هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لینی.وارنر)



ناظر سال
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ یکشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۰
سی و دومین دوره ی ترین های سایت جادوگران برای انتخاب بهترین های سال 1390 آغاز شد!

برای انتخاب ناظر سال، ترجیحا با ذکر دلیل، از تاریخ 14 اسفند تا 21 اسفند در این تاپیک پست ارسال نمایید.

لطفا سعی کنید فرد مورد نظر خود را با توجه به زحماتش در این مدت معرفی کرده تا کسیکه واقعا شایسته این رنک می باشد انتخاب گردد.

با تشکر!




بهترین نویسنده سال در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ یکشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۰
سی و دومین دوره ی ترین های سایت جادوگران برای انتخاب بهترین های سال 1390 آغاز شد!

برای انتخاب بهترین نویسنده سال در ایفای نقش، ترجیحا با ذکر دلیل، از تاریخ 14 اسفند تا 21 اسفند در این تاپیک پست ارسال نمایید.

لطفا سعی کنید فرد مورد نظر خود را با توجه به زحماتش در این مدت معرفی کرده تا کسیکه واقعا شایسته این رنک می باشد انتخاب گردد.

با تشکر!




بهترین نویسنده سال در بحث های هری پاتری
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ یکشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۰
سی و دومین دوره ی ترین های سایت جادوگران برای انتخاب بهترین های سال 1390 آغاز شد!

برای انتخاب بهترین نویسنده سال در بحث های هری پاتری، ترجیحا با ذکر دلیل، از تاریخ 14 اسفند تا 21 اسفند در این تاپیک پست ارسال نمایید.

لطفا سعی کنید فرد مورد نظر خود را با توجه به زحماتش در این مدت معرفی کرده تا کسیکه واقعا شایسته این رنک می باشد انتخاب گردد.

با تشکر!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۱۲/۱۴ ۱۹:۰۸:۴۷



بهترین عضو تازه وارد سال
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ یکشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۰
سی و دومین دوره ی ترین های سایت جادوگران برای انتخاب بهترین های سال 1390 آغاز شد!

برای انتخاب بهترین عضو تازه وارد سال، ترجیحا با ذکر دلیل، از تاریخ 14 اسفند تا 21 اسفند در این تاپیک پست ارسال نمایید.

لطفا سعی کنید فرد مورد نظر خود را با توجه به زحماتش در این مدت معرفی کرده تا کسیکه واقعا شایسته این رنک می باشد انتخاب گردد.

با تشکر!




بهترین ایده سال (زننده بهترین تاپیک)
پیام زده شده در: ۱۸:۴۲ یکشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۰
سی و دومین دوره ی ترین های سایت جادوگران برای انتخاب بهترین های سال 1390 آغاز شد!

برای انتخاب بهترین ایده سال (زننده بهترین تاپیک)، ترجیحا با ذکر دلیل، از تاریخ 14 اسفند تا 21 اسفند در این تاپیک پست ارسال نمایید.

لطفا سعی کنید فرد مورد نظر خود را با توجه به زحماتش در این مدت معرفی کرده تا کسیکه واقعا شایسته این رنک می باشد انتخاب گردد.

با تشکر!



Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۰
بعد از بیان این جمله، بلا همراه تعدادی از مرگخوارا جلوی لرد وایمیسن و سعی میکنن خبرنگارای مشتاق رو دور کنن و راهی برای خروج لرد از اونجا پیدا کنن.

بالاخره بعد از تلاش و مشقت های فراوان میتونن از ساختمون خارج شن و خبرنگارارو قال ( غال؟ ) بذارن و برن.

لرد رداشو روی تنش صاف و صوف میکنه و میگه: همگی آپارات به ریدل!

مرگخوارا اطاعت میکنن و یکی بعد از دیگری ناپدید میشن.

حیاط خانه ریدل:

- پق پاق پوق پیق تق تاق توق تیق ...

مرگخوارا یکی یکی با صداهای مختلف ظاهر میشن و به سمت خونه ریدل حرکت میکنن. سوروس که تمام مدت منتظر برگشت اونا بود، به سرعت از خونه خارج میشه و برای استقبال لرد وارد حیاط میشه.

- آه ارباب رسیدین؟ برای خوشنودی شما ریش دامبلدورو زدم!

لرد با بی تفاوتی میگه: خوب کاری کردی.

و به سمت روفوس برمیگرده تا ازش چیزی بپرسه که ییهو روفوسو میبینه که داره یه چیزایی رو تو جیبش جاسازی میکنه. لرد ابروشو بالا میندازه و میگه:

- نتونستی جلو خودتو بگیری؟

روفوس که ترسیده یه چند قدمی عقب میره و میگه: نه ارباب، اینا مال خودم بود ...

- نکنه به خبرنگارا قرضش داده بودی؟

روفوس چند ثانیه با تعجب به لرد خیره میشه و بعد میگه: اوه بله ارباب. خواستن بفهمن اموال گرانبهای ما مرگخوارا چیه، منم چندتاشو دادم دستشون و بعد دوباره پس گرفتـ...

لرد لباشو تکونی میده و میگه: اینقدر خالی نبند روفوس. حالا ببینم چی ازشون کش رفتی؟

روفوس با هیجان وسایلی که داشته تو جیبش میذاشته رو بیرون میاره و میگه: ارباب اینا تازه نصف چیزان، اینجارو نگاه کنین!

روفوس سقلمبه ای به لودو میزنه و آهسته میگه: رد کن بیاد!

لودو دستشو میکنه تو یه جیب مخفی کوچولو و از توش یه کیسه پر از وسایل مختلف که با جادو جادار شده رو بیرون میاره و به لرد نشون میده.

لرد پوزخندی میزنه و میگه: این نشون میده رگه های مرگخواری تو وجود شما به طور جدی جریان دارن!

در سمت دیگه، دامبلدور در حال توضیح دادن نقشه ش به بقیه ی محفلیاس ...


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۱۲/۱۳ ۱۴:۵۷:۱۲
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۱۲/۱۵ ۱۵:۳۹:۲۵



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۰
وقتی صورت زندانی رو به سرخی میره، بلا دستور میده که دست از کشیدن طناب بردارن.

- اعلام تنفس میکنم!

بلا اینو میگه و همراه جمعیت مرگخوارا از سه زندانی فاصله میگیره. لودو سنگی رو با پاش پرتاب میکنه و میگه:

- از کجا لردو تشخیصش بدیم؟ اصلا وقتی تشخیصش دادیم میخوایم چی کار کنیم؟

- آخ!

سنگ لودو به مقصد میرسه و یکراست رو سر زندانی سوم فرود میاد و فریاد اونو به هوا میبره.

لونا بی توجه به فریاد زندانی میگه: خو چطوره از عمل پرسش استفاده کنیم؟

بلا میاد جواب لونارو بده که با دیدن آنتونین که داره سمتشون میاد میگه: هووو! کجا میای دالا؟ برو دستای زندانیارو محکم تر ببند. بهم الهام شده میخوان فرار کنن.

آنتونین همونجا تو راه متوقف میشه و دوباره به سمت زندانیا برمیگرده.

بلا سرشو به سمت لونا برمیگردونه و میپرسه: خب چی میگفتی؟

- ارباب علاقه ای به مشنگا ندارن پس اطلاعات زیادی هم در مورد اونا نداره. یه سوالایی میپرسیم که فقط مشنگا بلد باشن، اونوقت مشخص میشه کدوم لرده، همونی که جوابامونو بلد نیست.

رز رو به آنتونین فریاد میزنه: اون سه تا همه مشنگن؟

آنتونین با حرکت سرش میگه "آره" و دست آخرین زندانی رو محکم تر میبنده.

بلا شونه هاشو بالا میندازه و میگه: خب پس حله دیگه! یکی که از مشنگا اطلاعات زیادی داره بره بپرسه ...




Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۳:۳۱ شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۰
لینی بلافاصله به رز نزدیک میشه، ردای اونو میکشه و تو گوشش زمزمه میکنه: رز ... من یه پیشنهاد بهتری دارم ...

رز یک قدم از زامبی دور میشه و میگه: ببخشید خانوم زامبی، دوستم کارم داره و باید برم، شرمنده!

و بلافاصله بعد از اینکه پشتش رو به زامبی میکنه با ذوق به لینی نگاه میکنه و میپرسه: چی؟

لینی رو دوتا پاهاش وایمیسه و سعی میکنه بین مرگخوارا افراد مورد نظرشو پیدا کنه و در همون حال میگه:

- ارباب گفت اونارو کنار خودمون جا بدیم. خب چه کاریه، خودمون تو یه اتاق جمع میشیم و زامبی هارو میفرستیم تو اتاقای خالی شده ... هی آندرو! هوی باتوام!

آندرو از دوردست ها متوجه صدا شدن اسمش توسط لینی شد، پس با دست آزادش سعی میکنه دستیشو که تو دست زامبی قرار داره و به شدت فشرده میشه رو خارج کنه، اما هرچی تلاش میکنه زامبی قصد نداره اونو ول کنه.

بالاخره ماریه تا که در همان نزدیکی بود به سمت زامبی میاد و میگه: اوه سالازار کبیر! نن جون ما یعنی روونا همیشه از شما خیلی تعریف میکرد!

روونا چشم غره ای نثار ماریه تا میکنه و میگه: درسته، اجازه میدین امتحان کنم ببینم میتونم با زامبیا دست بدم یا نه؟

سالازار قبول میکنه و دست آندرو رو رها میکنه. آندرو با دهانی باز به دست سرخ شده ش نگاه میکنه و مشغول ماساژ دادن اون میشه.

دست روونا چندین بار از وسط دست سالازار رد میشه و بالاخره میگه: خب گویا روح با هیچ کس نمیتونه دست بده.

و همراه آندرو و آماندا و ماری به سمت لینی و لونا و رز رفت.

لونا تعدادشونو شمرد و گفت: هفت نفریم! یعنی به جای اینکه سه تا زامبی رو تو اتاقمون شریک کنیم، میتونیم همدیگه رو شریک کنیم. روونا هم که روحه، همونجا رو هوا یه جایی واسه خودش پیدا میکنه.

روونا:

اونا به سمت 6 زامبی ساحره حرکت میکنن تا اونارو به اتاق آماندا اینا همراهی کنن. در راه گروه های سه نفره ی مختلف مرگخوارا رو میبینن که اونا هم هرکدوم سه تا زامبی رو دنبال خودشون میکشن.

مرگخوارا باید به خوبی استراحت میکردن چون فردا روز مهمی برای ارتش سیاه بود ...




Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۱۳ جمعه ۱۲ اسفند ۱۳۹۰
هری با فکر اینکه اگه دوباره تو دردسر بیفته دامبلدور میاد و نجاتش میده، با غرور به آبر میگه:

- هرچی باشه از پسش بر میام.

آبر چهره شو درهم میکشه و زمزمه میکنه: ای پسره ی پررو!

و یکراست به سمت پله های ورودی قلعه حرکت میکنن. درست زمانی که جلوی در رسیدن و میخوان وارد قلعه شن ییهو در باز میشه و ... دوشومب! ... آبر نقش زمین میشه.

لودو که با باز کردن در و برخورد اون با آبر باعث سقوطش از پله ها شده بود، " اهم اهمی" میکنه و میره تا به آبر کمک کنه.

هری هم از شدت زیبا و هیجان انگیز بودن ماجرا نمیتونه جلو خودشو بگیره و از خنده غش میکنه.

لودو چشم غره ای به هری میره و همزمان آبرو از رو زمین بلند میکنه. آبر با نگاهایی خشمگین خنده ی هری رو متوقف میکنه و دست لودو رو از رو شونه ش کنار میزنه و میگه:

- باز چت شده که عین اسب یورتمه میرفتی؟ کسی دنبالت گذاشته؟

لودو یکم سرخ و سفید میشه و زیرلب به آبر میگه: زشته جلو بچه آبروی معاون مدرسه رو ببری.

- خیله خب حالا! چی کار داشتی؟

لودو که تازه یادش افتاده برای چی اونجا اومده، چهره ی نگرانی به خودش میگیره و میگه:

- سنسورهای حرکتی و حسی و بویایی و شنوایی و ... مدرسه اطلاع دادن که یک عدد آلبوس دامبلدور در اطراف مدرسه میپلکه!

هری با شنیدن این حرف تعجب میکنه اما ساکت میمونه تا بفهمه ماجرا چیه. آبر دستپاچه میشه و میگه:

- چطور ممکنه؟ نمیفهمه وقتی اینجا مدیر جدید داره نباید بدون اجازه ش وارد مدرسه شه؟ حالا کجا هست؟

لودو شونه هاشو بالا میندازه و میگه: نمیدونم فقط میدونم هی چراغ قرمز دستگاه روشن خاموش میشه. تو که میدونی من از دم و دستگاه مشنگی خیلی چیزی حالیم نمیشه ...

آبر گرد و خاک لباسشو میتکونه و با قدم هایی بلند به سمت در حرکت میکنه و میگه: بریم ببینم چی شده.

هری هم همراه اون دوتا به حرکت در میاد اما آبر جلوشو میگیره و میگه: قرار نیست تو جایی بیای. بریم لودو!

و هری رو همونجا تنها میذارن و میرن.




Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ پنجشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۰
1.

دختر ِ همسایه ی سرکوچه ی پسر داییه مامان ِ دوستمو در نظر گرفتم!

ساعت 10 دقیقه به هفته که شری ( اسم دختره! Sherry ) میرسه به مدرسه. به نگهبان مدرسه شون که همیشه جلو در وایساده سلام میکنه و وارد حیاط میشه.

تعدادی ریاضیه بیخیالو میبینه که دارن بسکتبال بازی میکنن، چون همکلاسیاشم اون بین هستن بشون سلام میکنه و به سمت پله ها میره تا وارد طبقه دوم که کلاسشه بره.

در کلاس بسته س، دستگیره درو میگیره و اونو باز میکنه و با یه کلاس با چراغای خاموش رو به رو میشه. دو سه نفر اون ته کلاس سراشونو گذاشتن رو میز و خوابن. یک عده هم رو نیمکتا نشستن و دارن آروم پچ پچ میکنن. سمت چپ کلاس که دوستای شری میشینن، میخواستن درس بخونن و از اونجایی که برق کلاسو واسه خواب اون سه نفر خاموش کردن، طبق معمول به کتابخونه رجوع بردن.

کتاب دینیشو برمیداره و از کلاس به مقصد کتابخونه خارج میشه. توی راهش چند تا تجربیه خرخون رو میبینه، یکم فحش نثارشون میکنه و بعدم از پله ها میره پایین و بعد از رسیدن به طبقه اول وارد کتابخونه میشه.

- سلام بچه ها!

آروم اینو به دوستاش که روی یکی از میزا نشستن میگه و یه صندلیو کنار میکشه و بغلشون جا خوش میکنه. 40 مین میگذره و ساعت 7 و نیمه و زنگ میخوره تا برن سرکلاس. تو این مدت هم به علت خرخونی دوست عزیز شری، هیشکی هیچ حرفی نزده!

زنگ اول به خسته کنندگی همیشه میگذره و شری تمام مدت به بیرون پنجره خیره شده و پرنده هایی که رو درخت میشینن و میرنو نگاه میکنه. زنگ زبان فارسیه! خو چه اهمیتی داره گوش نده؟

زنگ تفریح میخوره و یه مشت بچه میریزن بیرون کلاس و به سمت حیاط و سایت شیرجه میرن. شری و دوستاش تو کلاس میمونن و بازم به خوندن دینی مشغول میشن. ناسلامتی امتحان دارن و دوستا شری هم به قول خودشون هیچی نخوندن! ( اما از حفظ دارن درسو واسه خودشون درسو برای هزارمین بار تکرار میکنن!!!!! )

شری هم علیرغم میل باطنیش مجبوره ساکت بشینه تا مبادا دوستش از درس خوندن بیفته و نتونه بخونه. زنگ دوم دبیر فیزیک میاد تو کلاس و پشت سرش سه چهارتا دانش آموزی که جا موندن میریزن تو کلاس. این زنگم مث همیشه میاد و میره!

زنگ تفریح دومه! و امتحان دینی فرا رسیده. دوست شری میگه: واست یه دور درسو بگم؟

شری هم سری تکون میده و موافقت میکنه. این زنگ تفریح هم میگذره. زنگ دینی میاد و نصفش به دادن امتحان میگذره و نصف دیگه شم به قائم شدن پشت دوستای جلویی و خوابیدن بدون اینکه معلم متوجه بشه میگذره.

زنگ تفریح آخر فرا رسیده و دوست شری فارغ از هرگونه درس خوندنی شده و شری و دوستش و پشتیش و دوتا جلوییش یه میزگرد تشکیل میدن و شروع میکنن به حرف زدن با هم. بعد از کمی fun شدن بالاخره با ورود دبیر هندسه زنگ آخر شروع میشه.

یکم میرن پا تخته تمرین حل میکنن و معلمم یکم درس میده و بعدم میگه تکالیف جلسه بعد چیه و ... یه روز خسته کننده ی دیگه تموم شد!

*** اینم یه رول با کیفیت و متن افتضاح و خسته کننده، برای نشون دادن طاقت فرسا بودن روز این مشنگ در مدرسه!

2.

حسابان: نصف مطالبش مال ریاضی 2 میباشد! بقیه شم حد و مد و براکت و یه مشت درس دیگه.

جغرافی ِ استان: گویا در مورد استان محل زندگی توضیح میده. چیز دیگه ای نمیدونم، نخوندم که.

آمادگی دفاعی: تنها تیکه ایش رو که میدونم اینه که یک قسمتیش رو به توضیح ش م ر و اینا اختصاص داده!

دین و زندگی: اول آیه قران داده شده، بعدم با تفکر و ژرف اندیشی در آیات میفهمی درس در مورد چیه!

هندسه 1: تنها کتابی که شماره ی جلوی اسم کتاب "1" با پایه جور در نمیاد. دومیا هندسه 1 میخونن! در مورد اشکال هندسی و فضایی و اینا یه مشت مطلب میریزه تو مخ دانش آموز مشنگ.

3.

1. دبیر مذکر میتونه شاگرد مذکر رو با هر نوع خط کشی تنبیه کنه، همین طور دبیر مونث با شاگرد مونث. اما یک دبیر مذکر به شاگردان مونثش فرمود که یک حاج آقایی فرمودند درصورتی استاد مذکر حق زدن شاگرد مونث با خط کش رو داره که خط کش فلزی و امثالهم نباشه و چوبی و پلاستیکی و اینا باشه. ( برای اینکه فلز رساناس!!! )

2. وایسوندن شاگرد یه گوشه کلاس تا وقتیکه احساس ندیمانی سرتاپای وجودش رو فرا گیره، اونوقت دبیر لطف میکنه و از شاگرد میخواد همونجا سرجاش بشینه. در قدم بعدی و احساس ندیمانی بیشتر، میتونه برگرده رو نیمکتش و اونجا بشینه.

3. شوت شدن به بیرون از کلاس ! این حالت لطف کردنشه، در صورت لطف نکردن معلم به ناظمی معاونی چیزی هم رجوع میشه!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.