هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (بلاتریکس.لسترنج)



پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۱۱ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
گروه اسليترين اين ترم تيم كوييديچ معرفى نمى كنه.

داور: بلاتريكس لسترنج


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۴۳ یکشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۷
1. تحت چه شرایطی تخمی که به شما داده شده شکسته می‌شه و حیوون داخلش به دنیا میاد؟ (3 امتیاز)

براى به عمل آمدن تخم، بايد يك هفته زير يك وزغ خال درشت نر از آن نگه دارى بشود.
به دليل در دسترس نبودن وزغ خال درشت، ما از يك گرگورى گويل جهش يافته توسط طلسم تغيير شكل، استفاده كرديم. گويل مذكور ابتدا كمى مقاومت مى كرد، اما وقتى با طلسم "چسب كنده نشو"، او را به تخم چسبانديم، دست از مقاومت كشيد!
بعد از يك هفته، تخم تغيير رنگ داده، شكست و جانور گوگولى ما به دنيا آمد!

2. غذای مناسب حیوون شما در دوران طفولیت چیه؟ چرا؟ (2 امتیاز)

جانور گوگولى ما، با توجه به املاحى كه در پوست تخمش وجود دارد، به محض به دنيا آمدن تخم را مى بلعد. لاكن اينبار مشكلى وجود داشت... ما پس از به دنيا آمدن جانور، موفق به باطل كردن طلسم "چسب كنده نشو" نشديم. جانور ما هم خب... گرسنه بود و همراه تخمش، گويل را هم... خب... خورد!

3. نقاشی‌ای از تخمتون در حالتی که هنوز نشکسته (1 امتیاز)، و در حالتی که شکسته شده و جانورتون به دنیا اومده بکشین. (4 امتیاز) حتما باید سایز تخمتون تو نقاشی مشخص باشه. معیار مقایسه رو من بذارین.

هكتاره دريايى!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۹۷
خلاصه:

لرد سياه كه طى حادثه اى كمى گيج شدن، مغازه اى باز كردن و مرگخوارهاشون رو براى فروش گذاشتن.
ساحره اى وارد مغازه شده و تصميم به خريد آلكتو داره.
...............................

لرد سياه سيخ درازى را از گوشه پيشخوان برداشتند و آلكتو را از بالاى قفسه پايين آوردند.

-ما رو خريدن جون داداش!... ما مرگخوار برگزيده اى شديم!
-اين چرا اينقدر لاته؟... من كه نمى تونم هر روز برم از راهروهاى وزارت اينو جمع كنم... يه بى دردسرش رو ندارين؟

گويا ساحره حوصله لرد سياه را سر برده بود.
-خانوم شما مشترى نيستى!... برو بيرون! ايستادن بى جا مانع كسب است. بفرماييد بيرون!

ساحره قصد داشت "اييييش" غليظى نثار لرد كند، اما برق سرخ رنگ چشمان لرد، او را ياد جادوگر خطرناكى انداخت كه جبهه سياهى را رهبرى مى كرد. پس جادويش را روى كولش گذاشت و فلنگ را بست.

-كود گلدون رز تو سرتون كه عرضه فروخته شدن هم نداريد... دلمونم خوشه مرگخوار... بفرماييد خانوم؟

ساحره پير و چروكى وارد مغازه شده بود.
-آقا... جنساتون رو اجاره هم ميدين؟... من نوه ام پيشمه تا شب. يكى رو ميخوام ازش مراقبت كنه. شب پسش ميارم...

لرد كمى فكر كردند.
-هوم... خب باشه! اجاره مى ديم! كدوم رو ميخوايد؟

پيرزن مشغول برانداز كردن مرگخواران شد.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه و سفید
پیام زده شده در: ۱۶:۰۲ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۹۷
دقايقى بعد، مرگخواران دور تابلوى مادر دامبلدور حلقه زده و به كرابى كه قاشق به دست، در تلاش براى كندن ديوار بود، نگاه مى كردند.
كراب روى زمين نشسته و قاشق را به ديوار مى كشيد و صداهاى نا به هنجار ايجاد مى كرد.

-كراب!... مگه نون نخوردى تو؟... زور بزن! محكم تر بكش. اينجورى تا يه هفته ديگه هم اين ديوار قدر يه گردو سوراخ نميشه!
-چيه؟... چرا غر ميزنى؟... اگه خودت بهتر بلدى بيا خودت بكن!

و قاشق را به سمت نارسيسا گرفت.
-بگير ديگه!... بيا!... بيا ديگه!

-كراب...

لبخند بلاتريكس براى برگشت كراب به سر كارش كافى بود.
در حالى كه قاشق را روى ديوار مى كشيد، زير لب غرولند مى كرد.
-هى لبخند ميزنه. روبانم رو كه ازم گرفت، حالا هم بيگارى مى كشه... تموم ناخونام لب پر شده، لاكم پريده... مرلينا... چقدر بدبختم من!

پس از گذشت نيم ساعت، تنها مقدارى از گچ ديوار به گوشه اى پريده و مشغول زبان درازى به كراب بود.

-بابا اين بچه رو چيكار دارين؟... چرا بيگارى مى كشين ازش؟ عشق بورزين بهش. نوازشش كنين. اين بچه روحيه اش لطيفه...

با فرياد "سى لنسيو" بلاتريكس، تابلو مادر دامبلدور ساكت شد.

-اينجورى نميشه! يكى بره اون ست قاشق چنگال رو بياره... همه با هم مى كنيم!

دقايقى بعد جماعت مرگخواران رو به روى ديوار چمباتمه زده و در تلاش براى فرو كردن قاشق در ديوار بودند.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: كلاس جنگل شناسی مدرن و کاربرد آن در معجون سازی
پیام زده شده در: ۰:۲۷ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۷
امتيازات جلسه اول



هافلپاف:

ماتيلدا استيونز: ١٧

اولين موردى كه لازمه بهتون بگم، اينه كه ظاهر كلى پستتون يه كم ايراد داره. لازم نيست وقتى دو نفر تو يه صحنه، رو به روى هم ايستادن و صحبت ميكنن، بين ديالوگاشون فاصله بذاريم.
اگه به نوشته هاى بقيه اعضا توجه كنين، يه سبك و يه چارچوب خاص داره ظاهر پستشون.
ضمنا ديالوگ هاتون رو به يك شكل بنويسيد.

ماتيلدا گفت: "هى... به من نگاه كن."

ماتيلدا گفت:
-هى به من نگاه كن.

ماتيلدا گفت: هى به من نگاه كن.



به جاى اينكه بنويسيد صبح، ظهر يا شب، توصيف كنين. ولى جدا از اون، تيترها رو بولد كنين. با اين كار تيتر از نوشته جدا ميشه و ظاهر بهترى به پست ميده.
ضمنا از شكلك هايى كه تو سايت نيست، تو پستتون استفاده نكنين. ممكنه تو سيستم خيلى ها باز نشه و پستتون به هم ريخته بشه.

هدفم از اين تكليف، ديدن خلاقيت تو پست ها بود.
رول شما هم با اينكه خيلى طولانى بود، ولى ميتونست خيلى خلاقانه تر باشه.


نميفادورا تانكس: ١٧

نقل قول:
موقع صبحانه پدر قسمت حوادس روزنامه را بلند بلند می خواند.


حوادث درسته.

تانكس عزيز

تيترهاتون رو بولد كنين تا از بقيه متن جدا بشه. اينجورى پستتون ظاهر بهترى پيدا مى كنه. الان اون تق تق اول پست، بايد بولد ميشد.

نقل قول:
وقتی وارد اشپزخانه شدم، پدر روزنامه به دست سر میز؛ و مادر در حال قهوه درست کردن بود.


سركش الف رو فراموش نكنين و در مورد علائم نگراشى مراقب باشيد.
نقطه ويرگول، موقعى استفاده ميشه كه جمله تموم شده، ولى توضيحات در موردش ادامه داره. اينجا و بعضى جاهاى ديگه تو پستتون، جاش اشتباه بود.

شكل ديالوگ هاتون رو به يك شكل حفظ كنين. اين مورد تو ظاهر پست و يكدستيش اهميت داره.


گريفيندور:

اميلى تايلر: ١٦

سلام اميلى.

نقل قول:
قدرت تکان دادنش را نداشتم. درحالی که تلاش میکردم بیاد بیاورم که چه اتفاقی افتاده بود و ما کجا بودیم به آرامی چشمانم را باز کردم.

به ياد.

به جاى اينكه تيتر بزنيد صبح يا شب، اين تغيير زمان رو توصيف كنين. اين كار خيلى بهتره. ولى جدا از اين، تيترهاتون رو با بولد كردن از متن جدا كنين تا پستتون ظاهر خوبي پيدا كنه.

پستتون هيچ ديالوگى نداشت. بهتره گاهى ديالوگ اضافه كنين به پست هاتون. اينجوري شبيه يه خاطره به نظر ميرسه و خب... كمى حوصله خواننده سر ميره.

خب پست شما كمى معادلات من رو به هم زد. شما از تو جنگل، سر از يه خونه درآوردين و بعد معلوم شد كه تو يه جنگل ممنوعه، يه شهر طلسم شده وجود داشته... هوم... خب... كمى با چيزى كه من ميخواستم تفاوت داشت.


هرميون گرنجر: ١٨.٥


نقل قول:
-اوه نه هرمی کوچولو، دلت نمیخاد منو ببینی.


دلت نميخواد درسته.
كلا فعل، خواستنه.

پست خوب و جالبى بود. استفاده از شخصيت ها هم جالب بود.
فقط يه موضوعى... وقتى پست رو مى نويسيد، حتما و حتما يك بار از روش بخونيد. تو پستتون يه سرى اشكالات وجود داشت كه معلومه مشكل تايپى و يا از روى سرعت تايپ كردن بود.


رون ويزلى: ١٤


رون عزيز... شما بهم پخ زدين و راجع به آخرين ويرايشتون توضيح دادين. در آخر تصميم گرفتيم كه بابت اين مشكل، ازتون ٥ امتياز كم كنيم. البته اجازه بدين اين توضيح رو بهتون بدم كه اگه اين اشتباه رو تو مسابقات يا دوئل بكنين، پستتون كلا امتيازدهى نميشه.

نقل قول:
یکجا دعوا بر سر راننده بودن بود و یکجا بحث بر سر جای نشستن، یکجا صحبت از کار هایی که باید در طول سفر انجام می دادند بود و ...

يك جا درسته.

نقل قول:
یه سوال ... چرا صبر کنیم تا طیاره رو تعمیر شه؟ میتونیم حرکت کنیم، بالاخره این جنگل یه جایی تموم میشه.


رون عزيز هميشه گفته ميشه جايى كه مهلت زمانى داريد، ارسال رو براى لحظه آخر نذاريد.
تو پستتون اشكالاتى ديده ميشه كه فقط و فقط به خاطر عجله پيش اومدن.

خوب بود پستتون.


ادوارد: ١٩

نقل قول:
اون یادش اومد که قورباغه ها استعداد زاتی تو موسیقی جاز دارن.

ذاتى درسته.

نقل قول:
ادوارد کنجکاو بود. خیی کنجکاو.


نقل قول:
و به می‌خواست که فرار کنه ولی چیزی که داخل دست تمساح دید که فکر فرار رو از سرش دور کرد.


نقل قول:
بعد از برخورد تو نوازنده و شروع مکامه کلیشه‌ای "سلام. دوست من می‌شی؟" ادوارد قورباغه و تمساح ترومپت نواز که اسمش لوئیس بود به دنبال گیتاری واسه ادوارد رفتن.


ادوارد پست خوبى بود و لذت بردم از خوندنش.
اما با توجه به ساعت ارسال پست و اشتباه هاى تايپيتون، معلومه سريع نوشتين. به خاطر همين هميشه گفته ميشه كه ارسال پست رو براى لحظه آخر نذاريد.

فقط با توجه به اينكه من پست هاتون رو خوندم، از دو تا چيز تعجب كردم.
اول اينكه فاصله بين پاراگرافاتون چرا اينقدر زياد بود؟ پستتون تيكه تيكه شده بود و من همش منتظر بودم كه يه فاصله زمانى بين توضيحاتتون وجود داشته باشه كه نداشت.
دومين مورد هم اون وسط ها، بين ديالوگاتون فاصله گذاشته بودين. توضيح نميدم چون ميدونم كه ميدونين اين كار چه موقع انجام ميشه. اما اينجا اون موقع نبود.


ريونكلاو:

پنه لوپه كليرواتر: ١٩

پنه لوپه، شروع و پايان پستتون من رو خندوند. خوب بود.

خب...

تيترهاتون رو بولد كنين.

نقل قول:
_ چه صبح مزخرفی!
پنی این را گفت و بلند شد.
_ آخه هواروببین! چقدر داغونه!
_ آره راست میگی هوااصلا جالب نیست.


_ چه صبح مزخرفی!
پنی این را گفت و بلند شد.

_ آخه هواروببین! چقدر داغونه!
_ آره راست میگی هوااصلا جالب نیست.


با توجه به اينكه ظاهر پستتون درسته، فكر مى كنم اينجا از دستتون در رفته.

جاى شكلك تو پستتون خالى بود. گاهى ازشون استفاده كنين.
فكر مى كنم خيلى خلاقانه تر و راحت تر ميتونستين بنويسيد. سخت نگيريد... اينجا دنياى جادوييه و هر اتفاقى ممكنه بيوفته.


سدريك عزيز

پستتون به دليل اتمام مهلت ارسال، امتيازدهى نشد.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۲۱ ۲۱:۰۳:۲۲
ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۲۷ ۴:۵۷:۴۹

I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۴:۳۰ شنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۷
نجينى با وقارى كه از دختر خوانده لرد سياه انتظار مى رفت، پيچ و تابى به اندام موزونش داد. از روى شانه لرد سياه به دور دسته صندلى خزيد و به سمت مرگخواران راهى شد.
رو به روى اولين مرگخوار ايستاد.
مرگخوار قابلى به نظر مى رسيد...
كمى پر سر و صدا بود... ولى خوش رنگى اش به سر و صدايش مى چربيد.
تنها مشكلش ريز بودنش بود... ريز و البته... حشره!
براى بار آخر سر تا پاى لينى را از نظر گذراند.
البته كه سر تا پاى لينى يكى بود و با نگاه به سرش، پاهايش هم ديده مى شد.

از لينى گذشت و رو به روى مرگخوار بعدى توقف كرد.
اين يكى هم دلچسبش نبود. زيادى شلوغ بود. خطرناك هم بود. چراكه هيچكس دوست نداشت از خواب بيدار شود و پوستش را در پاتيل معجون پرستارش ببيند.

از هكتور هم گذشت و روبه روى مرگخوار بعدى ايستاد.

شترق!

خانوم هوريس، در فرايند فرار از خودش به گلدان برخورد و آن را واژگون كرده بود.
با تعجب به گلدان نگاه كرد. گلدان ارزشمندى براى لرد سياه بود. برگشت تا واكنش لرد سياه را ارزيابى كند كه با چيز عجيبى در پشت سرش رو به رو شد...

دم!

براى بار دوم جيغ بلندى كشيد و سعى كرد از دمش فرار كند.
نجينى با افسوس فسى كشيد و حواسش را روى مرگخوار بعدى متمركز كرد.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۹:۲۹ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۷
آلكتو و ماتيلدا... سلام!

خب من متأسف شدم كه اين مشكل براى اين همه از اعضا پيش اومده.
متاسفانه همونطور كه پايين تر هم توضيح دادم، ما راه حل ديگه اى براى اين مشكل نداريم.
اما حتما مشكل رو براى مدير فنيمون توضيح ميديم و ازشون ميخوايم يكبار ديگه مسائل فنى سايت رو چك كنن. بالطبع اين كار كمى زمان ميبره. پس لطفا تا اون موقع عذر ما رو قبول كنين.
به محض اينكه به نتيجه اى براى حل اين مشكل برسيم، اطلاع رسانى مى كنيم.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۰:۵۷ یکشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۷
مرسی یوان!

سلام لیسا، من و لایتینا خوبیم و خوشیم!
ببینین منم با گوشی میام تو سایت، مگر در مواقع خاص! اما هیچ کدوم این مشکل هارو بجز ارسال نامعتبر ندارم.

چند وقت پیش فنگ خیالمون رو راحت کردن که سایت مشکل فنی نداره و تموم این مشکلاتی که پیش میان، یا به خاطر سرعت پایین اینترنتیه که این چند وقته هممون بهش دچار شدیم، یا اشکال از مرورگره.
به خاطر همین من جز پاک کردن کش و کوکی ها هیچ راه حل دیگه ای ندارم.

اما در مورد استفاده از کدها، چند وقت پیش آرسینوس مرحوم هم این مشکل رو داشت. فنگ چک کرد و خوشبختانه مشکل از کدها نبود و حتی این مشکل هم با عوض شدن مرورگر حل شد.(اطلاعات بیشتر رو میتونین از فنریر بگیرین.)
پس من همچنان خیالتون رو راحت میکنم که در حال حاضر سایت ایراد فنی نداره و با اینکه دلم میخواد یه راه حل خفن برای حل این مشکل داشته باشم، ولی مجبورم بگم که کشتون رو پاک کنین و مطمئن شین موقع ورود به سایت وی پی انتون خاموشه.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: كلاس جنگل شناسی مدرن و کاربرد آن در معجون سازی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۹۷
جلسه اول تدريس


دانش آموزان هاگوارتز، در مرز جنگل ممنوعه ايستاده و منتظر پروفسور دگورث گرنجر و اولين جلسه درس جنگل شناسى مدرنشان بودند.
در برنامه كلاسى كه روز قبل توسط معاون مدرسه، هاگريد به دستشان رسيده بود، تاكيد شده بود كه تا قبل از رسيدن پروفسور گرنجر، حق ورود به داخل جنگل را ندارند.

-جنگل شناسى مدرن!... دقيقا چى ياد ميدن بهمون؟!

سوال دانش آموز ريونكلاوى بى پاسخ ماند. چراكه لحظه اى بعد، دود سياه رنگى از پنجره يكى از برج ها بلند شد و مستقيما به سمتشان آمد.
لحظه اى بعد، دود حجم گرفت و تبديل به بلاتريكس لسترنج شد.
بلاتريكس دستى به ردايش كشيد و چوبدستى اش را به سمت پشت سرش گرفت.
-امروز من درس رو تدريس ميكنم و كى ميدونه اين چيه؟

دانش آموزان مسير چوبدستى را با نگاه تعقيب كردند... مستقيما به جنگل اشاره داشت.
اما اينكه منظورش كجاى جنگل بود، سؤالى بود كه پاسخش مسئله ديگرى بود.

-درخت؟
-چوبدستى؟
-علامت شوم؟

چشم غره بلاتريكس همه را ساكت كرد.
-جنگل!... اين جنگله... درستون چيه؟ جنگل شناسى مدرن و كاربرد آن در معجون سازى!... اينم جنگله. من جنگل رو بهتون معرفى كردم! حالا شما جنگل رو ميشناسين!
-مگه قبلا نمى شناختيم؟

بلاتريكس لبخندى زد. دانش آموز را گرفت و لا به لاى موهايش فرو كرد.
-خب اين از جنگل... حالا جنگل يه سرى كاربرد ها در معجون سازى داره كه مطالعه آزاده... تدريسش به من ربطى نداره. اما اگه در مورد افسون هاى نابخشودنى سؤالى داشتين، بيايد به دفترم... يادتون ميدم! تكاليفتون رو هم روى برد ميزنم. بريد!

تكليف:

رولى با يكى از سه موضوع زير بنويسيد و در همين تاپيك ارسال كنين.

*شما تو جنگل ممنوعه گم شديد. راه خروج رو پيدا كنين و يا تو جنگل بمونيد و يه زندگى بسازيد براى خودتون! تصميم با شماست!

*صبح از خواب بلند مى شيد و مى فهميد كه تبديل به قورباغه شدين. زندگى قورباغه ايتون چه شكليه؟

*شما براى يك روز قدرت صحبت كردن با حيوانات رو پيدا كردين. هر حيوونى...حشره... خزنده... پرنده... چه جادويى و چه غيره. از قدرتتون نهايت استفاده رو بكنين!

١- پستتون بايد با محوريت يكى از اين موضوع ها باشه.
٢- راحت و آزاد بنويسيد. خودتون رو محدود نكنين و بذاريد خلاقيتتون كار خودش رو بكنه.
٣- از ٧ام تا ١٦ام فرصت دارين تكاليفتون رو بفرستيد.
٤- اگه سوال يا ابهامى بود ميتونين با پيام شخصى ازم بپرسيد.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۷
نگاه مرگخواران بين اربابشان و يكديگر مى چرخيد.

ادوارد سوت زنان دستى بر سر گلدان رز كشيد.
-عه... ديدين چى شد؟

و به دست قيچى اش و گل در دستش نگاهى كرد.
رنگ غنچه هاى رز، سبز، كبود و در نهايت سياه شد.
ساقه هايش قد كشيدند و برگ هايش را از سر راه تيغ هايش كنار كشيد.
ادوارد فرار را به قرار ترجيح داد، لاكن قبل از پناه گرفتن، تيغ هاى رز درون بدنش فرو رفتند.
وى تا هفته ها بعد از اين اتفاق، قادر به نشستن نبود!

دورا گل را از دست ادوارد قاپيد.
-بريم... نريم... بريم...نريم...بريــ...عه... اربـاب...!

قبل از اينكه فال گل دورا به نتيجه برسد، لرد سياه قان قان كنان وارد راه مخفى شده بودند.
بلاتريكس ثانيه اى قفل شد و سپس جيغ زنان به دنبال اربابش راهى شد.
ولى لحظه اى بعد سرش از ميان حفره نمايان شد.
-هى... راه بيوفتين بياين.

و البته كه مرگخواران چوبدستى ها را بيرون كشيده و راه افتادند و رفتند.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۲۹ ۱۵:۲۱:۴۵

I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.