آريانا بغض کرده بود. بغضش آروم آروم داشت گريه مى شد.
- ارباب خواهش مى کنم. منو نفرستيد بين مشنگا. من اونقدر قوى ام که مى تونم از جادوگرا هم محافظت کنم.
- بله! بله!
- بله؟ يعني مي شه نرم؟
- خير آريانا. نمى شه! برو کمى هم مشنگا رو منقرض کن. برو!
و آريانا رفت. با يه چشمش اشک و يه چشمش خون. چيزى که کسى تو آريانا دوست نداشت، فشفشه بودنش و خراب بودن اکسپليارموساش نبود. يا اينکه اکسپليارموساش همه جا رو داغون کرده بود. هميشه اشتباه عمل مى کرد. همه رو عصبانى مى کرد. گند مى زد.
نه!
فقط انتظار داشتن که آريانا اينا رو قبول کنه. همين.
- من چون خوبم ارباب فرستاد پيش مشنگا. ارباب افراد نالايق رو واس ماموريت هاى سخت نمى فرسته.
آريانا که داشت مى رفت بين مشنگ ها، سعى کرد خيلى عادى لباس بپوشه. طورى که توجه هيچ کس رو جلب نکنه. يه نگاه توى آينه به خودش انداخت. از نظر خودش که در اين امر موفق شده بود.
يه کلاه آفتابى گذاشته بود و عينک آفتابى بزرگى به چشم داشت. يه بارونى بلند با يه شلوار زرد زيرش. و کفش هاى بنفش.
کمى فکر کرد. نه! به نظرش خيلى شبيه مشنگ هاى عادى نشده بود. بدو بدو رفت توى اتاق و بعد با يک کيف قرمز بزرگ توى دستش بيرون اومد.
حالا ديگه اصلا جلب توجه نمى کرد!
آريانا ماموريت داشت تا از يه مشنگ محافظت کنه. آريانا اون مشنگ رو نمى شناخت. درواقع آريانا مشنگ ها رو کلا نمى شناخت. ولى دستور، دستور اربابش بود.
سوار ماشين بنزى که براى ماموريت بهش داده بودن شد. يه راننده پشت فرمون و يه نفر ديگه که مثل آريانا باديگارد بود روى صندلى پشت نشسته بود. باديگارد دوم، کت و شلوار رسمى اى پوشيده بود که از نظر آريانا کاملا جلب توجه مي كرد و لباس مناسبى نبود.
چند دقيقه که گذشت فردى که بايد ازش محافظت مى کردن هم اومد. يه مرد قد بلند، با موهاى تقريبا فر. کمى سبزه رو. کت و شلوار پوشيده بود و خيلى حرفه اى به نظر مى رسيد. آريانا رو که ديد گفت:
- لباستون شبيه تماشاگراى برزيله. :grin:
البته آريانا با شوخي هاي مشنگى خيلى آشنا نبود.
- بله قربان سعى مى کنم مقابل برزيلى ها ازتون مراقبت کنم.
- شما جديد هستين گويا. شوخي كردم. منو همون فردوسى پور صدا کنيد. :grin:
- بله قربان آقاى فردوسى پور.
- :grin:
راننده حركت مي كنه. اون روز گويا بازى دربى اى به راه بود و فردوسى پور قرار بود گزارشش کنه. تو کل مسير آريانا با حالت
مراقب اوضاع بود و فردوسى پور با حالت :grin: مى خنديد. به طور كلي زمين جا به جا هم مي شد، فردوسى پور خونسردى خودش رو حفظ کرده و به خنديدنش ادامه مى داد، آريانا هم به طلسم زدنش.
بعد از حدود نيم ساعت، به مقصد مى رسن. مقابل ورزشگاه پر بود از جمعيت. راننده هر چقدر بوق زد مردم کنار نرفتن. در آخر فردوسى پور مجبور شد از ماشين پياده بشه تا اون راه رو خودشون پياده برن داخل. آريانا چوبدستيش رو که توى جيبش بود لمس کرد. در صورت لزوم بايد قايمکى از اون استفاده مى کرد. بايد خيلى حواسش رو جمع مى کرد. البته قبلا به آريانا تاكيد شده بود از چوبدستى استفاده نکنه. اما آريانا فکر مى کرد شايد بتونه قايمکى يه کارى بکنه.
کمى که باديگاردا مردم رو کنار زدن؛ ملت متوجه ى عادل فردوسى پور شدن و هجوم آوردن سمتش تا ازش امضا بگيرن يا يه سلفى اى باهاش داشته باشن.
گفتم که، متاسفانه آريانا با اين حرکات مشنگا
خيلى آشنا نبود.
آريانا که ديد ملت دارن ميان سمتشون، از حالت
به حالت
تغيير کرد. اما سريع به ترسش غلبه کرد. کار از کار گذشته بود. بايد جون فردوسى پور رو نجات مى داد به همين علت چوبدستيش رو از جيب بارونيش درآورد. کمى فکر کرد بعد يه اکسپليارموس زد تا فقط و فقط مردم رو خلع سلاح کنه.
اکسپليارموس آريانا طبق معمول اونى که بايد مى شد، نشد!
اکسپليارموس نقش کروشيو رو عمل کرد و تو کسرى از ثانيه همه ى مردم از درد پخش زمين شدن. همه داشتن روى زمين مى لوليدن. فردوسى پور که متوجه شده بود قطعا آريانا از طرفداراى برزيل نيست، سعى کرد با باديگارد دوم سريع از اونجا دور بشه که آريانا چوبدستيش رو بالا برد تا حافظه ى اون دوتا رو پاک کنه. طلسم
باز هم در کمال غير تعجبى از اين اتفاق، اشتباه کار کرده و فردوسى پور و باديگاردش روى هوا معلق مى شن.
آريانا که جامعه رو به هم ريخته بود، کمى دست و پاش رو گم مى کنه. البته ذره اي از اعتماد به نفسش كم نمي شه. چوبدستي بوقيش رو بالا مى بره که يه کارى بکنه که خوشبختانه ماموراى وزارت خونه از راه مى رسن و جلوش رو مى گيرن. و همچنين آريانا رو دستگير مى کنن.
مامورا مجبور مى شن حافظه ى کل تماشاگرا و مردم عابر رو پاک کنن و از وزير مشنگى هم عذرخواهى کنن. آريانا رو هم تا اطلاع ثانوى انداختن زندان. آريانا واقعا به دستور اربابش عمل كرد.
مشنگا رو منقرض کرد.
زندان چراغ ها خاموش بود. صداى خرناس چندتا زندانى ميومد. يکى هم داشت جيغ مى زد و سرش رو مى کوبيد به ديوار. آريانا صورتش رو چسبونده بود به ميله هاى سلول.
- اربااااب منو از اينجا دربياريد.