هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۱۰:۳۷ جمعه ۱ اسفند ۱۳۹۳
× اسم: ( 5 نمره )
توي پروفايلم هست

× پیشه: ( 5 نمره )
ويبره رفتن و عصباني كردن ناظرا!

× شهرت: ( 2 نمره )
ويبره

× خلاصه ای از زندگی مفید خود را بنویسید! ( 2 نمره )
هر وقتي كه كتاب مي خواتم زندگي مفيد مي شود

× چرا ساواج؟ ( 4 نمره )
بي كار نباشيم به ما اگر باشد كه تا ي قرن ديگر سر به ايفا نمي زنيم

× هر چه می خواهی بگی، بگو! [ فقط مواظب باش که عواقبش پای خودته! ]
اين كارا چيز مثلا؟چرا دوباره؟ خو ما درس داريم مشق داريم بي كار كه نيستيم بيايم و بريم!




پاسخ به: استادیوم آزادی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
گویینگ مری
vs

یه مشت تنبل علاف بیکار

پست دوم


این طرف تر در بیابان برهوت

گودریک دستش را تا آرنج توی چشمش برد و غر زد:
- اَه شن رفته تو چشام.
موهای نارنجی رنگ لارتن با شن پر شده بود و لارتن مشغول در آوردن هزار دانه شن ریز از میان موهایش بود.در بین این دو رز با ویبره ای خود را از شر شن های سر و رویش خلاص کرد و به اطرافش نگاه کرد بعد با نگرانی پرسید:
-پس بقیه کوشن؟

با پرسیده شدن این سوال لارتن و گودریک دست از کار خود کشیدند و به اطراف نگاه کردند و بعد شروع به راه رفتن در میان کویر کردند و بچه ها را صدا زدند.
- دورا...دورا...دورا...
-باری...ادوارد...رایان!
-فردی؟ فردی؟فردی؟
-آسپ کجایی؟ آسپ، آسپ هافلی گریفی!

گویینگیون تا جایی که گلو های خوشکشان اجازه می داد اسم بچه ها را فریاد زدند ولی آنها صدایشان را نمی شنیدند.در این بین متوجه شدند که جارو ها و چوب دستی هایشان هم گم شده و آنها بدون داشتن وسیله ای در بیابان گم شده اند.

گودریک فداکارانه مسئولیت گروه را بر عهده گرفت و شروع به توضیح دادن شرایط بدشان کرد:
-الان هم چوب ها و هم جارو هامون گم شده و چیزی نداریم که بتونیم با اون به بچه ها یا به فدراسیون خبر بدیم و باید امیدوار باشیم که دورا اینا پیدامون کنند.حالا تا از تشنگی تلف نشدیم بریم ببینیم دریاچه ای آبی چیزی پیدا می کنیم یا نه!

رز و گودریک بلد شدند ولی خبری از لارتن نبود. گودریک با صدای بلند داد زد:
-لارتن! لــارتــــــــــن؟ لاری؟
صدای ضعیف و تقریبا نا معلومی از زیر شن ها درامد:
-لاری کیه دیگه؟اسمم لارتنه!درست تلفظ کن!

رز و گودریک به هم نگاه کردند تا مطمئن بشوند که درست شنیدند و بعد دوباره شروع به گشتن کردند ولی قبل از اینکه شروع کنند پای رز به جایی گیر کرد و با سر با زمین افتاد. در واقع رز بر روی لارتن فرود آمد که باعث شد هردویشان له شوند.
گودریک سری به نشانه ی تاسف تکان داد و به رز کمک کرد تا از روی لارتن بلند شود تا لارتن بتواند بلند شود و راه بیافتند.
رز و گودریک شنل هایشان را دور گردنشان بستند ولی لارتن بالای سرش گرفت تا شاید آفتاب کمی کمتر اذیتش کند.

آن طرف تر در بیابان برهوت

دورا، باری، آل و فرد که از یافتن دوستان و وسایلشان ناامید شده بودند راه افتادند تا شاید به جایی برسند و نجات پیدا کنند و یا دوستانشان را پیدا کنند ولی هیچکدام قصد پیدا شدن نداشتند.
بلاخره پس از یک ساعت و نیم پیاده رویدر گرمای سوزان کویر به پیرزنی که کوزه ای بلند بر دوش داشت رسیدند.

دورا به عنوان کاپیتان تیم جلو رفت و با لهجه ی غلیظ انگلیسی، فارسی دست و پاشکسته ای را شروع کرد:
-های!
عه نه اشتباه شد اینا چی می گفتن هان یادم اومد:
-سلام!
پیرزن نگاهی به سر تا پای دورا انداخت و گفت:
- علیک سلام ننه.
-اهم شما می دونید استادیم آزادی کجاست؟
-استادیم؟چی چی هس ننه؟
رنگ موهای دورا از زرد به خاکستری تغییر کرد وبا نا امیدی پرسید:
- مادرجون شما راهی بلدین که ما بتونیم از اینجا بریم بیرون؟

پیرزن لبخندی زد که باعث شد دهان بی دندانش پیدا شود وبا دست به خانه ی گلی روبه رویش اشاره کرد.دورا با دست به بقیه علامت داد و به سمت خانه راه افتاد.
چند دقیقه بعد همه توی خانه ی پیرزن نشسته بودند و آب می نوشیدند و بی توجه به وراجی های پیرزن با هم صحبت می کردند.

- بچه ها اول راه استادیم رو پیدا می کنیم و بعد با کمک اونا دنبال بقیه می گردیم. :
-تا اونوقت هلاک نشن؟
-نه فوقش بی هوش می شن...نمی شه اول استراحت کنیم؟
-عه یک ساعت دیگه باید سر بازی باشیم بعد تو می گی استراحت کنیم؟
-باشه حالا چیه؟ نظرمو گفتم!

دورا به سمت پیرزن برگشت و گفت:
-مادر راه رفتن به شهر کدومه؟
قبل از اینکه پیرزن بتواند جوابی بدهد در باز شد و رز و گودریک در حالی که لارتن ضعیف و بیهوش را حمل می کردند وارد شدند.


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۲۷ ۲۰:۲۴:۴۴



پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۱۸:۰۵ چهارشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۳
اتحاد زرد و قرمز؛ گویینگ مری

vs

ترانسیلوانیا



پست اول

همه ی چراغ ها خاموش بود و اتاق در تاریکی مطلق قرار داشت،کسی نمی توانست بادکنک های زرد و قرمز که دور تا دور اتاق آویزان شده بودند و ریسه های دو رنگی که جمله هایی مثل:
«گویینگ مری برنده!» و یا «قهرمان لیگ کیه؟گویینگ مریه!»
روی شان نوشته شده بود را ببیند. آن اتاق تاریک، محل برگزاری جشن پیروزی گویینگ مری بر مرلینگاه سازی لندن بود.

جشن اعضای گویینگ با بقیه ی جشن ها یک فرق اساسی داشت و آن این بود که لارتن کرپسلی نمی توانست در روشنایی باشد به همین دلیل اعضا مجبور شدند جشن را در تاریکی بگیرند و حالا که جشن شان معمولی نبود لباس هایشان هم نباید معمولی می شد و این گونه شد که جشن بیشتر از اینکه شبیه جشن پیروزی باشد، شبیه هالووین شد.
روی سر هر یک از بچه ها دو جفت شاخ قرمز نورانی قرار داشت و به لطف نور کمی که داشت می شد هاله ای از صورت بچه ها را دید.

بچه ها دو به دو مشغول صحبت باهم و تمام کردن خوراکی های روی میز بودند.
در این میان تنها دورا بود که استرس داشت و دائم با لیوان نوشیدنی اش از این طرف اتاق به آن طرف رژه می رفت و قوانین بازی را گوش زد می کرد.
بچه ها بی خیال تر از قبل سرشان را در تایید حرف دورا تکان می دادند و خود را با خوراکی ها مشغول می کردند.

جشن تا پس از نیمه ی شب و قبل از طلوع خورشید ادامه داشت و پنج دقیقه قبل از طلوع دل انگیز خورشید، دورا همه را به رخت خواب فرستاد تا کمی استراحت کنند و برای بازی فردا آماده شوند.

ساعت 10 شب - رختکن گویینگ مری

اعضای تیم گویینگ مری به طور پراکنده نشسته بودند و دورا کنار تخته ی سیاه خط کش به دست ایستاده بود و مشغول توضیح تاکتیک بود.
رز موفرفری و رایان مو زرد در سمت چب دورا روی صندلی دانشجویی مشنگی نشسته بودند و دستانشان را زیر سرشان گذاشته بودند و به لالایی های دورا گوش می کردند و چرت می زدند.

در سمت راست دورا، فرد و آلبوس روی مبل قرمز زهوار در رفته ی گوشه ی اتاق باهم در گیر بودند و جارو هایشان را به سر و کله ی همدیگر می زدند و کوچک ترین توجه ای به حرف های دورا نداشتند.
در بین دو گروه نوجوان، بزرگ تر های گروه،لارتن کرپسلی و گودریک گریفندورپاهایشان را روی هم انداخته بودند و در کمال ادب به صحبت های دورا گوش می دادند.

دورا با خط کش بلندش به نقاشی روی تخته اشاره کرد و گفت:
-دروازه بانشون اسمش گلرت گریندل والده که حدود یه قرن پیش...
باری خیمازه ای کشید و گفت:
-نیمفا خودمون می دونیم گلرت کیه!
نیمفا از اینکه سخنرانی اش قطع شده بود ناراحت شد ولی به روی خودش نیاورد و ادامه داد:
- باری سر بازی...
رز دوباره حرفش را قطع کرد و پرسید:
- سر بازی؟ سر بازی چه ربطی به مسابقه داره؟

دورا با عصبانیت داد زد:
-سر بازی با ترانسیلوانیا حواست رو جمع کن، به مو هات ور نرو،با تماشا چیا سلفی نگیر و برای دور بین های پیام امروز ژست نگیر...شما دوتا بس کنین دیگه!
آلبوس و فرد جاروهایشان را کنار گذاشتند و مثل بچه ای خوب و مودب نشستند و دورا ادامه داد:
-مهاجماشون روونا، ویلبرت و دافنه هستند که خودتون می شناسیدشون و لازم نیست توضیح بدم.گوردیک و رز دور مهاجم ها می چرخین ولی زیاد پاس کاری نکنین و بعد بدین به لارتن...

خط کش را رو به لارتن گرفت و گفت:
-لارتن تو با سرعت می ری جلو و توپ رومی اندازی تو دروازه و سریع بر می گردی سر جات. کسی مشکلی داره؟
- :no:
دورا نقاشی دیگری را به تخته وصل کرد و گفت:
- این دو تا مهاجم هاشون لودو و آماندا هستن. فردی منو تو باید توپ رو به سمت مدافع ها و جستجو گرشون پرت کنیم و مواظب آماندا باشیم یهو می زنه به سرش خونش کم میاد مارو می گیره خونمون رو می خوره!

لارتن برای اولین بار شروع به حرف زدن کرد:
-آماندا اون موبلنده هست؟
دورا نقاشی آماندا را به دست لارتن داد.لارتن خوب براندازش کرد و گفت:
-خوشگله!گفتی خون آشامه؟
-آره.

لارتن تصمیم خودش را گرفت و با صدای بلند اعلام کرد:
-کسی حق نداره به نامزد من نزدیک بشه!
گویینگ مريون با تعجب گفتند:
-نامزدت؟
-اوهوم.
-از کی شد نامزدت؟
-از همین لحظه به بعد.
گویینگ مریون:

رز که خواب از سرش پریده بود ویبره زنان گفت:
- عشق در نگاه اول!چه باحال!
ولی فرد مثل رز قضیه را با حال نمی دید و گفت:
-یعنی چی که کار به نامزد من نداشته باشین؟حالا به اینکه نامزدت هست یا نه کاری نداریم ولی ما باید وظیفمون رو انجام بدیم نمی شه که بهش کار نداشته باشیم و توپ نزنیم!
-اگه بلایی سر نامزدم بیاد من می دونم با تو!
-عه یعنی چی؟ببین دورا ! من که گفتم این به درد بازی توی لیگ نمی خوره هی اصرار کنین الان اگه ادموند اومده بود هیچکدوم ازاین مشکلات رو نداشتیم بعدشم ادموند نمی زد عاشق دختر مردم بشه. :vay:

با تمام شدن حرف فرد، بین او و لارتن دعوا راه افتاد. لارتن با قدرت شبحی اش در برابر جادوی فرد.
دورا و گودریک سعی می کردند آن دو را از هم جدا کنند.
رز، باری و آلبوس که از سر گرفتن دعوا خوشحال بودند تشویق می کردند.
آلبوس فرد را تشويق مي كرد و باري لارتن را و همين باعث شد كه باري و آلبوس هم دست به يقه بشوند.
دورا كه از جدا كردن لارتن و فرد نا اميد شده بود به نشانه ي تاسف سري تكان داد و كنار رز ايستاد.
گودريك هم كنار رفت تا مردانه اختلاف ها حل شود.


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۱۵ ۲۱:۱۱:۴۷



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۰۱ چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۳
لطفا جایگزین شود!
-----------------------------------------------
نام و نام خانوادگی:
رز زلر
گروه:
هافلپاف
پاترنوس:
سگ
چوب دستی:
چوب خاس و پر ققنوس
لقب :
زلزله ی هافلپاف
ویژگی ظاهری:
لاغر و قد بلند با موهای فر بلند تا کمر به رنگ قهوه ای

معرفی شخصیت:
رز متولد 22 نوامبر در خانواده ای به دنیا آمد که هردو جادوگرانی اصیل زاده بودند و نسبت دوری با خاندان بلک داشتند. او بچگی با جادو آشنا شد و از آن استفاده کرد.
او از همان بچگی به کتاب خواندن علاقه داشت و یکی از تفریحاتش خواندن کتاب های مختلف بود .
به سن یازده سالگی که رسید از مدرسه ی علوم و فنون جادوگری برایش جغدی آمد و او را به مدرسه دعوت کرد.
چند وقت بعد همراه خانوداه برای خرید وسایل مورد نیاز به کوچه ی دیاگون رفتند و رز برای ورود به هاگوارتز آماده شد.
پس از ورود به هاگوارتز به دلیل داشتن پشتکار زیاد و تلاش و کوشش به گروه زرین هاگوارتز؛هافلپاف پیوست.
در تالار هافلپاف یکی از آرزو های دوران کودکی اش که دیدن الادورا بود، به حقیقت پیوست.
او با زلزله هایش بارها سقف تالار عمومی و خصوصی هافلپاف را پایین آورده است.
رز مهاجم تیم هافلپاف است.


جایگزین شد.


ویرایش شده توسط سيريوس بلك در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۷ ۲۰:۱۹:۵۴
ویرایش شده توسط پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۸ ۰:۲۳:۳۴



پاسخ به: جادویی ترین اتفاق سال شما چى بوده؟
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ دوشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۳
امتحان ریاضی مشنگی ام را بیست آوردم.
اینقدر بور نکردنی بود که فرقی با جادو نداشت.




پاسخ به: داستان هاى گروهى( فصل دوم- هرى پاترکارآگاه وزارت خانه)
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ دوشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۳
جینی نگاه نگران اش را از لیلی گرفت و خطاب به پسرانش گفت:
-وسایل رو برداشتین؟
پسرا سرشان را به نشانه ی تایید تکان دادند.
هری ساک ها را برداشت و برد تا توی صندق عقب ماشین بگذارد.




پاسخ به: سازمان فرهنگ و هنر جادوگری
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ جمعه ۵ دی ۱۳۹۳
رز وارد دفتر فرهنگ و هنر شد و به دنبال روونا گشت ولي روونا نبود و رز امتحان داشت، درس داشت، كاروزندگي داشت پس يك دانه انار فرم ثبت نام بر داشت و پر كرد:


)اسم،پیشه
رز زلر، ويبره زدن !


2)قصد از اقدام برای استخدام(چه شعری شد!)
تكاليف فرهنگ و هنر مدرسه ي ماگلي انجام دهم.

3)توانایی شما بیشتر در حوزه طنز نویسی ست یا جدي نويسي؟
هركدام حسش باشه.....

4)اسم اداری خود را انتخاب کنید.
رز ،زلزله

5)آیا برای استخدام شدن به عنوان خبرنگار اختصاصی تمایل داريد؟
از خبرنگاري متنفر مي باشيم

6)آخرین فعالیت شما در ایفای نقش به چند روز پیش بر میگردد؟
چي هس اصن؟

7)قوانین سازمان توسط وزیر تنظیم شد.به آن ها پایبند خواهید بود؟
نچ!

تذکر 1:فرم استخدام را آبی کنید.
رزيه نوشته ي دورا نگاه كرد و دريافتيم كه دورا بسيار درست مي گويد:
نه قرمز نه آبی فقط زرد طلایی!
تذکر 2:بند زیر را در انتهای فرم به رنگ آبی پر رنگ تر قرار دهید:
هه!

سوگند به مورگانا و مرلین کبیر!سوگند به قژقژ کفپوش های شیون آوارگان!سوگند به نوشیدنی های کره ای مادام رزمرتا!سوگند به ریش تا کمر دامبلدور!سوگند به بینی عمل کرده ولدمورت!من، (زلزله ي هافلپاف) تمام توان خود را در راه کمک به بانوی بزرگ و باهوش،(؟!)بانو راونکلا به کار می گیرم تا اهداف بزرگ ایشان را،جامه عمل بپوشانم.




پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ دوشنبه ۱ دی ۱۳۹۳
روزی خبر مهمی به رز رسید،خبر آنقدر مهم بود که رز با ویبره ی 10ریشتری به سمت پاتیل دویدو با شوق و اشتیاق پاتیل را هم زد:

1-مسلسل؟چیه اصن؟خطرناک نیست تو این سن؟

2-با این نظریه که جن های خونگی برای خدمت به نوع برتر به وجود اومدن موافقی؟

3-وقتایی که تو تالار نیستی مشغول چه کاری هستی؟

4-هنوز هم به بارتی کراوچ خدمت می کنی؟

5-با توجه به اینکه هافل گروه سخت کوشانه و جن های خونگی به سختی کشیدن عادت دارن و خیلی سخت کوشن(!)چرا دابی توی هافل نیست و گریفیه؟

6-الا برگشته و الان در مقام ناظر تالار می تونی امنیت تالار را تضمین کنی؟سکوت اش رو چی ؟تضمین می کنی که ما در تالار هافل از امنیت جانی برخوردار باشیم و بتونیم در محیطی سالم درس بخونیم تا پروف شویم؟

7-باتوجه به اینه الا ناظر قبلی تالار چی؟واکنشش چی می تونه باشه؟

8- بین چوب دستی و مسلسل کدوم رو انتخاب می کنی و چرا؟

9-حس شکلک ندارم به بزرگواری خودتون ببخشید.

10-فعلا!




پاسخ به: داستان های گروهی(فصل 1)(هری پاتر کاراگاه وزارت خانه)
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ شنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۳
جرج هري را مي شناخت و مي دانست كه اصرار بي فايده است و هري راضي نمي شود.




پاسخ به: کدومیک از وسایل جادویی هری پاتر رو میخوایین داشته باشین؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۱۶:۴۲ سه شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۳
خودمو.
امضااي رز رو مي خواهم .
به علاوه ي آن هر چيزي كه به هافل مربوط شود








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.