هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۰:۴۴ پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۶
نتایج ترین های فروردین و اردیبهشت تالار خصوصی اسلیترین:


بهترین نویسنده تالار: لرد ولدمورت

فعال ترین عضو تالار: آستوریا گرینگرس


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۲۱:۱۳ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۶
لینی وارنر این حشره ی پر تلاش که البته متاسفانه فقط بلده از نیشش استفاده کنه. من همینجا پیشنهاد میدم نیشش رو از بدنش جدا کنیم. من قول میدم ازش در پاتیل هام به عنوان درزگیر به خوبی استفاده کنم.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۲۱:۰۸ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۶
بدون کوچک ترین تردیدی لرد ولدمورت!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: بهترین عضو تازه‌وارد
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۶
دلفی!

با فرد رژ زده موافقم. دلایل درستی گفت.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۶
لرد ولدمورت!

همیشه با خوندن پست هاشون لذت میبرم.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: بهترین ایده‌پرداز
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۶
ضمن تقدیر از ایده پانتومیم جادویی، به نظرم ایده لرد برای ماموریت مرگخواران خیلی خوب بود. با اینکه من تمام مدت پشت در بال بال زدم و پر پر شدم و چه معجون ها که خودم رو درونشون غرق نکردم و چه درد ها که نکشیدم و چه سختی ها که نبود... اما ماموریت خیلی خوبی بود و من رو به خانه ریدل رسوند. بنابراین رای من ایده ماموریت و دروغ سیزده لرد ولدمورت!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ یکشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۶
- خب پس یکی درو باز کنه بریم تو!

با اعلام این جمله در به شکل اتوماتیک با صدای غژ غژ ملایمی باز شد.

- کی درو باز کرد؟
- من که هیچ دستی ندیدم بره سمت در.
- کی درو باز کرد؟
- من باز کردم!
- چرا کسی نمیگه کی درو باز کرد؟
- میگم من باز کردم!
- تو کی هستی؟ خودتو نشون بده!
- رز اگه انقدر جیغ نزنی، بهت میگم که درست کنارت وایسادم!

رز با شنیدن این جمله زیر گلدانیش را زیر برگش زد و با بقیه برگ هایش گلدانش را تا زیر غنچه تازه زده شده، در نوک شاخه ی گل دهنده، بالا کشید و جیغ کشان مشغول دویدن در حرکتی دایره ای کرد.
- بغل من بود. روحه بغل من بود. میخواست به رز جادویی آسیب بزنه. (جیغ
- رز، من بانزم!
- ما بانزو می بیـ... حالا درسته بانزو نمی بینیم ولی دلیل نمیشه تو روح سرگردان بخوای سو استفاده کنی و خودتو جای اون قالب...ممممم... ولم ممم... مممم مممممم...

دستی نامرئی که به نظر می رسید دست بانز باشد رز را بلند کرد و همراه با او داخل اتاق شد. سایر مرگخواران هم که به هیچ وجه حاضر نبودند فرصت گردش علمی در اتاق لرد را از دست بدهند به دنبالش رفتند.

لینی اولین نفری بود که قدرت کنجکاوی ویا شاید قدرت های دیگری بر او غلبه کرد و مستقیم به سمت حشره کش کنار پنجره رفت و با یه تیپا آن را از پنجره بیرون انداخت.
- خب من مطمئن شدم که این معجون فراری نبود.

ملت مرگخوار با چهره هایی متاسف برای لینی سر تکان دادند و هر کدام به سویی رفتند.

هکتور که مشخص نبود چطور با این سرعت آزمایشگاهش را سامان داده و خودش را به آنجا رسانده، مستقیم به سمت پاتیلی زنگ زده رفت. برای هکتور پاتیل ها درست مثل بچه هایش بودند و معجون ها نوه هایش. از نظر او هیچ پاتیلی نباید زنگ زده میشد، بلکه باید انقدر در آن معجون ساخته می شد تا سوراخ شود و حتی پس از سوراخی هم به عنوان وصله زن سایر پاتیل ها مورد استفاده قرار می گرفت.
- چه پاتیل زیبایی، تو رو اگه با اون پاتیل قرمزه پیوند بزنم معجون هاتون حتما با شکوه میشه.

و بدین ترتیب پاتیل را که درست بالای تخت لرد آویزان بود پایین کشید و از آن جایی که هکتور به بیماری پارکینسون جادویی مبتلا بود و محال بود بتواند بدون خوردن به در و دیوار چیزی را سالم جا به جا کند، پاتیل با صدای دنگ محکم و بیش از حد عجیب و بلندی روی تخت لرد افتاد.

در همین چند دقیقه ی کوتاه درگیری هکتور با پاتیل، مرگخواران کل اتاق لرد را با خاک یکسان کرده بودند. قدح اندیشه ی لرد چپه شده بود و مایعی سیاه و نقره ای اطرافش دریاچه درست کرده بود، کمد لرد پس از آتش سوزی خاموش شده بود و اکنون از آن دود بلند میشد، بیش از بیست نوع گلدان با گل های مختلف جلو پنجره ی اتاق لرد ظاهر شده بود، چراغ اتاق لرد از جا در آمده بود و روس سقف یکی از گاومیش های باروفیو لم داده بود و باروفیو مشغول راضی کردنش بود تا شاید تسترال شود و پایین بیاید.

در همین زمان بود که لینی پیشنهاد جدیدی داد.
- چطوره که تخت ارباب رو هم بگردیم!

به نظر میرسید همه با این پیشنهاد موافق باشند.

- آره پیشنهاد خوبیه.
- میدونستم، من خیلی باهوشم همیشه هم پیشنهاد های خوب میدم.

لینی که پیشنهاد این موضوع برای او بود رفت و ملافه روی تخت را کنار زد. هیچ کدام از مرگخواران تصورش را هم نمی کردند با چنین چیزی مواجه شوند. همه آن ها بین مرگ و این صحنه طبیعتا گزینه ی اول را انتخاب می کردند. چون هیچ کدامشان مایل نبودند وقتی لرد بیهوش و در تخت افتاده بیدار شد کسی باشد که او را در این اتاق به هم ریخته و آشقته ببیند.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۶
به روز رسانی تعداد نقد های انجمن اسلیترین تا پست شماره ی 147 هکتور دگورث گرنجر:

هکتور دگورث گرنجر: 1نقد
(پست شماره 147)


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۵:۱۴ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۶
هکتور عمرا تسلیم نمیشد. محال بود تسلیم شود. او هنوز میلیون ها راه برای رسیدن به جلسه مرگخواران داشت. حتی با یک گوش هم خودش را به اربابش می رساند. حتی اگر کلا می ترکید و فقط یک جفت چشم لرزان از او باقی می ماند با همان چشم ها قل می خورد و به سمت لرد می رفت.
- یافتم! باید ذوبش کنم.

در حالی که با هر ویبره ی هکتور نیم کیلو خون از محل سابق گوشش بیرون میزد، او بدون کوچکترین ضعفی همچنان ویبره میزد. و حالا تصمیم گرفته بود با ذوب کردن در به داخلش راه یابد.
- منو راه نمیدی برم تو؟ حالا که ذوبت کردم دیگه در خوبی میشی.

هکتور به اطرافش چشم چرخاند تا بلکه بتواند چوبی پیدا کند. ولی تا جایی که چشم کار می کرد چوبی برای سوزاندن نبود و از آن جایی که هکتور اصولا میانه ای با چوبدستی نداشت تصمیم گرفت از روش گرم کردن پاتیلش برای گرم کردن در و در نتیجه ذوبش استفاده کند. بنابراین ویبره زنان به سمت در دوید تا دورش بچرخد و هوا تولید کند و در را گرم کند که...

دنـــــــــگ!

هکتور با کله توی دیوار رفت. و نیمی از مغزش از سوراخ گوشش بیرون زد.
- عه؟ مغزم زد بیرون؟ بی مغز که نمیتونم زندگی کنم.

هکتور در نتیجه ی این حرفش مغز بیرون زده اش را مشت کرد و یک دفعه همه اش را هورت کشید.
- اینطوری زودتر میره سر جاش.

هکتور حالا در فکر راه دیگری بود. تنها راه باقی مانده اش "ها کردن" بود. بنابراین چهار زانو مقابل در نشست و مشغول گرم کردن در با "ها" شد.
- هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!

هکتور ها کرد و ها کرد و باز هم ها کرد. ساعت ها به ها کردن پرداخت ولی در حتی گرم هم نشده بود. هکتور انقدر ها کرده بود که باقی مانده مغزش از دماغش بیرون زد و دقیقا همین جا بود که هکتور ناامید شد.
- این راهم که جواب نمیده. فکر کنم راهی نیست من برم تو.

هکتور این را گفت و همانجا چهار زانو مقابل در به نشستن ادامه داد.


ویرایش شده توسط هکتور دگورث گرنجر در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۱ ۱۵:۲۱:۳۷

ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۳:۵۴ یکشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۶
در حالی که بلاتریکس و دستگاه مو گیر بدین شکل درگیر هم بودند در سویی دیگر مرگخواران به ناچار متوقف شده بودند تا راهی برای نجات بلا بیابند.
- کسی پیشنهادی نداره که سریع و بی درد باشه؟
- من پیشنهاد بسیار خوب و خفن و سریع و بی دردی دارم.
- میشنویم رودولف.
- آوادا بزنیم بهش.

بلا که تمام گفت و گوی مرگخواران را با تمام جزئیات می شنید، با شنیدن پیشنهاد رودولف چنان جیغی زد که دو سه تا از وسایل شکنجه از حال رفتند و پخش زمین شدند.
- خودم میکشمت رودولف.

- اصلا نگران نباشید، همه چی درست میشه. بهتره بریم سراغ پلن بی.
- پلن بی دقیقا چیه آرسی؟
- ایده ای که نفر بعدی میده.

مرگخواران سعی کردند بر خودشان مسلط شوند و آرسینوس را درون یک دستگاه کاغذ خورد کن نیندازند. نفر بعدی لینی بود که پیشنهاد می داد و این کار را با صدایی بسیار اهسته انجام داد که بلاتریکس نشنود.
- من میگم میتونیم موهاشو قیچی کنیم. اینطوری دیگه آزاد میشه.
- پشنهاد خوبیه. کی داوطلبه بره این کارو بکنه؟

سکوت مطلقی در فضا حکم فرما شد که تنها جیغ های بلا آن را میشکست.

- داوطلب نبود؟

درست زمانی که به نظر میرسید داوطلبی برای نجات بلا نیست و مرگخواران داشتند روی گزینه "بذاریمش و بریم" فکر می کردند، این آریانا بود که برای کمک قدم پیش گذاشت.
- بسپریدش به من. من درستش میکنم.

ملت مرگخوار با اینکه چندان مطمئن نبودند ولی گزینه ی دیگری هم نداشتند. بنابراین همه چیز را به آریانا سپردند و عقب ایستادند.
آریانا چوبدستی اش را بیرون کشید و با چهره ای مشتاق و مطمئن و در حالی که نیمی از زبانش به دلیل تمرکز بالا از دهانش بیرون بود، موهای بلا را با دقت نشانه گرفت.
- اکسپلیارموس!

تعدادی از مرگخواران که تحمل دیدن این صحنه را نداشتند چشمانشان را بستند و عده ای که چشمانشان باز بود با صحنه ای وحشتناک مواجه شدند.

- اممم... خب آزاد شد دیگه! شما هم میخواستید آزادش کنید. به نظرم بهتره دیگه بریم.

آریانا با گفتن این جمله فورا به سمت در رفت. سایر مرگخواران هم که نمیخواستند هدف کروشیو ها و آواداهای بلای در حال سوختن در آتش باشند، فورا به دنبالش رفتند.

اتاق بعدی یک اتاق دایره ای شکل بود و پنج لرد در آن قرار داشت.

پنج لرد در آن بود؟

این پرسشی بود که در ذهن همه مرگخواران با دیدن اتاق شکل گرفته بود.

- مرگخواران ما شما چرا به اینجا اومدید؟
- اونا مرگخواران ما هستن نه تو کله کچل زشت.
- شما بهتره برید برای خودتون دماغی دست و پا کنید و کمتر از ما تقلید کنید. هدایت ارتش سیاهمونم بسپرید به خودمون.

مرگخواران مبهوت به این صحنه خیره بودند که لینی ویز ویز کنان به کاغذی که روی میزی در نزدیکیشان بود و مهر محرمانه روی آن خودنمایی می کرد، اشاره کرد.

آرسینوس کاغذ را برداشت و با صدای بلند مشغول خواندن شد تا بقیه هم بشنوند.

به دلیل در نظر گرفتن جنگ احتمالی میان لرد سیاه و وزارت سحر و جادو تصمیم بر این شد تا تعداد پنج عدد لرد ولدمورت قلابی ساخته و در وسازمان اسرار نگهداری شود تا در صورت لزوم علیه مرگخواران به کار گرفته شوند. تنها کلید نابودی این لرد ها زل زدن یک مرگخوار در چشم هایش و کشتن او با دست های خودش است.
پ.ن: برای کشتن این لرد ها باید مرگخوار مورد نظر حتما این خواسته را از ته قلب داشته باشد. در غیر این صورت مردنی در کار نخواهد بود.


آرسینوس پس از خواندن کاغذ سرش را بالا آورد تا ببیند نظر مرگخواران مبهوت چیست.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.