنان به بازیکن های تیم خودی خیره شد، قطعا بستن والدین با طناب به بازیکنان، باعث شده بود زود تر خسته شوند و نفس بیفتند و حتی با نوشابه های انرژی زا و دوپینگ هم نتوانند برای 10 دقیقه ی دیگر این فاصله امتیازی را جبران کنند.
- هری پاتر جن بد! الادورا جن بد! دابی جن بد! آسنیپ جن بد! کل تیم حریف جن بد!
- بـــــــــــــــــــــــد!
خوبی حضور ایل و طایفه ی وینکی این بود که میتوانستند سخنان بازیکن های خودی را اکو بدهند تا تاثیر بیش تری بر روی شنونده بگذارند، در آن لحظه دیگر نیازی به میکروفون نبود و هزینه ی کمتری هم داشت و هم امکان خسته شدن هم بسیار کم میشد در نتیجه جن های خانگی هم به عنوان انرژی تجدید پذیر معرفی شدند.
- هی ورو! یه کاری باس بکنی دختر!
کاپیتان تیم تف تشت برگشت و به پدرش نگاه کرد، به راحتی می توانست معنی آن نگاه را درک کند.
فلش بک- بابا! عااااااااا!
- هنوز این عادت هوار زدنتو داری بچه؟ بزرگ شدیا! حالا بگو ببینم چی شد بعد از سال ها سری به ما زدی.
ورونیکا نگاهی به خانه ی پدرش انداخت. میز و صندلی های قدیمی، تابلو های خاطره انگیز، پیراهن های پاره شده ای کهبه دیوار دوخته شده بودند که هرکدام برای زنده نگاه داشتن تیزی کشی بود.
- راستش بابا ولیمون رو خواستن...
- تو بیست و چهار ساعت مارو میخوان، اون از کلاس اولت که زدی اون مشنگ بیچاره رو با اره دو نیم کردی، اون از اینکه هی سر کلاس " عاااااااااا " میگفتی و آلودگی صوتی ایجاد میکردی. اون از...
- بابا! فقط یه باره، تیم کوییدیچمون تو نیمه نهاییه، میخوایم قهرمان بشیم، ولی باید ولی هامون تعهد بدن بلایی سر تیم حریف نمیاریم.
پدر ورونیکا، چشم هایش را باریک کرد و چاقویی را در دستش بالا و پایین می انداخت، تا جایی که یادش می آمد تو هیچ دعوایی کم نیاورده بود، بنابراین دوست نداشت دخترش هم شکست بخورد، حوصله نداشت که بعدا او را از داخل جوب جمع کند، بنابراین به جلو خم شد و گفت:
- میام، ولی به شرطی که قول بدی این بازیو ببرید.
- قول میدم. عاااااا!
پایان فلش بک- هکتور دگورث گرنجر، باز هم بلاجر رو گرفته و پس نمیده.
همه سر ها به طرف هکتوری برگشت، که سعی داشت به بلاجر زبان بسته معجون بخوراند. داور از ترس منوی مدیریت اسنیپ به جای اینکه اعلام کند زمان را گرفته است، اعلام کرد که زمان را رها کرده است. هکتور گفت:
- دهنت رو باز کن بلاجر میخوام بهت معجون " انداختن بازیکن های تف تشت " بدم. دهنت رو باز نمیکنی، نه؟ مقاومت دربرابر من؟ سیو! اینو...
- به جانه مادرم من دهن
ندارم! ندارم! ندارم! همه با پوکرفیس به بلاجری نگاه میکردند که زیر شکنجه های هکتور، دهن در آورده بود. تنها 3 دقیقه به پایان بازی باقی ماند، پدر ورونیکا که شکست دخترش را نزدیک میدید به باقی اولیا علامت داد ناگهان تمامی بازیکنان تف تشت از روی جارو هایشان پایین افتادند و اولیای گرامی کنترل جارو ها را بدست گرفتند.
- حمله!
با فریاد ددی قمر، پرتقالی پرتاب شد و به گیجگاه هکتور برخورد کرد و او را از روی جارو به پایین پرتاب کرد، همه با نا باوری به مرلین، که ناظر این بازی بود، نگاه کردند. مرلین با کمک چوبدستی صدایش را بلند کرد و گفت:
- بازی ادامه داره!
سپس چوبدستی اش را پایین آورد و به پدر ورونیکا چشمکی زد.
فلش بک - دفتر رئیس فدراسیون- پرتقال؟! ولیِ رماتیسم پرتقاله؟!
- مگه پرتقال ها دل ندارن؟
- ببین عزیزه من، پدره ورونیکایی احترامت واجب، اما من گفتم همه بازیکنا ولیشون رو بیارن، و قانون قابل تغییر نیـ...
صدای برخورد گالیون ها با میز مرلین، او را از ادامه ی حرفش باز داشت. مرلین یک نگاه به طلا ها که برق میزدند انداخت و آب دهنش به راه افتاد، سپس یک نگاه خشک به مرد تیزی کش انداخت، بار دیگر به گالیون ها نگاه کرد و آب دهنش راه افتاد و باز هم به پدر ورونیکا نگاه خشکی انداخت، ان قدر این کار را تکرار کرد تا دچار اشتباه شد، یعنی نگاه خشکی به گالیون ها انداخت، و درحالی که آب دهنش را افتاده بود به مرد نگاه کرد.
- به چی نگاه میکنی بوقی! من دامبلدور نیستما!
- واقعا فکر کردی میتونی به من رشوه بدی؟
... درست فکر کردی، خب ظاهرا همه اولیا برگه رو امضاء کردن.
مرلین به سرعت گالیون ها را از روی میز جمع کردند و داخل جیب خود ریخت. مرد تیزی کش به طرف او رفت و سرش را به طرف گوش مرلین خم کرد و گفت:
- ممکنه خیلی اتفاقی برای بازیکنای تیم ما اتفاقی بیفته، اشکال نداره ما به جای اونا بازی کنیم؟
- کی بهتر از اولیا؟
پایان فلش بک- چه میکنن بازیکنای جدید تیم تف تشت! آرسینوس جیگر و الادورا و هکتور با ضربه های اونا از جاروشون افتادن و هنوز هم بیهوشن! ایل و تبار وینکی هم رو سر دابی ریختن و دارن با ماهیتابه و چماق تو سرش میکوبن! هری پاتر هم ددی قمر از شلوار به دروازه ی تف تشت آویزون کرده! فقط اسنیپ جلوی دروازه ایستاده!
کندرا با باقی مانده استخوان هایش بلاجر ها را به سمت اسنیپ میفرستاد اما به طرز عجیبی هیچکدام به او برخورد نکرد. ددی قمر و پدر ورونیکا با پاسکاری و یک و دو به سمت دروازه تنبل ها حرکت کردند. اسنیپ جلو آن ها ایستاد و گفت:
- اگه از من رد بشید بلاکین!
- شرمنده آبجی، ما جزو شخصیت های هری پاتری نیستیم که بلاک بشیم!
ددی قمر یک هفت تیر و پدر ورونیکا یک چاقو از جیبشان در آوردند و با لبخند شیطانی به اسنیپ خیره شدند. اسنیپ امکان نداشت از شکلک کینگ در بیاید، اما با دیدن آنکه نمیتواند کاری کند به پوکر فیس تبدیل شد.بنابراین برای اولین بار، شکلک پوکر - کینگ به وجود آمد.
مادر هاگرید از عقب پرید و توپ را از دست یارانش قاپید و با یک پاس توپ را به ناپلئون کوچولو داد و او به راحتی توپ را وارد دروازه ی خالی کرد.
- ... و بازی با گل ناپلئون، با نتیجه ی 180-130 به نفع تف تشت به پایان میرسه! تفی ها تونستن با توفان 3 دقیقه ای بازی باخته رو ببرن و به فینال صعود کنن!
روز بعد - دفتر مدیر عامل تف تشت- همینه که گفتم! قراردادتون فسخ شده و با اولیاتون قرارداد جدید بستیم.
- مگه میشه؟ ما اصلا مدیر عامل نداریم.
ورونیکا به مردی که پشت میز مدیر عاملی باشگاه تف تشت نشسته بود، نگاه کرد. آیا مرد شیاد بود؟ یا شوخی شوخی با " فانتزی ها" و " الکی مثلا ها" تیمش مدیر دار شده بود؟ مرد از پشت میز بلند و شد و رو در روی بازیکنان " سابق " ایستاد.
- نداشتید! ولی الان دارید، وقتی نتایج درخشان تیمتون رو دیدم اومدم و سهام تیم رو خریدم، حالا هم لطفا برید بیرون میخوام به بازیکنای جدید پاداش نقدی بدم.
دنیای بی رحمی بود، بد از تلاش های بسیار، پدر و مادرشان یک تیم خوب پیدا کردند و پاداش نقدی گرفتند و فینالیست لیگ کوییدیچ شدند. شاید بهتر است در پایان این داستان، نتیجه ی اخلاقی بدهیم.
نتیجه اخلاقی تیمارستانی شلمرودی تانزانیایی: کلا تلاش نکنید، دیوانگی کنید و از دیوانگی خود لذت ببرید.