- اه! بازم که اینا رو اینجا آوردین! اصلا چرا باید اینجا باشید؟ نمی ذارین یه آب خوش از تو گلوی من پایین بره؟
چند دقیقه ای می شد که پروفسور اسنیپ در حال دعوا کردن با رون و هری بود و به هیچ کدام از آنها اجازه ی حرف زدن نداده بود!
پروفسور اسنیپ بعد از دیدن هری و رون که همراه با فیلچ وارد اتاقش شده بودند و قیافه ی ناراضی فیلچ، شروع کرده بودند به دعوا با هری و رون. قیافه ی اولیه ی هری و رون با اینکه خیلی خوب و خوشحال می نمود، ولی حالا بعد از شنیدن این همه غر زدن از طرف پروفسور اسنیپ، جای خود را به ناراحتی می داد.
- خب، نمی خواین هیچکدومتون حرف بزنید؟ باید به زور متوسل بشم؟
- پروفسور، ما می خواستیم ...
- نمی خواد حرف بزنی! می دونم که دروغ میگی؛ فیلچ تو بگو!
فیلچ نگاهی شیطانی به هری و رون کرد و می خواست مثل همیشه کار را برای آنها سخت تر از قبل کند، برای همین تصمیم گرفت دلیل آمدن آنها را از اسنیپ مخفی کند!
- اونا یه ورود غیر قانونی داشتن، سعی داشتن با یه ماشین وارد محوطه بشن و دزدکی برن سرسرای اصلی که گرفتمشون!
هری و رون با چهره ای بهت زده به فیلچ نگاه می کردند و نمی توانستند چیزی بگویند! چهره ی اسنیپ با هر کلمه ی فیلچ عصبانی تر و وحشی تر میشد، ولی چیزی در صدای فیلچ توجهش را به خود جلب کرد.
- چرا صدات میلرزه؟ اتفاقی افتاده که میخوای از من پنهون کنی؟
- ن ن ن نه پروفسور، هیچچچی نیست!
- میفهمم خودم! لجی لیمنس (؟)!
خاطره ای در برابر چشمان اسنیپ جان گرفت، هری و رون دوان دوان به سمت دخمه ها می آمدند و در حال قایم کردن چیزی با در داخل جیبشان بودند که ناگهان فیلچ جلوی راه آنها سبز شد و بعد از دعواهای همیشگی اش، هر دوی آنها را کشان کشان به سمت اسنیپ آورد!
- اون چیزی که داشتین قایم میکردین چی بود؟
- هیچی! :worry:
- آکسیو!
جعبه ای مکعبی شکل از داخل جیب شلوار هری بیرون آمد و همینطور یک بسته ی باریک از جیب پیراهن رون به سمت اسنیپ پرواز کرد و با وجود تلاش هری و رون برای گرفتن آنها، دستان استاد معجون سازی آنها را در هوا قاپید!
- خب، ببینیم چی اینجا داریم! اینا برای کی هستن؟ میخواستین ...
حرف اسنیپ با دیدن یادداشت های روی بسته ها نا تمام ماند و قیافه ی عصبانی چند لحظه پیش جای خود را چهره ی بهت زده ای داد!
نقل قول:
ما اینا رو برای شما آوردیم پروفسور، میدونیم یکی از بزرگترین مشکلاتی که دارین همین موهاتون بوده که همیشه چرب بوده، واسه همین من و رون خواستیم که دو تا هدیه براتون بیاریم که دیگه هیچوقتِ هیچوقت هیچکسی نتونه شمارو به خاطر موهاتون مسخره کنه! تو یکیشون یه جعبه شامپو ایوان هست و تو اون یکی هم یکی از آخرین مدل های شانه ی مو، امیدواریم که خوشتون بیاد.
هری و رون!
اسنیپ با چشمانی که اشک در آنها حلقه زده بود به سمت هری و رون برگشت.
- شما چطوری میدونستین که تنها مشکل من همین نداشتن شامپو و شانه بود که همیشه موهام اینطوری بود؟
هری و رون لبخندی زدند و اسنیپ در طی اقدامی که هیچ کس در مدرسه ندیده بود، هر دوی آنها را در آغوش گرفت و از آنها تشکر کرد و سپس با خودش به مراسم برد.
پروفسور اسنیپ بعد از اون واقعه دیگه هرگز با هری و رون و هیچکدام از گریفیندوری ها مشکلی نداشت و در نهایت تعجب همگان، بیشتر طرف آنها را میگرفت. اسنیپ بعد از تمام شدن آن سال در حالیکه روز به روز خوش تیپ تر و جذاب تر میشد، از تدریس استعفا داد و علی رغم اصرار های آلبوس دامبلدور در مورد نقشه هایشان، قلعه را ترک گفت و هیچ کس از وی خبری بدست نیاورد!
بعد از این موضوع آلبوس دامبلدور در ابتدای سال ششم تحصیل هری پاتر، بدلیل نبودن اسنیپ در کنارش از شت جراحت وارده به دستش جان باخت و یک ماه بعد لرد ولدمورت، هری پاتر و تمامی دنیای جادوگری را زیر سلطه ی خود آورد و هری در انظار عموم اعدام شد!
نتیجه ی اخلاقی:
اگه فیلچ مثل آدم حرف میزد، دنیای جادوگری نجات پیدا میکرد!
تأیید شد!