هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۱

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
مونتگومری:نارسیسا، دستم به ردات.کمکم کن.من بلد نیستم صبحانه درست کنم.هر کاری بخوای میکنم بیا این صبحانه رو درست کن.
نارسیسا اخمی کرد و جواب داد:چی باعث شده فکر کنی من صبحانه درست کردن بلدم؟تو خونه ما هفتاد و پنج جن کار میکنن.واقعا فکر میکنی با وجود این همه خدمتکار خودم میرم تو آشپزخونه و آشپزی میکنم؟
مونتگومری که خیلی ترسیده بود با حالتی التماس آمیز به نارسیسا نگاه کرد و گفت:خب من چیکار کنم؟از کی کمک بگیرم؟حداقل بگو برای صبحانه چه چیزایی میشه درست کرد؟من نمیدونم صبحانه اربابانه چطوری باید باشه.
نارسیسا کمی فکر کرد:خب...بذار فکر کنم.میتونی براشون قهوه درست کنی.همراه کیک.تخم مرغ عسلی،آب پرتقال،کره و عسل و خامه و پنیر به مقدار لازم.نون داغ هم فراموش نشه.دوسه تا پیراشکی و شکلات صبحانه...
مونتگومری دفترچه کوچکی از جیبش دراورد و شروع به نوشتن کرد:نون داغ-پنیر...اوف..چقدر زیاد.یعنی ارباب هر روز همینقدر میخورن؟
نارسیسا شانه هایش را بالا انداخت و در حالیکه دور میشد جواب داد:نمیدونم.لوسیوس که هر روز صبح همینقدر میخوره.اگه یکی از اینا کم باشه خونه رو رو سر جنا خراب میکنه.راستی، یه فنجون شیر عسلی هم ببر.ارباب به انرژی احتیاج دارن.اگه نخوردن خودم میخورم.
مونتگومری دفترچه را در جیبش گذاشت و دوان دوان بطرف آشپزخانه رفت.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ جمعه ۳ آذر ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
مونتگومری در آشپزخانه مشغول درست کردن چایی بود. در حالی که کله اش را میخاراند به بسته چایی و قوری روی کابینت نگاهی کرد: هوم، خب چایی درست کردن چطوری بود؟ فکر میکنم باید چایی رو بریزم توی قوری، بعد بذارمش روی گاز...خب یه چیزی این وسط کم نیست؟ یعنی چایی مایع بود. اینطوری که خرده های چایی برشته میشن فقط! آهان آب!مایه حیات!

مونتگومری با بیلش از داخل گونی چایی کنار دیوار مقداری داخل قوری میریزه و بعد اون رو با آب پر میکنه و روی شعله زیاد قرار میده. بعد در حالیکه با رضایت کامل روی صندلی میشینه مشغول نگاه کردن به آتیش زیر قوری میشه.
مونتگومری در افکارش: آخه یکی نیست بگه، نونت نبود، آبت نبود. آبدارچی بودنت چی بود! تو گور کنی. با حفظ سمت هم به تسترال ها میرسیدی. نه وجدانا من کم کاری داشتم؟ نداشتم به ریش سالازار! پس چرا اینطوری شد وضعم اخه؟!...این قوری هم داره حسابی قل قل میکنه.خوبه، فکر کنم برای اینکه چایی حسابی قوام بیاد باید خوب بجوشه. به به چه چایی خوبی تحویل ارباب بدم. شاید اینطوری دلش به حالم بسوزه و بهم رحم کنه و بذاره برگردم سر کار خودم.

مونتی چایی رو بعد از اینکه حسابی جوشید و غلیظ! شد داخل لیوان بزرگ مخصوص ارباب میریزه و بعد از اینکه اونو توی سینی میذاره به سمت اتاق لرد میره. در این فکر بود که در هنگام خوردن چایی کمی با لرد حرف بزند شاید دل لرد را به رحم بیاورد.

...تق تق تق، ارباب اجازه هست؟
لرد با وسیله جادو در رو برای مونتی باز میکنه و میگه: کجا بودی؟ شکم ارباب از شدت گرسنگی صدای اعتراضش بلند شده. زود باش بیار اون سینی رو.
مونتگومری که به یاد آورده یادش رفته برای لرد صبحانه اماده کنه با ترس و لرز سینی رو روی میز جلوی لرد میذاره.

... کروشیو گورکن آبدارچی! صبحانه ارباب کجاس؟ برداشتی فقط یه لیوان چایی آوردی؟ کروشیو. حالا این چایی رو میخورم، بعدش باید به فکر صبحانه شاهانه ارباب باشی. میخوام برم به باقی قسمت ها سرکشی کنم. وقتی برای هدر دادن ندارم.
لرد لیوان مخصوصش رو برمیداره و جرعه ای از چایی مینوشه. چند لحظه در همون حالت میمونه و بعد با فشار چایی را به بیرون تف میکند که تمامش روی سر و صوررت مونتی پخش میشه!

...کروشیو کروشیو کروشیو! این دیگه چه کوفتیه برای ارباب آوردی؟ برداشتی برای من قیر درست کردی؟! تا حالا به عمرت چایی درست نکردی؟
... ارباب سالازار به سر شاهده بار اولم بود! فکر کردم باید پر ملات باشه. یه سر بیل چایی ریختم و گذاشتم حسابی بجوشه، مگه نباید اینطوری درستش کرد؟!:worry:

لرد کروشیو دیگری به همراه لیوان چایی به سمت مونتی پرتاب میکنه و میگه:اشتهام رو کور کردی. و این یعنی حسابی در خطری! سریعا برمیگردی آشپزخونه و برای ارباب تا یک ربع دیگه یه صبحانه کامل، قابل خوردن و خوشمزه درست میکنی. خراب کاری کرده باشی در مورد استخدامت تجدید نظر میکنم. اون وقت همون یه نخود لوبیا هم گیرت نمیاد بخوری! برو بیرون و صبحانه منو بیار!
مونتی با ترس و لرز از اتاق لرد خارج میشه و همان طور که دوان دوان به طرف آبدارخونه میدوه با خودش فکر میکنه چه کسی رو پیدا کنه که ازش برای درست کردن صبحانه کمک بگیره.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۲ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
بعد از چند ثانیه به همراه فلور و مونتگومری برگشت و قبل از این که کسی حرف بزنه فلور گفت:ارباب،میخواستیم ببینیم اگه ما بهم بربخوره چقدر ناراحت میشین.بخدا قصد بدی نداشتیم...
لرد گفت:بهانه؟بهانه دست ارباب میدین؟بهانه تو چیه مونتگو مری؟
-ارباب،همش تقصیر اینه.گفت اگه نیام بلاکم میکنه...

لرد چانه اش را خاراند و گفت:بسیار خب،بسیار خب،ارباب از مرگخورا متفکر خوشش میاد ولی نه از این مدلیا.هرچه زودتر از جلوی چشم ارباب دور شین.کروشیو.
فلور گفت:بله ارباب.
و اما حس انتقام جویی اش جلوی رفتنش را گرفت.
-ارباب،نمیخواین به جاهای دیگه سرک بکشین؟مرلینگاه سیاه،اتاق خواب مرگخوارا و خیلی جاهای دیگه...

لرد سری تکان داد و گفت:قبوله.اما فعلن...
صدایش را بلند کرد و داد کشید:نمیخوام ریخت شما ها رو ببینم!در ضمن..چایی فراموش نشه مونتی.
-بله ارباب.
مونتگومری و فلور به همراه بلاتریکس که در حال چشمک زدن به لرد بود،از اتاق خارج شدند و به پست خویش رفتند.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۱

پنه لوپه كلير واترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۳ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۳:۳۴ پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 300
آفلاین
صبح فردا

ارباب از خواب بیدار شد و برای خوردن صبحانه به طبقه پایین رفت. مونتگومری را احضار کرد تا برایش صبحانه بیاورد، ولی کسی نیامد. برای بار دوم صدایش زد و باز هم هیچ اتفاقی نیفتاد. از روی صندلی بلند شد و به سمت شکنجه گاه رفت، تا شاید فلور از مونتگومری خبری داشته باشد، ولی فلور هم آن جا نبود.

لرد با خودش گفت: یعنی کجا می تونن باشن! چطور جریت کردن بدون اجازه من پست جدیدشون رو ترک کنن؟
در این زمان بلاتریکس وارد حال شد و بعد از تعظیم کوتاهی که به ارباب کرد، گفت: اوه ارباب! صبحتون بخیر. فکر کنم باید گرسنه باشید، الآن براتون صبحانه میارم.
ارباب گفت: لازم نکرده، بگو ببینم فلور و مونتگومری کجا هستن؟
بلا با ترس و لرز پاسخ داد: ارباب عصبانی نشیدا، ولی از دیروز که شما گفتین اخراجشون می کنین، دوباره استخدامشون می کنید، ناراحت شدن و بهشون بر خورد، بعدشم گذاشتن از خونه رفتن.
ارباب گفت: چی گفتی؟ بهشون بر خورده؟ غلط کردن که بهشون بر خورده، آخه مرگخوارم انقد سوسول؟ بعد با عصبانیت بیشتر گفت: برو برشون گردون، من اصلا وقت این خاله زنک بازی های شما رو ندارم، شما هنوز نفهمیدین که سر پیچی از دستورات من چه عواقبی داره؟
بلا با ناراحتی سرش را به پایین انداخت و به دنبال دستور لرد شتافت.


ما تشنگان قدرتیم نه شیفتگان خدمت


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱:۵۸ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد که حوصلش سر رفته تصمیم میگیره بازدیدی از قسمتهای مختلف خانه ریدل بکنه.از آبدارخونه که وضعیت خوبی هم نداره بازدید میکنه و بعد از بازدید از شکنجه گاه بطرف اتاق تسترالها میره و اونجا با فلور و مونتگومری مواجه میشه.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لرد با فریاد بلندی حرف فلور را قطع کرد.
-ساکت باشین.این چه وضعیه برای مقر حکومتی من درست کردین؟آبدارخونه که اونجوری بود.شکنجه گاه که اینجوریه.اینم از اتاق تسترالها.چرا اینقدر کثیف و بدبوئه؟شماها مطمئنین تسترالهای زبون بسته ارباب اون تو زنده هستن؟

مونتگومری دوباره ماسکش را به صورت زد و از لای در داخل اتاق را نگاه کرد.
-ارباب یه چیزی اون گوشه داره تکون میخوره.احتمالا یکیشون زنده مونده!:worry:

گستاخی مونتگومری باضربه مستقیم چوبدستی ارباب پاسخ داده شد.
-آخ....ارباب اینم دست کمی از کروشیو نداره.

لرد با دیدن ترک روی چوب دستیش از زدن ضربه دوم منصرف شد.
-درستتون میکنم.همه چیو درست میکنم.خوب گوشاتونو باز کنین.از این لحظه همتون اخراجین.

صدای فریاد مونتگومری و فلور به هوا بلند شد.
-ارباب این کارو با ما نکنین.ما خانواده دارم.هر شب همه چشم به راه ما هستن که یه لقمه نون براشون ببریم.همین دیشب یه نخودو چهار قسمت کردیم و هر کدوم یه قسمتشو به عنوان شام خوردیم.

دل ارباب از تجسم هیچکدام از صحنه های بالا به درد نیامد.ولی او نقشه های دیگری داشت.
-سکووووت!هنوز حرفم تموم نشده.همتون اخراجین...بعد دوباره همتون استخدامین.محل کارتونو عوض میکنم.مونتگومری...تو! از این به بعد آبدارچی مخصوص اربابی.فلور تو مسئول شکنجه گاهی.به بلا هم بگین مسئولیت اتاق تسترالها رو به عهده بگیره.یکی دو روز فعالیتتونو زیر نظر میگیرم تا ببینم چی میشه!




پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
لرد با خودش زمزمه کرد:اگه این خواب رو براش بفرستم خوبه.کمی میترسوندش.
و با یکی از توانایی های نامحدودش آن خواب باحال را برای هری پاتر فرستاد.هری پاتر هم با قدرت محدود چفت شدگیش آن خواب را ندید و والسلام...

بعد از مدتی لرد یاد وضع نامطلوب خانه ریدل افتاد و به طرف اتاق تسرالها به راه افتاد.بعد از کمی نزدیک شدن به اتاق تسترال ها برای لرد مشخص شد که چرا همیشه در رویاهاش صدای عرعر میشنیده.
لرد وردی خواند که باعث شد صدا در گوشش ضعیف شود .

با وجود آن بوی متعفن و بد به طرف در رفت.در رو که باز کرد دودی سبز رنگ و غلیظ به بیرون پاaیده شد و دو مرگخوار در لباس محافظ و اکسیژن به بیرون اومدند.

لرد دست به سینه ایستاد و با اخم گفت:مونتگومری،تو اینجا چی کار میکنی؟فلور ویزلی،اینجا چه خبره؟

فلور با اخم گفت:ما اومدیم کمی تاپاله تسترال جمع کنیم.آخه میخوایم تو مدرسه به بچه ها درس بدیم و چون تسترال نداریم...

-مدرسه؟
-خب ارباب...
-ساکت...راستشو زودتر به ارباب بگین.

فلور ویزلی به گریه در اومد و گفت:بخدا تصمیم اون بود..من تقصیری نداشتم.مجبورم کرد...


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۴ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۱

پنه لوپه كلير واترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۳ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۳:۳۴ پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 300
آفلاین
هری همون جوری که نشسته بود داشت میگفت آکسیو ولدمورت، آکسیو دامبلدور!!!!!

یهو رون بهش گفت داری چیکار میکنی؟

- دارم ولدمورت و دامبلدورو میارم، من که نتونستم لرد سیاه و بکشم میخوام ببینم دامبلدور چیکار میکنه!!!

-اگه دامبلدور می تونست که نمیسپردش به تو؟

آکسیو ولدمورت، آکسیو دامبل...

و ناگهان ولدمورت ظاهر شد ولی اثری از دامبلدور نبود.

رون گفت: بدبخت شدیم رفت هری این از کجا پیداش شد؟

ولدمورت گفت: پاتر اومدم که آواداکدا...

و ناگهان هری بر زمین افتاد ولی نمرد چرا؟

ارباب گفت: لیاقت نداری بکشمت که همون بست بود...


ما تشنگان قدرتیم نه شیفتگان خدمت


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
آنتونین به طرف در رفت و با لرزش گفت:بلا،تو کمکم نمیکنی؟
-کروشیبو آنتونین.کروشیو آنتونین.کروشیو آنتونین.گمشو بیرون!

آنتونین با بستن در از معرض آخرین کروشیو دور امان ماند.در رو بست و به آن تکیه داد.عرقشو پاک کرد و داد زد:اکسیو سفید!
تاپاله کبوتری به کنارش اومد.آنتونین پیف پیفی کرد و با خودش زمزمه کرد:این نه لعنتی.یه آدم.اسیو جادوگر سفید!

ناگهان دامبلدور به طرفش اومد.آنتونین جیغی زد و فرا کرد.پس از چندی متوجه شد که دامبلدور توهمی بیش نبوده. نفس راحتی کشید و خدا رو شکر کرد.بعد از بدبختی خودش به گریه اومد.مادرش همیشه آرزو داشت اون یه چیزی بشه.آنتونی سوپر ویزارد!آنتونی من!هر چند هر روز میگفت اون به جایی نمیرسه.آنتونین به این نتیجه رسید که اید مادرش راست میگفته.یک دفعه حس غیرتش بالا اومد و در شکنجه گاه رو با لگد زد.کمی مشت زد.در باز نشد.اونوقت مثل بچه جادوگر آلوهومورایی زد و در باز شد.به محض اینه اومد تو با چهره زامبی مانند بلا روبرو شد.آنتونین جیغ زد و فرار کرد.
بلاتریکس بعد از رفتن آنتونین رو به لودو کرد و گفت:داشتم میگفتم.بعد از این که اینجا رو برق انداختی تمیز کردی یخورده با خودت تمرین کن که دیگه این کار های آبرو بر رو انجام ندی.
بلاتریکس هم با همون حالتی که لرد داشت به بیرون شکنجه گاه رفت.بعد از اون روفوس در حالی که زمزمه میکرد با این اتفاقی که افتاد اگه تو پیام امروز پخشش کنم چه سودی بکنم من بیرون رفت.ایوان هم داشت با خوشحالی با چند تا مرگخوار تازه وارد دیگه حرف میزد و میخندید.لودو با حسرت به اون ها نگاه کرد و با تکان دادن چوبدستیش نیمی از اتاق رو تمیز کرد.


ویرایش شده توسط دافنه.گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۳۰ ۱۴:۲۰:۳۸

تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۹:۴۵ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۱

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
لرد که به سوی اتاقش میرفت با خودش میگفت:
از اینا احمق تر تو دنیا پیدا نمیشه.
در شکنجه گاه
همه ی مرگخوار ها داشتن به لودو نگاه می کردن و از ابهت اربابشون لذت می بردن.بلا زود تر ز همه به خودش می یاد و به آنتونین میگه :
مگه تو قرار نیست بری دنبال یسری سفید و برای از دست نرفتن حوصله ی ارباب نازنین بیاریشون .هان؟
آنتونین که با جیغ غیر منتظره وگوش خراش بلاتریکس به خودش می یاد با بی حوصلگی میگه:
آهان؟آره.آره.اما حالا یسری آدم سفید از کجا پیدا کنم؟
_من نمی دونم تو م خوای اونا رو از کجا پیدا کنی ،اما حق نداری بدون اونا برگردی.فهمیدی؟
بلاتریکس دیگه کم کم دستش داشت برای در آوردن چوبدستیش به سمت رداش میرفت و همین برای هشدار به آنتونین کافی بود تا فرار رو بر قرار ترجیح بده.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
بلا قبل از این که لرد ولدمورت بتونه چیزی بگه شروع به عذر خواهی کرد.
- ای لرد بزرگ،ای ارباب تنومند،ای مرد جوان،ای برنده دوئل ها،ای مافوق مافوق یک مرد،مرا عفو کنید،ازتون خواهش میکنم.ارباب،منو ببخشین.من تقصیر نداشتم.همش تقصیر ایناست.خواهش میکنم ...

با "ببند" مودبانه ی لرد، بلاتریکس ساکت شد.
لرد سیاه خنده ی موذیانه ای کرد و گفت:اینو چون کشتین،میرین یه سفید دیگه پیدا میکنین، از اون اعتراف میگیرین.
آنتونین سرش رو پایین انداخت و زیر لب زمزمه کرد.
-ارباب،اما این کسی که من کشتم سفید نبود.سر تا پا قرمز خون بود.میشه قرمز پیدا کنم؟

لرد سیاه گفت:هر کی رو که میخوای بگیر.فقط اعتراف کسی رو بگیر که اعتراف کنه.
نفس عمیقی کشید و با صدایی خشن تر رو به بقیه مرگخوار ها ادامه داد.
-ارباب از دست شما خسته شده.ارباب دوست نداره به شما نظارت کنه.ارباب نیاز به استراحت داره.ارباب نمیتونه همیشه بالا سر شما باشه.اگه شما بزرگ شدین و ارباب نبود چی؟چجوری چوبدستیتونو از آب بیرون می کشیدین؟

روفوس با خرسندی و کمی شرمندگی جواب داد.
-ارباب،شما که نمی میرین.

-اینم حرفیه.اما ارباب نمیخواد بیشتر از این چیزی بشنوه.دفعه بعد که ارباب تشریف آوردن باید دست کم 10 تا زندانی در حال شکنجه ببینن.اگه هم میخواین کسی رو بکشین به ارباب میگین.خیلی وقته کسی رو نکشتن ایشون..البت اگه دفعه دیه اوضاع این جا همون جور که ارباب خواست نباشه،شاید ارباب بتونه کمی تفریح کنه.
چوبدستی ارباب خیلی وقته که آودا کدورا اجرا نکرده.نجینی هم گرسنه هست.


لرد ولدمورت چند ثانیه با خوشحالی به چهره های کبود از ترس مرگخوار ها نگاه کرد.اما قبل از این که بتونه ادامه بده،پاهایش خیسی ای رو به خودش جذب کرد.لرد سیاه رد خیسی رو گرفت و به کنار شلوار یکی از مرگخوار ها رسید.
لردسیاه زمزمه کرد:لودو...

با عصبانیت ردایش را بالا گرفت و به بیرون از شکنجه گاه عزیمت کرد.


ویرایش شده توسط دافنه.گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱۳ ۲۰:۰۷:۳۷

تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.