دور نهایی شطرنج هاگوارتز
وزیر اسلیترین vs فیل و اسب گریفندور
-سرزمین آفریقا...با تنوع زیستی که کمتر جایی می توان یافت اکنون شگفتی های خود را به نمایش می گذارد. از زیست بوم های مهم این منطقه می توان به پلنگهای خوش پوش و خوش استیل آفریقایی تا پیرزن های باکمالات در حال انقراض خانه سالمندانی اشاره کرد!
پس چشم های خود را به جادوگر تی وی بدوزید و با "نشنال مروپگرافیک" همراه باشید.
پس از پخش صدای مشکوک دوبلور مستند که شباهت رعب آوری به صدای رودولف داشت، بر روی تصویر تلویزیون بیابانی نمایش داده شد که باد در حال بردن بوته خاری در آن بود. بوته خار که در هوا شناور بود، رفت و رفت و رفت تا اینکه مستقیم به صورت مروپ برخورد کرد.
-آاااخ! نونم کم بود یا آبم که اومدم توی این کوه و بیابون؟!
فلش بک به یک روز قبل-اینجا یا جای منه یا جای پیتزا!
نجینی بی اهمیت به داد و بی داد های مادربزرگش در حال نوش جان کردن بقیه پیتزای قارچ و گوشت چرب و چیلی انسانش بود. پس از آنکه پیتزایش را درسته بلعید با دمش دستمال کاغذی را بالا آورد و نیش هایش را پاک کرد.
-معلومه که پیتزا. رژیم غذایی تحمیلی مادربزرگ خیلی فس. فقط آفریقایی ها میتونن از این رژیم استقبال کنن و فیس نشن!
-پس من میرم آفریقا.
نجینی با دمش کاغذی را به مروپ داد.
-چشمم روشن...نوه مامان بزرگ بلیط یک طرفه به آفریقا هم که برام از قبل خریده!
-فس.
-دیگه خسته شدم از این زندگی پر از فست فود. از این روزایی که غذای خونگی دیگه توش جایی نداره. من میرم.
در حالی که بلند بلند فریاد می زد که می خواهد برود به سمت بستن شیر گاز به راه افتاد. شاید امید داشت که سر راه قیمه بادمجان دلبندش را ببیند تا او مثل همیشه منصرفش کند.
-عه بانو...دوباره دارین میرین خانه سالمندان؟
-نه...دارم میرم آفریقا!
-نه نرو سمیه...چیز نه یعنی نرین بانو...اگر شما برین شمعدونی ها پژمرده میشن.
موسیقی غم انگیزی پخش شد.
-اگر شما برین من دیگه تو غذای کی جوهر نمک بریزم بانو؟!
-اگر شما برین من به کی دوازده کاربرد انتگرال در زندگی روزمره رو آموزش بدم؟
-بعد از شما کی به بچه ساندویچ شلغم پخته با سس فرانسوی و نعناع داغ دادن بشه؟
مرگخواران اشک ریزان چمدان مروپ را می کشیدند تا مانع از حرکت او شوند. اما او فقط حرف یک نفر را قبول داشت. مطمئن بود قیمه بادمجانش با بغض و آه جلویش را خواهد گرفت.
اما خب...اشتباه می کرد!
-بعد از رفتنتون در را پشت سرتان ببندید مادر.
لرد به سمت ضبطی که آهنگ غم انگیز پخش می کرد رفت و آن را از برق کشید و با خونسردی به اتاقش برگشت.
انتظار این یکی را نداشت. ظاهرا جدی جدی باید می رفت. شیر گاز را بست. یادداشتی درباره چگونگی بستن بند کفش برای قیمه بادمجان نوشت و به راه افتاد.
پایان فلش بکدوبلور مستند از پشت دوربین حیات وحش ضربه ای به لنز زد تا مروپ از فکر و خیال خارج شود.
-ملت پشت تلویزیون منتظرنا.
-من الان یه بادیه نشین آواره ام تو شبکه چهار! منتظر چی هستن آخه؟
-منتظر تلاش برای بقا...روبه رو شدن با خطرات طبیعت وحشی...دیدن پلنگ های با کمالات.
مروپ با ناامیدی به اطرافش نگاه کرد.
-تشنمه...گرسنمه...از نداشتن سقفی بالای سرم که از آفتاب سوزان استوایی در امان نگه م داره رنج میبرم.
-غر فایده نداره...دیدم که میگم.
باید تلاش کنی!
و مروپ تصمیم گرفت تلاش کند. با کیسه فریزری در بیابان به راه افتاد و با کاکتوسی که داشت عرق پیشانی اش را پاک می کرد رو به رو شد.
-کاکتوس مامان؟ میشه عرق پیشونیتو توی این کیسه بریزی تا مامان بتونه تشنگیشو رفع کنه؟
-نچ.
-چرا؟!
-با هوریس قرارداد دارم که عرق هامو برای ساخت نوشیدنی کره ای براش پست کنم.
-عه...هوریس مامان آشنای منه. نگران نباش ناراحت نمیشه یکم از عرقتو بهم بدی.
-پارتی بازی؟ فکر کردی ما گیاهان هم مثل شما انسان ها اهل این کارای زشت و ناپسند هستیم؟ عمرا!
مروپ با ناامیدی تصمیم گرفت زمین را حفر کند تا حداقل از آفتاب سوزان در امان بماند و آبی که از قبل در بدنش بود را ذخیره کند. بیل شکسته وین را از جیبش در آورد و شروع به حفر زمین کرد. پس از گذشت مدتی طولانی بلاخره گودالی حفر کرد اما هنوز در آن دراز نکشیده بود که باد شدیدی وزید و زیر شن های روان دفن شد!
تاریکی بر فضا حاکم شد. فقط صدای پای مورچه ها به گوشش می رسید. مورچه ها به وسیله اجتماع خود به سادگی بر مشکلات اولیه زندگی خود فائق می آمدند و نیاز های خود را به کمک یکدیگر تامین می کردند. با کنجکاوی آنها را در زیر زمین دنبال کرد تا اینکه به لانه آنها رسید. او از اجتماع انسان ها دور شده بود اما نمی توانست در آن بیابان بی آب و غذا به زندگی اش ادامه دهد. پس تصمیمش را گرفت. باید اجتماع جدیدی را تجربه می کرد.
-اممم...سلام بر دلاوران عرصه آذوقه جمع کردن و زحمت کشان پر تلاش تجزیه موجودات در طبیعت و حفر کنندگان دیوارهای سخت.
لشکر مورچگان که شیپور زنان در حال حرکت بودند نزدیک پای مروپ توقف کردند.
-درود بر تو ای بادیه نشین دفن شده.
-غرض از مزاحمت...می خواستم ببینم کارگری، سربازی، بنایی یا نجاری نمی خواین؟
-بنا و نجار و کارگر که داریم. خانم ها هم که از سربازی معافند. فقط یه سمت می مونه اونم ملکه هست. ببین راستشو بخوای چند وقته این ملکه ما فحاش شده و دست بزن پیدا کرده! تمام روز جون می کنیم و آذوقه حلال جمع می کنیم و بعدا بر می گردیم لونه و خانم ترش رویی می کنه! بخاطر همینم هممون راضی هستیم یه ملکه جدید داشته باشیم.
مورچه ها تاجی از ساقه و سنبله های گندم بر سر مروپ گذاشتند. به داخل لانه رفتند و ملکه قبلی را بیرون آوردند و پرت کردند روی کاکتوس و تعظیمی به ملکه جدیدشان که بر تخت پادشاهی تکیه زده بود کردند.
جو ملکه شدن مروپ را گرفت!
-اخبار امروز را قرائت نمایید.
-بانوی من...اعتیاد دامن گیر بخشی از جوانان کلونی شده است. این جوان را دیروز با سرنگی در دست با یک مثقال مسکالین دستگیر کردیم.
-مسکالین دیگر چیست ژنرال؟
-ماده مخدریست بس توهم زا که از کاکتوس "سن پدرو" بدست می آید.
-داداشم چه چیزایی که نمی کشیده ها.
کاکتوس توهم زا آخه؟! اونم با این اسم ضایعش؟!
دو مورچه سرباز، دستان و شاخک های مورچه ای نحیف را گرفته و آن را نزدیک ملکه آوردند. احسان قلی خانی درون وجودی مروپ از خواب زمستانی بیدار شد و خمیازه ای کشید.
-چیشد که به اعتیاد رو آوردی؟ میخوام از اون مورچه سرکش و سلامتی که قبل از اعتیاد بودی برامون بگی.
-کلونی منو به این شمت کشید...کار کم بود...بی پولی بود...آژادی بیان برای اعتراژ نبود...
کسی حق نداشت منکر آزادی بیان شود. به مروپ بر خورد!
-اعتیاد بیماری نیست بلکه یک جرم است! با ذره بین آتشش بزنید.
او ملکه دیکتاتوری بود.
-دیگر چه خبر ژنرال؟
-کارگران مشغول کارند. لانه مورچگان همسایه که متعلق به ملتی دیگر است به لطف شما در حال گسترش و پیشرفت است. با مالیات هایی که هر لحظه از ملت خود می گیریم می توانیم هر روز آنها را به شکوفایی بیشتر برسانیم.
-عالیست. چی بهتر از خدمت به سایر ملت ها و نادیده گرفتن ملت زجر کشیده خودمان.
-بله بانوی من. فقط یک مسئله باقی می ماند.
-چه؟
-وظایف یک ملکه! بنابر ماده ۵ قانون کلونی: مورچه های مونث از حقوق عادلانه مربوط به ارث و دیه و اجازه عمل های جراحی و مسافرت به خارج از کلونی و قضاوت و... محرومند تا فقط وظیفه فرزندآوری را راحت تر ایفا کنند. این وظیفه برای مورچه ها بسیار سنگین بوده و ملکه باید در هر صدم ثانیه پنجاه فرزند جدید متولد کند.
-اممم...خب دیگه من فکر کنم مهلت ملکه شدنم تموم شده. مرلین یار و نگهدارتون.
مروپ که زیر لب "پنجاه تا در صدم ثانیه" را تکرار میکرد از جا پرید. به سرعت از لانه مورچه ها خارج شد و سر راه تعداد بسیار محدودی مورچه را که در واقع مساوی با کل کلونی بود با قدم های هراسانش لت و پار کرد و آزارید موری که دانه کش است!
گرما شدید بود. به سختی قدمی از قدم دیگر بر می داشت. بلاخره به سایه ای رسید. سایه کوهی بلند و مرتفع. به سختی شروع به بالا رفتن از آن کرد.
-بعععع.
-The Goat...
-از اتاق فرمان تقاضا دارم قبل از اینکه با قمه هام بیام سراغشون صدای اصلی مستند رو کمتر کنند تا تمرکزم بهم نریزه.
بله...بز های کوهی از گونه های مهم و با نمود کمالات کوه ها می باشند.
متاسفانه این گونه نادر به دلیل هوش فراوان هم اکنون در حال انقراضند.
گله ای از بز های کوهی در تصویر نمایش داده شدند که با خوشحالی در حال پرش در دره ای بودند. یکی از آنها جلو رفت. با سم هایش با بقیه بای بای کرد و با کله خودش را به داخل دره پرت کرد و مغزش به هزار تکه تقسیم شد و دل و روده اش به در و دیوار دره پاشید. بقیه بز های کوهی دست و جیغ و هورایی کشیدند و به بز بعدی که داوطلب شده بود چشم دوختند.
-اهم اهم...بزهای مامان؟ ببینید الان این پرت شد و مرد! شما هم بپرید میمیرین طبیعتا. نپرید خب!
-بععع...به عقب بر نمی گردیم.
-
مروپ دلش نمی خواست وارد اجتماع این گونه بسیار باهوش شود. بنابراین در حالی که دوباره دست و جیغ و هورای بزهای کوهی سر به آسمان گذاشته بود آرام از گوشه تصویر فرار کرد.
-This call number is busy now please try again later...
-اتاق فرمان ظاهرا حرف آدم سرشون نمیشه. شما خودتون ادامه مستند رو تماشا کنید تا من برگردم. نه وایسا...اون چیه؟ یه پلنگه که.
-چی؟ پلنگ؟!
مروپ با وحشت پشت صخره ای پناه گرفت.
پلنگی در حال سلفی گرفتن از خودش بر روی نوک قله کوه بود.
-اگر می خواین لب هاتون مثل من خوش فرم باشه، لینک زیر رو بکشین بالا! اگر می خواین پشماتون مثل من طبیعی باشه، "اکستنشن جنگلی" با خدمات پس از فروش در خدمت شماست...کافیه لینک زیر رو بکشین بالا! اگر می خواین مثل من وجترین بشین و دو روزه لاغر کنین برا گرفتن برنامه رژیم خودتون، لینک زیر رو بکشین بالا!
مروپ نفس راحتی کشید. پلنگی گیاه خوار قطعا با او کاری نداشت.
-سلام مامان جان...میدونی من از کجا میتونم آب یا یه درخت میوه ای چیزی پیدا کنم؟
-میوه؟ ایش! میوه هم شد غذا؟ فقط گوشت!
-امم...فکر کنم مزاحم شدم.
-کجا؟ بودی حالا!
ظاهرا حتی آفریقایی ها هم رژیم غذایی او را قبول نداشتند. اینجا دیگر پایان خط زندگی مروپ گانت بود. با ناامیدی به تمام خاطرات خوشش با لرد و مرگخواران فکر کرد. به روزی که تام را در گور می کرد و آخر هفته ها که با نبش قبر، وی را از گوری به گور دیگر آواره می کرد. بعد از او چه کسی این مسئولیت سنگین را بر عهده می گرفت؟
تصمیم گرفت نمیرد!
-اممم پلنگ مامان. من دیگه خیلی پیرم. همش استخونم و هیچ گوشتی ازم نمونده. ولی به هر حال خوشحال میشم این آخر عمری غذای یه همچین پلنگ زیبا و دلربایی بشم. فقط قبلش میشه آی دی اینستاتو بدی این مامان پیر عکساتو لایک کنه؟
پلنگ در تلفنش به دنبال آی دی اینستاگرامش گشت اما همین که سرش را بالا آورد تا آن را به مروپ بگوید با گرد و خاک باقی مانده از فرار او مواجه شد. دوست داشت دنبالش برود اما حجم زیاد ژل های تزریقی سنگینش کرده و از سرعتش کاسته بود. پس به نگاه کردن به غذایش که هر لحظه دور و دور تر می شد اکتفا کرد.
خسته به بائوبابی تکیه داده بود. ناگهان آهنگ هندی شروع به پخش شدن کرد. گوریلی عظیم الجثه درختی را شکست.
-اوه یک گوریل با کمالات...نه صبر کنید. باکمالات نیست. مذکره. کینگ کونگه طرف! داره چیکار می کنه؟ درخت با سس کچاپ و انبه میخوره؟!
چشم های مروپ درخشید. آیا این همان آفریقایی نبود که نوه اش به آن اشاره کرده بود؟
موسیقی هندی بلند تر شد. مروپ در حالی که مانند پرنسس های دیزنی آواز می خواند به سمت گوریل رفت. سر راه کفش بلورینش را جا گذاشت. کینگ کونگ با دیدن او عنان اختیار از کف داد و درخت سس کچاپی اش از دستش بر زمین افتاد. در حالی که عاشقانه به یکدیگر خیره شده بودند به آینده خود فکر کردند. به روز ها و شب هایی که می توانستند در کنار هم حیوانات جنگل را له کنند. درختان بائوباب را به اینور و آن ور پرتاب کنند و در کنار هم عسل و خربزه بخورند.
-کینگوری؟
با وجود کینگوری دیگر میوه های شاخه های بالاتر درختان از دستان مروپ در امان نمی ماندند زیرا همسرش خود درخت را برایش می چید!
-یعنی چی؟! ته مستند قرار بود به یه پلنگ با کمالات برسیم نه گوریل انگوری!
از آمدن و رفتن من سودی کو؟
یک هفته بعد-من برگشتم!
-عه مادر؟ چقدر زود برگشتین!
-هنوزم از رژیم مامان بزرگ، فس.
-بانو برگشتین که ادامه نظریه نسبیت رو براتون بگم؟
مروپ لبخندی به همه زد.
-نه اومدم به اتفاق پدر خونده تون بریم ماه عسل شمال!
-پدرخوانده؟
لحظاتی بعد مروپ پشت فرمان پراید نشسته بود و آهنگ "خاطرات شمال" را گوش می کرد. کینگوری هم بالای سقف ماشین نشسته بود و در حالی که پسر خوانده اش را در مشتش گرفته بود آهنگ را بلند بلند می خواند.
-خاطرات شمال محاله یادم بره...اون همه شور و حال محاله یادم بره...انگوریییی انگورییی انگورییی.
-بله محال است یادمان برود!