هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (جیمزسیریوس)



Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۰
- باشه!

اسکورپیوس این را گفت و به مقصد قصر مالفوی ها آپارات کرد.
لرد که هنوز با چهره ی به جایی که اسکورپیوس لحظاتی پیش ایستاده بود خیره شده بود زیرلب گفت:
- دمش گرم، این از منم پست تره.

-----------------------
دقایقی بعد - قصر مالفوی ها

صدای "پاق" خفه ای شنیده شد و اسکورپیوس در میان تالار پذیرایی ظاهر شد، به محض ظاهر شدنطبق غریضه سرش را خم کرد تا مانع از شکسته شدن بینی اش توسط شمعدانی سلطنتی شود که به سرعت به سویش می آمد.

- یه بار دیگه بگو چی گفتی!!
- گفتم راسوی بوگندو!
- تو کرم فلوبر خوردی!
- خریت ِ منه که زن تو شدم! شص میلیون نفر خواستگار داشتم، شص میلیون نفر!
- پس چرا اونا رو بدبخت نکردی، چرا اومدی سراغ ِ من؛ تو لیاقت منو نداری ضعیفه!

اسکورپیوس، در حالیکه سرش را بین دستانش گرفته بود به سرعت از پله ها بالا دوید تا خودش را به اتاقش برساند. از این همه بحث خسته بود.

در آخرین پاگرد، صدای فریاد مادرش را شنید که میگفت:

- اصن میدونی چیه!؟ گوربابای من، گوربابای تو، گوربابای ویتنام! من از این خونه میرم، میرم محفل ققنوس درخواست عضویت میدم، میرم میشم محفلی، پاک، سیفید میفید، برو بمیر!

اسکورپیوس ایستاد. صدای کوبیده شدن در قصر را شنید و به فکر فرو رفت. دستور ولدمورت تعقیب پدر بود نه مادر، اما کسی که مشتاق پیوستن به محفل بود مادر بود نه پدر!

اسکورپیوس بعد از اندکی تجزیه و تحلیل و به یادآوردن اینکه ولدمورت به او دستور قتل پدرش را داده، سرش را بالا گرفت و با عزمی جزم شده، جیغ کشان به سمت اتاقش دوید.



Re: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۱۲:۰۶ پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۰
از : جیمز سیریوس پاتر
به : عله پاتر

سلام بابا.
کجایی نمیدونم، حتما رفتی تو سایت زوپس و هنوز در تلاشی اونو به یک سی ام اس برتر تبدیل کنی. از وقتی که یادم میاد بزرگترین آرزوت همین بود. همیشه به فکر کارت بودی. شام و ناهارمون جای اسپاگتی منوی مدیریت بود. جای کوییدیچ کار با ویکی یادم دادی، جایزه ی نمره هام تو هاگوارتز، منوی نظارت بود نه یویوهای خفن جدید.

آره بابا. دلم خفن گرفته ازت.
چجور پدری بودی! من تهدید به بلاک شدم حتی!
یادته باهام مصاحبه کردی زدی تو خبرنامه؟ یادته آخرای مصاحبه رو سانسور کردی؟ یادته چندبار پا گذاشتی رو سیم سرور؟

خدا از سر تقصیراتت بگذره بابا، شرمنده دو عالمم کردی، هر جا میرم سر م پایینه، هر کی میبینه میگه این پسر عله س، این پسر عله س، بچه ها بهش بخندین!

ولی بابا یه خبری دارم برات. یکی اومد جات. بابای خوبیه، قدرمو میدونه، اسمش عله نیست، هری میگن بهش. آشنا نیس برات؟
خلاصه بگم. هیچوقت یکی از حرفاتو یادم نمیره، میگفتی اونی که برج میلاد ساخته، دیگه سراغ ِ ساختمون های آجری رو نمیگیره!

برو سراغ ِ سی ام اس برتر میلادت، جادوگران آجری رو ما میسازیم!!



Re: خیابون گریمولد
پیام زده شده در: ۰:۲۶ سه شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۰
- خلبان صحبت میکنه! مسافرین گرامی که در سمت ِ راست هواپیما نشستن میتونن جوجه قق ِ باشکوه پروفسور دامبلدور رو که به صورت اتفاقی با ما همراه شده مشاهده کنن! ایول! همیشه دوس داشتم یکی از اینا داشته باشم!

لینی سرش را به پشتی صندلی تکیه داد و چشمانش را بست. هواپیمایش خصوصی بود و او تنها مسافر آن بود که در ردیف وسط نشسته و به هیچ یک از پنجره ها دسترسی نداشت. اما خلبان که ظاهرا جوان و خام بود، علاقه ای خاص به پدیده های اطراف نشان میداد.

بعد از غاز های مهاجر، دو دراکولا، سه تکه ابر به شکل یویو، فوکس دامبلدور چهارمین موجودی بود که خلبان کوچک را هیجان زده کرده بود.

لینی آهی کشید و به ساعت مچی اش نگاه کرد، چند ساعتی در راه بود و میدانست که جزایر بالاک نزدیک است. امنیت هواپیمای خصوصی اش از طرف شرکت هواپیما بری جیمزتدیا تضمین شده بود و او با اطمینان...

- خلبان صحبت میکنه! مسافرین گرامی که در سمت چپ هواپیما نشستن میتونن یه بالون مشنگی معرکه ی رنگ و وارنگ رو ببینن که خیلی خفنه! همیشه دوس داشتم سوار یکی از اینا بشم!

لینی:

- هی! خلبان صحبت میکنه! مسافرین گرامی، حیف که شما تو دماغه هواپیما نیستین، حیف که شما پنجره ی جلو ندارین، دلتون آب، من دارم! و الان میتونم قله ی سرفراز و خفن و کوه سپید پای در دیو رو در چند میلی متری نوک هواپیما ببینم، ایول! همیشه دوس داشتم..

لینی : چند میلی متری نوک هواپیما؟



لحظاتی بعد، لیلی وارنر با چتر نجاتی که روی آن جمله ی "مدیر باش، سالم باش!" دیده میشد، در آسمان جزیره ای دور افتاده، معروف به جزیره ب بالاک توسط مشتی ستم دیده مشاهده شد.

و جایی در همان حوالی، یک هواپیمای خصوصی کوچک با طنین صدای جیغی گوشخراش، در دامنه های پر شیبب دماوند سقوط کرد!


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۴ ۰:۳۵:۱۴


Re: "رادیو پاتر بان!"
پیام زده شده در: ۲۱:۴۲ شنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۰
در خــــــــــــــــدمت شمااااااااا هستیــــــــــــــــــــــم با اخبار کسل کننده ی روز!

مشروح اخبار امروز به شرح زير است:

اظهار پشیمانی عله ی کبیر از واگذاری شناسه اش به ملت و اقدام او برای اعاده ی حیثیت.

عله پاتر پس از بیان این موضوع که " من هری پاتر نیستم، ولی هری پاتر را دوست دارم" پای بر زمین کوفت و درحالیکه همچنان در تلاش بود زوپس را به یک سی ام اس برتر تبدیل کند، به پس گرفتن شناسه اش اصرار ورزید و ...

جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!!

خش خش..خش خش!!..

- حوصبله م سر رفت، بکش کنار وگرنه میکشـ...
- بیا.
- همم؟ همیشه انقد راحت میکروفون رو تقدیم متجاوزانی میکنی که با جیغ وارد استدیو میشن؟
- آره.
- دمت گرم. خودت خوبی؟
- آره، بیا

اهم، خب، جیمز سیریوس صحبت میکنه!! اگه مدیرا صدای منو میشنون که هیچ، اگه نمیشنون هم بشنون، من شناسه ی برادرمو از حلقومتون میکشم بیرون! این آخرین هشدار منه و اگه به حرفم گوش نکنین و به زبون خوش تدیمو پس ندین خیلی بد میشه براتون و خیلی زجر میکشین و در انتها هم می میرین! فهمیدین!؟
اگه فهمیدین سرتونو تکون بدین!!
امم..سرتونو تکون دادین؟

خب..همین دیگه! حالا هم پسر بپر دو تا آهنگ غیرمجاز بذار حال بیان ملت!! با این اخبار کسل کننده تون!



ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۱ ۲۱:۴۵:۳۹


Re: کجای کتاب واقعا اشکتون در اومد؟
پیام زده شده در: ۲۱:۱۲ جمعه ۱۰ تیر ۱۳۹۰
منم وقتی ولدمورت مرد کلی گریه کردم یه عالمه هر چی بگم بازم کمه!



Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۸:۵۲ جمعه ۲۹ بهمن ۱۳۸۹
چشمان دامبلدور با تلاش بسیار، بلاخره توانست منبع صدا را که جیمزی پنهان شده در پوست خود!! بود، پیدا کند.

- دیوونه عمته پدرسوخته! تو نیم وجبی به من میگی دیوونه!؟ بدهم پدر پدرسوخته ی کله زخمی پدرسوخته تو دربیارن!؟ به من میگی دیوونه!؟ ما را پدرسوخته جلوه میدهی؟! بی کفایت؟!

- شرمنده پروفسور، معذرت، جوه دیه، میگیره گاهی، تقصیر نویسنده قبلی بود، اگه جیمز منم که، غلط خوردم.

آلبوس دامبلدور به آرامی از اوج! به قعر رفت
و تازه متوجه لرد ولدمورتی شد که با چهره ای درهم، در حالیکه از سوراخ های بینی اش...کات!.. دود خشم بیرون میزد به او ..کاات!..چشم دوخته بو..کااات مرتیکه!

- چیه!؟
- سوراخ های دماغ؟ کدوم دماغ عزیز من؟ چه کشکی؟ داری در مورد ولدمورت حرف میزنی، دقت کن!
-
- دوباره میگیریم، حرکت!


و تازه متوجه لرد ولدمورتی شد که با چهره ای درهم، در حالیکه موهایش...کات!.. از خشم ..کاات!..سیخ شده بودند..کااات بچه!

[i]هوووف!


و تازه متوجه لرد ولدمورتی شد که با چهره ای درهم، همینطوری الکی و بدون خشم و فضاسازی و اینا نیگاش میکرد! خوب شد!؟
...
- اوه، تام، از اینورا؟
- هزاربار گفتم به این اسم صدام نکن پیری!
- پس چی صدات کنم؟ برا چی اومدی اینجا؟ اینجا سیفید میفیده، تو میای سیا میشه، برو خونتون.
- لردم و مرگخوار می برم!!
- دامبلم و نمیذارم.
- آوادای من تیزتره!
- پلیارموس من عزیزتره..

- بسه بسه بسه!

این صدای جیغ جیمز سیریوس بود که به میان دو سر سیاه و سفید دنیای جادویی پریده و دستانش را از دو طرف باز کرده بود تا از ادامه ی مشاجره شان جلوگیری کند.

- اینطوری نمیشه، شما دو تا آدم..امم..دو تا ولدک و پروف عاقل و باقلین! عین من و بارتی به هم نپرین، پروفسور، ولدک برای مذاکره اومده، به حرفاش گوش کن!!


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۲۹ ۱۸:۵۴:۱۸


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۹:۵۴ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۹
مالی ویزلی، ملاقه به دست با نگاهی منتظر به لودو بگمن زل زده بود که در همان لحظه عرق پیشانیش را با آستین ردایش پاک کرد و حلقه ی دیگری از شیر آشپزخانه را جدا کرد و به گوشه ی آشپزخانه، کنار ده ها پیچ و مهره و حلقه ی فلزی دیگر انداخت.

مالی :
لودو: بهتون که گفتم خانم، اینا به درد نمیخورن، همشون اضافین.

دوربین از دونقطه دی لودو که لا به لای دندان هایش پر است از سبزیجات مانده، چشم برداشته و بر میگردد، از در بیرون می پرد و دو راهروی کوتاه را طی میکند، سپس به راست می پیچد و چند متر جلوتر میرود، وقتی جیمز را می بیند که سعی دارد با جیغ و داد توجه تدی را که در آن سوی راهروست جلب کند، متوجه میشود راه را اشتباه آمده و برمیگردد و اینبار به چپ می پیچد، راه پله ای را پایین آمده و راهروی طویل و تاریک را از نظر میگذراند. از انتهای راهرو، صدای وحشتزده ی دو مرگخوار به گوش میرسد که سعی دارند ریموس بیهوش را در گوشه ای پنهان کنند.

- خب چرا از علامت شومت استفاده نمیکنی؟ اینطوری لودو می فهمه که بهش نیاز داریم و یه جوری خودشو میرسونه بهمون! ما که فعلا با این جنازه درگیریم.
- آخه لینی تو پست قبلی نویسنده نوشته ما باس ریم و لودو رو پیدا کنیم نه اون!
- نویسنده ی قبلی از تکنولوجی علامت شوم خبر نداشته!

دوربین دوباره همه راه امده را باز میگردد و البته شص هزار بار بر پدر و مادر ِ نویسنده ی فعلی درود میفرستد که به خاطر دو تا دیالوگ ساده ی دو مرگخوار ایــــــــن همه راه او را از آشپزخانه به اینجا کشانده و دوباره برمیگرداندش!

مالی همچنان با بهت به لودو خیره شده بود که حالا دیگر تمام امعا و احشای اضافی! کل ِ ظرفشویی را بیرون آورده بود و سعی داشت خمیدگی شیر اب (که معتقد بودن به کل زیبایی ِ ظرفشویی را از بین برده) را با چکش صاف کند.

لودو: آیییییییییییی!
مالی: چی شد!؟ زدی رو دستت؟!
لودو آستین ردایش را روی علامت شوم گداخته اش کشید و آب دهانش را قورت داد.

- امم..آره! میتونم برم دسشویی پانسمانش کنم؟

و در همان لحظه، پشت در ِ خانه ی گریمولد جیمز و تدی سوار بر جاروهایشان پاهایشان را روی زمین کوبیده و به مقصد ِ وزارتخانه ی سحر و جادو که محل ِ جلسه ی آلبوس دامبلدور بود به پرواز درآمدند.


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۲۳ ۹:۵۷:۳۹
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۲۳ ۹:۵۹:۴۳


Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۲۰:۰۰ شنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۹
با توجه به تصوير زير با نوشتن شماره مشخص شده در زير هر شكل بگوييد كدام شماره مربوط به صورت فلكی ثور (گاو نر) است؟( 5 امتياز)

شماره 3 مربوط به صورت فلکی ثور یا گاو نر هست، من واقعا غیرت این صورت فلکی رو تحسین میکنم! یه جورایی اونجا بین هفت خواهر و جبار نقش گشت ارشاد رو بازی میکنه!

تصويری از خوشه پروين را يا پيدا كنيد و يا بر روی همين شكل مشخص كنيد و ارسال نماييد. [پاسخ به اين سوال دل بخواهی است و امتياز ان جنبه تشويقی دارد] (4 امتياز)

حسش نی هی فتوشاف کاری کنم! همینجوری میگم دیه تو همین عکسی که دادی خودت استاد، هفت خواهر احتمالا همونیه که زیر پای گاو نره س! البته مشخصا خیلی بیشتر از 7 تا خواهرن اینا! ولی خب قدر ظاهری هفتاشون بیشتره..اینم برا خالی نبودن عریضه حالا اگه تو شکل ِ شما اشتب مشخص کردم:
تصویر کوچک شده


شما و دوستتان از روی كنجكاوی زمان برگردان را بكار می اندازيد تا شايد بتوانيد اين دوئل را كنسل كنيد. ولی به جای رفتن به 2 ساعت قبل، سر از زمانی در حدود 50 سال* پيش در می آوريد...
با اين اطلاعات ماجرایی در اين زمينه بنويسيد.(25 امتياز)


زمانی در حدود 50 سال پیش! :

- خب الان ما دو ساعت برگشتیم عقب جیمز، یالا برو اسکورپیوس مالفوی رو پیدا کن و یه جوری کنسلش کن گندی که زدی رو!
- باوش!
- یه لحظه وایسا!

تدی یقه ی جیمز را از پشت گرفت و خیلی سریع او را عقب کشید و هر دو پشت تپه ای ساحلی پنهان شدند.
- اینجا یکم فرق نکرده؟! این ستون ها چیه اومده بالا؟ این همه ملت کنار دریاچه چی میخوان؟ چقد سر و صداس..هی! اون آلبوس سورسه، جیمز؟!

جیمز نیم نگاهی به جایی که تدی اشاره کرده بود انداخت. نه! آن پسرک عینکی با وجود شباهت بی حد و اندازه ای که به آل داشت، اما زخم صاعقه مانند پیشانی اش معرفش بود!

- سرتو بدزد تدی این که بابا عله س!
تدی آب دهانش را قورت داد و خیلی ارام سرش را میان یقه ی بالا کشیده ی شنلش فرو برد.
- زمان برگردون رو چند دور چرخوندی بوقی؟!
جیمز بی توجه به تدی بار دیگر به پدرش نگاه کرد.
- اه اه اه چه جواتم بوده! مایوشو نیگا تو رو خدا، نه نه نیگاش نکن من خجالت میکشم.

هری پاتر ِ 50 سال پیش نوجوانی بود 14 ساله و مایو پوشیده و آماده برای شیرجه زدن درون دریاچه! هنگامی که جیمز به پدرش چشم دوخته بود او سعی داشت علف لجنی رنگ و بدشکلی را درون دهانش بچپاند و دقایقی بعد هری پاتر مقابل چشمان ِ متعجب پسر ارشدش آبشش (!) درآورده، به درون آب پرید.

- جیـــــــــــــــــــــ....
تد ریموس لوپین که او هم شاهد این صحنه بود یکی از پنجه هایش را روی دهان خود و دیگری را روی دهان جیمز گذاشت.

****

نیازی به زحمت اسکورپیوس مالفوی نبود، هنگامیکه جیمز و تدی به زمان ِ حال برگشتند تدی بلافاصله جیمز شوک زده را که مدام هذیان میگفت به درمانگاه مدرسه منتقل کرد.


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۲ ۲۰:۰۲:۳۶


Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۸۹
- خیلی نامردی بلا!
- نامردی خیلی بلا!
- بلا خیلی نامردی!
- بلا نامردی خیلی!
- نامردی بلا خیلی!
-خیلی بلا نامردی!

و بلاتریکس لسترنج بدون کوچکترین توجه به مرگخواران دیگر چوبدستیش را تکان داد تا هر کدام از مرگخوار ها را به یکی از ستون های اتاق تسترال ها بچسباند!

بعد سوت زنان و با خونسردی کامل از اتاق خارج شد اما قبل از بستن در صدای ایوان را شنید که میگفت:
- گوربابای لاوش! من که میدونم همه مونو لو داد که خودش تنهایی ترتیب اربابو بده بعدشم بشه لرد! اصن کلا بلاتریکسا همینن! همین لرد ِ خودمون قبلنا بلاتریکس..

بلا در را به آرامی بست و زیرلب از ایوان تشکر کرد. آهین! گوربابای لاو!

اما در محفل ققنوس، البوس دامبلدور با بغض به پاهای باندپیچی شده ش نگاهی انداخت و بعد چشمش به محفلی های درحال بازی افتاد. فعلا مصدوم بود و اجازه ی بازی نداشت. فقط او بود و یک وو وو زولا که کنارش افتاده بود.

به بازی کسل کننده ی محفلی ها چشم دوخت و مرگخواران عزیزش را به یاد آورد. تدی که با دست و پا چلفتگی! به هم بازی هایش تنه میزد و مدام عذرخواهی میکرد او را به یاد آنتونین عزیزش انداخت که همیشه وقت بازی عمدا همه را لت و پار میکرد و اصلا هم عذرخواهی نمیکرد و کلی هم خوشحال میشد!

اشک در چشمان آبی دامبلدوریش حلقه زد. دلش برای نجینی اش، برای کله ی کچلش، دلش برای دماغ نداشته و برای چشم های سرخ رنگش تنگ شده بود!



Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۰:۳۲ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۹
اه اه دعوا.

من یه نکته ای رو اومدم بگم.. روی صحبتم هم با مری فریز شده هست که چارچنگولی چسبیده ول نمیکنه اینجارو!

ببین عزیز ِ من. من ماه هاست، مدتهاست که استعفا دادم از نظارت این انجمن! همین مدیرانی که شما اومدی اینجا داری شکایت منو میکنی بهشون اگه یه نگا به انجمن ناظرین و تاپیک گفتگو بندازن می بینن تاریخ استعفاهای منو که چقدر هم تاکید داشتم روش!

البته من مقصر نمیدونم شما رو چون در حال ِ حاضر دسترسی نداری به انجمن نظارت ولی تصور میکنم وقتی من استعفا دادم شما ناظر بودی و می دیدی اون انجمن رو!
من وقتی استعفا دادم که فهمیدم دیگه وقت و حوصله ی فعالیت ندارم! اما زمانی که در توانم بود، به قول ِ شما "خودکشی" هم کردم برای این انجمن و بچه هاش! چون داشتن ارزششو و هنوز هم دارن. اما من بم ثابت شد که جز شما و امثالکم! مری فریز باود، مشکلای مهمتر دیگه ای هم دارم تو زندگیم!

پس رفتم به زندگیم برسم..اومدم دیدم بله منو برنداشتن از نظارت و محفل هم خوابیده! دوباره تاکید کردم که بردارین جیمز رو و کسی رو بذارین که تازه نفس تر و جوونتر! باشه...توجهی نشد متاسفانه!
اصن پست های منو نمی دیدن انگار! منم دیگه رسما کشیدم کنار، چون به حد کافی مشکل دارم خارج از این سایت، از طرفی هم رسما استعفامو دادم اونم ماه ها پیش! قبل از اینکه محفل بخوابه!

بین پست من و مری هم هی بیاین ماهی بگیرین از آب گل آلود! دیر نرسین یه وخ! البت هر وقت بگیری از آب تازه س!

----------------

ویرایش: الان که فکرشو میکنم می بینم حتما یه مصلحتی بوده که برنداشتن منو! برمیگردم و می مونم تا میتونم، تا کور شود هر آنکه نتواند دید!


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۰ ۱۰:۴۱:۰۶
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۱ ۰:۰۱:۲۹






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.