هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۲
#41
A) به نظر شما عجیب ترین قانون فوتبال چیست؟ این قانون و دلیل عجیب بودنش را بنویسید.(10 نمره)

آفساید قطعن. چون یه عده آدم مسخره باید مواظب باشن یه سمت یه خط مسخره باشن و یه توپ مسخره رو با احتیاط ک مبادا اون ور ِ خط باشن به سمت یه دروازه ی مسخره ببرن! بعد مسخره این جاست که اگه توپ اون ور ِ خط به یه مهاجم مسخره برسه یه کمک داور وحشی با یه قیافه ی مسخره یه پرچمو میاره بالا و ملت جریده و دریده و مسخره شروع میکنن به هو کردن داور و فوتبال و مهاجم و هر موجود مسخره ای که وجود داره. اصلن مسخره این جاست که من باید وقتمو صرف پاسخ دادن به این مسخره بازیا کنم و خودمو مسخره ی هاگوارتز گیر بیارم! خوب طبیعتن این که یک قانونی مثل آفساید بتونه اینقدر مسخره باشه و ملتو به سخره بگیره و همه رو خر کنه به اصطلاح، واقعن عجیبه در نوع ِ خودش! یعنی هیچ مسخره ای نمیتونه این همه مسخره بازی رو مثل قانون مسخره ی آفساید تو یه جای مسخره جمع کنه! عجیـــــبــه دیگ!

B) مکالمات خود با یک ماگل در مورد فوتبال را در قالب یک رول کوتاه بنویسید. (18 نمره)

پروفسور تافتی مشغول هواخوری توی یکی از خیابونهای مرکزی شهر میلان بود. یه تی شرت راه راه ِ سفید و مشکی پوشیده بود، یه چتر سیاه گرفته بود توی دستش، یه پوزه بند سفید بسته بود، و جورابای بلندشم به فرم ِ تی شرتش راه راه ِ سفید و مشکی بودن.

راوی: یعنی استفاده ی به جا و مناسب از ابزار ماگلی... هه! این چه تیپیه آخه پروفسور ... بلد نیستی مث ِ یه ماگل لباس بپوشی وسط میلان گشت نزن !

تافتی دور و ور ِ خودشو نیگا میکنه و چون میبینه خبری نیس، خودشو به راوی نزدیک میکنه و توی یه لحظه یه لگد میزنه زیر چشمای راوی و دماغشو یه وری میکنه و شورتشو میبره تو دهنشو و اینــا...

ملت همیشه در صحنه: مگه راوی فقط صدا نیست؟ تافتی کی رو زده دقیقن؟ این چه رولیه نویسنده؟ آبروی هر چی رول نویسه بردی که!

نویسنده تافتی رو وسط سوژه رها میکنه و از پشت شروع میکنه به حمله و یک سری عملیات بیناموسی روی ملت همیشه در صحنه انجام میده و اونا رو به پشت صحنه انتقال میده و اینا...

نویسنده بعد از تنفس و بازیابی روانی دوباره برمیگرده به سوژه و پروفسور. تافتی با همون لباس و تیپ و وضعیت مشغول راه رفتن توی یکی از خیابونای مرکزی میلان بود که یک دفعه یک ماگل وحشی سیبیلوی گنده و قد بلند و هیکلی و تنومند و ریشو از ناکجاآباد پیدا میشه و یه لگد میزنه به اون جای تافتی... اما امکان داره این سوال برای شما پیش بیاد که اون جا کجاست، خوب ببینید، اون جا در واقع میشه اون طرف ِ شکم، یه وجب پایین تر، متوجه شدید آیا؟ ... تافتی به سبک فیلمای اکشن ده متر پرتاب میشه عقب. در این لحظه ی هیجان انگیز ماگل سیبیلو با یه دورخیز میپره به سمت تافتی تا جفت پا روی شیکمش فرود بیاد. در حالی که نصف ده مترو پریده بود و به نقطه ی اوج خودش رسیده بود نعره کشید:
- تو طرفدار یوونتوسی گورخر... با اون لباس راه راه! ما میلانیــا حالیتون میکنیم... هیچی نیستیـــن... هیـــچــی!

و بعد از اینکه جملش تموم شد روی شیکم تافتی فرود اومد تا تافتی به طور کامل جر بخوره و اینا.

- فکر کردی کی هستی عنتر؟ بوفون دروازه بانه مثلن؟ سلطان دروازه های اروپا یکیــه جیگر، اونم اسطوره ی ایتالیا آبیــــاتـــی !

و بعد مشت خودش رو روی دماغ ِ تافتی فرود آورد و یک فرو رفتگی عمیق روی صورت تافتی ایجاد کرد...

- نکنه میخوای بگی دل پیـرو اسطورته روانی؟ بازیــکن فقط فیلیپـــو اینزاگی! مبدا و منبع تکنیک و توانایی و گلزنی... مالدینی، گتوزو، دیدا، کاکا... بازیکن مث ِ اینا پیدا میشه؟ خـــــوردی؟

تافتی سعی میکنه خودشو جَم و جور کنه تا بپرسه دقیقن چیو باید خورده باشه، اما در این لحظه ی تراژیک مرد شست پای خودشو توی حلقوم تافتی فرو میکنه... تافتی تقلا میکنه و دست و پا میزنه و در حالی که سعی میکرد دقیقن درک کنه یوونتوس و میلان چین و آبیاتی کیه و دقیقن باید چیو بخوره با کف گرگی مرد مواجه میشه.

- لیاقتت همینه سگ بچه! یوونتوسی آغشال! کثافت...

و بعد از این که ماگل عقده هاش رو خالی کرد، تافتی رو با دست راستش بلند میکنه و با دست چپش پاره میکنه و این رول تموم میشه. قابل ِ ذکره که ملت هم در تمام ِ مدت داشتن با گوشی هاشون فیلم برداری میکردن از کنش های اکشنی که میدیدن. این رول روایت دیالوگ تافتی بود یا یک ماگل در مورد ِ فوتبال، فقط از جهاتی شبیه مونولوگ شده بود گویا.

C) طرفدار کدام تیم فوتبال و کدام بازیکن هستید؟ (2 نمره)

تیم فقط قرمز و سپیدهای شمال ِ لندن... غرور لندن... توپچی های جزیره... پرچم افراشته ی فوتبال انگلستان... آرسنالو عرض میکنم .

بازیکن فقط تیری هانری.
همین و بس...

باشد که دهان ها بسته شود.


ویرایش شده توسط پروفسور تافتی در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۴ ۸:۰۴:۰۸


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۲
#42
1. کاری که تو تدریس گفتم انجام بدین! شما هم سعی کنید اسنیچ رو بگیرین و اینو با یک رول توضیح بدین! (20 نمره)

تافتی میپره روی جارو، موهاشو میده بالا و یه لبخند رو به افق میزنه تا دندونای سپیدشو در معرض نگاه متمرکز ساحره ها بذاره. تافتی چپو نگاه میکنه و اسنیچو نمیبینه، راستو نگاه میکنه و اسنیچو نمیبینه، همین طور بالا و پایینو، بنابراین دوباره نیششو باز میکنه تا سفیدی دندوناش زیر آفتاب برق بزنه...

ملت ساحره:

تافتی که وضعیت رو مثبت ارزیابی میکنه یه قر کوچیک به کمرش میده و تو هوا با جاروش کله ملق میزنه. بعد دوباره نیششو باز میکنه تا از سفیدی دندوناش فضا منور بشه...

ملت ساحره:

تافتی که دیگه شدیدن جوگیر شده روی جاروش بلند میشه، یه لبخند تاثیر گزار به ساحره های گریفیندوری میزنه و شروع میکنه بندری میرقصه. ملت ِ ساحره که توازن پا و کمر و گردن تافتی رو در حین رقص میبینین همونجا کف میکنن و اوردوز میشن و اینا...

- تافتی کله خراب! اسنیچ پشت سرته!

صدای پروفسور گودریک نوی گوش چپ تافتی میپیچه. سریع رقصو قطع میکنه و ساحره ها رو با کف دهنشون رها میکنه. سیخ و صاف و راست میچرخه و اسنیچو میبینه که چپ و راست میشه... بعد راست و چپ... بعد بالا و پایین... مثل پاندول ساعت.

راوی: آخه نویسنده ی فلان شده، پاندول بالا و پایین میشه آی کیو؟

در همین لحظه نویسنده از اون جای خودش که در واقع همون جیب رداشه یه ساعت در میاره و پاندولشو فرو میکنه تو اون جای راوی که در واقع همون سوراخ دماغشه و همه درک میکنن پاندول بالا و پایینم حرکت میکنه و اینا ...

تافتی میره دنبال اسنیچ. به شکل مارپیچی پیش میره و این وسط دو تا کله ملقم میزنه و یه قر به باسن میده تا ساحره ها غش کنن و دست راستشو میاره جلو. اسنیچ از دست راست تافتی فاصله میگیره و میره به طرف دست چپش. تافتی دست چپشو بالا میاره اما اسنیچ میره به طرف دست راستش. تافتی دست راستشو بالا میاره اما اسنیچ میره طرف پای چپش. بعد از این چند حرکت ساحره ها که فکر میکردن تافتی دوباره داره بندری میرقصه کف و سوت میزنن و یه دور دیگه غش میکنن...

تافتی سریع یه چرخش به جاروش میده و به اسنیچ نگاه میکنه. دهنشو اندازه ی جیب پالتوی گانت علیه الرحمه باز میکنه و برای اینکه یاد و خاطره ی کتاب اول در ذهن دوستداران مجموعه هری پاتر زنده بشه اسنیچو میبلعه.

بعد از حرکت شجاعانه و مخاطره آمیز تافتی ساحره ها یه دور دیگه هم دور همی غش میکنن و کف میکنن و اینا... تافتی هم اون بالا دچار تهوع و سرگیجه و اسهال و وبا و طاعون میشه و مستقیم از جاروش روی سر پروفسور گریفیندور فرود میاد. یکم سرشو تکون میده و ابروها رو بالا میندازه و یه نیشخند ظریف میزنه تا ساحره ها از حالت غش به کما برن، بعد خیلی لطیف و اثر گزار و سریع اسنیچ رو روی کاسه ی چشم پروفسور گریفیندور بالا میاره. فقط چون ساحره ها رفتن کما این دفعه نمیتونن واکنشی نشون بدن و همینا...

2. چرا تو این سرما اومدین کلاس پرواز؟ (جواب های دندان شکن و شعارگونه امتیاز بیشتری داره!) (5 نمره)

1. چون میخواستم دندونم بشکنه.
2. چون میخواستم شعار بدم.
3. چون میخواستم دندونم بشکنه و شعار هم بدم.

3. وظیفه ی جستجو گر چیه و کلا یه توضیح در مورد جستجو گر و اسنیچ بگین! (5 نمره)

وظیفه ی جستجوگر همان طور که در رول مشاهده شد به وجد آوردن ملت، انجام حرکات موزون، دل ربایی از اجناس مخالف ( ! )، بیناموسی در حین پرواز، قر دادن به باسن و کمر، انجام حرکات لطیف با گردن و ابرو، و اگر هم فرصت پیش آمد گرفتن اسنیچ.

جستجوگر باید خوشتیپ، دارای بافت های نرم، قد بلند، دندان سفید، عضلانی، و خلاصه لکسی و جذاب باشد.

اسنیچ باید طلایی، بالدار، سریع، کوچک و لیز باشد که حتی الامکان دیرتر پیدا شود تا جستجوگر فرصت بیشتری برای خودنمایی و جذب نگاه تماشاگران داشته باشد.



پاسخ به: دفتر ثبت نام دانش آموزان
پیام زده شده در: ۱۳:۰۱ جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۲
#43
مــــاع! مـــاع!

ثبت نام میکنیــم عـاقا؛ ثبتــــ نام.

شناسه: پروفسور تافتی

در کدام ترم های گذشته شرکت کرده اید؟ پروفسور تافتی اولین بارشه.

کلاسهای مورد علاقه خود: بستگی دارد استاد چقدر ساحر سوز و دل افروز باشد. من حامی اساتید هات هستم صرفن.

خعلی ممنون.
بـــــع!



پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۲:۱۶ شنبه ۶ مهر ۱۳۹۲
#44
پروفسور دستش رو گذاشته بود دور کمرش، آه و ناله میکشید، یه سری فحش های ناموسی میداد، به فیلم های مستهجنی که پریشب نگاه کرده بود فکر میکرد، یاد بی ناموسی های دوره ی جوونیش افتاد؛ وقتی که به ارنی اندازه ی یه دسته جارو نفوذ کرده بود...

راوی: ادامــه نده نویسنده! زشــته عاقا!

نویسنده جورابشو توی حلقوم راوی فرو میکنه و یه دست عملیات بی ناموسی روش انجام میده تا یاد بگیره وسط سوژه دخالت بیجا نکنه. پروفسور یاد فشاری افتاد که موقع تجاوز به ارنی بهش وارد شده بود، وقتی که ارنی فریاد میکشیــد دو اِت، دو اِت! یعنی بکن، بکن...

ملت پشت صحنه: :worry:

بعلـــه، پروفسور تافتی همچنان فکر میکرد و فکر میکرد که یکهو نگاهش معطوف شد به ملت هافلی، بعد نگاهش معطوف شد به صورت های نگران ملت هافلی، بعد نگاهش معطوف شد به خشتک های افتاده ی ملت هافلی، بعد نگاهش معطوف شد به جای خالی خشتک ملت هافلی، بعد یک نفس عمیق کشید و شلوارشو داد پایین...

ملت پشت صحنه: استغفرالله! وا درکا، وا هاچیــا... جان من ادامه نده سوژه رو...

پروفسور تافتی آلبوس سوروس رو با یه دست بلند کرد و از کله فرو کرد توی دهن ملت پشت صحنه تا دهنشون بسته بشه کلن. بعد پرید روی ارنی و از ارنی پرید روی نیمفا و از نیمفا پرید روی دنیس و از دنیس پرید روی مروپی که ناگهــان صدا و تصویر هاچ درک با هم توی تالار ظاهر شدن:
- و همانا که تافتی آفتی بر بکارت تالار است... من نیز آن چه با رز و هوگو نمودم با او نیز مینمایم تا دهان دشمنان بسته و حلقوم دوستان کف نماید... باشد که پندی شود برای هافلپاف...

تافتی خیلی ریلکس چوبدستیشو بالا میاره و میگیره به سمت درک:
- آواداکداورا...

و درک میفته رو زمین و میمیره و تافتی که تا حالا به بدن یه مرده نفوذ نکرده بود از روی مروپی میپره روی درک... در این حین رز و هوگو از بند طلسم درک آزاد میشن، اما چون تجاوز به مرده خیلی به تافتی چسبیده بود، هوگو و رز رو قبل از اینکه به خودشون بیان میکشه و با یه جهش بلند از روی درک میپره روی رز و هوگو و هم زمان به جفتشون تجاوز میکنه.

دو ساعت بعد:

ملت همه از شدت تجاوز پروفسور به کما رفتن و سه نفر هم شهید شدن، پیوز هم از ترس چسبیده به سقف تالار و کلن زرد رنگ شده... تافتی عرقای صورتشو پاک میکنه و به نعش نیوت نگاه میکنه که دمر افتاده کنار شومینه. خیلی ریلکس و آروم شلوارشو میکشه بالا و اینا. بعد چون نمیدونه چی کار کنه پیوزو صدا میکنه:
- حالا با سوژه چه غلطی کنم روح مزاحم؟ همه مردن که!

پیوز در حالی که یکم خودشو عقب میکشه و به ورای شلوار بالاکشیده ی پروفسور فکر میکنه میگه:
- پروفســور... دورمشترانگ مونده... یعنی پنج نفر از تالار باید برون دورمشترانگ... مسابقه... یعنی چیز... یعنی همه مردن... کسی نیس...

- خوب زودتر میگفتی عنتر؛ یکم آروم تر تجاوز میکردم به ملت! حالا پنج نفر از کجا بیارم دقیقن؟! نکنه باید از اونجام در بیارم؟

ملت پشت صحنه بعد از شنیدن جمله ی آخر دسته جمعی رفتن ملکوت اعلی...

پیوز:
- ن... ن... نمیدونم پروفسور... از هر... هر... جات که دلت میخواددد در بیار ... فقط این مادام پامفری دقیقن چی کار کرد با کمرت؟



پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۹:۰۳ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۲
#45
سوژه جدید:

پروفسور تافتی وارد تالار هافل میشه. یه لبخند پت و پهن میزنه تا خودش رو خوشحال نشون بده. در و دیوار و سقف و کف و حیاط پشتی و پنجره مجازی تالارو نگاه میکنه اما میبینه خبری از هیچ بنی بشری نیس. در نتیجه از همون راهی که اومده برمیگرده.

ملت پشت صحنه: پس چرا اصن اومد تو سوژه اگه کاری نداشت؟
نویسنده: خفه شین! درک نمیکنین شما!

بعد از این حرف ِ نویسنده، ملت پشت صحنه به روی صحنه لینک میشن و از پشت به نویسنده حمله میکنن. در این لحظات عملیات بی ناموسی ملت پشت صحنه روی نویسنده شروع میشه و انواع و اقسام صداها از حلقوم نویسنده خارج میشه.

نویسنده: عـــر!
ملت: خفه!
نویسنده: مــــاع!
ملت: خفه!
نویسنده: بـــــــــع!
ملت: خفه!
نویسنده: قوقـــولی قوقو!
ملت: اِ؟ صب شد عاقا، بریم دنبال کارمون.

در این لحظات بسیار بسیار مستهجن رز ویزلی دست در دست هوگو ویزلی وارد تالار میشن. رز اطرافو نگاه میکنه و میبینه که نویسنده با ملت پشت صحنه درگیره و هیچ کسی جز خودش و هوگو در سوژه حاضر نیست، در نتیجه با این حالت به هوگو خیره میشه. هوگو هم در حالی که خیلی خیلی تند رز رو میبوسید، اطرافو نگاه میکنه و میگه:
- آخه ما فامیلیم! درست نیست این کارا!

رز یه نگاه میندازه به هوگو، بعد خیلی خیلی رمانتیک یه کشیده میخوابونه رو صورت هوگو و میگه:
- یعنی چی این مزخرفات عزیزم؟ بیا زودتر بریم خوابگاه مختلط هانی!

و خیلی خیلی ریلکس هوگو رو میکشونه دنبال خودش.

نیم ساعت بعد:

هوگو و رز هنوز تو خوابگاهن.

یک ساعت بعد:

هوگو و روز هنوز تو خوابگاهن.

دو ساعت بعد:

هوگو و رز هنوز تو خوابگاهن.

سه ساعت بعد:

پروفسور تافتی دوباره وارد تالار میشه. خودشو پرت میکنه رو کف تالار. بعد از این حرکت ستون فقراتش به شدت درد میگیره. در نیتجه بلند میشه تا به مادام پامفری مراجعه کنه.

و هوگو و رز هنوز تو خوابگاهن.

چاهار ساعت بعد:

هوگو و رز هنوز تو خوابگاهن.

پنج ساعت بعد:

هوگو و رز از خوابگاه بیرون میان. رنگ هوگو پریده، رداش جر خورده، چشماش کاملن باباقوری شدن، رز دندوناش شکسته، دماغش کج شده، جوراباشو گم کرده. رز در حالی که فکشو گرفته خیلی آروم میگه:
- هیچکی تو تالار نیس. حالا وقتشه بریم سر و وضعمونو مرتب کنیم تا کسی بو نبره.

هوگو:
- اگه بابام بفهمه همچین کار بی ناموسی ای کردم تا ابد باهام حرف نمیزنه.

و کلن فضا این طوری بود و تالار هم کلن خالی بود و مرلین مک کنین، ناظر همیشه در صحنه رفته بود پیش ملت پشت صحنه و اصن اوضاعی بود وحشتناک. در این میان، روح هاچ درک کاملن ناگهانی وسط تالار ظاهر میشه و در حالی که هاله ی نوری اطرافش رو فرا گرفته زل میزنه به هوگو و رز. در همین لحظه هاله ای طلایی شرت های رز و هوگو رو فرا میگیره. درک با صدایی کلفت و بم و لحنی محکم شروع میکنه به حرف زدن:
- شما دو بی ناموس، رز و هوگو ویزلی، قوانین ناموسی تالارو زیر پا گذاشتین و به آرمان های طلایی هاچ درک پشت کردین. هاچ درک از شما عصبانیه. هاچ درک میخواد به نام مام هلگا شما تنبیه کنه. هاچ درک شما ویزلی ها رو تبدیل به مجسمه میکنه تا همینجا جلوی خوابگاه مختلط نتونین از جاتون تکون بخورین. یوهاهاهاها .

و بعد هاچ درک ناپدید میشه و رز و هوگو مثل مجسمه ی تفکر ساکن و ثابت میشن.

ملت پشت صحنه: به حق چیزای ندیده!



پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۲
#46
1. یک خاطره از شکست دادن نفس بی شعور خودتان در طول دوره کوتاه زندگی بنویسید. ترجیحاً جادویی باشه و خالی بندی هم توش نباشه. (10 امتیاز)

ماه مبارک رمضان بود و بنده به عنوان یک ساحر و جادوگر مومن و مقید و متقی از خوردن و آشامیدن و تماشای اندام نوامیس ِ جادوگران و فیلم های غیر اخلاقی و بی ناموسی و لجن و مستهجن و متعفن پرهیز میکردم. مثل یک انسان باشعور موقع سحر بیدار میشدم، مثل یک انسان باشعور نماز میخوندم و سحری میخوردم، مثل یک انسان باشعور ادعیه ی منسوب به حضرت ِ مرلین رو میخوندم، مثل یک انسان باشعور تا افطار صبر میکردم و بعد از کوچه ی دیاگون آش میخریدم، و بعد مثل یک انسان باشعور میخوابیدم.

اما همه ی این ها رو گفتم که بگم در یکی از روزهای ماه مبارک شعورم به بازی گرفته شد. ناگهان احساس کردم وجود منحوس ابلیس در اتاق خوابم بر من نازل شد و من رو در شرایط سخت و صعب روزه تحریک به آشامیدن آب هویج کرد. فشار زیادی روی من بود، از طرفی آدم بسیار باشعوری بودم و از شعور مترقی من خارج بود که در هنگام روزه آب هویج بخورم، اما از طرفی چشمان ابلیس رنگ هویج بودن، دماغش شبیه نوک هویج بود، موهاش دقیقن در ایعاد ریشه های هویج بودن، شکمش مثل پیکر هویج بود، چشماش هم انگار خود آب هویج بودن، و به طور کلی از نوک پا تا فرق سرش من رو یاد هویج مینداخت.

در این لحظه ی حساس بود که نفس بی شعور من شروع کرد به تحریک درونی اینجانب. من رو وسوسه کرد. گفت که روزه هیچ خاصیتی نداره. گفت که آب هویج نوشیدنی محبوبته. گفت که با یه لیوان هیچ اتفاقی نمیفته. بعد فشارش رو بیشتر کرد. به کلیه هام فشار آورد، به موهام فشار آورد، به شست پام فشار آورد، به شکمم فشار آورد، به کبدم فشار آورد، گلاب به روی شما و خودم و وزیر سحر و جادو، به مثانه ام فشار آورد، این قدر فشار آورد که من تونستم با استفاده از فرصت خودم رو به مرلینگاه برسونم و در لحظه ی مناسب اون رو از بدنم خارج کنم. و این طوری بود که با سرکوب نفس بی شعورم، ابلیس رو رسمن در حد آب هویج زایل کردم.

2. چرا پروفسور آمبریج پس از آنکه رز ویزلی انیمیشن را تحلیل نمود، او را درون کشوی میزش حبس کرد؟ (2 امتیاز)
الف) برقراری نظم در کلاس
ب) ترس از افشای فساد اخلاقی خود آمبریج
ج) جریمه به علت تحلیل اشتباه انیمیشن
د) شوخی دور همی

قطعن هیچ کار ِ پروفسور بی تدبیر نیست، خاصه بی تدبیر و امید. و رز ویزلی اساسن خاک پای پروفسور هم نیستن؛ همون طور که هیچ بنی بشر دیگه ای.

3. چرا پروفسور آمبریج هاگرید را همانند کورممد پاتر در جلسه قبل، اعدام نکرد؟ (3 امتیاز)
الف) کشتن شخصیت های اصلی و کلیدی بر خلاف قانون ایفای نقش است
ب) ترس از حضور اعضای محفل ققنوس در کلاس
ج) خود سرنوشت دخل هاگرید را می آورد
د) آمبریج بلوف میزنه و حریف هاگرید نمیشه

حضرت ِ پروفسور آمبریج قطعن وقت خودشون رو با همچین هیاکل ِبی سر و پایی تلف نمیکنن.

4. مقاله ای در خصوص شیوه یا مراحل جادویی بیرون کشیدن، شکنجه و اصلاح "نَفس بی شعور" به عنوان یکی از خطرناک ترین جادوی های سیاه، بنویسید. شرح جزئیات فراموش نشود. (15 امتیاز)

همون طور که در سوال اول اشاره شد، نفس بی شعور بعد از وسوسه و تحریک درونی، به قسمت های مختلف بدن فشار میاره تا جادوگر رو تسلیم کنه. جادوگر باید با صبر فراوان اجازه بده که فشار نفس بی شعور در قسمت های مختلف بدن تموم بشه و به مثانه برسه. در این لحظه جادوگر باید بدون فوت وقت خودش رو به مرلینگاه منتقل کنه و فشار رو به سمت قسمت ِ خروجی بدن هدایت کنه. مایعی که در مرلینگاه از جادوگر خارج میشه همون نفس بی شعوره.

برای شکنجه جادوگر باید کمی آب شلنگ رو با نفس بی شعور قاطی کنه. هر چقدر میزان آب شلنگ بیشتر باشه غلظت نفس بی شعور کمتر میشه، و این برای نفس بی شعور بسیار دردناک و سخته. برای اصلاح کلی و کامل نفس بی شعور هم جادوگر فقط باید به خودش زحمت کشیدن ِ سیفون رو بده؛ همین.



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ یکشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۲
#47
نام شخصیت: پروفسور تافتی

گروه هاگوارتز: هافلپافــ

ویژگی های ظاهری و اخلاقی:
قد کوتاه، خپل، مو فرفری، کمر باریک، ابرو کلفت، چشم آبی، پست فطرت، خشن، وحشی، نامرد، جنتلمن، باهوش، سخت کوش، ترسو.
(تجسم این موجود رو به خواننده ی گرامی واگذار میکنم. )

چوبدستی جادویی:
سی سانتی متر، با مغز ِ تک شاخ.

جاروی پرواز: شهاب.

معرفی کوتاه: یک پروفسور بسیار برجسته که در مورد عوالم ِ خواب و اتفاقات پس از مرگ و همین طور فلسفه ی جادویی و ریاضیات جادویی تحقیقات بسیاری انجام داده و کتاب های پر شماری از خود بر جا گذاشته. وی روزنامه ی «آب هویج یا تخم مرغ» را در دهه ی سوم از عمر خود منتشر کرد و با تاسیس حزب «آب هویج خوران ِ ابدی» خود را در جامعه جادوگری مطرح کرد. او نخستین کسی بود که فلسفه ی تحلیلی ِ جادویی را با کتاب ِ «آب هویج در اعداد و فلسفه» میان جادوگران باب کرد.


تایید شد !


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۸ ۲۱:۲۶:۱۲


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ پنجشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۲
#48
پیش اخطار: این داستان به نحو خارق العاده ای مزخرف است! اگر بالای پانزده سال سن دارید، از خواندن این داستان خودداری نمایید! به شدتــــــ!

- بومب! ( افکت انفجار )

در دفتر اسنیپ منفجر شد و هری با یه لبخند کج و موهایی آشفته و ظاهری کثیف و لجن، عین ِ دلقکای تازه به دوران رسیده و سوسکای حموم، در حالی که رداش پشت سرش پیچ و تاب میخورد و توی فضای دارک دفتر ِ اسنیپ معلوم نبود سرمه ای پوشیده یا سیاه و در شرایطی که احساس قدرت میکرد و جای زخمش مث ِ همیشه رو پیشونیش خودنمایی میکرد و ایــــن حرفـــا و این فضاسازیــــا که به شما خواننـــده ی محترم کمک میکنه مثلـــن بهتر درکــــ کنی من چی نوشتـــم... ( جون عمه ی آمبریج البته )

- پــــاتـــر... تو چه غلطـــی...

اما اسنیپ قبل از تموم کردن حرفش با حرکت سریع چوبدستی هری به صورت معوج در حالت وارو روی زمین پخش شد. هری قهقهه زد و با یه حرکت مواج دماغ اسنیپ رو به سمت نشیمنگاهش میل داد و روده ش رو از اعماق مری به مجرای خروجی جلویی بدنش هدایت کرد. اسنیپ به خودش پیچید ولی تا بفهمه چی شده با طلسم بعدی هری روی دیوار هموار شد.

- پروفسـور سوروس اسنیپ! مردک ِ کله روغنی! بیچاره ی بدبخت... هــاهــا! هری جیمز پاتر اینجاس تا تو رو به درک واصل کنه!

دوربین در یک حرکت انتحاری سه دور پیرامون کله ی پاتر میچرخه، روی زخمش زوم اوت میکنه، و با یه حرکت تکنیکی مستقیم و خیلی خیلی آروم به سمت چهره ی درمونده ی اسنیپ نزدیک میشه... اسنیپ لبخند تلخی میزنه و به دوربین نگاه میکنه، در این لحظه فیلم بردار زیرزیرکی و از زیر دوربین یه شیشه معجون ِ سبز رنگ میذاره تو دست اسنیپ و اون رو از دیوار جدا میکنه و هیبت اسنیپ رو بازسازی میکنه تا تصویر مورد نظر کارگاه نمایشنامه نویسی ایجاد بشه... و وقتی این اتفاق میفته فیلم بردار آروم آروم محو میشه و به خاطرات میپیونده...

بعد از این که فضای داستان مشابه عکسی که آمبریج توی تاپیک گذاشته بود شد، هری با یه پوزخند چوبدستیش رو بالا آورد و به سمت سینه ی اسنیپ گرفت تا به اراده ی نویسنده ی قدرتمند و نیرومند و پر ابهت و پر قدرت داستان رو تموم کنه:
- آواداکداورا!

طلسم سبز رنگ روی سینه ی اسنیپ فرود اومد...


ملتـــ خواننده:
- آخــه این چه داستانیه؟ اصن معلوم بود نویسنده چی نوشته؟ اصلن این داستان سر و ته داشت؟ این چیـــــه؟ مـــــــــــــــــــــــع! عـــــــــــــــــر...

و در این لحظه دستان پرتوان نویسنده بالا میاد و ملاج خواننده ها رو پای مانیتور خورد میکنه و با یه لبخند پت و پهن به آمبریج نشون میده که در صورت عدم تایید چه بلایی میتونه سرش بیاره...

پس نوشت: نوشته ی بالا، حاصل ِ توهمات گندیده و متعفن و عدم ِ خلاقیت مطلق و عدم خطور سوژه ی مناسب به یک ذهن متورم میباشد. به جای تمسخر دهانتان را ببندید و آن کسی که این عکس های دارک و بی مایه را میگذارد برای ما بدبخت ها، سر و تــه کنید!


ــــــــــــــــ
اوخخخ فدای ذهنت بشم من !
تایید شد !


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۵ ۲۲:۴۴:۳۱






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.