هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۳
مخش: خاطره ای خالی بندانه از خوندن ذهن یا چفت شدن توسط خودتون، برای بغل دستیتون تعریف کنید! توجه داشته باشید که باید خاطرتون شدیدا اغراق آمیز و غلو شده باشه به طوری که خودتون رو گولاخ جلوه بدید. توجه کنید که لزومی نداره به شکل محاوره و خاطره تعریف کردن بنویسید. رول سوم شخص هم کاملا مقبوله.

رز روی نیمک پارک نشسته بود و به وارجی برای بغل دستی اش مشغول بود البته وراجی که نه خالی بندی می کرد.

-یه روز رفتم که درخواست مرگخوار شدن را بدم،لباس مشکی پوشیدم که یعنی ترسناک به نظر بیام که زود تر قبولم کنند البته نیازی نبود حالا بگذریم با لباس های سیاه خفنم به سمت خانه ی ریدل ها حرکت کردم .
ماشینم نداشتم پیاده رفتم.دوساعتی طول کشید تابه خانه ی ریدل ها برسم.وقتی رسیدم نفس عمیقی کشیدم و در بزرگ ورودی را باز کردم و داخل شدم .

کمی در محوطه ی قصر راه رفتم وبعد زنگ در را به صدا در اوردم وماروو لو گانت در را باز کرد .
پرسید چی کار دارم ولی من بدون توجه به او از وارد قصر شدم هوای خفه ای داشت و گرد وخاک همجانشسته بود.
دستم را روی میز کنارم کشیدم و گرد وخاکی که روی انگشتم جمع شده بود رافوت کردم
درهمان لحظه ماروولو از من پرسید برای نظافت امده ام؟من نگاه خصمانه ای به او کردم واز پله ها بالا رفتم.

رز مکثی کردو ادامه داد:

-خلاصه از پله ها بالا رفتم و در اتاق لرد را زدم و بلافاصله ان را باز کردم.
لرد از اینکه صبح به این زودی بیدارش می کردم عصبانی شد ولی چون که دید من در را باز کردم از زدن کروشیو منصرف شدو من را به اتاقی برد گفت دوشیزه زلر لطفا چند لحظه منتظر بمانید.
چند لحظه بعدلرد که لباسش را عوض کرده بود پیش من امد وباهم از وضعیت اب وهوا صحبت کردیم.بعد از کلی خاطره گفتن من از لرد خواهش کردم که مرا جزو مرگخورانش قرار بده.

لرد با خوشحالی پذیرفت و یکی دیگه از مرگخوارانش را صدا زد تا فرم درخاست را برای من بیاورد درهمان موقع من باصدای بلند اعلام کردم که از تصمیمم منصرف شدم .
لرد با تعجب نگاهی به من کرد ولی بعد قبول کرد و من را تا پایین پله ها همراهی کرد.

شکل محفلی ها پس از تمام شدن داستان رز :
شکل مرگخواران:
مشنگ های انجا:




پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۰:۰۷ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۳
اگر یک جادوگر سپیدی، به یک حیوان جادویی سپید و اگر یک جادوگر سیاهی به یک حیوان جادویی سیاه تبدیل شو، به جنگل برو و در آن جا زندگی کن. توجه کن که حیوانات جادویی بسیار زیادند. از سانتورها گرفته تا تسترال ها تا گرگینه ها تا اژدهاها تا موجودات دریایی که در جام آتش هم بودند تا مارها، هیپوگریف ها و حتی پیکسی ها! داستان این زندگی متفاوت خود را برای ما هم بگو و بگو که بعد از این تجربه باز هم دوست داری انسان بشوی یا خیر؟زبان: اول شخص مفرد


در سالن سفید رنگ دیار مرلین نشسته بودم و به شانس دوباره ام فکر می کردم.
به خاطر فداکاریی که در زمین انجام دادم پس از مرگم می توانستم به شکل یک حیوان ادامه ی حیات دهم. سفید یا سیاه بودنش هم به خودم بستگی داشت.
همان طور که از نوشیدنی خنکی که در لیوانم بود می نوشیدم به موجودی که دوست داشتم تبدیل شوم فکر کردم.

یک اسب تک شاخ؟نه به دلیلی که خودم هم نمی دانستم از اسب خوشم نیامد.دوباره فکر کردم:
تسترال؟اینم نه،سناتور؟زیادی مغرورند.هیپو گریف؟به دردمن نمی خوره.
چرا اصلایک حیوان سیاه را امتحان نکنم؟
مار؟گرگینه؟اژدها؟از هیچ کدام خوشم نیامد نه موجود سیاه به من نمی خورد،باید سفید انتخاب کنم.

لحظه ای به زمین و دوستانم فکر کردم،به ایفای نقش به ....
بله .جواب من همین بود ،ققنوس !

در زمین

من به شکل ققنوس به زمین رفتم .
باید بگویم ققنوس بودن چیز شگفت انگیزی است،این بهترین تجربه در تمام زندگی ام بود.

نمی توانید تصور کنید چه حس خوبی داشتم وقتی بال های باشکوهم را باز می کردم و روی ابشار ها یا روی بالا ترین درختان جنگل پرواز می کردم و یا زمانی که اوج می گرفتم و بعد بال هایت را جمع می کردم وپایین می امدم و در بین راه دوباره ان را باز می کردم .
زمانی که با ان صدای بی نظیرم می خواندم و باور نمی کردم که این صدای قشنگ مال من است ، چشمانم را می بستم و به صدای زیبای خودم گوش می دادم.

چند باری هم با اشک هایم حیواناتی را درمان کردم و یک بار هم برای فهمیدن توانایی هایم سعی کردم سنگ سنگینی را بلند کنم و درکمال تعجبم به سادگی بلند شد،انگار نه انگار که یک سنگ بزرگ وسنگین است!
من بر سر ابشار ها حرکت می کردم و تصویر خودم که در اب می افتاد را تماشا می کردم،بعضی وقت ها هم
پایین می امدم تا نوک بال هایم به اب برخورد کند و اب صاف و یک دست رودخانه را بشکافد .

مردمان بومی با دیدن من دست از کار هایشان برمی داشتند و به من خیره می شدند،پدر بزرگ ها وبزرگان خاندان نیزه ها و تیرکمانشان را اماده نگه می داشتند تا اگر من خواستم کاری انجام دهم ان ها را به سمت من پرتاب کنند.زنان با حسرت به من نگاه می کردندو دخترانشان با تحسین!در چهره ی پسران غرور پیدا بود.
بچه های کوچک تر به دنبال من می دویدند؛حتی یک بار که زیاد به ان ها نزدیک شدم یکی از ان ها سعی کرد یک پر از من بکند.

مردمان بومی فکر می کردند من همان سیمرغ افسانه ای هستم و با نوعی اخترام خاصی با من بر خورد می کردند.
من در انجا به دنبال کسی بودم که به عنوان ققنوس همراهش باشم ادمی که قدر موجود افسانه ای ،من را بداند.اما در جای اشتباهی دنبال ان می گشتم.
من فکر می کردم باید ادم مورد نظرم را در جاهای بکر و دست نخورده بیابم ولی اشتباه می کردم.

بااینکه در شکل ققنوس زندگی شگفت انگیز داشتم ولی از ققنوس بودن خسته شده بودم وترجیح می دادم دوباره انسان بشم.
واینگونه شد که من به شکل انسانی رز دوباره به زمین برگشتم.




پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۳
سارا روی صندلی تالار هافلپاف مشغول خواندن کتاب هایی بود که رز به او معرفی کرده بود که رز به سمتش امد.
سارا که از قدم های زلزله وار رز امدنش را فهمیده بود کتاب را بست وبه دوست پریشان خود خیره شد.

رز با صدایی که از ته چاه می امد گفت:
-سارا...دوست عزیزم اگر توی این مدت کوتاهی که توی هافل بودم باعث عصبانیت تو شده ام مرا ببخش!حلالم کن!

سارا با وحشت پرسید:
مگه چه شده؟می خواهی بری یه گروه دیگه؟

رز از دست افکار سرسری سارا عصبانی شده بود ولی به خاطر اینکه این اخرین دیدار او با دوستش بود از فکر دعوا کردن بیرون امد و با نارحتی گفت:
-نه بابا،اخه کدوم ادم عاقلی هافل را با گروهای دیگه عوض می کنه؟هان؟

سارا که اندکی ارامشش را باز یافته بود دوباره پرسید:
پس می خواهی بری مکه، با هواپیما های ایران؟

رز این بار نتوانست جلوی خودش را بگیرد وفریاد زد:
-نه بوقی، می خواهم برم سوار اژدها شوم.

سارا با خود فکر کرد دوباره این رز یه کتابی خوانده داره ازش تقلید کنه!بنا براین فقط شانه هایش را بالا انداخت.

رز که نتوانست از گریه خود داری کند،هق هق کنان گفت:
-اینم وصیت نامه ام هست بعد از مرگم به داداشم بگو که مسئول مرگ خواهرت ویولت بودلر بوده!

سارا با فرمت( )به رز نگاه کردوگفت:
ویول؟ویولت؟ویولت چه کار به مرگ تو داره؟

رز برای لحظه ای گریه اش را متوقف کردوجواب داد:
-خوب تکلیف موجودات جادویی دیگه!
و بعد دوباره شروع به گریه کرد.

سارا بلند شد و رز را در اغوش گرفت،برای چندی دو دوست در اغوش هم گریستند تا اینکه رز به زور خود را از سارا جدا کردو گفت:
سارا به بچه ها بگو که چقدر از بودن با ان ها خوشحال بودم وبگو من اینکار را فط برای هافل انجام می دهم از ان ها خداحافظی کن. خب دیگه من رفع زحمت کنم برم بمیرم.

چند دقیقه بعد کنار اژدها
(البته معلوم نشد اژدها از کجا امد،شاید ویولت گذاشته بود کار بچه ها راحت تر باشه!)

رز اب دهانش را باصدای بلندی قورت دادو در حالی که دست و پایش از ترس می لرزید به سمت اژدها رفت.
از شانس خوب یا بد رز اژدها خواب بود و او توانست به راحتی سوار اژدها شود. نفسی از سر اسودگی کشید،شاید امکان زنده ماندن هم وجود داشت!ولی اول باید اژدها را بیدا می کرد.
رز چوب دستی اش را به سمت اژدها گرفت و چند ورد را امتحان کرد ولی هیچ کدام اژدها را بیدار نکرد!رز با امید واری فکر کر شاید مرده باشد!با خوشحالی سعی کرد از پشت اژدها پایین بیاید ولی ردایش به فلس اژدها گیر کرده بود.

رز تقلا می کرد که خود را ازاد کند در همان موقع اژدها بیدار شد و هوس پرواز کرد!بال های بزرگش را باز کرد و به صورت اماده باش نشست غرشی کرد و به بالا پریدو اوج گرفت.
در این بین رز هنوز به فلس گیر کرده بود واز بالا رفتن اژدها حالش بد شده بود.اژدها هم چنان اوج می گرفت وبالا تر می رفت ان قدر بالا رفت که از جو بیرون زد! پس از خروج از جو فهمید که زیاد گازش را گرفته بوده پس دوباره با سرعت به سمت زمین رفت.رز هم در وسط بال اژدر در حال زدن سکته بود!
پایین تر پایین تر تا اینکه هر با مخ روی کوه فرود امد و مغز رز و خودش وبدنه ی کوه متلاشی شد!

بعداز خاک سپاری در سالن عمومی هافل:


الا در حالی که وصیت نامه ی رز را توی هوا تکان می داد گفت:
-لطفا نظم جلسه را رعایت کنید...و این جا راهم تبدیل به دریاچه ی هافل نکنید!می خواهم وصیت نامه رابخونم.
اعضای هافل با چشمان خیس و دستمال هایشان به الا زل زدند.
الا شروع به خوندن کرد:
با نام ویاد بانوی بزرگوارمان هلگا هافلپاف کبیر!
همان طور که می دانید بازگشت همه ی مابه سوی مرلین(یعنی دامبلدور مرلین که مدت هاست منحرف شده!دیگه دیار مرلین هم امنیت نداره!)
است پس امیدوارم شما دوستان وهم گروهی های عزیز و دوست داشتنی را در دیار مرلین ببینم البته نه به این زودی،شما جوانید ارزو دارید از این روز ها به خوبی استفاده کنید!
و اما اموال من:
مجموعه کتاب های هانگر گیم را به باری ادوارد رایان می بخشم به امید درس گرفتن از سرنوشت انان!
بقیه ی کتابخانه ام را به سارا کلن می بخشم تا با کتاب های ان لحظات خوشی را بگذراند!
به نیمفادورا تانکس هم مجموعه ی لاک هایم را می بخشم تا با رنگ موهایش ست شود!
تمامی ساطور های خاندان را به الا می بخشم که سر جن ها را بیشتربزند!
خونم هم به استو می بخشم !
و بقیه ی اموالم را به برادر عزیزم می بخشم.
در ضمن زیاد از این شکلک استفاده کنید:

با ارزوی نیک بختی
رز زلر


باتمام شدن وصیت نامه همه ی اعضای هافل به این فرمت ها در امدن بودند:


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۰ ۱۵:۳۸:۵۸



پاسخ به: بهترين فن فيشكن هري پاتري كه خوندي چي بوده ؟
پیام زده شده در: ۱۵:۲۴ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۳
کلا ما هافلی ها چقدر باهم هم عقیده ایم!
برم برای خودمون اسفند دود کنم یه وقت چش نخوریم!




پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۲:۴۰ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۳
والا مردم چه شانسایی دارن!ماهم با ابزار مشنگی می اییم ولی نه تنها تصیح نمی کند تازه چند غلط هم اضافه می کند!مگه مارک ابزار شما چیست استاد؟




پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۰:۰۲ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۳
. رابطه‌ی انسان و زیست‌جهان رو توضیح بدید. اگه نظرتون با تدریس فرق میکنه نظر خودتونو بنویسید. (2 امتیاز)
البته که فرق داره اگه فرق نداشته باشه که نمی شه!اصن امکان نداره!
خب حالا نظر ما:
انسان ها زیر مجموعه ی زیست جهانند که مثل محصولاتی که از مغازه خریداری میکنیم تمام شدنی نیستند!
یعنی ها شما در حد استاد دانشگاه درس می دهید ما سه بار خواندیم تا متوجه متن شدیم تازه هنوز متوجه مفهوم اصلی نشدیم فقط یه سری کلمه پشت هم قطار کردیم نمره ای برای هافل بیاوریم!

. چند خط مهم از اولین سخنرانی آموکیوس بوندئیوس رو به عنوان یکی از مهم‌ترین وزرای سحر و جادو در تاریخ مدرن جادوگری بنویسید. (8 امتیاز)


الان من متن سخرانی اینو از کجا گیر بیاورم؟
خب از اب انبار پیدا کردیم ولی به خاطر اب فقط چند خطی قابل خواندنه!
متن سخرانی :
-اول از همه من تشکر ویژه ای از شما جادوگران وساحره ها دارم که به من افتخار داده اندو وقت گران بای خود را به من اختصاص داده اند.
مکثی می کند تا واکنش جادوگران راببیند ولی از ان جایی که واکنشی موجود نبوده است ،ادامه می دهد:
-واز یکتاخالق هستی به خاطر لطفی که به من داشته تشکر کنم.
همه ی افراد حاضر در سالن با خمیازه جواب می دهند.اموکیوس که می ترسد همه بخوابند باعجله ادامه می دهد:
- و تشکری دیگر از مدیران وکادر فنی می کنم که سالن را به این زیبایی تزئین کرده اند وجا دارد از تیم اماده سازی به خاطر این کت وشلوار تشکر کنم...
ملت چرت می زنند.
-و تشکر دیگری به رای دهندگان و طرفدارانم بکنم...
بچه ها جلوی تلویزیون خوابیده اند.
-و تشکری دیگر از هوا که به این خوبی است و امکان سخنرانی من را فراهم کرده است..
راوی ونویسنده و فیلم بردار در رخت خواب هستند.
-تشکری دیگر به اعضای ستاد تبلیقات من ...

از این جا بعد قابل خواندن نیست با عرض معذرت!

. امروز جلسه‌ی آخر بود. خاطره‌ای متفاوت از حضورتون در کلاس فلسفه و حکمت بنویسید. (20 امتیاز)


ما هیشه از حضور در کلاس هم گروهی یمان خوشنود می شویم!
و بهترین خاطره ی ما در باره ی اثبات خودمان به دیگران بودکه با زور خود رابه باری ادوراد رایان اثبات کردیم. ودیگری در باره ی نظریه ی دامبل وقامبل است که ما با هزار زور و زحمت نوشتیم ولی به خاطر مشکلات فنی قادر به ارسال ان نبوده ایم!


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۰ ۱۲:۴۹:۳۰



پاسخ به: زندگی جادویی من
پیام زده شده در: ۲۳:۱۷ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
فرد،فرد،فرد(ببخشید یه لحظه رفتم تو فاز ایلین)
خب ببخشید من نتوانستم به موقع برای فصل دو نظر بدم مسافرت بودم ولی حالا دوباره نقد:
فضا سازی ات بهتر شده بود ولی بازم بیشترش کن.اون یه قسمت که از خونه فرار می کنه وروی نیمکت دراز می کشه فضا سازی قابل قبولی داشت ولی یه دفعه قطع شد مثلا بهتره بود می نوشتی:

صدا غرش موتور هاگرید امد.جک که ترسیده بود به سرعت از روی نیمکت بلند شدو با این عمل کیفش افتاد و درش باز شد وتمام وسایلش روی زمین ریخت ولی جک به ان توجه نکرد ودر عوض به چشمان غول نگاه کرد.در یک لحظه هاگرید و جک به هم خیره شدند بعد هاگرید با لحن(عصبانی،متعجب و..)پرسید:
تو اینجا چه کار می کنی بچه؟
جک با(بی خیالی ترس و...)جواب داد:
من؟...فرار کردم لحظه ای به فکر فرو رفت ودوباره گفت:
اصن تو اینجا چه کار می کنی؟
هاگرید مرموزانه گفت:
اِ یه کار شخصیه!

این مثلا یه نمونه بود مال تو می تونه بامن فرق کنه ولی گفت وگو هایت را بیشتر کن هم چنین روند سریعی داری یکم کند تر داستان را ببر جلو.
یه چیز دیگه هم که فلورانسو هم بهش اشاره کرد یکم شبیه هری پاتره سعی کن شبیه نشه.
من تو ی این موندم که چرا همه جا هاگرید پیداش می شه!؟یعنی چه جوری؟غیر طبیعی هست باید یکم هاگرید را کم کنی،به نظر می اید تا حد زیادی جک وابسته ی هاگرید شده.

قبلش یه سوال:بابالنگ داز را خوندی؟
یه چیز دیگه هم هست شخصیت جکه. ما دو مدل یتیم داریم یه سری تام ریدل هستند گستاخ خشن و حرف گوش نمی دهند مسئولیت پذیر نیستند ولی یه دسته ی دیگه هم هست یتیم های پروشگاه جان گریر مثل داجودی مسئولیت پذیر با ادب مطیع.
مشخص کن جک از کدام دسته هست؛جودی ابوت یا تام ریدل .
در بعضی جا ها تام ریدل هست مثل این:

-باشه باشه من می رم ودیگه نمیام!
-برو،بروببینم تو فکر کردی برای من مهمه که تو چه کار می کنی؟
-باشه به هم می رسیم!
-می رسیم!

به غیر از اون از ضمیر تو دوبار استفاده کردی اصلا نیاز نیست از ضمیر استفاده کنی:
-برو،برو ببینم فکر کردی برای من مهمه که چه کار می کنی؟

اینم نمونه ی جان گریر:

-خانم شانگ...
-بله جک؟
-شما چه طور باور کردیدکه دنیای جادوگری وجود داره؟

راستش معلمه ما می گفت باید خیلی دقیق شخصیت اول داستانتان را بشناسید جوری که بتوانید بیست صفحه در باره ی او توضیح دهید.
خدایی 20 صفحه زیاده تازه معلم اونا بهشون 100 صفحه داده بود معلم ما به ما 20 صفحه داد تا یه هفته کامل کنیم.من 10 صفحه بیشتر نتوانستم.
یه بار امتحان کن سعی کن 20 صفحه در باره جک یا فرد ویزلی یا حتی خودت بنویسی هرچه می دونی حتی شجره نامه ی خانوادگی!مشکلت اینه که جک را به صورت کاملا روشن تصور نکردی اگه اون 20 صفحه را بنویسی به داستانت خیلی کمک خواهد کرد.

دیگه زیادی حرف زدم برم به تالار هافل برسم




پاسخ به: رولینگ که یه زنه چطور میتونه داستان یه پسر را بنویسه
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
واقعا؟نمی شه زن مرد بنویسه مرد زن بنویسه؟
چی گفتم خودم هم نفهمیدم :دی
ما نظری جز نظر هم گروهی هایمان نداریم به پست سارا والا مراجعه شود




پاسخ به: بهترين فن فيشكن هري پاتري كه خوندي چي بوده ؟
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
گردش سوم
مشکلی هست؟




پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
البته شما که ک...اهم اهم استاد ما هستی!
چرا توی رول هایت یه غلط املایی پیدا نمی شود ما دلمان خوش شود؟از بس ایراد بنی اسرائلی گرفتیم خسته شدیم!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.