هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: سازمان فرهنگ و هنر جادوگری
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ یکشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۴
همزمان با بیرون رفتن رون ویزلی ار کادر، یک جن مسلسل به دست، از گوشه ی صحنه وارد شد و همراه با جیغ و دست و هورای حضار، رفت و پشت تریبون نشست.
هنوز تشویق عاشقان و دلباختگان فرهنگ و هنر تمام نشده بود که یک جناب آقایی از وسط جمع فریاد زد:
-ما که نمی بینیمتون. چطوری پس بهمون آموزش میدین؟

جن خانگی با مسلسل روی یکی از میکروفون ها کوبید و داد زد:
-وینکی به ملت اطمینان داد که نیازی به دیدنش نبود. ملت که نباید هر چیز دید. مثلا وینکی هیچوقت آموزش تیراندازی با مسلسل ندید ولی تا حالا یکی از تیرهاش خطا نرفته بود.

همزمان با پایان یافتن حرف وینکی، تمامی افراد ردیف اول و دوم از جایشان بلند شدند و به ردیف آخر کوچ کردند.

-وینکی امروز خواست به ملت آموزش ساختن مسلسل داد! ملت هم باید یاد گرفت وگرنه همشون سوراخ شد. خب... برای ساختن مسلسل اول باید یه دست داشت! بعد هم ملت باید کاغذ داشت...

عله ی کبیر از جایش بلند شد و اعتراض کرد.
-نمیشه. مگه خود صاحاب اینجا نگفت که از این به بعد باید چیزای جادویی یاد بگیریم؟ من اعتقاد دارم که مسلسل کاملا مشنگیه و...

وینکی از جایش برخاست و پرید روی تریبون! بعد هم مسلسلش را برداشت و به طرف عله ی کبیر تیراندازی کرد. و اینطور شد که عله افتاد مرد! صاحب دامین جادوگران هم که دید دیگر به پولش نمی رسد، سیم سرور را قطع کرد و سایت بوقید. بله!

آنسوی دیگر، وینکی بسیار آسوده خاطر سر جایش برگشت و روی صندلی ای نشست که یواشکی پشت تریبون جاسازی کرده بودند.
-خب حالا باید کاغذ رو اینطوری پیچونده کرد و بالاش رو شبیه گوساله کرد. پایینش رو هم جوید و چسب زد. داخلش رو سوراخ کرد و یه لوله بهش چسب کرد! و بعد اینطوری شد و... آهان... اینم از این بود. مسلسل ملت آماده بود.

ملت:

رون که می دید اگر اینطوری پیش برود کل سازمانش نابود میشود، سریع به داخل کادر پرید و وینکی را کشان کشان از صحنه خارج کرد.
-بزودی با معرفی مهمان جدیدمون... اه... جن بد! کورم کردی! مسلسلتو بگیر پایین دیگه... بله! بر می گردیم!

باز هم ملت:



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۱:۰۱ شنبه ۳ مرداد ۱۳۹۴
وینکی سلام کرد.

در مورد راون بگو. چه دلبستگی ای بهش داری؟

چرا گلرت پشت گلرت؟ :|

چرا از گریندلوالد گذشتی؟ چرا؟

هاگ امسال رو چجوری میبینی؟ بهتره یا بدتر؟ دنبال میکنی اصلا؟

دما چند درجه ست اونجا الان؟

5 تا از بهترین انیمه/ فیلم/ بازی/ کارتون هایی که کردی/دیدی؟

از نسل مرلین اینایی؟ بدون شیله پیله؟ :)





Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: نقش خداوند در هری پاتر چیست؟
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳ شنبه ۳ مرداد ۱۳۹۴
من نمیدونم کسی که این تاپیکو زده یعنی میخواسته تو کتاب مثل فیلمای ایرانی، ملت چادر سر کنن بشینن نماز بخونن؟ :| یعنی چی آخه؟
شما 10 تا کتاب فانتزی مثال بزنین که توشون کسی نماز خونده باشه یا همچین چیزی. نداریم آقا نداریم. اصلا هرکس دین خودشو داره. رولینگ هم همینطور. رولینگ یه دنیا ساخته. که توی اون هم ملت هرکدوم یه دینی داشتن. حالا یا دینشون ریش مرلین بوده یا لاله ی گوش مورگانا! تبعیض نداریم که!

+اون پایین گفتن شیطان پرستی و این خزعبلات. من تعجب میکنم از ملت فهمیده ای که این حرفا رو میزنن. :| وا بابا جان! چی میگن اینا؟ اینا همش چرت و پرته دوستان. یه سریا هری پاتر رو نخوندن و نفهمیدن. از شکل و قیافه ی ریش پشمک خوششون نیومده اومدن یه چیزایی سر هم کردن.

+شخص خاصی منظورم نیست. اون مبدا رو میگم.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۴ ۲۰:۱۱:۴۸


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ شنبه ۳ مرداد ۱۳۹۴
ارشد اسلی شون!


نقل قول:
تکلیف: مشخصه دیگه، قراره که کل کلاس، به یک سفر اکتشافی تحقیقاتی به جزیره دری یر برن و اطلاعات بیشتری در مورد پنج پا ها و اون افسانه خاص به دست بیارن و همینطور یک فیلم مستند و در واقع راز بقا از اون جزیره و علی الخصوص پنج پاها بسازن. (30 نمره)


دوربین چرخید و روی یک جن خانگی مسلسل به دست ثابت شد که در میان درختان و بوته ها می چرخید، وول میخورد و بی هدف جلو میرفت. صدای آقای مستند گو در فضا طنین افکن گشت!
-اجنه در فصل سرما به مناطق سردتر کوچ میکنند. چرا که در این مناطق مردم شومینه روشن میکنند و جن ها میتوانند شب ها دزدکی روی شومینه بنشینند و گوش هایشان را بسوزانند. جن ها معمولا راه سفر به سرزمین های زمستانی را تنهایی طی میکنند...

سیریوس علاوه بر یک استاد خوب بودن، یک زوپس نشین خوب هم بود. بنابراین به محض شنیدن کلمه ی تنهایی سرش را از پشت کادر بیرون آورد و داد زد:
-مگه نگفتم یه همراه بردارین؟ مگه نگفتم گروهبندی بشین؟ چرا هِی آدمو مجبور میکنین از اسمایلی ننه ـش استفاده کنه؟

جن خانگی از جا پرید و شوکه شد! این شوکه شدن به حدی بود که نورون های عصبیش تاب برداشتند و به این طرف و آن طرف جمجمه و نخاعش گره خوردند. و این طور شد که از آن روز به بعد وینکی صاحب اعصابی شد که همیشه روی تاب می نشستند و یکدیگر را هل داده و کلی هم تابی تابی بازی میکردند. بله!

جن به پشت سرش نگاه کرد و سیریوس را دید. پس شروع کرد به داد و بیداد متقابل!
-وینکی همراه داشت. وینکی یه همراه خوب داشت که نامرئی بود. وینکی گروهبندی شد و با این همراهِ نامرئی و قابل اطمینان افتاد!
-نامرئی؟ بانز؟ تو اونجایی؟
-وینکی با بانز نبود. همگروه وینکی این جا بود.

سیریوس به سمتی نگاه کرد که جن اشاره کرده بود و چیزی ندید.
-شما؟
-مهمان هستم.
-نه خیر. شما خودتون میزبانین. بفرمایین اسمتونو؟
-مهمان هستم. کاربر مهمان.
-

سیریوس با قیافه ای پوکرفیس و در حالیکه داشت زیر لب برای تمامی حاجتمندان ذهنی طلب مغفرت میکرد دور شد.
جن داد کشید:
-وینکی و مهمان باید رفت و دنبال پنج پا گشت... و فقط برای احتیاط... مهمان چند تا پا داشت؟
- دوتا!

وینکی آسوده خاطر شد. بنابراین دوربین به دست راه افتاد و همراه با مهمان رفت و رفت و رفت... از روی دره های عمیق پریدند و از کوه ها بالا رفتند. از درخت ها برگ کندند و همچنان رفتند. تا اینکه صبر کاربر مهمان تمام شد.
-نمیشه. نمیشه. من تو این ده بیست سال همیشه بودم. حتی وقتی کاربر های رسمی سایت تنها میشدن من همدمشون بودم. من... من با دار و ندار سایت سوختم و ساختم. و حتی چند روز پیش... وقتی که دامینو اکسپایر کرده بودن...وقتی که صفحه ی اول سایت، خاکستری و پر از لینکای خاک بر سری بود... وقتی که دیگه مردم ذره ای به من اهمیت نمیدادن. من از یادها رفتم. حتی یه بار هم از من نخواستن که سایتو درست کنم براشون.


مسلما وینکی حتی یکی از کلمات کاربر مهمان را هم نفهمیده بود.
-خب مهمان که اینا رو گفت یعنی پنج پا پیدا کرده بود؟


مهمان سرش را به نشانه ی نفی تکان داد. و اینطور شد که آن دو، دوباره دوربین به دست گرفتند و راه افتادند و رفتند.این بار، پس از چند متر وینکی فریاد زنان ایستاد.
-وینکی گوریل انگوری دید!

مهمان از جایش پرید و وحشت زده به دور و بر نگاه کرد.
-کو؟ کجا؟ چی شده؟
-وینکی گوریل انگوری دید. وینکی دید! وینکی دید!

مهمان به این طرف و آن طرف نگاه کرد و بالاخره موجود مذکور را دید. حیوانی که وینکی او را گوریل انگوری خطاب کرده بود در حقیقت یک عنکبوت پنج پایی بزرگ بود. یا شاید هم پنج تا پا بود که به یک سر منتهی میشدند!

-مووووووووووووووآآآآآآآآآآآآ!
-گاومیش ماره بِدِن. گاومیش ماره وسط ماجرا نکشونین. ما گاومیشمونه به کسی نمیدیم.

کارگردان، باروفیو را از رول پرت کرد بیرون و به صدابردار پیشنهاد داد که صدای مناسب تری برای پنج پا انتخاب شود.

-غوووووآآآآآر! میخورمتون.

وینکی دوربینش را انداخت و مسلسل به دست شد!

-پا پنجی نتوانست وینکی رو خورد. وینکی پا پنجی رو خورد. وینکی جن خانگی مسلسل به دست بود و از پاپنجی سوال داشت.

هیولای پنج پا با تعجب به وینکی نگاه کرد.

-وینکی خواست در مورد افسانه ی پاپنجی ها اطلاعاتی کسب کرد. وینکی خواست دانست که چرا پاپنجی اینقدر شبیه به گوریل انگوری بود؟

پنج پا چشمانش را چرخاند و دماغش را با یکی از پاهایش خاراند!
-من کجام شبیه گوریل انگوریه خب؟من حتی گوریل نیستم. عنکبوتم. اطلاعات؟ خب من چرا باید اطلاعاتمو به یه موجود کوچیکتر از خودم بدم؟

وینکی سرش را با مسلسل خاراند و به فکر فرو رفت. بالاخره بعد از مدتی فکر کردن یک ایده به ذهنش رسید.
-خب پاپنجی توانست اطلاعاتش رو به کاربر مهمان داد. کاربر مهمان بسیار قد بلند و غولانه بود؛ و به خاطر اینکه بسیار بزرگ بود دیده نشد!

کاربر مهمان از این حرف بسیار شادمان شد. دهانش کف کرد و در جا مُرد! و اینگونه بود که سایت برای همیشه بدون کاربر مهمان شد! به احترام این بزرگوار یک دقیقه سکوت.

پنج پا سرش را خاراند و به خاطر اینکه موجودی بود با مغز بسیار کوچک، بدون هیچ حرفی اطلاعاتش را از جیبش در آورد، موشک کرد و فرستاد به سمت وینکی. و اینطور شد که وینکی کلی اطلاعات در مورد افسانه ی پنج پاها یاد گرفت و تکلیفش را به پایان برد. کارگردان و صدابردار و دیگر عوامل صحنه هم بیرون آمدند و کمرشان را گرفتند و خستگی در کردند. و کاربر مهمان... کاربر مهمان هم همانجا ماند. سالهای سال همانجا ماند و خاک نشد. حتی تجزیه هم نشد. فقط همانجا مانده بود.بدون اینکه کسی بفهمد! روحش شاد و یادش گرامی باد!




Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: ترین های هفتگی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ پنجشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۴
آواتار هفته: ورونیکا اسمتلی شون!

محل زندگی هفته: رودولف مون!

امضای هفته: جروشا شون!

جمله طنز هفته:

حکیمانه‌ترین جمله‌ی هفته: :|
حکیم؟ خوردنی بود؟

پست طنز هفته:

پست جدی هفته:

بیش فعال هفته : آلتیدا شون!

صفر کیلومتر هفته :

با فرهنگ چت باکس هفته: سیوروس مون!

بی فرهنگ چت باکس هفته: مایکل اوت!
جهت جلوگیری از بر باد رفتن سر وینکی... رای داده نشد!



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹ سه شنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴
وینکی خودش را از پنجره درون اتاق انداخت. بعد از اینکه مطمئن شد کسی به عنوان یک بمب گذار تروریستیِ نفهمِ تسترال صفتِ بوقی او را نمی گیرد و سر و ته از پنجره آویزانش نمی کند، کاغذی را روی میز انداخت و نیشخند زنان، از همان پنجره ای که آمده بود شرش را کم کرد. فردای آن روز هم یک عدد معجون ساز و یک عدد کیک خور چاق و چله از درِ اتاق داخل گشتند و بعد از دیدن کاغذ بسیار پوکرفیس شدند و با دماغشان در دیوار کوبیدند!



نقل قول:
نام: وینکی! وینکیِ جن خانگی!
هدف از ورود به ارتش: هدف؟ وینکی جهت تست مسلسل هایش عضو شد!
سابقه سربازی(در صورت معافیت علت اون رو ذکر کنید): وینکی خواست سربازی رفت. ولی به علت اینکه مونث بود، ملت وینکی رو راه نداد.:| وینکی بسیار ناراحت شد.
سابقه حضور در هر گونه ارتش رو با زبون خوش ذکر کنید: وینکی در ارتش مرگخواران عضو بود. وینکی جن خانگی ارتشی بود!
توانایی ورزشی، فکری و...( هر چیزی که فکر میکند ممکنه به کار ارتش بیاد): وینکی بیست و چهار ساعته تونست کار کرد. وینکی تونست همزمان از8 مسلسل استفاده کرد. وینکی تونست 5 فنِ انیمه ای روی دشمن اجرا کرد. وینکی تونست در زیر خاک پنهان شد. وقتیکه دشمن از روی خاک رد شد، وینکی از زیرخاک در آمد و به سبک فیلم های جومونگی زد همه ی ملت دشمن رو سوراخ کرد. در ضمن... وینکی تونست تا 10 شمرد!

+وینکی از هرگونه دستور که توسط آن محفلیِ جاینت رسیده بود شانه خالی کرد. وینکی هیچ علاقه ای به تمیز کردن بشقاب های کیک یا شستن فرش های مزین شده به تکه های کیک های کپک زده یا پختن کیکِ دستِ خیار نداشت!



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴
صدای تودماغی یک ساحره در فضای بیمارستان طنین انداز شد.
-دکتر ناشینیلیان به اتاق عَدَل! دکتر ناشینیلیان به اتاق عَدَل! دِ دکتر پاشو بیا اتاق عَدَل درتیکه ی بوقی!

جمعیت مرگخواران که حالا شبیه یک جمع از پروفسورها شده بودند با ترس و لرز به یکدیگر نگاه کردند. رودولف که قمه هایش را با کلی زحمت در جیب های شلوارش جا داده بود، گفت:
-میگم نکنه این دکتره... ناشی پاشی یکی از همونایی بود که لباساشونو گرفتیم؟

آگوستوس جلوتر راه افتاد و بقیه را هم فراخواند.
-حالا هرچی... بیاین بریم شفادهندگی یاد بگیریم.
-میگم... خب ما که الان هرکدوم یه پا شفادهنده ی مدرک بالاییم. بعد بد نیست بریم بگیم به ما شفادهندگی یاد بدین؟
-پس با این لباسا ما الان هم یه پا شفادهنده شدیم؟ بیاین برگردیم و به ارباب مژده بدیم.

کراب لباسش را مرتب کرد. با آینه ای که در جیبش جاسازی کرده بود با کلی ناز و ادا به خودش نگاه کرد و یک ریملی هم به ابروهایش کشید. آرسینوس در تمام مدت به رفتار کراب نگاه کرد. بعد هم آه کشید و گفت:
-ما واقعا داریم به کدام سو میریم؟ نمیشه. باید شفادهنده ی واقعی شیم. شاید بتونیم عملی انجامش بدیم تا یاد بگیریم.

این گونه بود که جمع مرگخواران راه افتادند و رفتند به سمت اولین باجه ای که دیدند. سیو مشتش را محکم روی میز پیشخوان کوبید و گفت:
-ما میخوایم شفادهندگیِ عملی کار کنیم. زود ما رو بفرستین سر یه عمل وگرنه 50 امتیاز از کل هیکل این بیمارستان کم میشه.

ساحره ای که پشت میز نشسته بود آدامسش را باد کرده، آنرا ترکاند و با قیافه ی بیخیالی گفت:
-فعلا کاری نداریم. ولی چند ساعت دیگه یه کامیون پرِ مریض واسمون میرسه...

رودولف جلو پرید و گفت:
-گفته بودم به ساحره های آدامس خور علاقه ی خاص دارم؟
-
-

ساحره همینطور که با قیافه ی ترسناکی به رودولف زل زده بود، نگاهش چرخید و متوجه یک فرد بسیار قد کوتاه و گوش بلند در جمع مرگخواران شد. بعد از اینکه برچسب اسم روی لباس فرد مزبور را خواند، چانه اش را خاراند و بعد با تعجب گفت:
-ئه... دکتر ناشینیلیان؟ شما باید الان تو اتاق عمل باشید که! اینجا چیکار میکنین؟ خانمِ بلندگو پور... دکتر ناشینیلیان رو پیدا کردم.

مرگخواران با ترس و لرز به وینکی نگریستند که میخواست داد بزند که: وینکی جن خانگی مونث بود. وینکی دکتر نبود!

---------------------------------
مُردم تا ارسال بشه. :|


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۸ ۲۱:۰۶:۳۸


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۲ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴
وینکی بوی سوختنی حس کرد. ئه... مثل اینکه وزیر ته گرفته بود.

آرسینوس چرا معجون ساز خوبی شد؟ چرا همه ی معجون هاش خوب از آب در اومد؟ وینکی از وزیر معجون خواست!
نظر وزیر در مورد مسلسل چی بود؟
نظر وزیر در مورد آزادی اجنه چه بود؟
صورتی یا بنفش؟
ما واقعا داشت به کدام سو رفت؟
وینکی جن خانگی خووووب بود؟
آرسینوس معجون سازی بود که حالا داشت معجون شد! چه حسی داشت؟
وزیر چرا جیگر با گاف مکسور بود؟ چرا جیگر با گاف مضموم نبود؟ چرا وینکی اولا وزیر رو جیگر با گاف مفتوح خوند؟
چرا وینکی نتونست بیشتر از ده شمرد؟
الان ساعت چند بود؟

فعلا همین دیه... بعدا شاید بیشتر!



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۰:۱۵ شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۴
آرسینوس مشتش را محکم روی میز بازجویی کوبید و دستش درد گرفت! ولی آرسینوس به عنوان وزیر مملکت باید خیلی مستحکم تر میبود و آخ نمیگفت تا مشتی محکم بر دهان بدخواهان خودش و وزارتش زده باشد. ولی وزیر به یاد آورد که مشت زدن کاری بس مشنگانه بوده و او خودش یک پا وزیر مملکت جادوگری است و وظیفه اش به عنوان یک مرگخوار این است که نگذارد آب هدر برود؛ زیرا جهان با بحران کمبود آب روبرو بود و در تلویزیون هم میدید که یک عموی کچل و مهندس مانندی همیشه ظاهر میشود و میگوید: لامپ اضافه خاموش! بله!
این گونه بود که آرسینوس حتی خودش هم نفهمید به چه فکر میکند. پس برگشت سر بازجویی اش:
-خب... هر راز، حرف پشت پرده، شایعه و کلا هر چیز بدی رو که میدونید بگید.
-چیزی نمیدونم.

آرسینوس احساس تسترال فرض شدگی داشت!
-خب شما که نمیدونین چرا اصلا اومدین تو؟ رودولف بیا اینو ببر آزکابان تا برای بقیه درسی بشه که منو دیگه سرکار نذارن!

هلنا جانش را در خطر میدید. پس از آنجایی که یک پا ریونی اصیل بود و پست های قبلی را خوانده بود و دید که جن خانگی چطور حکم رفتن به آزکابانش را پیچانده بود، از او یاد گرفت و شروع کرد به گفتن چرت و پرت.
-نه خیر آقا! صبر کنین... من کلی چیز میدونم. میدونستین که محفل میخواد یه کاری بکنه؟

آرسینوس کمی به حرف های هلنا علاقه پیدا کرده بود.
-خب؟ چیکار کنه؟
-یه کاری کنه دیگه. کار! من از این بیشتر نمیدونم.
-

آرسینوس دوباره احساس تسترال فرض شدگی داشت!
-رودولف بیا اینو ببر از اینجا. اطلاعات به درد بخوری نداد بهمون. بعدش هم یکی دیگه رو بیار... نه صبر کن. تو خودت مشکوکی! تموم مدت اونجا وایمیستی. خودت بیا اینجا ازت بازجویی کنم.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۷ ۲۰:۴۴:۱۲
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۷ ۲۰:۴۵:۰۷


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۲۰:۳۸ جمعه ۲۶ تیر ۱۳۹۴
فقط ارباب قدرقدرتا! وینکی به ارباب رای داد. ارباب خیلی قَدَر بود.



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.