سوژه جدید:پروفسور تافتی وارد تالار هافل میشه. یه لبخند پت و پهن میزنه تا خودش رو خوشحال نشون بده. در و دیوار و سقف و کف و حیاط پشتی و پنجره مجازی تالارو نگاه میکنه اما میبینه خبری از هیچ بنی بشری نیس. در نتیجه از همون راهی که اومده برمیگرده.
ملت پشت صحنه: پس چرا اصن اومد تو سوژه اگه کاری نداشت؟
نویسنده: خفه شین! درک نمیکنین شما!
بعد از این حرف ِ نویسنده، ملت پشت صحنه به روی صحنه لینک میشن و از پشت به نویسنده حمله میکنن. در این لحظات عملیات بی ناموسی ملت پشت صحنه روی نویسنده شروع میشه و انواع و اقسام صداها از حلقوم نویسنده خارج میشه.
نویسنده: عـــر!
ملت: خفه!
نویسنده: مــــاع!
ملت: خفه!
نویسنده: بـــــــــع!
ملت: خفه!
نویسنده: قوقـــولی قوقو!
ملت: اِ؟ صب شد عاقا، بریم دنبال کارمون.
در این لحظات بسیار بسیار مستهجن رز ویزلی دست در دست هوگو ویزلی وارد تالار میشن. رز اطرافو نگاه میکنه و میبینه که نویسنده با ملت پشت صحنه درگیره و هیچ کسی جز خودش و هوگو در سوژه حاضر نیست، در نتیجه با این حالت
به هوگو خیره میشه. هوگو هم در حالی که خیلی خیلی تند رز رو میبوسید، اطرافو نگاه میکنه و میگه:
- آخه ما فامیلیم! درست نیست این کارا!
رز یه نگاه میندازه به هوگو، بعد خیلی خیلی رمانتیک یه کشیده میخوابونه رو صورت هوگو و میگه:
- یعنی چی این مزخرفات عزیزم؟ بیا زودتر بریم خوابگاه مختلط هانی!
و خیلی خیلی ریلکس هوگو رو میکشونه دنبال خودش.
نیم ساعت بعد:
هوگو و رز هنوز تو خوابگاهن.
یک ساعت بعد:
هوگو و روز هنوز تو خوابگاهن.
دو ساعت بعد:
هوگو و رز هنوز تو خوابگاهن.
سه ساعت بعد:
پروفسور تافتی دوباره وارد تالار میشه. خودشو پرت میکنه رو کف تالار. بعد از این حرکت ستون فقراتش به شدت درد میگیره. در نیتجه بلند میشه تا به مادام پامفری مراجعه کنه.
و هوگو و رز هنوز تو خوابگاهن.
چاهار ساعت بعد:
هوگو و رز هنوز تو خوابگاهن.
پنج ساعت بعد:
هوگو و رز از خوابگاه بیرون میان. رنگ هوگو پریده، رداش جر خورده، چشماش کاملن باباقوری شدن، رز دندوناش شکسته، دماغش کج شده، جوراباشو گم کرده. رز در حالی که فکشو گرفته خیلی آروم میگه:
- هیچکی تو تالار نیس. حالا وقتشه بریم سر و وضعمونو مرتب کنیم تا کسی بو نبره.
هوگو:
- اگه بابام بفهمه همچین کار بی ناموسی ای کردم تا ابد باهام حرف نمیزنه.
و کلن فضا این طوری بود و تالار هم کلن خالی بود و مرلین مک کنین، ناظر همیشه در صحنه رفته بود پیش ملت پشت صحنه و اصن اوضاعی بود وحشتناک. در این میان، روح هاچ درک کاملن ناگهانی وسط تالار ظاهر میشه و در حالی که هاله ی نوری اطرافش رو فرا گرفته زل میزنه به هوگو و رز. در همین لحظه هاله ای طلایی شرت های رز و هوگو رو فرا میگیره.
درک با صدایی کلفت و بم و لحنی محکم شروع میکنه به حرف زدن:
- شما دو بی ناموس، رز و هوگو ویزلی، قوانین ناموسی تالارو زیر پا گذاشتین و به آرمان های طلایی هاچ درک پشت کردین. هاچ درک از شما عصبانیه. هاچ درک میخواد به نام مام هلگا شما تنبیه کنه. هاچ درک شما ویزلی ها رو تبدیل به مجسمه میکنه تا همینجا جلوی خوابگاه مختلط نتونین از جاتون تکون بخورین. یوهاهاهاها
.
و بعد هاچ درک ناپدید میشه و رز و هوگو مثل مجسمه ی تفکر ساکن و ثابت میشن.
ملت پشت صحنه: به حق چیزای ندیده!