هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (رکسان.ویزلی)



پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰ شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۳
#41
دو نصفه جارو
Vs.
کیو.سی.ارزشی


- بشین پاشو! بشین پاشو!
- بسه دیگه!
- مرلین کمکمون کن!
- چرا سوارز نباید تمرین کنه؟!

اعضای تیم دو نصفه جارو در گوشه ای از زمین جمع شده بودند و تمرین می کردند و از تن خون و خوی فرو می ریختند. لیلی آبمعدنی کوهسارانشو رو سر و صورتش می ریخت و یوآن وارانه از زیر عینک دودی نحوه نگاه کردن به دوربینا و دست تکون دادن واسه تماشاگرا رو تمرین می کرد.

شیرفرهاد در گوشه ی دیگه، دست نوازش بر سر سوارز می کشید و هرازگاهی مترسکی رو که از کیه لینی درست کرده بود، جلوش میذاشت تا براش تداعی کننده خاطرات باشه. رکسان بالاسر اعضای تیم این مدلی وایستاده بود و منتظر بود تا خطایی از کسی سر بزنه که با شنیدن سوال لیلی به این صورت دراومد:
- یا مرلین! تیم دارم من؟ سوارز تمرین کنه؟ سوارز خودش یه پا تمرینه! حالا پول نداریم مربی بیاریم قرار نیست تیم به فنا بره که! اصلا تمرین بعدیتون، در رفتن از دست سوارزه!

لیلی تصمیم گرفت دیگه سوال نپرسه که این دفعه حسابش با بابای سوارز بود حتما! خب، لیلی و یوآن، شیرفرهاد و سوارز، رکسانم که پنجمی بود! دیگه کی موند؟ رکسان رو به اعضای تیمش کرد و پرسید:
- دیگه کی مونده؟ یالا زود باشین که الان داور ازمون امتیاز کم می کنه!

در همین لحظه درختان کنار میرن و شخصی نورانی وارد میشه که باعث میشه بچه های تیم "یا شیخ " گویان به سمتش بدون!
- لیلی بزن اون کانال! این جا کجاست!

می گفتیم! در همین لحظه درختان کنار میرن و پروف وارد میشه. هیچ کس اصلا پی به وجود پروف نمی بره و همه به غرزدنشون ادامه میدن اما رکسان که همیشه حواسش به همه جا هست ( ) میگه:
- دروازه بانمون کو پروف؟ نکنه تو جیبته؟
- بعله فرزندم! تو جیبمه!
- وات؟

*********************************


- فرزندانم، یا جوراب پشمی یا هیچ کس!

اعضای تیم دو نصفه جارو، در گوشه ای از زمین خاکی دور پروف حلقه زده بودن و انگشت به دهان خیره مونده بودن بهش. رکسان که به زور و جبر حاکم بر دنیا [ ] کاپیتان شده بود، اعتراض کرد:
- باب پروف! درسته ما دروازه بان نداریم ولی دیگه جوراب پشمی!
- فرزندم یا جوراب پشمی یا منم نیستم!

اعضای تیم دو نصفه جارو، نصفه جاروهاشونو ور می دارن و در گوشه ی دیگه ای از زمین خاکی جمع میشن. البته شما سوارز و شیرفرهادو به حساب نیارید چون شیرفرهاد در گوشه ی دیگه زمین، مشغول مراقبت از سوارز بود. لیلی نصفه جاروشو بالا می ندازه و میگه:
- ینی چی؟ پروف می خواد ما ببازیم؟!
- لیلی این چه شکلکیه؟ تو تا حالا تالار نقد نرفتی؟
- توجه کردین که موضوع بحث یه چیز دیگه بود؟

لیلی و رکسان به سمت یوآن می چرخن و وارانه به بحث ادامه میدن:
- خوب؟
- به نظر من که بهتره بزاریم جوراب پشمی بیاد تو گروه!
- وات؟
- قوانین نمی زارن باب!
- راه حلش دانگه! :sharti:

******************************

- دانگ!

در طی یک حمله انتحاری، در دفتر مدیریت دانگ باز میشه و سه نفر ویبره زنان وارد میشن:
- آی دَدَه وای دَدَه! بابا اون در بوق مصب رو گذاشتم اونجا که در بزنین و بیاین تو! چه خبره باز؟ دفتر اساتید اون طرفه! شکایتاتونو نیارین این جا! اگرم می خوای تدریستو بندازی یه روز دیگه جغد بفرست!

رکسان، یوآن و لیلی وارانه به مدیریت محترم مدرسه خیره می مونن که با یه دست منقل رو هل میده زیر میز و با یه پا فنجون های ننه هلگا رو جمع می کنه از رو زمین. دانگ بعد از ساعاتی( ) که دفتر مدیریت گل و بلبل میشه، رو میکنه به سه نفر وارده:
- ببینم؟ شماها دانش آموزین؟ سال اولی؟ ینی معلمم نیستین؟ ینی اعتراضم ندارین؟ ینی من الکی شیش ساعته خودمو الاف کردم؟ [الاف نه، علاف!] گمشو هوش مصنوعی! تو رو استخدام کردم که اشکالای تایپی منو دربیاری، تو رول مردم چیکار می کنی؟

دانگ بعد از این که ساعاتی به کشیدن موهاش پرداخت و ولدمورتی شد برای خودش، روی صندلی مدیریت نشست [از اینا که می چرخه و خیلی خفنه!تصویر کوچک شده
] و با لحنی پدرخوانده وارانه پرسید:
- چیکار دارین حالا؟

بچه های تیم دو نصفه جارو که کم کم قصد رفع زحمت داشتن، با سوال دانگ هرکدوم خودشونو روی یه صندلی برتاب کردن و قصد داشتن شروع کنن به توضیح و تفیل قضیه که:
- چه خبره این جا؟ مهمونیه؟ این چه وضع نشستنه؟ خونه خالتونه این جا؟

لیلی وارانه شروع به توضیح دادن کرد:
- راستش دانگ ما قصد داریم جوراب پشمیو وارد تیم...
- قدغنه!
- ولی ما گالیون...
- کو؟ بده! بده!

رکسان دست در جیب رداش [ها؟ قرن بیست و یکه ها! رداها جیب دارن!] می کنه و کیف پولشو [ها؟ چیه؟ می خواستی تو کیسه چرمی پول ببرن اینور اونور؟ بچه های نسل سوم هری پاترنا! گودزیلان آقا، گودزیلا! ] درمیاره و گالیون ها رو می ریزه رو میز.
- حله! دروازه بانای خوبین جوراب پشمیا!

روز مسابقه

- با سوارز ما می تونیم! :yoho:

اعضای تیم سوارز رو بالا پایین می کنن و شعارشونو فریاد می زنن! با فریاد داور که "کاپیتانا زودتر بیان دست بدن، بازی رو شروع کنیم! به اون حیوونم یه قلاده نصب کنید! " اعضای تیم سوارز رو ول می کنن و به سمت داور می دون.سوارز در که بدون شیرفرهاد رها شده، همون دقایق اول دست سیاوش رو گاز می گیره و شفاگرها به سمت سیاوش می شتابن و مشغول مداواش می شن!
- کاش از اول می‌دونستم که تو دستای نجیبت مرهمی داری برای زخم این همیشه خسته!

در اون سمت زمین پروف جوراب پشمی رو در آغوش گرفته:
من همیشه می دونستم تو یه چیزی میشی! برو و بدرخش!

پروف جوراب پشمی رو، روی دروازه نصب می کنه و به وسط زمین بازی برمی گرده. داور سوت می زنه و بازی که یه تیمش به سوارز و شیرفرهاد دل بسته و یه تیمش به سیاوش و همساده امید داره، شروع میشه!


ها؟!


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۲:۱۷ پنجشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۳
#42
- آخ مامان!

سرش را از روی بالش سفید بلند کرد و دور و اطرافش را از نظر گذراند. اتاق بزرگی بود که یک تختخواب و چند کتاب روی صندلی ِ گوشه اتاق، تزئیناتش را تشکیل می دادند. کش و قوسی به بدنش داد و و لحاف را کنار زد. پنجره ای گوشه اتاق بود که بدون معطلی بازش کرد تا کمی هوای تازه وارد اتاق خفه شود. سرش را از پنجره بیرون برد. برج بلندی بود که دور و برش را تنها چند درخت و خانه کوچک تزئین کرده بودند. در قهوه ای رنگی، سمت چپ اتاق بود. خب چند دقیقه بعد هیچ کس نمی توانست بخوابد!

- کسی این جاست؟ یکی درو باز کنه!
- آهـــــــــــــــــــــــــای!

بعد از چند دقیقه صدای چرخیدن کلید، باعث شد دست از جیغ و داد بردارد. در که روی پاشنه اش چرخید، زنی با موهای سفید پشت در دیده شد. این که رکسان دهنش را باز نکرد تا بپرسد «تو دیگه کی هستی؟» لطفی از طرف مرلین بود یحتمل! زن با چشمانی که تعجب را می شد به راحتی در آن ها خواند به رکسان یا هر شخصیتی که داشت، خیره مانده بود.
- بفرمایین تو!

نه تنها از تعجب پیرزن کم نشد بلکه می شد ترس را در آن ها خواند. با صدایی لرزان پرسید:
- خانم حالتون خوبه؟

هان؟ خانم؟ تا این جا که مشخص شده بود شخصیت مهمی است ولی خب، در برای چه قفل شده بود؟ دیگر از پرسیدن این سوال نتوانست خودداری کند:
- در چرا قفل بود؟

زن که خم شده بود تا لباس های دستش را روی تختخواب بگذارد، در همان حالت جواب داد:
- مثل این که حالتون خوب نیست؟ این لباسارو بپوشید، کم کم باید راه بیفتیم.

ترجیح داد سوال نپرسد که احتمال داشت با سوال بعدی پیرزن سکته ناقص بزند! لباس ها را برداشت و در حالی که زن تذکر می داد که " کمرش رو باید اینجوری ببندین!" ، " کلاهو باید کج قرار بدین!" و "خانم یادتون رفته لباس پوشیدن؟" با بدبختی تمام لباس ها را بر تن کرد. زن، که حالا فهمیده بود خانم الن نام دارد، به بیرون از اتاق راهنمایی اش کرد. معلوم بود که اصلا حال خوشی ندارد، انگار که بغضی در سینه اش نهفته باشد.

برخلاف خانم الن، رکسان، که حالا نامش لیدی جین گری بود، بسیار خوش حال بود. اگر در نظر بگیریم که رکسان سر کلاس های تاریخ خوب گوش کرده، باید تا به حال می فهمید که تزئینات راهروها مربوط به قرن 16 میلادی است.


کمی بعد نگهبانی که لباس هایش کمکی به از بین رفتن مهربانی صورتش نمی شد، به آن ها پیوست. هردو نفر گرفتگی صورتشان نمایان بود اما رکسان فعلا وقت نداشت دلیل غم و غصه شان را بداند.بعد از این که خوب خانم الن را به خاطر لبخدهای پت و پهنش متعجب کرد، شروع به پرسیدن کرد:
- شما چیکار می کنین اون بیرون؟ از این لباسایی که پوشیدین، می تونین به منم بدین؟

نگهبان با هرسوال آهی می کشید و جوابی نمی داد. لباس هایی که پوشیده بود خیلی دست و پا گیر بودند. رو به خانم الن گفت:
- نمیشه اینارو عوض کنم؟ یه دست لباس اسپرت ندارین؟

خب طبیعتا پاسخی دریافت نکرد. زیر لب غر زد:
- حتما از شانس قشنگم وارد شهر لال و کرها شدم!

این طور که معلوم بود مقصدشان آن سکوی کنار برج بود. چند نفر دور آن حلقه زده بودند و مردی ساطور به دست وسط سکو ایستاده بود. رکسان با تصور پروفسور بلک جای آن مرد، نتوانست از خنده اش خودداری کند و همین که شروع به خندیدن کرد، مردم مثل دیوانه ای که از بند گریخته، به او خیره شدند.

نگاهی به چپ و راستش انداخت و کم کم خنده اش خشکید. خانم الن کنار کشید و چند سرباز از سکو پایین آمدند و او را به وسط سکو راهنمایی کردند.
- واسه چی بیام؟قراره سخنرانی بکنم؟

خانم الن همزمان که اشک هایش را پاک می کرد، به بغل دستیش گفت:
- فکر کنم به سرش زده!

وقتی کم کم او را روی سکو نشاندند و از او خواستند سرش را روی کنده چوب بزارد، دوزاریش افتاد. دست نگهبانان را پس زد و از جا بلند شد. دست هایش را کمرش زد:
- نمایش جدیده؟

جلادی که بالای سرش ایستاده بود، به نگهبانان اشاره کرد. رکسان اشاره اش را دید و از سکو پایین پرید. نگهبانان بلافاصله راه افتادند. کفش های پاشنه دارش را درآورد و به گوشه ای انداخت. دامنش را بالا گرفت و شروع به دویدن کرد. دویدن های خانه گریمالد، الان به درد می خورد. حتی سرش را برنگرداند تا ببیند نگهبانان چه قدر فاصله دارند، فقط بی وقفه می دویید. سرش را به سمت آسمان گرفت و فریاد زد:
- پروفسور، فصد برگردوندن نداری؟

--------------------------------------

رمان خائن بیگناه (برای علاقه مندان)


ها؟!


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ سه شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۳
#43
-
-
-

[-این همه نقدت کردیم تو هیچی یاد نگرفتی؟ این بالاییا واسه چی خالین الان؟
- باب مهماندارا دارن صحبت می کنن!
- بی صدان اونوخ؟
- اشاره ای دیگه؟ تا حالا هواپیما سوار نشدی؟ ]

- پروف این چی داره میگه؟
- فرزندم بشین بزار پروسه طی بشه!
-

همه مسافرا با چرخشی صد و هشتاد درجه به سمت منبع صدا برمی گردن که طی این حادثه چارتا از مهره های کمرشون جابه جا میشه!
- فرز..یعنی مسافران آرام باشید، نوبت جیغش عقب افتاده بود!
-

دوباره مسافرا برمی گردن سمت منبع صدا و دوباره پروف!
-

فکر می کنین مسافرا دوباره می چرخن سمت منبع صدا و باز دوباره پروف؟ اشتباه می کنید خب! ملت همراهی می کنن با جیمز!
-
-

و کنسرتی مجانی راه افتاده بود و دقیقا می دونید که وقتی یه چیزی مجانی باشه...

بغل ولدمورتینا [اون بغل نه، کنار یعنی! ]

- دستور می دیم هرچی سریع تر هواپیما رو بیارین پایین!

مرگخوارا وارانه و حتی بیش تر از وارانه دنبال هواپیما می دویدن. لودو به کمک منوی مدیریت تونسته بود دم ِ هواپیما رو بگیره و سوارش بشه و مرگخوارای بعدی هی می دویدن که بلکه دستشون به دست لودو برسه و بتونن سوار هواپیما بشن.
- هرکی به هواپیما برسه، یه ماه از سهمیه ی کروشیوش کم می کنیم!

مرگخواران به توان هزار برابر ِ شروع به دویدن کردند.


ها؟!


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۸:۴۵ شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۳
#44
ملت اینم شما و اینم مصاحبه

اگه جوابا خیلی کوتاهه به بزرگی خودتون ببخشید دیگه!

دیری دیریم!

پیوست:


zip آلیس رکسی.zip اندازه: 349.10 KB; تعداد دانلود: 134


ها؟!


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۵۴ جمعه ۳ مرداد ۱۳۹۳
#45
يه رول طنزوجد بنويسيد و تلاشتون براي رام كردن يه كله اژدري رو شرح بدين. ‍[بيست امتياز]

-یا زیرشلواری مرلین!

تکلیف ویولت را که یادتان هست؟ دانش آموزان حداقل تا آن موقع مرلین را داشتند اما پس از آن باید تنها به زیرشلواری خود اطمینان می کردند. در میان جمع دانش آموزان سکوتی حاکم شده بود که تنها گیر افتادن در تالار اسرار، آن هم در حالی که باسیلیکی شش سر بالای سرتان ایستاده و چشمانش را به شما دوخته، می توانید شاهد همچین سکوتی باشید، تازه به احتمال قوی در آن زمان، سکوتتان نشانه مرگی آرام خواهد بود.
-یه نفر گریفی شجاع می خوایم!

خب حقیقتا در کلاس موجودات جادویی گریفی بودن خیلی به درد می خورد. گریفیندوری های کلاس در حال لعنت فرستادن به هر کلاه و بنیان گذاری بودند که مشخصه گریفیندور را شجاعت معرفی کردند. پای آبرو در میان بود به هرحال! یوآن و رکسان اولین قدم را برداشتند و الان چه انتظاری دارید؟ که مثلا صدای دست و جیغ و هورا پشت بندشان بلند شود. این جا کلاس موجودات جادویی‌ست، چه انتظار ها دارید؟ هرلحظه باید مراقب می بودید که سر یا دستتان به فنا نرود و یا مثلا با دندان های یک گرگ تیکه پاره نشوید و حالا هم که این موجودات کله اژدهایی!
-کسی یادشه اسمشون چی بود؟

رکسان فکر کرده بود شاید مثلا پیش از برداشتن قدم دوم، اگر اسمشان را بداند، بهتر می تواند ارتباط برقرار کند.
-قصد نداری که دهنت سرویس بشه؟

الادورا که توسط پروفسور بودلر با دیوار یکی شده بود، پاسخگوی سوال رکسان بود. رکسان تصمیم گرفت اسم و فامیل را کنار بگذارد و تنها به روش برقراری ارتباط با این کله یورتمه ای ها فکر کند. کله یورتمه ای که رکسان به طرفش می رفت، شاید روحیه ی دانش آموز مذکور را به خوبی می شناخت. رکسان دید که با یکی از تیغ هایش، یکی از بچه ها را یورتمه برو به سمت خانم پامفری فرستاد.

کله یورتمه ای موردنظر تیغ هایش رو به بیرون بودند. خب، ویولت چگونه آن ها را از بین برده بود؟ دقایقی را در سکوت گذراند. مسلما رکسان نمی توانست با بغل کردن، آن تیغ ها را از بین ببرد. نگاهی به دور و اطرافش انداخت. یوآن تا این لحظه خوب عمل کرده بود، الادورا بیش تر شبیه جوجه تیغی شده بود و به نظرش دانش آموزانی که روی زمین افتاده بودند، می توانستند کودهای خوبی برای درختان اطراف باشند.

انگشتانش را به سمت موجود بی قواره دراز کرد. تیغ های آتش گرفته از چله رها شدند. رکسان بدون معطلی روی زمین پخش شد. تیغ ها از بالای سرش گذشتند و خب، بیچاره کسانی که آن عقب بودند. امیدوار بود در یکی از کلاس های قبلی، فن جا خالی دادن، به خوبی به آن ها آموزش داده شده باشد.

سر رکسان در یک متری پای آن کله یورتمه ای ها بود. همین طور که سرش در خطر له شدگی قرار داشت، به این فکر کرد که پاهای این موجود چقدر شبیه موتورند! خب شما می دانید که پاهای حیوانات، هرچه قدر هم گرد باشند، هیچ وقت، هیچ وقت، شبیه چرخ نخواهند شد ولی خب مجبور بود می فهمید، مجبور!

دستش را بر روی چر..پاهای حیوان گذاشت و انگشتانش را روی سطح بدنش کشید. شاید آن موجدات به هیچ دردی نمی خوردند ولی حداقل به پرورش قوه ی تخیل کمک زیادی می کردند. زیر لب تکرار کرد:
-زینش قشنگه، مدلشم خوبه، نگاه کن روش عکس تیغای آتشین داره!

حیوان آرام شده بود. مسلما خبر نداشت که در حال تشبیه شدن به موتورسیکلت است وگرنه تا به حال رکسان را به لقاالمرلین پیوند داده بود. رکسان کم کم از جایش بلند شد. نوک انگشتانش را روی یکی از تیغ های موجود کشید. تیغ ها تکانی محسوس خوردند و غیب شدند.

رکسان لبخندی زد و سعی کرد بر روی پشت موجود بنشیند. یکی از پاهایش را بلند کرد و همین که پایش به پشت حیوان برخورد کرد، با تیغ های آتشین به درخت پشت سرش میخ شد.

به هرحال می دانید، قوه ی تخیل هم باید تا حدی اجازه فعالیت داشته باشد!


ازتون مي‌خوام آخرين رول خودتون در سطح ايفاي نقش عمومي رو نقد كنيد!



سلام رکس!

ببین من به عنوان خودت، پستتو خوندم و دیگه لازم نیست از لحاظ املایی و نگارشی و پاراگراف بندی بهت تذکری داده بشه. (از بس که نقد شدی!)

خب، اولین پستت توی خبرگزاری ها بود و به نسبت خوب عمل کردی به نظرم.


این پستت طنز خوبی داشت ولی می تونستی روی سوژه اصلی مانور بیش تری بدی، قسمت هایی که در مورد دزدیده شدن جام بود می تونستی طنز بیش تری به کار ببری.

این که از مسائل ایفای نقش استفاده کردی تو پستات، ایده خوبیه. همیشه از این ایده ها داشته باش!

از شکلکا اسفاده ی مناسبی داری ولی از شکلک همر زیاد استفاده می کنی. یکیم بهتر بود بعد از این جمله این شکلکو میذاشتی:

نقل قول:
- جادوگران و ساحرگان عزیز به پایان اخبار رسیدیم، تا خبر بعدی خداحافظ!


من دیگه نمی تونم بیش تر از این نقد کنم [نقدم زوری میشه مگه؟ ]فقط بیش تر روی لحظه های حساس تکیه کن. بعضی از لحظه ها می تونن بیش تر از این خنده دار بشن.

خوب برو بیرون که دیگه حوصله نقد کردنتو ندارم...


ها؟!


پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۱:۲۶ جمعه ۳ مرداد ۱۳۹۳
#46
دلورس!

خیلی زحمت کشید، ما هم همش غر زدیم!


ها؟!


پاسخ به: بهترین نویسنده ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۰:۵۸ پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۳
#47
گزینه های زیادی روی میزه آقا! یوآن، لودو، ویولت!

رای من یوآن آبرکومبی


ها؟!


پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۱۰:۵۴ پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۳
#48
آشا!

تازه وارد خیلی خوبیه و به همه نکته ها سعی می کنه توجه کنه!


ها؟!


پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱۰:۵۱ پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۳
#49
دونگ یی!

همون دلایلی که مورفین گفت رو بخونین!


ها؟!


پاسخ به: کلاس ریاضیات جادویی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۳
#50
۱. آمار مغازه‌های هاگزمید رو در بیارین و مشتری یکی از مغازه‌ها بشین. (۲۰ امتیاز)


مشتری شدیم!

۲. به یکی از خبرگزاریها برین و گزارشی از سرقت جام جهانی مشنگی تهیه کنین. ( ۱۰ امتیاز).

خبرنگارم شدیم!


ها؟!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.