دو نصفه جارو Vs.
کیو.سی.ارزشی
- بشین پاشو! بشین پاشو!
- بسه دیگه!
- مرلین کمکمون کن!
- چرا سوارز نباید تمرین کنه؟!
اعضای تیم دو نصفه جارو در گوشه ای از زمین جمع شده بودند و تمرین می کردند و از تن خون و خوی فرو می ریختند. لیلی آبمعدنی کوهسارانشو رو سر و صورتش می ریخت و یوآن
وارانه از زیر عینک دودی نحوه نگاه کردن به دوربینا و دست تکون دادن واسه تماشاگرا رو تمرین می کرد.
شیرفرهاد در گوشه ی دیگه، دست نوازش بر سر سوارز می کشید و هرازگاهی مترسکی رو که از کیه لینی درست کرده بود، جلوش میذاشت تا براش تداعی کننده خاطرات باشه. رکسان بالاسر اعضای تیم این
مدلی وایستاده بود و منتظر بود تا خطایی از کسی سر بزنه که با شنیدن سوال لیلی به این صورت
دراومد:
- یا مرلین! تیم دارم من؟ سوارز تمرین کنه؟ سوارز خودش یه پا تمرینه! حالا پول نداریم مربی بیاریم قرار نیست تیم به فنا بره که! اصلا تمرین بعدیتون، در رفتن از دست سوارزه!
لیلی تصمیم گرفت دیگه سوال نپرسه که این دفعه حسابش با بابای سوارز بود حتما! خب، لیلی و یوآن، شیرفرهاد و سوارز، رکسانم که پنجمی بود! دیگه کی موند؟ رکسان رو به اعضای تیمش کرد و پرسید:
- دیگه کی مونده؟ یالا زود باشین که الان داور ازمون امتیاز کم می کنه!
در همین لحظه درختان کنار میرن و شخصی نورانی وارد میشه که باعث میشه بچه های تیم "یا شیخ " گویان به سمتش بدون!
- لیلی بزن اون کانال! این جا کجاست!
می گفتیم! در همین لحظه درختان کنار میرن و پروف وارد میشه. هیچ کس اصلا پی به وجود پروف نمی بره و همه به غرزدنشون ادامه میدن اما رکسان که همیشه حواسش به همه جا هست (
) میگه:
- دروازه بانمون کو پروف؟ نکنه تو جیبته؟
- بعله فرزندم! تو جیبمه!
- وات؟
*********************************
- فرزندانم، یا جوراب پشمی یا هیچ کس!
اعضای تیم دو نصفه جارو، در گوشه ای از زمین خاکی دور پروف حلقه زده بودن و انگشت به دهان خیره مونده بودن بهش. رکسان که به زور و جبر حاکم بر دنیا [
] کاپیتان شده بود، اعتراض کرد:
- باب پروف! درسته ما دروازه بان نداریم ولی دیگه جوراب پشمی!
- فرزندم یا جوراب پشمی یا منم نیستم!
اعضای تیم دو نصفه جارو، نصفه جاروهاشونو ور می دارن و در گوشه ی دیگه ای از زمین خاکی جمع میشن. البته شما سوارز و شیرفرهادو به حساب نیارید چون شیرفرهاد در گوشه ی دیگه زمین، مشغول مراقبت از سوارز بود. لیلی نصفه جاروشو بالا می ندازه و میگه:
- ینی چی؟ پروف می خواد ما ببازیم؟!
- لیلی این چه شکلکیه؟ تو تا حالا تالار نقد نرفتی؟
- توجه کردین که موضوع بحث یه چیز دیگه بود؟
لیلی و رکسان به سمت یوآن می چرخن و
وارانه به بحث ادامه میدن:
- خوب؟
- به نظر من که بهتره بزاریم جوراب پشمی بیاد تو گروه!
- وات؟
- قوانین نمی زارن باب!
- راه حلش دانگه! :sharti:
******************************
- دانگ!
در طی یک حمله انتحاری، در دفتر مدیریت دانگ باز میشه و سه نفر ویبره زنان وارد میشن:
- آی دَدَه وای دَدَه!
بابا اون در بوق مصب رو گذاشتم اونجا که در بزنین و بیاین تو!
چه خبره باز؟ دفتر اساتید اون طرفه! شکایتاتونو نیارین این جا! اگرم می خوای تدریستو بندازی یه روز دیگه جغد بفرست!
رکسان، یوآن و لیلی
وارانه به مدیریت محترم مدرسه خیره می مونن که با یه دست منقل رو هل میده زیر میز و با یه پا فنجون های ننه هلگا رو جمع می کنه از رو زمین. دانگ بعد از ساعاتی(
) که دفتر مدیریت گل و بلبل میشه، رو میکنه به سه نفر وارده:
- ببینم؟
شماها دانش آموزین؟
سال اولی؟
ینی معلمم نیستین؟
ینی اعتراضم ندارین؟
ینی من الکی شیش ساعته خودمو الاف کردم؟
[الاف نه، علاف!] گمشو هوش مصنوعی! تو رو استخدام کردم که اشکالای تایپی منو دربیاری، تو رول مردم چیکار می کنی؟
دانگ بعد از این که ساعاتی به کشیدن موهاش پرداخت و ولدمورتی شد برای خودش، روی صندلی مدیریت نشست [از اینا که می چرخه و خیلی خفنه!
] و با لحنی پدرخوانده وارانه پرسید:
- چیکار دارین حالا؟
بچه های تیم دو نصفه جارو که کم کم قصد رفع زحمت داشتن، با سوال دانگ هرکدوم خودشونو روی یه صندلی برتاب کردن و قصد داشتن شروع کنن به توضیح و تفیل قضیه که:
- چه خبره این جا؟
مهمونیه؟ این چه وضع نشستنه؟ خونه خالتونه این جا؟
لیلی
وارانه شروع به توضیح دادن کرد:
- راستش دانگ ما قصد داریم جوراب پشمیو وارد تیم...
- قدغنه!
- ولی ما گالیون...
- کو؟ بده! بده!
رکسان دست در جیب رداش [ها؟ قرن بیست و یکه ها! رداها جیب دارن!] می کنه و کیف پولشو [ها؟ چیه؟ می خواستی تو کیسه چرمی پول ببرن اینور اونور؟ بچه های نسل سوم هری پاترنا! گودزیلان آقا، گودزیلا!
] درمیاره و گالیون ها رو می ریزه رو میز.
- حله! دروازه بانای خوبین جوراب پشمیا!
روز مسابقه- با سوارز ما می تونیم! :yoho:
اعضای تیم سوارز رو بالا پایین می کنن و شعارشونو فریاد می زنن! با فریاد داور که "کاپیتانا زودتر بیان دست بدن، بازی رو شروع کنیم! به اون حیوونم یه قلاده نصب کنید!
" اعضای تیم سوارز رو ول می کنن و به سمت داور می دون.سوارز در که بدون شیرفرهاد رها شده، همون دقایق اول دست سیاوش رو گاز می گیره و شفاگرها به سمت سیاوش می شتابن و مشغول مداواش می شن!
- کاش از اول میدونستم که تو دستای نجیبت مرهمی داری برای زخم این همیشه خسته!
در اون سمت زمین پروف جوراب پشمی رو در آغوش گرفته:
من همیشه می دونستم تو یه چیزی میشی! برو و بدرخش!
پروف جوراب پشمی رو، روی دروازه نصب می کنه و به وسط زمین بازی برمی گرده. داور سوت می زنه و بازی که یه تیمش به سوارز و شیرفرهاد دل بسته و یه تیمش به سیاوش و همساده امید داره، شروع میشه!