هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بهترین ایده
پیام زده شده در: ۵:۱۳ چهارشنبه ۴ دی ۱۳۹۲
ایده‌ی کودتا خیلی تمیز و جدیده و اصلا بحثی توش نیست ولی یادمون باشه ما داریم به ترین‌های دو ماه گذشته رای میدیم نه دو روز گذشته!

پروفسور دامبلدور و لرد ولدمورت مشترکا برای سری جدید دوئل وقت و انرژی زیادی گذاشتن و چند هفته گذشته باعث تکاپو و فعالیت خیلی خوبی تو ایفا شدن که پستهای زیبایی رو به همراه داشت. برای همین من به این دو عزیز رای میدم.


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۴ ۸:۴۹:۰۴
دلیل ویرایش: من گفتم چند ماه؟ چند ماااه؟؟!!‌نه باب منظورم چن هفته گذشته بود! D:

تصویر کوچک شده


پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۵:۱۲ چهارشنبه ۴ دی ۱۳۹۲
گفتن نداره.. بانو دلورس آمبریج که مثل یه مرد! داره اینجا رو اداره میکنه.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۵:۰۶ چهارشنبه ۴ دی ۱۳۹۲
اول معذرت واسه تاخیر..امان از سفر یهویی! دوم ما مث برنامه‌های صدا و سیما که وسط بلبشو به روال عادی خودش ادامه میده... اینجا سوت زنان و در آرامش به کار خودمون می‌رسیم!

دوم ممنون از مروپی عزیز. امیدوارم بتونه از مخفیگاهش اینو بخونه و هر جا هست سالم باشه! (ما حساب خواهر و برادر رو جدا میکنیم ). مرسی از وقتی که گذاشتی و پاسخهای خوبی که دادی و جای جای مصاحبه که منو شرمنده کردی

نقل قول:
وقتی می‌نویسم، یه تیکه از روحمو می‌ذارم توی نوشته‌م و می‌فرستم که بره. بره یه جای بهتر!


خیلی قشنگ وصف کردی حس نوشتن رو.. کوتاه و کامل!

نقل قول:
این شد که سوژه‌ی قبرستون رو داد. هدف بیشتر احیاء یه سبک و دور هم بودن بود. بقیه رو نمی‌دونم، ولی وقتی تموم شد، من واقعاً تا مدت‌ها حس می‌کردم یه چیزی کم شده. کلی هیجان داشتم بیام ببینم بچه‌ها چی‌کار کردن و چی نوشتن!


دقیقا منم وقتی قرار شد تمومش کنیم حس تو رو داشتم... دوست نداشتم تموم بشه ولی می‌دونستیم باید تموم بشه.

نقل قول:
علی نیلی، مرسی به خاطر همه‌ی این دوستایی که به من دادی! 


اهوم.. عله مچکریم!

نقل قول:
از مؤخره که اصلاً راضی نبودم.


راضی نبودیم ولی کلی کاراکتر بهمون داد.. اسم نبرم حالا!

نقل قول:
مهران می‌گه کلاً مفسده‌ای، اخلاق ِ خوب نداری. ما هم همینو به عنوان جواب تحویلتون می‌دیم! :پی


تو از کی به حرفای مهران گوش میدی؟؟

نقل قول:
خودمم که پیانو می‌زنم و عاشق پیانوم. 


ببین.. همیشه چیزای جدیدی هست که میشه در مورد دوستات یاد بگیری!

نقل قول:
در نظر بگیر که همیشه مهمون ِ قلم‌پر یکی از آدمایی که می‌شناسی‌شون نیست. باید برای این حکایت یه تمهیدی اندیشیده بشه! :دی بعد مثلاً من اگه خواننده بودم، دوست داشتم مصاحبه شونده در مورد خصوصیات اخلاقی‌ش بیشتر توضیح بده. حتی دوست داشتم بگه چرا شخصیتی رو که داره و پرورش داده، این شکلی شده و الی آخر.


حرفتو قبول دارم و مرسی از نظراتت... حتما ازشون استفاده میکنم.

--------------------------------------------
و اما در جواب لرد ولدک عزیز:‌

نقل قول:
ب شما کاملا اشتباه میکنین.نظر آدم با گذشت زمان ممکنه عوض بشه.مخصوصا اگه 5-6 سال از اظهار نظر قبلیش گذشته باشه.آدما پخته تر میشن.با تجربه تر میشن.هر روز چیزای جدیدی یاد میگیرن.

ولی خب...این حرف مروپ که گفت فکر نمیکنم لرد تمایلی به مصاحبه داشته باشه درسته.خیلیا منو میشناسن.هم خودمو میشناسن هم نظرمو(نظر فعلیمو) میدونن هم با طرز فکر و اخلاقم آشنا هستن.احتمالا مصاحبه من پر از حرفای تکراری میشه.فکر میکنم فعلا اعضای جالب توجه تری برای مصاحبه موجود باشه که همه کنجکاو باشیم درباره شون بیشتر بدونیم.


دقیقا به خاطر اینکه آخرین مصاحبه با شما ۵ سال پیش بوده، در نظر داشتم زمانی ازت دعوت کنم... فکر میکنم فعلا جواب دعوتم رو گرفتم ولی ممکنه بازم سراغت بیام.. این گرگ پیر دوست داره ولدک ها رو پخ کنه!
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=

ما در دوران کودتا چه وزیر باشد که نباشد چه نباشد که نباشد! به برنامه‌مون ادامه میدیم

مهمون بعدی برنامه،از اعضای تازه وارد و خیلی خوب سایته که عده‌ای هم اون رو در حال حاضر لایق رنک بهترین عضو تازه‌وارد می‌دونن.. این مهمون عزیز کسی نیست جز رون ویزلی.

تا یکشنبه فرصت دارین سوالات خودتون رو بپرسین.


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۴ ۱۸:۵۸:۱۸

تصویر کوچک شده


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ شنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۲
ممنون از همه و سوالات خوبی که پرسیدین. اکثر سوالات توی متن مصاحبه بدون ذکر اینکه کی پرسیده استفاده شدن و خلاصه راضی باشین!

ضمنا فهرست مصاحبه‌های قلم‌پر به روز شده و می‌تونید ببینید چه زمانی کدوم کاربرها مصاحبه شدن و بر اساس اون پیشنهاد بدین که دوست دارین چه افرادی روی صندلی داغ ما بشینن!‌

مهمون بعدی به زودی معرفی میشه.

به لارتن: عمو جان ما مثلا جادوگرهای سفید هستیم... اگه کسی جواب سوالی رو نخواد بده تنبیهش نمی‌کنیم!‌
----------------------------------------------------------

اینهم سوالا ما خدمت بانو مروپی گانت:



پیوست:


zip merope.zip اندازه: 19.52 KB; تعداد دانلود: 36


تصویر کوچک شده


پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱:۵۲ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
یک روز از زبان یک دیوانه ساز!

میخانه‌ی کنج کوچه‌ی ناکترن از همیشه خلوت‌تر و آرام‌تر بود، کمتر کسی وسط روز به آن نقطه از شهر می‌آمد و اگر هم گذرش به آنجا می‌خورد، وقتی برای میگساری نداشت. علاوه بر این، آن مغازه‌ی کوچک آنقدر از بیرون و درون غمگین و پوسیده به نظر می‌رسید که حتی با وجود زمستان بی‌رحم لندن هم، آتشی که بی رمق گاهی زبانه‌ می‌کشید کسی را به سوی خود نمی‌خواند.

آنجا آنقدر سرد، دلگیر و تاریک بود که گویی سالها در تسخیر دیوانه‌سازها بود و حضور یک نفر بیشتر تغییری در فضای آن ایجاد نمی‌کرد، دقیقا چیزی که او به آن نیاز داشت. تک و توک بعضی صندلی‌ها در اشغال جادوگرانی بود که تنهایی خود را با پیک‌های الکل فرو می‌خوردند، هیچ کدام حضورش را حس نمی‌کردند، همانطور که او حضور آنها را حس نمی‌کرد; به آرامی به سمت پیشخوان سر خورد و روی یکی از چهارپایه‌ها نشست. ساقی بی هیچ پرسشی بطری خاک گرفته‌ای را از قفسه های پشت سرش برداشت، لیوانی را پر کرد و مقابل دیوانه‌ساز گذاشت. انگشتانی لزج و دراز از زیر ردا بیرون آمدند و دور لیوان حلقه شد، لحظه‌ای بعد ساقی دوباره همان لیوان را پر کرد.

- چه دیوانه‌ساز بی بخاری هستی!

اگر دیوانه‌سازها چهره‌ی مشخصی داشتند حتما تعجب او وقتی که به پشت سرش بر میگشت در صورتش پیدا میشد; ساحره ی مسن و ژولیده‌ای پشت سرش نشسته بود و او را برانداز می‌کرد. بی‌تردید اگر هشیار بود، هرگز با او هم‌کلام نمیشد.

- اونطوری منو... امممم... نگاه نکن. بی‌بخاری دیگه! مگه نباید الان بیفتی به جون این ملت و ...هووممم...چطوری بگم که دردسر نشه... باهاشون صمیمی بشی؟!
- خانم، صمیمیت کدومه؟ چرا حرف در میاری واسه ما؟!‌ ما فقط طبق طبیعتمون رفتار می‌کنیم.
- طبیعت، غریزه، نفس اماره... چه فرقی می‌کنه؟

دیوانه‌ساز دوباره پشتش را به ساحره کرد و لیوان سوم را سرکشید و به ساقی گفت:

- قوی‌تر باشه این دفه...

ساحره تلوتلو خوران هیکل فربه‌اش را جابجا کرد تا دوباره دو در روی هم‌صحبتش! باشد.

- شماها اسمم دارین؟
- ها؟ چی داریم؟
- اسم... اوه فهمیدم فهمیدم... ما یه مقدار لهجه‌هامون فرق داره... صبر کن...

و با دست به لیوانش اشاره کرد و گفت:

- ما به این میگیم گیلاس... گــــیـــــــــی لــــــــاس.... شما چی میگین؟
- لیوان!

ساحره از ذوق خنده‌‌ی کوتاهی کرد که در میان صدای آسمان خشمگین که میخانه را می‌لرزاند گم شد.

- اینو شنیدی؟ ما به این میگیم تندر... تُـــــــــن‌دَر.... شما چی میگین؟
- آسْمون قرمبه!

ساحره یک لحظه با تعجب اخمی کرد و بعد دوباره خندید، جرعه‌ای از نوشیدنی‌اش خورد و دستش را روی سینه‌اش گذاشت و گفت:

- اسم من ناعی.. شما..
- پدرسوخته!
- مرتیکه دیلاق نجس منحوس بی اصل و نسب ... درست صحبت کن بوقی بوق بوق بوق...
- خانم سوء تفاهم نشه... به ما میگن پدرسوخته.

ناعی که تازه متوجه اشتباهش شده بود، با دهان باز به پدرسوخته نگاه کرد و با بغض پرسید:

- ای وای... این چه اسمیه خب؟
- خوشتون میاد ما هم بگیم این چه اسمیه دارین؟ ببین خانم ما رو بر اساس سابقه ننه بابامون نامگذاری می‌کنن... مثلا پدر من یه بار شنل یه جادوگری رو دزدید، نفرین شد و توی نفرین سوخت... نه اونطوری نگاه نکن... نمرد... فقط سوخت.. خب وقتی ما به دنیا اومدیم اسممون رو گذاشتن پدرسوخته.

و شانه‌هایش را با بی خیالی بالا انداخت و مشغول نوشیدنی‌اش شد و متوجه نبود هم سر و هم فکش هر دو حسابی گرم شده‌اند. هر بار که اینجا می‌‌آمد در سکوت دمی به خمره می‌زد، به جای پول به ساقی می‌گفت این بار از بوسیدنش صرف‌نظر کرده و بی‌حساب می‌شدند و ادامه ی کارهایش را از سر می‌‌گرفت... گاهی شیفت شب آزکابان کشیک می‌داد، گاهی برای ایجاد وحشت و گاهی فقط محض تفریح با رفقایش به محله‌‌ای مشنگ نشین می‌رفت و مردم‌آزاری میکرد و گاهی هم... به جادوگرها حمله می کرد، این موجودات پر از احساسات متناقض و متکبر که به لطف چوبدستی فکر می‌کردند مالک دنیایند... با سپرهای مدافع جورواجورشان...

- هیییییع...
- چرا آه میکشی پدرسوخته؟
- سپرمدافعت چه شکلیه؟
- ول کن عامو حوصله داری؟ می‌دونی چقدررر سخته درست کردنش؟ من بی خیالش شدم... در برخورد با شماها شکلات درمانی کردم همیشه. هر چند دیگه لازم نیست....چطوری توضیح بدم... تا حالا شکست عشقی خوردی؟
- نه ناعی... ولی فکر می‌کنم عاشق شدم!
- پــــــدرسوخــــــتـــــــــه!!

ناعی که ماجرا برایش جذابیت تازه‌ای پیدا کرده بود، جفت دستانش را زیر چونه‌ش زد و منتظر ماند. چیزهای زیادی از دیوانه‌سازها نمی‌دانست و مطمئنا فکر نمی‌کرد دیوانه‌سازها هم عاشق بشوند. عزمش را جزم کرده بود که جزئیات ماجرا را بداند، هر چند فرقی نمی‌کرد، چند ساعت بعد که اثرات مستی می‌پرید، هیچی یادش نمی‌آمد... اما کنجکاویش بیشتر از آن بود که بی خیال شود، پس او را تشویق به حرف زدن کرد:

- اسمش چیه؟ چطوری آشنا شدین؟‌ اونم می‌دونه دوسش داری؟
- اسمشو نمی‌دونم... تازگی دیدمش... صبحا میره تو ساختمون وزارت، عصرا هم میره خونه. جذابه چون فرق داره با بقیه! می‌دونی ما آدمها رو با احساساتشون می‌شناسیم و این جادوگر تو دنیای دیگه‌ای سیر میکنه.

نوشیدنی ناعی پرید توی گلوش و چنان با شدت آن را خارج کرد که از بینی‌‌اش هم بیرون زد و روی ساقی و پیشخوان چسبناک و کثیف پاشید. ساقی زیر لب غرولندی کرد و با دستمال چرکش اول سر و صورتش را خشک کرد و بعد مشغول پاک کردن پیشخوان شد.

- تو.. تو... عاشق یه جادوگر شدی؟ نه یه دیوانه‌ساز دیگه... نه یه ساحره حتی... تو عاشق یه جادوگر شدی؟!
- خیلی ضایع است؟
- این ضرب المثل جادوگرا رو شنیدی که میگن، “هیپوگریف با هیپوگریف، تسترال با تسترال... کند بوقی با ارزشی پرواز؟”
- نه... معنیش چیه؟
- هوممم.. منم دقیق نمی‌دونم ولی الان که فکرشو می‌کنم کی اهمیت میده؟ اینا همه‌ش یه مشت حرفه، برو دنبال دلت جوون!
- دل چیه؟
- همون که تو و منو و کلی ملت رو بدبخت کرده ولی باید رفت دنبالش... برو با این عشقت حرف بزن، ارتباط برقرار کن، باهاش صمیمی.. کجا میری؟ صبر کن..صمیمی نشو...هی وای من، رفت!

صبح روز بعد – بیمارستان سنت مانگو

بیرون بیمارستان شلوغ و پر از روزنامه‌نگار، ملاقات کننده و مردمی بود که تنها از سر کنجکاوی به آنجا آمده بودند. نگهبانان درب ورودی را بسته بودند و تنها با کارت شناسایی اجازه‌ی تردد به افراد مجاز را می‌دادند.
داخل بیمارستان، شفاگر و دستیارش پشت در اتاق ۵۰۲ لحظه‌ای با تردید بهم نگاه کردند و بعد وارد شدند. اتاق ظلمات مطلق بود و سرمای آن تا مغز استخوان آن دو را منجمد می‌کرد. شفاگر جوان که دندان‌هایش بهم میخورد، پرسید:

- تا حالا همچین موردی دیده شده؟
- شک دارم!‌ اصولش اینه که اینها بعد از بوسه‌های معروفشون قوی‌تر میشن ولی مسئول دفتر کنترل موجودات جادویی میگفت که این انگار روح خودشم با قربانیش مکیده... اگه روحی داشته باشن! ازش فقط یه پوسته‌ی خالی مونده.
- تا کی اینجا قراره بمونه؟
- تا وقتی که تحقیقات کامل بشه... این آزاری برای کسی نداره... یه گوشه رهاش میکنن.
- دلم براش یه جورایی میسوزه.
- دلت نسوزه... نمی‌بینی کل مملکتو با این کارش بهم ریخته.

و در را برای همکار جوانش باز کرد تا از اتاق خارج شوند. در راهرو، از جیب روپوشش نسخه ی پیام روز لوله‌شده ای را درآورد و دوباره به صفحه ی اول خیره شد، وسط صفحه عکس بزرگی از جادوگر لاغر و کریهی چاپ شده بود که با شانه‌های افتاده و چشمان تهی از نور زندگی روی تخت سنت مانگو بی‌حرکت نشسته بود و تیترهای درشت یکی بعد از دیگری روی آن ظاهر می‌شدند:

سقوط مشکوک وزیر گانت به دست دیوانه‌ساز

دیوانه سازی که دیوانه شد




ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۲۵ ۲:۱۴:۳۴

تصویر کوچک شده


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۰:۴۴ شنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۲
تدی با تردید وارد اتاق مصاحبه شد، اتاقی که روی صندلی قرمز داغ آن طی ۵ سال گذشته جادوگران و ساحره های زیاده نشسته بودند و از زندگی خود در جامعه‌ی جادوگری و فراتر از آن صحبت کرده بودند. روبروی صندلی قرمز، صندلی شیک و بسیار راحتی قرار داشت که در نسل‌های مختلف مصاحبه‌‌کننده‌های مختلفی روی آن نشسته بودند ولی سایه‌ی پرسی ویزلی همیشه روی آن سنگینی می‌کرد.

روی صندلی دیگر نشست و به صندلی قرمز که سالها پیش قبل از یکی از اپیزودهای "دارم از اینجا میرم" خودش روی آن نشسته بود. کاغذ و قلم پر را به سمت خودش کشید و خرت خرت کنان اطلاعیه ی راه اندازی مجدد قلم پر را روی آن نوشت:‌

۱. مسئولیت اینجا به من سپرده شده، قرار نیست تغییرات زیادی ایجاد کنم، مصاحبه ها تقریبا به سبک و سیاقی که پرسی بنیانگزارش بود انجام میشه به این ترتیب که مهمانی از اعضای سایت معرفی میشه و بقیه اعضا سوالاتی که دوست دارن رو میان اینجا میپرسن و این سوالات در کنار سوالات دیگه ای که من آماده کردم از مهمان پرسیده میشه.

۲. اعضا آزاد هستن هر سوالی رو که " بدون توهین و در راستای قوانین سایت" باشه از مهمان بپرسن ولی این به این معنی نیست که همه ی سوالات در مصاحبه‌ی اصلی استفاده میشه. مصاحبه کننده این اختیار رو داره که سوالاتی که به نظرش مناسب هستن رو انتخاب کنه و مصاحبه شونده این حق رو داره که به سوالی جواب نده اگه احساس میکنه خیلی شخصیه.

۳. وقتی مهمان هر برنامه اعلام میشه، اعضا یک هفته فرصت دارن سوالاشون رو بپرسن، در انتهای هفته همه سوالات مصاحبه برای مهمان فرستاده میشه و بعد از دریافت پاسخ ها، مهمان بعدی معرفی میشه.

۴. برای انتخاب مهمان سعی میشه حتی الامکان عدالت! برقرار بشه به این صورت که از اعضای جدید و قدیمی، گروه های ۴ گانه، جبهه‌ي سفید و سیاه به صورت گردشی مهمان انتخاب بشه.

۵. پیشنهادات شما برای انتخاب مهمان در نظر گرفته میشه، حتی اگه فکر می کنید حرفی برای گفتن دارین میتونین به من پیام خصوصی بفرستید تا شما رو در لیست مصاحبه شونده ها قرار بدم. همینطور اگه انتقاد یا نظری برای بهتر شدن اینجا دارید هم خوشحال میشم بشنوم.

تدی یک بار دیگه از روی نوشته‌ش خوند. بعد کاغذ دیگری را پیش کشید و یادداشت کوتاهی روی آن نوشت:

با سلام به بانو مروپی گانت

شما به عنوان اولین مهمان سری جدید "قلم پر" انتخاب شده‌اید. لطفا شنبه‌ ۳۰ آذر برای شرکت در مصاحبه و نشستن روی صندلی داغ ما تشریف بیارید.

ارادتمند،

تدی لوپین


جغد تدی، بوقک () پر زد و روی میز نشست. امروز باید تا خانه‌ی گانت‌ها پرواز میکرد.




تصویر کوچک شده


پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۸:۵۴ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
نیازمندی‌های پیام امروز


یک فرصت طلایی
یک فرصت طلایی


بنگاه شرط‌بندی گرگینه‌ی صورتی افتتاح شد:

در راستای برگزاری مسابقات دوئل که جان تازه‌ای را به امت جادوگر و ساحره تزریق کرده و باعث شور و شعف بی‌سابقه‌ای در جامعه شده که حتی وزیر باشد که نباشد با توزیع رایگان چیز هم به آن نرسید، بنگاه گرگینه‌ی صورتی به مدیریت آقایان جیمز سیریوس پاتر و تد ریموس لوپین اقدام به فروش بلیت‌های شرط‌بندی کرده است.

فقط کافی است تا قبل از برگزاری هر دوئل به بنگاه شرط‌بندی رفته و با خرید بلیت و پیش‌بینی برنده‌ی هر مسابقه شانس خود را امتحان کنید و گالیون‌های خود را در گرینگوتز افزایش دهید.

در بنگاه به روی همه‌ی اقشار جامعه اعم از محفلی، مرگخوار، حزب باد و غیره باز است.

شرکت داوران مسابقات دوئل یعنی پروفسور دامبلدور و لرد ولدمورت در شرط‌بندی نه تنها بلامانع که مورد تشویق مدیریت بنگاه هم هست.

در راستای شعار زنده باد مخالف من! شرکت کادر مدیریت، نظارت، وزارت منحوس و معاونین فریب‌خورده، مدیریت هاگوارتز، داوران کوییدیچ و حتی رقبای مالکین بنگاه در مسابقات دوئل در این شرط‌بندی‌ها آزاد است.

بشتابید دوستان که غفلت مایه ی پشیمانی است.




تصویر کوچک شده


پاسخ به: بنگاه شرط‌بندی گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
سوژه‌ی جدید

تق .. تق .. تق .. تق

- به نظرت چطوره شریک؟

- اولندش نمیدونم چرا عینهو بابات که اصرار داشت قبر اون جن خونگی رو با دست بکنه، باید اول صبحی تق تق اون میخ و تخته رو می‌کوبیدی تو سر من! دومندش من از صبح زود بیدار شدن متنفرم مخصوصا با صدای تق تق میخ و تخته!

جیمز با احتیاط از پله‌های نردبون پایین اومد و در حالی که به سمت تدی می‌رفت، دست کرد تو جیبش و یویوش رو در آورد و شروع کرد چرخوندنش. تدی که چشم از اون آلت قتاله بر نمی‌داشت و هر لحظه رنگش بیشتر می‌پرید، من من کنان گفت:‌

- الان که بیشتر دقت میکنم میبینم عجب ایده‌ی معرکه‌ای بود و چقد زیبا شده.

- منم نظر تو رو دارم!

و هر دو به تابلوی کج و معوجی که روی تابلوی قدیمی بنگاه تصب شده بود، نگاه کردند که رویش با خطی خرچنگ قورباغه نوشته شده بود:‌

"بنگاه شرط‌بندی گرگینه‌ی صورتی"

جیمز نگاهی انداخت به مغازه‌ی کثیف و خاک گرفته که مثل هر کاسبی دیگه‌ای دچار رکود اقتصادی شده بود و پرسید:

- یعنی ما دوباره پولدار میشیم؟

تدی از جیبش کاغذ مچاله ای رو در آورد و روبروی جیمز گرفت که ۱۶ اسم روش نوشته شده بود که دو تا دوتا بهم وصل شده بودند.

- ببین! ملت فقط واسه اینکه حریف دوئلشون رو انتخاب کنن از پریشب جلو در خونه گریمالد صف کشیده بودن. بقیه هم از همه جا اومده بودن تماشا.. من حتی کریچر رو دیدم یه گوشه نشسته بود تخمه میشکست! باورت میشه؟ بعد این همه سال همچی فسیلی سر و کله‌ش پیدا شده بود. میدونی این یعنی چی؟

- خنگ خودتی!‌ :proctor:

- خو چرا لیستو میخوری؟

- تدی!! این نقشه‌ی تو اگه کار نکنه فردا همینم نداریم بخوریما.

- شرط می‌بندم سر یه هفته اینجا بهتر از روز اولش بشه. این جماعت بفهمن می‌تونن سر شرکت کننده ها شرط ببندن، در اینجا رو از پاشنه می‌کنن. اون گوشه هم یه تلویزیون و چند تا صندلی میذاریم بتونن پخش زنده مسابقه ها رو ببینن، از رزمارتا هم نوشیدنی کره ‌ای و آتشین می‌گیریم سرشون رو گرم می‌کنیم. دیگه چی میخوای؟‌

- بلیتا رو سر مسابقه‌های حساس گرون کنیم! درصد پولی هم که می‌گیریم کمه.. باید بیشتر بشه. فردا تسترال نشی بگی مشتری زیاد داشتیم، بهشون تخفیف بدی!

- نه خیالت تخت!

مغازه‌های هاگزمید کم کم باز می‌شدند و مردم دهکده به زودی آگهی‌های تغییر کاربری بنگاه املاک رو می‌دیدند و به گوش بقیه می رسوندند... روزهای تلخ تدی و جیمز به آخر رسیده بود... احتمالا!





تصویر کوچک شده


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۷:۵۹ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۲
خب من داشتم طبق معمول گشت شبونه‌ میزدم تو سایت و به طور خیلی اتفاقی با ایشون برخورد کردم:‌

پروفسور فلیت‌ویک۱

بعد احساس کردم که ایشون نمیتونه اوشون باشه:

پروفسور فلیت‌ویک۲

و خب نسخه‌ی شماره ۲ حسابی تو سایت و ایفا فعاله ولی نسخه‌ی ۱ هم هنوز تو ایفای نقشه!

اصلا نمیدونم جاش اینجا بود یا نه ولی گفتم یه اطلاع رسانی بکنم.

ممنون


ویرایش شده توسط پروفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۱۸ ۱۰:۰۳:۲۵

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۶:۵۸ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۲
- ما این وضعیت رو تحمل نمی‌کنیم. فس فسوو ناجینی فسوو!

ناجینی هم فس فسی کرد و خودشو به سمت آنتونین کشید و سر راه جلو آینه قدی (مهم نیست این آینه وسط خونه ی ریدل چیکار می‌کنه، مهم اینه که برای فضاسازی لازمه!) نیش ترمزی زد و قربون هیکل مثل بازیلیسکش رفت و بعد که اعتماد به نفسش حسابی به سقف زد، چشم در چشم آنتونین شد.

ناجینی:
آنتونین: چه دختر خوبی... نازی...گود گرل..سیت..سیت!

ناجینی اخم کرد و رو به اربابش کرد:

- فیسفس فسو فس فسا
- فسا؟ ..هوووم... فس فس!

آنتونین که زبون ماری نمی فهمید ولی انقدر مکالمه‌های ولدمورت و حیوون دست‌اموزش رو شنیده بود که بفهمه هر وقت صحبت از فسا میشه، اتفاقات خیلی بدتر از مارگزیدگی در انتظار شخص خاطیه، فسا چیزی بود شبیه بالاک که تبعیدی‌ها مرگی دردناک رو هر شب تجربه می‌کردن و دوباره روز بعد همون آش بود و همون کاسه!

- اربابا!! به من رحم کنین! من بی تقصیرم! این روزا همه شبیه شمان...سخته جنس تقلبی رو تشخیص دادن.. اربابا.. فرصت بدین من مسئول این وضعو خودم کت بسته میارم تحویل شما و ناجینی میدم.

- با ارباب حرف میژنی به من نگاه کن!

آنتونین:
نجینی:
ولدک:

ولدمورت جدیدالورود سلانه سلانه، پای چپش رو دنبال خودش کشید رفت یه گوشه‌ای روی زمین ولو شد و لحظاتی قبل از اینکه دچار خواب بعد از نئشگی بشه، اعلام کرد:

- این معژون هر چی بود، تو آشپژخونه هم نشتی کرده.. دایی ژون... چند تا نشخه‌ات یه گوشه دارن نقشه‌ی کودتا میکشن..آنتونین آخرین مرگخواریه که ظاهرش تغییر نکرده..

و آامااا آنسوی مملکت در دره‌ی گودریک


- فرزندان روشنایی بی مو و بی دماغ... ما باید خونه‌ی ریدل رو بگیریم!

یکی از ولدمورت‌ها که سوییچ نارنجی رنگی رو دور انگشتش مي‌چرخوند پرسید:

- خب که چی بشه بعدش؟
- منم با عمو ولدک موافقم.. خب که چی بشه بعدش؟

-پروفسور ولدموت، من بگم؟ من بگم؟
- بگو تدی! متوجهی که با این زلف آبی نمیتونی خودتو جای ولدک بزنی دیگه؟
- آره بابا! الان فقط واسه اینه که معلوم بشه کی به کیه!‌ آقا من تازگی به کمک دلورس کشف کردم که ما اهداف بزرگتری رو دنبالش هستیم، ما دنبال تسلط به دنیا و حتی تو دهن آستاکبار زدن هستیم، ما باید دنیا رو تسخیر کنیم..حتی به زور. ولی اول باید خونه ی ریدل رو بگیریم و مرگخوارا بشن برده ی ما.. حتی ولدک هم بشه برده ی ما و بعد بریم دنیا رو فتح کنیم!

جماعت حاضر در کافه:







تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.