هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱:۰۷ دوشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۲
تعریفهای دامبلدور کار خودش را کرده بود.اخمهای لرد از هم باز شد و به جام داخل سینی نگاه کرد.
دو جام پر از نوشیدنی خوشرنگ درون سینی به لرد چشمک میزد.
لرد: ... خوشمزه به نظر می رسه...هومم... عجب بویی... خب ارباب چون عادت نداره دل مهمان هارو بشکنه دستتو رد نمی کنه فسیل ریش دار... ولی بهتره بدونی همین یه بار ارباب این لطفو بهت میکنه...
و در همان حال دستش را دراز کرد تا جام نوشیدنی ای را که به دامبل نزدیک تر بود بردارد. فسیل ریش دار... نه چیزه همون دامبل با دستپاچگی سینی را چرخاند:
- نه تام... این مال منه... می دونی که پیری و هزار درد با جوشونده گل گاوزبون مخلوطش کردم... اون یکی مختص جوون پهلوونی مثل توئه.
لرد که از این تعاریف غرق در شور و شعف شده بود با غرور سرش را بالا گرفت:
- درسته پیرمرد... ارباب هنوز جوونن و تو چیزی بیشتر از یه عتیقه زیر خاکی با یه من کرک و پشم نیستی. خوشحالم بالاخره به تفاوتهامون پی بردی...
دست لرد که جام را با آن نگه داشته بود به طرف دهانش رفت.
دمبل:
ناگهان آیلین پرنس مثل اجل معلق از زیر میزی پشت سرشان پیرون پرید و جفت پا توی صورت دامبل رفت.
لرد از وحشت ظهور ناگهانی آیلین عقب جست و نیمی از معجون روی زمین ریخت. لرد مات و متحیر به منظره پیش رویش درحالیکه آیلین مشغول کشیدن ریش دامبل بود نگریست.
- جرررررررررررررر(افکت جر خوردن ریش دامبل)
در هما حال که ریش دمبل در حال کش آمدن بود پرنس فریاد زد:
- اونو نخورید ارباب!
لرد که از شوک ورود تارزانی آیلین درآمده بود وقتی این فریاد تارزانی را شنید چوبدستی اش را کشید تا مراسم شکوهمند کروشیو را روی آیلین اجرا کند که طی جاخالی دادن ماتریکسی او طلسم به دمبل خورد.
آیلین:
لرد:
دمیل:
لرد: کروشیو آیلین... این چه حرکتی بود؟ مگه از اصطبل هیپوگیریفا در رفتی؟
آیلین: ارباب... من دیدم این پشمک اون پشت یه چیزی تو نوشیدنی شما ریخت که می دونم معجون حقیقتی بود که از جد بزرگوار شما گرفت. بعد هم اومد اینجا و خواست با حرفاش به خیال خام خودش شما روخام کنه البته من اصلا زاغ سیاه شما رو چوب نمی زدم و کاملا اتفاقی این چیزا رو فهمیدم
لرد: چی؟ این کوه پشم و شیشه تو نوشیدنی من یه چیزی ریخته؟ :vay:
دمبل به سختی با نصف ریش از جا بلند شد. البته چون نصف ریشش به لطف آیلین به فنا رفته بود راحت تر و سبک تر از همیشه برخاست:
- این دروغ میگه تام... این می خواد تو رو بر علیه خاطرات قشنگی که با هم داشتیم بشورونه
دختره غربتی
آیلین: نخیرم... این داره دروغ میگه... هرچند شما به من شک دارید که با این پشمک که هر بلایی دلش خواست سر پسر ساده و معصوم من به خاطر عشقش به اون دختره گیس بریده آورده، همکاری می کنم ولی من ثابت می کنم از اعماق وجودم به شما وفادارم. من میگم هنوز یه مقدار از نوشیدنیه مونده ازش بخواین اگه راست میگه خودش بخوره و به سوالای شما جواب بده.
لرد با عصبانیت کروشیویی به آیلین زد:
- کروشیو آیلین چطور جرئت می کنی به ارباب بگی چکار کنه. ارباب خودش همه چیزو می دونه. هنوز یه ذره از معجونه مونده... مجبورش می کنم بخوره و به سوالام جواب بده :zogh:
آیلین:
لرد سپس جامش را به طرف دامبل دراز کرد:
- خیله خب پشمک... ارباب بهت افتخار میده یه قلپ از جامش بخوری.
دامبل در حالیکه تلاش می کرد چک و چانه اش را که در اثر کشیده شدن ریشش کج شده بود صاف کند،گفت:
تام... من که گفتم اونو مخصوص تو آوردم مزاج من پیرمرد اجازه نمیده...
با یک اشاره چوبدستی نصف همان نصفه ریش دامبل هم کنده شد. لرد با حالتی تهدیدآمیز گفت:
- یا همین حالا می خوریش یا با بقیه ریشت باید خداحافظی کنی. اگه بعد از اون دلم نخواد قید این مهمونی رو بزنم و مجبورت کنم با کله ی کپک زدت خداحافظی کنی.
دامبل:


پ.ن: ببخشید دیگه در اوج خواب آلودگی پست زدم اگه بد شده به بزرگواری خودتون ببخشید.
ارباب غرور مرگخواری من اجازه نمیداد که بذارم این دامبل از زیر زبون شما حرف بکشه.


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۹ ۸:۳۲:۵۱
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۹ ۱۸:۴۳:۵۵
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۹ ۲۱:۵۴:۴۷


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۲
ريگولس در حال نفرين کردن و لعنت فرستادن به زمين و زمان و آني موني و آبا و اجداد آني موني بود که رالف برگشت و با خوددرگيري ريگولس رو به رو شد.
رالف:
ريگولس که هنوز متوجه برگشتن رالف نشده بود حالا با حرارت هرچه تمامتر مشغول فرستادن انوع و اقسام لطف و عنایات به ارواح مردگان و زندگان اعم از مرگخوار و محفلي بود:
- الهي جز جيگر بزني ایوان شامپو. اگه از اینجا جون سالم به در ببرم خودم پودرت ميکنم و با پودرت معجون درست مي کنم... الهي بميري دامبل به کلاساي خصوصيت نرسي. دعا مي کنم خوراک تسترال ها شي بلاتريکس با اون موها وزت... البته ممکنه تستراله نتونه اينارو هضم کنه دل درد بگيره اميدوارم اسنيپ چرب و چيلي توام به زودي با اون شلنگ سبز رنگ محشور شي... و ديگه کي؟ اهان براي اون عله دعا نکردم از صميم قلب مي خوام تا بري وردست مورفين ديگه روي زن و بچه هاتو هم نبيني... و بذار ببينم؟ اوه... آره... آيلين اميدوارم ارباب تقاضاي مرگخوار شدنتو رد کنه... هرچند تازه شخصيتش تاييد شده گناه داره بچه دلش ميشکنه...
رالف:
در همان لحظه ريگولس که همچنان يک بند زير لب در حال ناله و نفرین بود سرش را بالا آورد و چشم در چشم پیشخدمت شد.
ريگول:
رالف:
ريگول: :worry:
رالف در حاليکه آستين هايش را بالا مي زد با ملايمت پرسيد:
- يادته تو چند تا پست قبل تر بهت چي گفتم؟
ريگولس معصومانه گفت:
- راستش شما خیلی حرفا زدین البته نه اینکه منظورم این باشه که خیلی وراج هستین .نه... در کل خیلی هم لذت بردم از بیاناتتون و الان نمي دونم کدومش مدنظرتونه؟
رالف با خشانت هرچه تمامتر يقه ريگول را گرفت و مثل پرکاهي او را حدود يک متر از زمين بلند کرد!
ريگولس: يا سالازار کبير... من ترس از ارتفاع دارم
رالف با رضايتمندي به صورت ريگول زل زد:
- يادته در مورد حکم حرف زدن تو کافه بهت چي گفتم؟
ريگول: بذار يه نگاهي بندازم...آهان یافتم... اين نبود؟
نقل قول:
سفارشت چند دقيقه ديگه حاضر ميشه. تا اون موقع حرف زدن ممنوعه وگرنه فکت رو خرد ميکنم

رالف با خوشنودي لبخندي تحويل داد:
- دقيقا خودشه.
ريگولس مشت پيشخدمت را ديد که عقب رفته بود و در عین حال برق سرزندگی و نشاط عجیبی را در ان چشم ها دید که کاملا مطمئن شد تا خرد شدگي فکش چند لحظه بيشتر فاصله ندارد. عاجزانه گفت:
- بابا جان... گفتي تا سفارشم حاضر نشده حق حرف زدن ندارم... دستتو بنداز... نه منظورم این بود که دستت خسته میشه اینجوری نگه اش داشتی ها... الان که من چيزي سفارش ندادم گفتم ببين مادر بزرگوارت راضي ميشه من 46 سکه بدم به جاي سفارش غذا؟... یا ریش سالازار :worry:
رالف با شنيدن اين حرف لحظه شکوهمند خرد کردن فک ريگول را به تعويق انداخت:
- بذار ببينم. آره انگاري راست مي گي. با ابن حال بايد بازم برم از مامانم بپرسم... توام تا اون موقع ساکت ميشيني وگرنه... فکت رو خرد مي کنم
او ريگولس را از همان فاصله رها کرد که نتيجه اش فرود آمدن ريگولس با تمام نشيمنگاهش روي زمين سخت بود که البته با مقادیری ترک خوردگی در ناحیه لگن همراه شد. ریگولس درحاليکه با ترس و وحشت رفتن رالف را مي نگريست زير لب زمزمه کرد:
- الهي ريز ريز شي آني موني که به خاک سياه نشونديم


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۴ ۱۵:۴۲:۲۰
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۴ ۱۹:۰۶:۵۵


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۳:۳۸ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۲
1. سابقه ی عضویت در گروه مرگخواران؟
حقیقتش... خب متاسفانه تا حالا سعادت اینو پیدا نکردم سرورم و امیدوارم بر این حقیر منت گذاشته اجازه بدید در زمره خدمتگذارانتون در بیام.

2. سابقه ی عضویت در محفل؟
نهههه... به هیچ عنوان تا الان زیر بار چنین خفتی نرفتم سرورم.... عضویت در محفل، اصلا از یک کیلومتری محفل رد شدن، بزرگترین ننگیه که میشه باهاش یه نفرو متهم کرد.

3. مهم ترین تفاوت بین دو جبهه ی سیاه و سفید؟
به نظر من قیاس این دو جبهه قیاس مع الفارقه... مثل قیاس پشه(محفل) با فیل می مونه. با این حال با اجازه سرورم یکی از اساسی ترین تفاوتهاشون عرض می کنم و اون اینه که رهبر مرگخواران لرد ولدمورت کبیر و نواده سالازار اسلیترین بزرگ هستن و به قدری با صلابت و قدرت و جذبه هستن که حتی آوردن اسمشون لرزه به اندام همه اعم از محفلی و مرگخوار می ندازه و در طرف مقابل ما محفلو داریم که یه پیرمرد پشمکی ابله خل وضع و مشنگ پرست ریاستشو به عهده داره. هیچ جای تعجبی هم نداره که اونا روز به روز دارن ضعیفتر میشن و جبهه مرگخواران قوی تر. :pretty:


4. نظر شما درباره کچلی و جادوگران کچل؟
اصولا تجربه ثابت کرده کچلی تاثیر مستقیم بر هوش و موفقیت افراد داره... هرچی کم موتر باهوش تر و موفق تر و خود شما سرورم اثبات کننده این حقیقت هستید. حالا شما یکی مثل اون پشمک رو در نظر بگیرید. من که معتقدم همزمان با با رشد موها و ریشش عقلش زوال پیدا کرده. درجه کم عقلی اش رو هم با متر کردن طول موها و ریشش میشه درآورد ... در کل مو چیز بسیار زائد و اضافه، نفرت انگیز، محفلی پسند و مزخرفیه.

5. بهترین و مناسب ترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
استفاده از مگس کش آخه ریز می بینمشون.

6. در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟
بنده خاک زیر پاشون میشم. البته ببخشید یادم نبود ایشون پا ندارن... به هر حال همه جوره در خدمت ایشون خواهم بود. کافیه لب تر بفرمایند.. اوه ببخشید یادم نبود ایشون لب هم ندارن اشکال نداره کافیه هیسی بفرمایند تا ما با سر برای خدمت گذاری به ایشون بدویم.

7. به نظر شما چه بلایی سر موها و دماغ لرد سیاه آمده است؟
بلا؟کدوم بلا؟ این اشیاء؟اضافات؟ زواید؟ بودنشون به چه دردی می خورن که بگیم نبودنشون بلا محسوب میشه؟

8. یک نمونه از کارهای بی رحمانه و سنگدلانه و سیاهانه خود را شرح دهید.
کشتن توبیاس اسنیپ پدر پسرم البته ممکنه این سوال برای سرورم پیش بیاد تو که باهاش ازدواج کردی؟ سرورم عفو بفرمایید. من اغفال شدم بعد هم به خاطر سوروس ناچار شدم این مشنگ نفرت انگیزو تحمل کنم تا پسرم درسشو بخونه و همینجا اعلام می کنم من کسی بودم که تشویقش کردم به شما بپیونده هرچند اون لیاقت شما رو نداشت و منو نزد شما سرافکنده کرد بعدش که خیالم از بابت اون راحت شدم این مشنگ بی خاصیت(البته مشنگ ها همه بی خاصیتن) رو با یه طلسم ریزریز کردم انداختم جلوی سگا بخورنش... البته کارای دیگه هم در راه خدمت گذاری به جبهه سیاهی توسط بنده انجام شده مثل ملق زدن روی مواد قانونی برای باطل جلوه دادن حق و بالعکس.

9. نظر خود را بصورت کاملا خلاصه درباره این واژه ها بیان کنید:

ریش : تهوع!!

طلسم های ممنوعه: دقیقا منظورتونو از طلسم ممنوعه متوجه نشدم... ممنوعه ای وجود نداره... اگر هم منظورتون سه طلسم ایمپریو آواداکداورا و کروشیو هست از نظر من فقط اینا طلسم محسوب میشن و غیر از اینا هیچ طلسم دیگه ای وجود نداره... بقیه چیزا طلسم نیستن جز لیست خاله بازی بچه ها هستن

الف.دال: هان؟ الف. دال؟ جسارت بنده رو ندیده بگیرید سرورم... فکر کنم درستش این باشه: الف،ب،پ،ت،ث،ج،چ،ح،خ،دال.




البته لازم به ذکره که حضور ناگهانی این همه تازه وارد مشتاق کمی شک و تردید ارباب رو برانگیخته...

خانم پرنس!

آیا شما اطلاع دارین که سوروس عزیزتون هم اکنون در کدام جبهه سرگرم مبارزه هستن؟...بله درست حدس زدین...اون طرف!
اینم بچه اس که شما بزرگ کردین و تحویل جامعه دادین؟شرم نمیکنین آیا؟

الان اومدین اینجا الفبا یاد ارباب میدین؟

وای بر شما!

تایید شد.تشریف بیارین داخل با هم تصفیه حساب کنیم.


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۴ ۱۴:۰۱:۵۷
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۴ ۱۵:۵۶:۲۱
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۴ ۱۶:۱۹:۵۶
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۴ ۱۷:۰۸:۳۹
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۴ ۲۲:۲۱:۱۶
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۵ ۳:۰۸:۴۹


پاسخ به: اگه ميتونستي از يه ورد استفاده كني اون چي بود؟
پیام زده شده در: ۱۷:۰۱ دوشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۲
نقل قول:

آیلین پرنس نوشته:
یحتمل طلسم فرمان

فراموش کردم به این طلسم مفید و پربازده طلسم های کروشیو و آواداکداورا رو اضافه کنم.
کلا از نظر من به جز این سه تا طلسم بقیه طلسم ها باید از لیست حذف شن و به لیست خاله بازی اضافه بشن



پاسخ به: کجای کتاب واقعا اشکتون در اومد؟
پیام زده شده در: ۹:۰۵ شنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۲
متاسفانه من با خوندن هیچ کدوم از کتابا اشکم در نیومد
البته یه جاهاییش منو ناراحت کرد مثل مرگ اسنیپ و دامبلدور ولی گریه ام نگرفت.



پاسخ به: قوی ترین مرگ خوار کیه؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۸:۵۶ شنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۲
فکر کنم اسنیپ رو باید از این لیست خط زد چون اخرش معلوم شد محفلی بوده.
به نظر من میشه گفت بلاتریکس... چراش هم به خاطر اینه که از کتاب اینجوری برداشت میشه


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۰ ۹:۲۰:۰۳


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۲:۲۰ جمعه ۹ فروردین ۱۳۹۲
دامبل که با نگرانی مفرطی به بلا زل زده بود گفت:
- نه... اول باید قول بدی که...
کسی نفهمید دامبل قول انجام چه کاری را از بلا می خواست بگیرد چون در همان لحظه بلا با یک حرکت چوبدستی میز تحریری را که دامبل پشت آن پناه گرفته بود منفجر کرد. وقتی گرد و غبار ناشی از انفجار خوابید مرگخواران جسم بی حرکت دامبلدور را مشاهده کردند که گوشه دیوار از هوش رفته بود. انتونین با تردید به او نگریست و از بلا پرسید:
- راستش می خواستم بدونم فکر نمی کنی یه خرده برای مصاحبه زیادی ذوق زده شدی؟
بلا با بدخلقی گفت:
- نخیرم...حالا هم عوض اینکه وایسی زل بزنی به این پیرمرد مشنگ پرست ابله و رو اعصاب من پابرهنه راه بری یه وردی چیزی رو اتاق بذار تا محفلیا نریزن اینجا... آخه ممکنه مصاحبه اش کمی صدادار باشه
انتونین که کاملا متوجه شده بود چه در پیش دارند در حالیکه در دل خود را به سالازار می سپرد چوبدستی را کشید و با حفظ حق کپی رایت از اسنیپ بر روی اتاق طلسم مافلیاتو کار گذاشت.
با اشاره بلاتریکس ایوان و مورفین به طرف دامبل رفتند و زیر بغلش را گرفتند تا او را روی صندلی مقابل بلاتریکس بنشانند و در همان حال زیر لبی سیل لعن و نفرین بود که نثار بلا میشد:
- اه اه... ژعیفه به این پررویی تو عمرم ندیده بودم... فکرشو بکن داره به من که نواده شالاژار کبیرم دشتور میده... نمی گه این کارا در شان دایی لرد شیاه نیشت... اینا به کنار نمی گه من ژونشو ندارم... ژعیفه ام ژعیفه های قدیم...
- هن هن... این پیرمرد زهوار درفته چقدر سنگینه... دختره...هن... خجالت نمی کشه... نشسته زل زده به ما...هن... نمی گه من همه اش چند تا تیکه استخونم... هن...بدن ظریف من تحمل اینهمه مشقت و سختی رو نداره...
بلاتریکس درحالیکه موهای وزدارش را عقب میزد گفت:
- شما دو تا چی دارین یه بند زیر لبی بلغور می کنین؟
مورفین: هیشی بلا جون... داشتم ژیر لبی فکر می کردم تنها کشی که برای انژام مشاحبه با این پشمک شایشته اش تویی به ژون همین ایوان.
ایوان: اِاِاِاِ...مورف...چقدر عجیبه... آخه منم زیر لبی داشتم همین فکرو کردم.
بلا جفت پا وسط حرفشان پرید:
- بسه دیگه... زودتر تا کسی پیداش نشده بنشونیدش رو این صندلی مصاحبه رو شروع کنیم. :vay:
ایوان و مورفین با هر مشقتی بود جسم بی حرکت دامبل را روی صندلی نشاندند و مورفین بلافاصله بعد از فراغت یافتن از این عمل خطیر و جان فرسا زیر پای پشمک... نه... چیزه همون دامبل به خواب فرو رفت.
بلاتریکس در حالیکه ذوق و شوقی غیر قابل وصف در صورتش دیده می شد زمزمه کرد:
- عالیه... فقط...
او به چوبدستی اش تکانی داد. بلافاصله دامبل به صندلیش طناب پیچ شد و بلا ادامه داد:
- حالا همه چی آماده است... رینرویت...
پلک های دامبلدور لرزشی کرد و از میان چشمان نیمه بازش نگاهی به صورت بلا انداخت. او جویده جویده گفت:
- نمی خورم... همین الان یه کاسه خوردم...
بلا و بقیه(البته به جز مورفین):
بلا سریعتر از سایرین به خودش آمد:
- کروشیو پیرمرد بوقی... این چرت و پرتا چیه داری می گی؟ ما برای مصاحبه در مورد گذشته با شکوه ارباب اومدیم اینجا... زودتر در مورد گذشته پر شکوه و شخصیت با اقتدار و جذاب و عاشق کش ارباب برامون بگو... وای به حالت اگه یکی از حرفای پست های قبلیتو تکرار کنی.
دامبل که کم کم هوشیاریش را به دست می آورد نگاهی گنگ و مبهم به اتاقش کرد که به طرز تردید ناپذیری بیشتر به انبار شباهت یافته بود و سپس نگاهی به وضعیت خودش درحالیکه مورفین زیر پایش مشغول خروپف کردن بود انداخت.
دامبل: اوه... انکار شرایط این مصاحبه به اون چیزی که از مصاحبه تو ذهن منه زیاد شبیه نیست... حالا اگه بتونیم این یه قلمو فاکتور بگیریم فکر نمی کنی یه خورده این اعمال شما خلاف قواعد احترام به آزادی های مشروع و حفظ حقوق شهروندی باشه؟
بلا با خونسردی و یک تکان چوبدستی یک بسته ژیلت حاضر کرد:
- به هیچ وجه...راستش الان که فکر می کنم میبینم ریش تو کاملا خلاف قواعد رعایت بهداشت جمعیه... مسلما تو مصاحبه امون هم اختلال ایجاد می کنه. نظرت چیه یه دستی بهش بکشم؟
دامبل:
بلا:
دامبل:
بلا:



پاسخ به: اگه کلاه گروه بندی رو سرتون بگذارن تو کدوم گروه می افتید؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۱۹:۲۲ پنجشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۲
به احتمال قریب به یقین می افتم تو گروه پرافتخار اسلیترین.
تا حالا تو پاتر مور هم دو دفعه منو فرستادن به این گروه البته منهای او دو دفعه ای که رفتم ریونکلا



پاسخ به: بزرگترين دليل قهرمان بودن هري چيه؟
پیام زده شده در: ۱۹:۱۴ پنجشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۲
همون گزینه خرشانس بودن شایسته اشه... هرچند به نظر من باید در کنارش نوشته بشه خرشانس بودن به علت پرستش از طرف نویسنده



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ چهارشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۲
خیلی عذر خواهی می کنم من شخصیت ایفای نقشم تایید شده فقط می خواستم اگه امکانش هست موارد زیر به شخصیت ایفای نقشم اضافه بشه. خیلی ازتون سپاسگذارم.

معرفی کوتاه:آيلين پرنس ، مادر سوروس اسنیپ بود که در خاندان اصیل و سرشناس پرنس پرورش یافت. زمانی که او به هاگوارتز رفت، کلاه او را در گروه پرافتخار اسلیترین قرار داد. او در سال سوم تحصیلاتش عضو تيم کوئيديچ گروه خود شد و در همان سال در مقام مهاجم جام کوئيديچ هاگوارتز را بالاي سر برد. همچنین او استعداد خارق العاده ای در علم معجون سازی داشت که این ویژگی خاندان پرینس به شمار می رفته است. استعداد او در این زمینه به پسرش سوروس نیز منتقل شده بود. او زمانی مقاله هاي معجون سازي پيشرفته به مجله ساحره ميفرستاد. و همان زماني که با توبياس اسنيپ آشنا شد ، به عنوان نويسنده ثابت در بخش معجون سازي پذيرفته شده بود. آيلين عاشق توبياس شد و به همین دلیل مرتکب بزرگترین اشتباه زندگی خود شد. او به خاطر ازدواج با مردی مشنگ و بی اصل و نسب که زمانی دیوانه وار خود را به او علاقه مند میدید ناچار به ترک خانواده خود شد چرا که آنها به هیچ عنوان با این ازدواج موافق نبودند و بعد از ازدواج او را از خانواده طرد کردند.
بعد از تولد سوروس آیلین کم کم متوجه شد این ازدواج از روز نخست اشتباه بوده است ولی به خاطر تنها پسرش ناچار به تحمل جهنمی شد که در اثر اشتباه خود را به آن دچار کرده بود. او تمام این زجر و حقارت ها را به جان خرید تا بتواند به آرزوی دیرینش جامه عمل بپوشاند و سوروس را به مدرسه ای بفرستد که می دانست در آن استعداد هایی که از او به ارث برده بود شکوفا خواهند شد. او پس از اسودگی خیال از جانب تنها پسرش روزی بی خبر همسر مشنگش را ترک کرد تا به لرد سیاه و دنیای او بپیوندد.



ـــــــــ
انجام شد !


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۷ ۲۲:۳۲:۰۰






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.