هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۱
پس از مرگ ولدمورت دروغین آنتونین رییس مرگ خواران شد و کارهایی را انجام داد که همیشه آرزو انجام دادنش را داشت. محفلی ها که به مرگ ولدمورت شک داشتن شروع به تحقیق در باره ی این مسئله کردن.پروفسور دامبلدور از اسنیپ سوالاتی درباره مرگ ولدمورت کرد ولی اسنیپ هم مانند بقیه مرگ خواران اطلاعی درباره این موضوع نداشت.فرد و جرج هم با معجون راستگویی مرگ خواران را مجبور میکردند که به سوالات آن ها جواب های درستی بدهند ولی باز هم چیزی نفهمیدن.

یک هفته بعد

آنتونین دیگر باور کرده بود که ولدمورت باز نخواهد گشت ولی ناگهان ولدمورت در خانه مالفوی که محل جمع شدن مرگ خواران بود ضاهر شد و همه را شک زده کرد...


ویرایش شده توسط فرد.ویزلی در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۴ ۱۵:۵۷:۱۰


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۳:۴۹ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۱
خلاصه:
لرد به مرگخوارا دستور میده کافه ای که ورودی کوچه دیاگونه رو تصاحب کنن و اونا صاحب پیر اونجا ینی "تام" رو میندازن بیرون و طبق گفته اربابشون کافه رو تصاحب میکنن اما واسه همشون سواله که چرا لرد ولدمورت دست گذاشته روی این کافه ی داغون و فکسنی و کثیف. لرد به اونها دستور میده که بدون دخالت جادو کافه رو ترتمیز کنن اما مرگخوارا خسته شدن و ناامیدن از اینکار تا این که لینی در یک روزنامه مشنگی آگهی خدمتکاری به نام "ممد مشنگی" رو میبینه که تو کار تمیزکاری خونه هست و تصمیم میگیره زنگ بزنه تا از زیر کار دربرن از طرفی این خدمتکار رفیق مورفینه و مورفین دنبالش میگرده.___________________________________________________________________


- هــــــــــی ... هــــــــــــــــــی بچه ها ... بلند شید،یه راه خیلی خوب پیدا کردم که اینجارو سریع تموم کنیم!

- چه راهی؟

تو روزنامه مشنگی که دست مورفین بود یه آگهی دیدم که یه سری ممد هستن که ما بهشون زنگ میزنیم میان خونمونو تمیز میکنن بعد گالیون میگیرن و میرن! میتونیم به یکی از این ممد ها زنگ بزنیم

- خسته نباشی با ایده ی طلاییت

- خواهش میکنم

- خوب باهوش اگه این ممدا مشنگن چجوری بیان تو این کافه؟

- نکته جالبیه، به نظرم قابل بررسیه

مرگخواران با ناامیدی کم کم از جایشان بلند شدن و با رخوت و بی حالی مشغول تمیز کردن کافه شدند، بدون جادو.

پس از گذشت یک ساعت چرت مورفین به پایان رسید و از آَپزخانه خارج شد و گفت: هی لینی، ممد مشنگی کوش آبجی؟ مگه نمیخواشتی ژنگ بژنی بهش که بیاد؟

لینی سرش را از زیر میز بیرون کشد و گفت: مشنگا نمیتونن وارد اینجا بشن مورفین.

مورفین در حالی که دستش را در شورتش کرد و بود و کند و کاو میکرد تا بسته ای که پنهان کرده بود را بیابد گفت: نه باو ممد مشنگ نیش که، ان آگهی رو زده بره خونه مشنگا بعد با کمک جادو شه شوته خونشونو تمیژ کنه کلی پول اژشون بگیره. رفیق خودمه!

مرگخواران همه دست از کار کردن کشیدند و سرشان را از سوراخ ها بیرون کشیدند و به مورفین خیره شدند ... اندکی خیره ماندند و سپس همه با هم جیخ و هورا کشان به سمت تلفن کافه حمله ور شدند و لینی که زودتر به آن رسیده بود به سرعت شماره ممد مشنگی را گرفت.

نیم ساعت بعد

صدای تق تق در چرت مرگخواران را پاره کرد. روفوس که به در نزدیک بود آن را باز کرد و از شخصی که آنجا قرار داد پرسید: شما؟
- کورممد هستم ملقب به ممد مشنگی

روفوس پرید و او را بغل کرد و سپس او را به داخل راهنمایی کرد.

- بفرمایید جناب کورمممد، خوب کی کارتون رو شروع میکنید؟

- به محض این که گالیون هام رو دریافت کنم!

مرگخواران دست در جیبشان کردند و هر کس چند سیکل و ناتی درآورد و همه جمع شد و به کورممد داده شد. کورممد آن ها را شمرد و با خوشحالی در جیبش ریخت و چوبدستیش را کشید ...

- هوی هوی هوی؟ چی کار میکنی؟

- تمیزکاری!

-زرشک، اینو که خودمون بلد بودیم ... بدون دخالت جادو تمیزکاری کن!

- چی؟ فکر کردین من حمالم؟ مشنگم؟ مسخره کردید؟ کدوم احمقی با وجود چوبدستی با دست تمیزکاری میکنه؟


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۷:۴۸ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۱
جریان جدید




همهمه ی عجیبی سرتاسر بیمارستان را فرا گرفته بود، سر و صدای فراوانی که حاصل جمعیت بیشماری بود. سنت مانگو هرگز چنین جمعیتی را به خود ندیده بود.
عده ای شاد و عده ای ناراحت و بقیه هم بی تفاوت بودند اما نکته مشترک تمام کسانی که آنجا جمع شده بودند حیرت زدگی و بهت فراوان بود.
همه با تعجب از خبری که در 24 ساعت اخیر نقل محافل جادوگران شده بود سخن می گفتند و اکثرا آن را غیرقابل باور و دروخین می دانستند اما اگر صددرصد به حرفشان ایمان داشتند برای فهمیدن صحت ماجرا پایشان به سنت مانگو باز نمیشد.
خبر، شخصی بود که در اتاق شماره 911 بستری بود و می گفتند آخرین ساعات زندگیش را می گذراند.

در طبقه منفی سیزدهم بیمارستان علاوه بر همهمه هایی که در آن روز خاص در سنت مانگو عادی بود از این طرف و آن طرف صدای آه و ناله و گریه نیز می آمد.
راهرو مملو جمعیتی بود که قالبا ردای سیاه و نقاب پوشیده بودند. داخل اتاق 911 مرگخواران مهم تر و نزدیک تر دور تخت اربابشان جمع شده بودند.
ساحره ها زجه می زدند و بر سر خود می کوبیدند و جادوگران نیز آرام آرام اشک می زدند. اشک و ناله هایی که شک نکردن به حقیقی بودنشان کار آسانی نبود.

روی تخت بدن نحیف و لاغر و استخوانی و بی رنگ و روی بزرگترین و سیاهترین جادوگر تاریخ افتاده بود و به زور طلسم ها و افسون های ویژه و معجون هایی که مرتب به او داده می شد نفس می کشید. بالای سر لرد ولدمورت آنتونین دالاهوف ایستاده بود و نقابی که بر صورتش بود مانع دیدن اشک هایش می شد.



فلش بک

- بچـــه ها ... آلبـــــــــــــوس .. روووووووووون ... هرمیــــــــــــون ... جیــــــــــنی ... ببینید اینجا چی نوش... آخ

هری بدون این که در خانه شماره 12 گریمولد را ببندد دوان دوان به سمت آشپزخانه می دوید و فریاد می زد تا این که پایش به ردایش گیر کرد و وسط آشپزخانه پهن شد.
سرش را بلند کرد و از میان ترک هایی که روی عینکش افتاده بود تمام اعضای محفل را دید که دور میز نشسته بودند و هر کدام نیز مانند خودش یک نسخه از پیام امروز را خریده بودند و در دست داشتند.
آلبوس به او گفت که خونسردی خود را حفظ کند و سر میز بنشیند.
- بیا سر جات بشین پسرم، آروم باش از صبح همه همین جوری وارد شدن :pashmak:

هری بین رون و هرمیون نشست و بعد از اینکه هرمیون با ورد "ریپارو" عینکش را ترمیم کرد شروع به صحبت کرد: پروفسور به نظر من این قضیه مشکوکه من سر صبح که داشتم بیدار میشدم سر درد گرفت! به نظرم ممکنه این داستان ساختگی باشه تا ولدمورت از دست من فرار کنه چون اون از عشقی که در وجود منه می ترسه ممکنه پای اسنیپ هم وسط باشه و همه آتیشا از گور اون بلند شه. به نظرم من باید برم سنت مانگو تا با یک اکسپلیارموس مشتی کار ولدمورت رو بسازم تا یه وقت رودست نخوریم و خیالمون راحت باشه در ضمن من نمیخوام کسی خودشو به خاطر من به خطر بندازه پس هیچکس با من نمیاد
هرمیون با حسرت به هری نگاه کرد و گفت: اوه هری تو چقدر از خود گذشته و شجاعی، من فقط یک مشت ورد رو حفظ میکنم ولی تو خیلی خلاقیت داری مخصوصا تو استفاده از اکسپلیارموس، ولی منم میخوام باهات بیام :pretty:
رون هم با تایید حرف هرمیون ادامه داد: آره هری تو خیلی شجاعی تو اسم اسمشونبر رو میاری، ما هم هر جا که بری با توییم ما تنهان نمیزاریم تو نمیتونی جلوی مارو بگیری
مالی ویزلی که پای اجاق ایستاده بود پس از هم زدن سوپ سبزیجاتی که پخته بود ملاقه را لیسید و داخل کشو انداخت و گفت: نخیر رون، تو هیچجا نمیری

دامبلدور لبخندی با کمال آرامش زد و گفت: فرزندان من، اولا باید یادآوری کنم که من به سوروس اعتماد کامل دارم :ball: در ادامه باید بگم که با توجه به تعداد زیاد هورکراکس های تام احتمال بروز چنین بیماری های ناشناخته ای زیاده پس خیالتون راحت باشه نهارتونو بخورید و ردا مشکیاتونو بپوشید که بریم سنت مانگو واسه تشییع جنازه تام



زمان حال

سر لرد اندکی بالا آمد و دستش را نیز به زحمت بالا آمد اما همین کار آنقدر برایش سخت و طاقت فرسا بود که صورتش به سرخی گرایید و نفسش بند آمد. هوگو که داشت بین مردم چای پخش می کرد سینی را روی زمین گذاشت و به سرعت خود را بالای سر لرد رساند و گوشش را روی دهان لرد گذاشت تا ببیند چه می خواهد. پس از چند لحظه فریاد زد: چوبدستی، ارباب چوبدستی میخوان.
آنتونین چوبدستی لرد را از روی میز کنارش برداشت و به هوگو داد. هوگو دوباره به خس خس لرد گوش داد و سپس چوبدستی را روی گلوی لرد گذاشت و وردی را زمزمه کرد تا صدای لرد تقویت شده و به اطرافیان برسد.
صدای خسته و خش خش دار و ضعیفی که انگار از ته چاه می آمد فضا را فرا گرفت. ساحره ها دست از زجه برداشتند و جادوگران با دقت به ارباب مضمحل شده شان خیره شدند.

- مبادا رفتن من باعث بشه شما دست از مبارزه با حقوق مشنگ ها و خون فاسدها بردارید! روح من همواره بالای سر شماست و شما رو در نظر داره، همواره سیاه باشید و تا رسیدن به دنیایی که فقط جادوگران اصیل در آن رندگی می کنند بجنگید.



فلش بک

مدتی بود که لرد ولدمورت ناپدید شده بود و هیچکس از مکان او باخبر نبود حتی مرگخوارانش. آنها فقط نامه ای را یافتند که در آن به آنان ماموریت ها و خراب کاری های بزرگی در آن ذکر شده بود و آن ها وظیفه داشتند آن ها را انجام بدهند. عده ای معتقد بودند او نابود شده اما اکثریت جامعه جادوگری بر این باور نبودند، خصوصا که حوادث و قتل های زیادی رخ می داد و همه می دانستند که لرد ولدمورت پشت آن هاست. در کوچه دیاگون تعدادی از مغازه ها به دلیل قتل صاحبانشان بسته شده بودند و بقیه نیز از ترس جانشان مغازه را تعطیل کرده بودند و آن جا به مکان بسیار خلوتی تبدیل شده بود اما کوچه ناکترن تغییر خاصی به خود ندیده بود. همچنان مغازه های عجیب و رهگذران عجیب تر آن پابرجا بودند. رهگذرانی که معمولا چهره شان مشخص نبود. یکی از آن ها که هیکل تنومندی داشت و نقابش به نقاب های مرگخواران شبیه بود با سرعت حرکت می کرد و در کوچه پسکوچه ها می چرخید تا بالاخره به مقصدش که عجوزه ای در انتهای یک بن بست بود رسید. مرگخوار نقابش را برداشت و شیء کوچکی از جیب ردایش بیرون کشید و دست عجوزه داد و گفت: یالّآ ترجمه کن!

عجوزه به صداهایی که از شیء عجیب می آمد گوش کرد و گفت: این حرفا خیلی خطرناک و سریه، برامون گرون تموم میشه!
- خفه شو! فقط کاری که بهت گفتم رو بکن.
- "عزیزم، ما باید به این سفر بریم ... هورکراکس ها از بین رفته ان ... ولی من مطمئنم بعد این سفر برای همیشه جاودانه میشم ... هردومون جاودانه میشیم نجینی، هردومون! یک سال تلاش توی این سفر ارزش جاودانگیو داره، نداره؟"
- آواداکداورا!

یک هفته بعد

- صبر کن ببینم؟ نکنه جا زدی؟ تو نمیخوای این نقشو بازی کنی درسته؟
- نه نه نه ... من ... من فقط میگم اگه لو بریم چی؟ اگه بفهمن میدونی چه بلایی سرمون میاد؟
- برای چی بفهمن؟ مسئولین بیمارستان همه تحت طلسم فرمان منن و هر چیز که من بخوام رو تایید میکنن و خبرش رو منتشر میکنن!
- درسته ولی خوب اگر یکی که تحت طلسم تو نیست متوجه بشه چی؟
- تو ترسیدی، مثل اینکه میخوای بزنی زیرش ... پس مجبورم که به زور متوصل بشم! ایمپریو (طلسم فرمان)

زمان حال

- ... زیر سایه ی روح خودم و جانشینم ... آنتونین دالاهوف!
لرد این را گفت و در دم جان داد و همه اعم از جادوگر و ساحره به زجه و ناله پرداختند اما لودو با تردید به چهره آنتونین خیره شد، لبخند شیطانی او از زیر نقاب هم پیدا بود!



_______________________________________________________________
یکم طولانی شد یه خلاصه کلی بگم که گیج کننده نباشه:
لرد برای جاودانه شدن به یه سفر عجیب رفته و هیچکس هم باخبر نیست جز آنتونین که با خبر شده و به همین خاطر تصمیم میگیره از فرصت سوء استفاده کنه و رهبری میگخواران رو به دست بگیره پس مسئولین سنت مانگو و یک شخص دیگه رو تحت طلسم فرمان قرار میده و وانمود میکنه که اون شخص لرده که دچار یک بیماری ناشناخته جادویی شده و الانم در بستر مرگه و در لحظه آخر وصیت میکنه که آنتونین جانشینشه که البته عده ای به این ماجرا مشکوکن از جمله محفلی ها و لودو.


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۹:۵۰ چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۱
گریفیندور تی وی تقدیم میکند.

قبض آب

بازیگران:

آلبوس دامبلدور مرحوم
جینی ویزلی
استرجس پادمور
الفیاس دوج
هری جیمز پاتر

و جمعی از یاران و دلسوختگان حضرت دامبلدور

صدابردار:‏ کسی رو پیدا نکردیم
فیلم بردار:‏ خودم
نویسنده:‏ یه بنده خدا
تهیه کننده:‏ سران محفل
کارگردان:‏ الفیاس دوج

-------------------------------------

صحنه پدیدار میشه و حیاط (‏‏) محفل رو نشون میده:‏

آلبوس بر تختی نشسته و تمام عاشقان و دلسوختگان حضرتش،‏ در پای تخت برای طلب فیض گرد آمده اند:

هری:‏ یا دامبل کبیر،‏ جینی منو انداخته بیرون،‏ چی کار کنم؟ ‏
آلبوس:‏ هری برو به جینی بگو که آلبوس گفت خطایش را بر من ببخش ‏
و ‏
به ‏
خانه ‏
راه ‏
بده.

و چنین شد.

استرجس:‏ یا شیخنا،عله منو از مدیریت انداخته بیرون.
آلبوس:‏ برو بگو شیخ میگوید ‏،‏ منوی مدیریت رو بده و خودت برو بیرون.

وچنین شد.

کورمک :‏ ای پیر،‏ بسی محتاج و درمانده ام،‏ نشان گنجی را میخواهم.
آلبوس:‏ برو فلان جارا بکن،‏ پیدا کنی.

وچنین شد.

و یاران هر یک میآمدند و از ابوالمراد،‏ مراد میطلبیدند و میگرفتند و میرفتند.

ناگهان فردی (الفیاس) آمد،‏ عریضه ای داد سرگشوده و برفت.
آلبوس ابتدا عریضه رو بویید،‏ سپس بوسید و بر چشم گذاشت و باز کرد،‏ ناگاه فریاد برآورد:

-‏ آب...آب...

و نیمه حان روی تخت اقتاد.

یاران سراسیمه دور پیر گرد آمدند،‏ وی را برداشته و به سنت مانگو بردند ‏
و ‏
وی ‏
را ‏
در ‏
آی .سی.یو ‏
بستری ‏
کردند.

در بیمارستان نیز آب...آب...میکرد، برایش آب آوردند،‏ ننوشید و بمرد،‏ رحمه المرلین علیه.

یاران پس از زاری بسیار تصمیم گرفتند که عریضه را باز کنند و ببینند این چه طلسم و وردی بود که پیر به این بزرگی را از پای درآورد.

باز کردند،‏ و دیدن که کاغذ،‏ آب بهای خانه شماره ‏۱۲‏ گریمولد است به نرخ تصاعدی،‏ ودیگر هیچ.

پایان.

با تشکر از تمام بینندگان،‏ شنوندگان و...

و با تشکر ویژه از خانواده رحیمی! ‏:d:


و ناگهان تغییر!
شناسه ی بعدی:
پروفسور مینروا مک گوناگال

الفیاس دوست داشتنی بود! کمک کننده بود؛ نگذارید یادش فراموش شود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۰:۲۶ جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱
لرد ولدمورت نگاهی به مرگخواراش که سعی می کردن درموندگی رو تو قیافشون مخفی کنن می ندازه و می گه: فردا شب برمیگردم.وقتی اومدم اینجا باید کاملا تمیز و مرتب شده باشه.

لرد روشو بر می گردونه که بره اما صدای بلا مانع از قدم برداشتنش می شه: ارباب؟؟ شما با کسی قرار دارین؟ مای لرد؟

لرد سرشو به نشونه تاسف تکون می ده و از کافه خارج میشه. بلا بغض می کنه و رو زمین پهن می شه و سرشو بین دستاش می گیره بقیه مرگخوارا که می بینن فرمانده ای ندارن با خوشحالی بساط عیششونو فراهم می کنن و مشغول تفریح می شن...

رز تو خواب غلتی میزنه و لگد محکمی به لینی می زنه. لینی از خواب می پره و اطرافو نگاه می کنه.کافه نیمه تاریکه و تنها صدایی که شنیده میشه صدای خروپف مرگخواراست. لینی با منگی سرشو می خارونه و از جاش بلند میشه تا به آشپزخونه بره و چیزی بخوره. وارد آشپزخونه میشه.مورفینو میبینه که رو یه صندلی نشسته و در حالی که روز نامه می خونده خوابش برده. تو قفسه ها و کابینتا دنبال چیزی واسه خودن می گرده و در همین حال با خودش حرف می زنه:

- لعنتی....مثلا لرد شب بر می گرده... چی میشد اگه یه نفر میومد کارای اینجارو-

- شر و شدا نکن حواشم پرت میشه. من قبلا همه ژا رو گشتم. غژا نیشت.

لینی از جا می پره و رو به مورفین می گه: مگه تو خواب نبودی؟

- نه داشتم روژنامه می خوندم.

لینی با ناامیدی سری تکون میده و کنار مورفین میشینه. مورفین ادامه میده:

روژنامه مشنگیه. دارم دنبال شماره دوشتم می گشتم. به عنوان یه...

- بده ببینم.

لینی روز نامه رو از دست مورفین بیرون می کشه و شروع به خوندن آگهی ها می کنه.

- پیداش کردم. تمیز کردن منزل و محل کار شما! ممد مشنگی! اینم شمارشه... عالیه!! باید بهش زنگ بزنیم

لینی اینا رو می گه و به سرعت از آشپزخونه بیرون می دوه.

مورفین چند لحظه به آگهی که لینی بهش اشاره کرده بوده خیره میشه و میگه:

- اینکه ممد مشنگی خودمونه! اینم همون تمیژی مناژلی بود که می گفت!!! جه خوب که پیداش کردم...ولی اول باش یه چرتی بژنم...



پاسخ به: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۳:۳۱ پنجشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
اگبرت پیکچرز تقدیم میکند ...

محفل همیشه پیروز ...

سفید ترین فیلم تاریخ سینما ...

دامبدور خونه اشون نشسته و کارگردان داره ازش کلوز آپ میگیره ...

دامبلدور: حوصله ام سر رفته چی کار کنم؟! ... هیچکسم که نیست باهاش بازی بازی کنم ..... بهتره برم خانه ریدلو به اتیش بکشمو بگردم ....

دامبلدور راه میفته میره دم خانه ریدل ارتش میلیونی مرگخوارا وایسادن، دامبلدور فقط با نگاهش ارتش میلیونی مرگخوارها رو ناکار میکنه ...

بعد در خانه ریدل ها رو میشکونه لردولدمورت اونجا وایساده دامبلدور نزدیک میشه و با یه مشت کارشو میسازه و با یه اهنگ حماسی فیلم تموم میشه.

در صحنه ی انتهایی هم اگبرت به عنوان نماد سیاهی یه بوسه ی اتشین از جینی نماد سفیدی میگیره و این صحنه سمبل صلح میشه و نویسنده جایزه نوبل میگیره.

متاسفانه به دلیل توانایی های دامبلدور این فیلم خیلی کوتاه شد.


ویرایش شده توسط اگبرت انگشت نما در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۱۴ ۱۳:۳۴:۵۰



پاسخ به: دفتر ناظرین شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۶:۱۹ جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۱
سلام ، با نزدیک شدن به المپیک (واقعی) لندن من به این فکر به سرم رسید که دو انجمن "لندن" و "کوییدیچ" با کمک همدیگه المپیک جادویی لندن رو برپا کنند .

برای همین گفتم با شما در میان بگذارم .
با تشکر



" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ پنجشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
نام فيلم:مستند رولينگ!
كارگردان:ايگور كاركاروف
بازيگران:هري پاتر،رولينگ،لرد ولدمورت و ... .

-----------------------------
صفحه سياه بود و جمله اي با رنگ قرمز بر روي آن نمايان بود..انگار فيلمي تازه،پر هيجان در آستانه شروع شدن بود.

تا حالا قدرت رولينگ رو ديديد!؟هه هه!

صفحه كنار رفت و بياباني پر آب و علف نمايان شد.هري پاتر طرف چپ صحنه و لرد ولدمورت طرف راست صفحه قرار داشت.هري پاتر قيافه اي نگران داشت و هر لحظه منتظر مرگي دردناك بود.ميدانست كه با شش سال تحصيل نميتواند در مقابل لرد ولدمورتي كه با جادوگران بزرگ سياه ديدار داشته است و قدرت زيادي در اجراي ورد هاي سياه دارد،دووم بياره.اون الان چو،جيني و لونا رو نياز داشت تا با آنها به راز و نياز بپردازد.

لرد ولدمورت وردي سبز رنگ كه هر فردي متوجه ميشد كه آن ورد آوداكداورا است به طرف هري پرتاب ميكند.

پاق!!
رولينگ به طور ناگهاني در صحنه حاضر شد و يك سري عمليات عجيب انجام داد و دوباره غيب شد.

ورد ولدمورت با سرعت به طرف هري مي آمد و به او نزديك شد.فقط چند سانتي متر مانده بود كه ناگهان ورد بازگشت به خود لرد خورد.لرد بر روي زمين افتاد و با سرعت غيب شد.

هري پاتر كه فكر كرده بود ديگر در جهنم به سر ميبرد،چشمانش را باز كرد و به اطراف نگاه كرد.رولينگ در مقابل ايستاده بود.با مهرباني به سر او دستي كشيد و گفت:
-هري عزيز،تو زنده اي!ورد ولدمورت به لباست خورد و بر گشت.چون لباست يك بار خورده بود به نجيني و به همين خاطر طلسمي بر قرار شده كه ورد بهش بر ميخوره و برميگرده!
ملت و خود هري به اين صورت در آمدند( ) و هري با سرعت از رولينگ پرسيد:
-خب اين همه آدم كتاب رو ميخونند،جواب برنامه ها رو چي ميدي؟
رولينگ با صداي بلندي خنديد و ادامه داد:
-ببخشيد،من به برنامه ها يك جوابي ميدم كه هيچ وقت نتونند جوابمو بدنند.يك جواب سر بالا!حالا فهميدي؟
-حالا ولدمورت كجاست!؟
-ولدمورت؟به اون چيكار داري؟الان ميفرستمت پيش چو كه صميمي بشي باهاش!

هاگوارتز :

آخر ترم بود و دامبلدور جلوی تمام دانش آموزان ایستاده بود .

-خب من قهرمان این ترم رو گریفیندور اعلام میکنم .

اسنیپ از کنار دامبلدور بلند میشه و در گوشش میگه :

-ولی قربان اسلیترین با 600 امتیاز اوله ، راونکلاو با 500 امتیاز دوم و گریفیندور با 100 امتیاز آخر !

دامبلدور سرفه ای کرد و گفت :

-خب در نتیجه من به گریفیندور 510 امتیاز میدم بابت مسائل شخصی که خودم میدونم و گریفیندور با 610 امتیاز قهرمان میشه !

ملت :
تيتراژ پاياني ظاهر شد و اسامي بازيگران فيلم بر روي آن نمايش داده شد.در آخر تيتراژ متني به صورت بولد نمايش داده شده بود كه واقعا جاي فكر و تامل داشت!

واقعا فيلم جالبي بود.آيا رولينگ جز برتر نشان دادن هري ميتواند كاري ديگر انجام دهد؟آيا بهتر نبود در بعضي جاها هري شكست بخورد؟آيا هري هميشه پيروز مي باشد؟تصميم گيري با خودتان!
اما ما همه رولينگ را دوست داريم!!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۰:۵۱ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
لرد و روفوس به طبقه دوم رسیدند. به یک راهروی باریک و کثیف که به اتاق ها منتهی می شد. معلوم بود تام اهمیت چندانی به تمیزی آن طبقه نمی داد.
روفوس که هنوز نمی فهمید چرا این مهمان خانه برای ارباب اینقدر اهمیت داره با کنجکاوی پرسید:
-ارباب؟ چرا اینجا براتون مهمه؟ اگه دلتون می خواد یه کافه یا مهمانخانه داشته باشید دستور بدید بهترین و زیباترینشو براتون می سازیم! اینجا خیلی...

ولدمورت دیگه اجازه نداد روفوس حرفشو تموم کنه.
- ببینم نکنه تو به درستی تصمیمای اربابت شک داری؟ صبر کنید هر وقت موقعش بشه به همتون توضیح میدم.

روفوس دیگر ساکت شد و منتظر دستور ارباب موند.

ولدمورت با جادو در یکی از اتاقا رو باز کرد و وارد شد. یک تخت چوبی که به نظر نمی رسید زیاد راحت باشه در کنار پنجره قرار داشت, یک پنجره ی کوچک با پرده رنگ و رو رفته که به سمت خیابون باز می شد.

ولدمورت نگاهی سرسری به اتاق انداخت و رو به روفوس کرد.
- مسئولیت درست کردن اتاقا یا توئه. فکر نکنم اتاقای دیگه فرق چندانی با این داشته باشه. همه رو به بهترین شکل مرتب می کنی!

ولدمورت از اتاق خارج شد ولی قبلش دوباره به سمت روفوس برگشت که چوبدستیش رو بیرون آورده بود.
- و همه کارا رو بدون جادو انجام می دی!

در طبقه پایین

مرگخواران همگی روی صندلی ها افتاده بودند. کار کردن بدون جادو خیلی سخت تر از اونیکه فکر می کردند به نظر می رسید. همان لحظه لرد به طبقه پایین آمد و مرگخوارا خودشونو جمعو جور کردند و منتظر دستور بعدی ارباب موندند.





ویرایش شده توسط ماری مکدونالد در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۲۷ ۰:۵۳:۲۲

Only Raven

"دلیل بی رقیب بودن ما، نبودن رقیب نیست...دلیل بی رقیب بودن ما، قدرتمند بودن ماست!"









پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۳:۲۷ جمعه ۲۵ فروردین ۱۳۹۱
لرد از روی خرده شیشه های ریخته شده کف زمین رد شد و کنار یکی از میزهای شکسته ایستاد. بعد رو به مرگخوارانش کرد و گفت: ببینم، من بهتون گفتم اینجا رو خراب کنین یا به دستش بیارین؟

بلا دستی به موهای وز وزی اش کشید و گفت: ارباب خواستیم تام رو بترسونیم و بندازیمش بیرون.
لرد کروشیویی به سمت بلا فرستاد و با نارضایتی گفت: یعنی برای ترسوندن یه موجود بدبخت باید این همه انرژی به خرج بدین؟واقعا که.تا تک تکتون رو شکنجه نکردم سریع اینجا رو به حالت اولش برگردونین.

بلا که از شدت درد هنوز دندان هایش را بهم فشار میداد تکانی به چوب دستی اش داد و تمام شیشه ها و میز و صندلی های شکسته را به حالت اول در اورد.
لرد یکی از صندلی ها را کنار کشید و پایش را روی ان گذاشت و نگاهی به گوشه گوشه کافه انداخت. مدت ها بود که اینجا را ندیده بود.

...اون کر کره مسخره رو بکشین پایین. باید همه چیزو دیکنه کنم؟
روفوس به سرعت کرکره های کافه را پایین کشید و کافه در تاریکی فرو رفت.
...لوموس
همگی در پناه نور چوب دستی هایشان به لرد نگاه میکردند و منتظر دستور بعدی بودند. با وجود اینکه کافه را به دست اورده بودند هنوز نمیدانستند که اصلا چرا باید چنین کاری میکردند.

لرد پوزخندی زد و به مرگخوارانی که به او زل زده بودند گفت:هنوز لازم نیست بدونین قراره چیکار کنین. به وقتش بهتون میگم. فعلا کمی اینجا رو مرتب کنین. با جادو نه. با دست. تا وقتی سر و سامونی به اینجا میدین من میرم طبقه بالا تا نگاهی به اتاق ها بندازم. روفوس، تو با من بیا.
روفوس سری تکان داد و با عجله به سمت پله ها دوید.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.