ریگولوس برای جلوگیری از خرد شدن فکش سر جایش نشست و مثل یک بچه خوب منتظر آماده شدن سفارشش شد.چند دقیقه بعد پیشخدمت با لیوان بزرگ حاوی نوشیدنی قرمز رنگ برگشت.
پیشخدمت:از الان گفته باشم.تا تهش باید خورده بشه وگرنه...
ریگولوس حرف پیشخدمت را قطع کرد و گفت:بله متوجهم.فکر خرد میشه.من یه سوالی از شما داشتم.با پرسیدن سوال که هیچکدوم از اعضای بدنم خرد نمیشه؟میشه؟:worry:
پیشخدمت لیست بلند بالایی از جیب پیش بندش در آورد و بررسی کرد و گفت:نه.این تو لیست نیست.با پرسیدن سوال فقط چند سکه به صورتحسابت اضافه میشه.حالا بپرس چون با انصراف از پرسیدن سوالی که در ذهن داشتی هم فکت خرد میشه.
ریگولوس درحالیکه فکش کمی میلرزید پرسید:شما خیلی وقته اینجا کار میکنین؟
پیشخدمت با صدای خشنی جواب داد:آره، اینجا مال پدرم بود و قبل از اون مال پدربزرگم و قبل از اونم مال پدر پدربزرگم و حدس بزن قبل از اون مال کی بود؟
ریگولوس:پدر پدر پدریزرگتون؟
پیشخدمت:نه دیگه.اشتباه کردی.قبل از اون اینجا ساخته نشده بود.اینجا رو پدر پدربزرگم ساخته.
ریگولوس:من دنبال یه آشپز ماهر میگردم.فکر کردم شاید شما بشناسینش.اسمش آناکین مونتاگ معروف به آنی مونیه.تا حالا اسمشو شنیدین؟