هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (sahand66666@gmail.com)



پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ یکشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۴
#41
سلام نیروی جدید نمی خواین هیشکی مثل ما نمی تونه عضو جدید شه انگشت می کنم تو چش و چالش.


بلک؟

من از شما فقط یه رول دیدم اون هم تو هاگوارتز بوده. برای عضویت شما باید سطح رولتون بالاتر باشه و فعال باشین تو ایفای نقش. یکم تو ایفا رول بنویسین و نقد بشین و سطح نویسندگیتون رو بالا ببرین. بعد اگه خواستین برگردین و دوباره درخواست بدین.

تایید نشد!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۸ ۱۸:۵۸:۲۷
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۸ ۱۸:۵۹:۴۴

عمو نوروز نیا اینجا که این خونه عزا داره
پدر خرج یه سال قبل شب عید و بدهکار
چشای مادر از سرخی مثل ماهی هفت سینن
که ازبس تر شدن دائم دیگه کم کم نمیبینن
برادر گم پشت سرنگ های فراموشی
تن خواهر شده پرپر تو بازار هم آغوششی
توی این خونه ی تاریک کسی چشم انتظارت نیست
تا وقتی نون و خوش بختی میون کول بارت نیست
عمو نوروز نیا اینجا بهار از یاد ما رفته
روی سفره نه هفت سین نه نون نه ___
عمو نوروز تو این خونه تموم سااال زمستونه
گل وبلبل یه افسانه است فقط جغد که میخونه
بهارو شادی عید و یکی از اینجا دزدی
یکی خاکستر ماتم رو تقویم ما پاشیده
عمو نوروز نیا اینجا
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱ شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۴
#42
_هی هی توباید حتما فردا بیایی.
-برو کنار رزی من نمی تونم بیام.
_اگه نیایی لیلی ازت دلخور میشه
-نتونستم جلوی خودمو بگیرم وزدم زیر گریه اما اگه اون بدونه که من ازخونه خرابه می ترسم .نتونستم بقیه حرفمو ادامه بدم.
هوگو اومد کنارم وایساد ووقتی تو چشاش نگاه کردم گفت:چیزی نمیشه رفیق کسی اون بلا رو سر خانواده ی آقای پاتر آوردو باعث که اون یتیم بشه از بین رفته.آروم شده بودم اما هنوز می ترسیدم فردا که از طرف مدرسه به درهی گودریک رفتیم همه تنم می لرزید اول خونه ی مرحوم باتیدا بگشات و دیدیم وبعد رفتیم که خونه ی خانواده ی پاتر و ببینیم می خواستم هر جور شده از لیلی دوری کنم وقتی وارد خونه شدیم تمام پوست تنم ازترس می لرزید وصدای پروفسور لانگ باتن رو خیلی دور می شنیدم واز جمع فاصله گرفتم به کنار پنجره رفتم وچشامو بستم بعد یک دفعه یکی دستمو گرفت وقتی برگشتم لیلی پاتر دستمو گرفته بود تا اومدم حرف بزنم در حالی که اشک از چشماش پاببن می امومد گفت :اشکالی نداره که پیشت باشم .منم گفتم:ا..خوب اشکالی نداره صدام خیلی قوی شده بود.برای چند لحظه حس کردم یه جوری شده ام بعد فهمیدم که دیگه نمی ترسم بعد مثل اینکه بهم الهام شده باشه فهمیدم که دیگه نمی ترسم چون اولین عشقمو تو مکانی به دست آوردم که ازش همیشه می ترسیم. قدرت عشقو حس کرده بودم(می دونم داستان خوبی نیست اما به یه دلیل نتونستم خوب تر بنویسم اونم اینکه منم ثل هری پاتر بدون نعمت پدر ومادر بزرگ شدم شایم تنها دلیلی که باعث شد کتابای هری پاتر وبخونم همین باشه چون )( دامبلدور برای زنده ها دل سوزی کنیمنه برای مر ده ها)


عمو نوروز نیا اینجا که این خونه عزا داره
پدر خرج یه سال قبل شب عید و بدهکار
چشای مادر از سرخی مثل ماهی هفت سینن
که ازبس تر شدن دائم دیگه کم کم نمیبینن
برادر گم پشت سرنگ های فراموشی
تن خواهر شده پرپر تو بازار هم آغوششی
توی این خونه ی تاریک کسی چشم انتظارت نیست
تا وقتی نون و خوش بختی میون کول بارت نیست
عمو نوروز نیا اینجا بهار از یاد ما رفته
روی سفره نه هفت سین نه نون نه ___
عمو نوروز تو این خونه تموم سااال زمستونه
گل وبلبل یه افسانه است فقط جغد که میخونه
بهارو شادی عید و یکی از اینجا دزدی
یکی خاکستر ماتم رو تقویم ما پاشیده
عمو نوروز نیا اینجا
تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۰ پنجشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۴
#43
ببخشید من قبلا هم گروه بندی شدم هم عضو ایفای نقش هستم میخوام شخصیتمو تغییر بدم باید دوباره داستان بگم.


عمو نوروز نیا اینجا که این خونه عزا داره
پدر خرج یه سال قبل شب عید و بدهکار
چشای مادر از سرخی مثل ماهی هفت سینن
که ازبس تر شدن دائم دیگه کم کم نمیبینن
برادر گم پشت سرنگ های فراموشی
تن خواهر شده پرپر تو بازار هم آغوششی
توی این خونه ی تاریک کسی چشم انتظارت نیست
تا وقتی نون و خوش بختی میون کول بارت نیست
عمو نوروز نیا اینجا بهار از یاد ما رفته
روی سفره نه هفت سین نه نون نه ___
عمو نوروز تو این خونه تموم سااال زمستونه
گل وبلبل یه افسانه است فقط جغد که میخونه
بهارو شادی عید و یکی از اینجا دزدی
یکی خاکستر ماتم رو تقویم ما پاشیده
عمو نوروز نیا اینجا
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷ پنجشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۴
#44
سلام خدمت مدیریت با حال هاگوارتز یه سوال دارم اونم اینه که کامل توضیح بدید که چه جوری تو کلاس ها شرکت کنم و از کجا سوال هایی رو که استاد مطرح می کنه ببینم و بعد جواب هارو کجا بزارم.از همه سوال هایی که ازتون پرسیده بودن هم راحتر (البته برای من سخت)هم خنگونه تر بود.
معذرت ولی من که نبودم داش تو این هاگوارتز تو سنگ صبورم باش.
امیدوارم ناراحت نشین شرمنده بنده همین جوری ام. ((اگه میشه با پی ام بفرستید)


عمو نوروز نیا اینجا که این خونه عزا داره
پدر خرج یه سال قبل شب عید و بدهکار
چشای مادر از سرخی مثل ماهی هفت سینن
که ازبس تر شدن دائم دیگه کم کم نمیبینن
برادر گم پشت سرنگ های فراموشی
تن خواهر شده پرپر تو بازار هم آغوششی
توی این خونه ی تاریک کسی چشم انتظارت نیست
تا وقتی نون و خوش بختی میون کول بارت نیست
عمو نوروز نیا اینجا بهار از یاد ما رفته
روی سفره نه هفت سین نه نون نه ___
عمو نوروز تو این خونه تموم سااال زمستونه
گل وبلبل یه افسانه است فقط جغد که میخونه
بهارو شادی عید و یکی از اینجا دزدی
یکی خاکستر ماتم رو تقویم ما پاشیده
عمو نوروز نیا اینجا
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۴
#45
ببخشید اشتباه شد


عمو نوروز نیا اینجا که این خونه عزا داره
پدر خرج یه سال قبل شب عید و بدهکار
چشای مادر از سرخی مثل ماهی هفت سینن
که ازبس تر شدن دائم دیگه کم کم نمیبینن
برادر گم پشت سرنگ های فراموشی
تن خواهر شده پرپر تو بازار هم آغوششی
توی این خونه ی تاریک کسی چشم انتظارت نیست
تا وقتی نون و خوش بختی میون کول بارت نیست
عمو نوروز نیا اینجا بهار از یاد ما رفته
روی سفره نه هفت سین نه نون نه ___
عمو نوروز تو این خونه تموم سااال زمستونه
گل وبلبل یه افسانه است فقط جغد که میخونه
بهارو شادی عید و یکی از اینجا دزدی
یکی خاکستر ماتم رو تقویم ما پاشیده
عمو نوروز نیا اینجا
تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۴
#46
نام شخصیت:سیگنس بلک
خانواده:پدر بلتریکس لسترنج وهمسردرئلا روزیه
گروه: به همراه سیریوس بلک برعکس تمام خانواده گریفندور
شخصیت :شوخ طبع
معرفی شخصیت:فقط اینوبدونید که فقط تو اعضای خانواده ام به سیریوس وریگلوس افتخار می کنم.

هوم...پدر بلاتریکس و گریفندور؟جل المرلین!
معرفی شخصیتتون هم یه ذره نه خیلی کمه.بعدا با ارسال پست تو همین تاپیک تکملیش کنید.

تایید شد.
به ایفای نقش خوش اومدین.


ویرایش شده توسط sahand66666@gmail.com در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۰ ۱۷:۴۵:۳۸
ویرایش شده توسط sahand66666@gmail.com در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۰ ۱۸:۱۰:۵۳
ویرایش شده توسط sahand66666@gmail.com در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۰ ۱۸:۱۲:۰۴
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۰ ۱۹:۳۴:۰۲

عمو نوروز نیا اینجا که این خونه عزا داره
پدر خرج یه سال قبل شب عید و بدهکار
چشای مادر از سرخی مثل ماهی هفت سینن
که ازبس تر شدن دائم دیگه کم کم نمیبینن
برادر گم پشت سرنگ های فراموشی
تن خواهر شده پرپر تو بازار هم آغوششی
توی این خونه ی تاریک کسی چشم انتظارت نیست
تا وقتی نون و خوش بختی میون کول بارت نیست
عمو نوروز نیا اینجا بهار از یاد ما رفته
روی سفره نه هفت سین نه نون نه ___
عمو نوروز تو این خونه تموم سااال زمستونه
گل وبلبل یه افسانه است فقط جغد که میخونه
بهارو شادی عید و یکی از اینجا دزدی
یکی خاکستر ماتم رو تقویم ما پاشیده
عمو نوروز نیا اینجا
تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۹:۳۶ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۴
#47
من شخصیتی دارم که به شدت اهل شوخی هستم البته نه شوخی ها یی که باعث بشه مردم از دستم دلخور بشم در ضمن من عاشق کمک کردن به دیگران ومتنفر از به خطر افتادن دیگران به خاطر من.
از ناعدالتی در هر جایی متنفرم.
دوست ندارم فقط حرف باشم دوست دارم در عمل خودمو به همه ثابت کنم یعنی همون کاری که تو مدرسه ی مشنگ ها می کنم.یعنی درس خوندن

خب شما در کارگاه تایید شدین.اینجا باید یه شخصیت گرفته نشده از داخل این لیست انتخاب کنید و اینجا معرفی کنید تا وارد ایفای نقش بشید.یه نگاه به پستای قبلی بندازین متوجه میشین.

پیوست:



jpeg  images.jpeg (8.31 KB)
37031_55bc683fe971d.jpeg 275X183 px


ویرایش شده توسط sahand66666@gmail.com در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۰ ۱۰:۰۶:۵۷
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۰ ۱۲:۳۷:۲۴

عمو نوروز نیا اینجا که این خونه عزا داره
پدر خرج یه سال قبل شب عید و بدهکار
چشای مادر از سرخی مثل ماهی هفت سینن
که ازبس تر شدن دائم دیگه کم کم نمیبینن
برادر گم پشت سرنگ های فراموشی
تن خواهر شده پرپر تو بازار هم آغوششی
توی این خونه ی تاریک کسی چشم انتظارت نیست
تا وقتی نون و خوش بختی میون کول بارت نیست
عمو نوروز نیا اینجا بهار از یاد ما رفته
روی سفره نه هفت سین نه نون نه ___
عمو نوروز تو این خونه تموم سااال زمستونه
گل وبلبل یه افسانه است فقط جغد که میخونه
بهارو شادی عید و یکی از اینجا دزدی
یکی خاکستر ماتم رو تقویم ما پاشیده
عمو نوروز نیا اینجا
تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۸ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۴
#48
سلام داستان جدید من اینه (((دوان دوان وارددستشویی شدو در و پشت سرش محکم بست وقتی نور مهتاب بصورتش خورد صورتش خیس بود چشماش از بس گریه کرده بود قرمز شده بود رفت جلوی یکی از آینه ها وشیر آب و باز کرد وصورتش و شست بعد تو آینه خودشو نگاه کرد و زمزمه کنان به خودش گفت:ببین چه بلایی سرت اومده دراکو هر جور شده باید این قضیه رو تموم کنی.
بعد با فریاد زد:باید هر جور شده این کارو بکنم.اما نتونست حرفشو ادامه بده وزد زیر گریه بعدش همان طور که گریه می کرد گفت:اگه نتونم تمومش کنم اون حتما می کشتشون.
منم خیلی آروم گفتم:این طوری ندیده بودمت دراکو مالفویی.فریادی از ترس کشید و چرخی زد اما نتونست وایسه و افتاد وهمونجا نشست و دوباره شروع کرد به گریه کردن. کمی بعد که تونست به خودش مسلط بشه گفت:از اینجا برو میرتل .یک لحنی توی صداش بود که همیشگی نبود یعنی لحن تمسخر آمیز همیشگیش نبود.
منم خیلی آروم گفتم :می تونم کمکت کنم دراکو.اما قبل از اینکه جواب بده با دست راستش دست چپشو گرفت و زمزمه کنان گفت:اون عصبانیه اون می دونه.
دوباره سوال کردم که چی شده دراکو.اما یک دفعه با فریاد گوشخراشی گفت:به تو ربطی نداره دختره احمق.بعد بلند شد و از دستشویی بیرون رفت اما یک لحظه صورتش و دیدم که داشت دوباره گریه می کرد. با خودم گفتم: دراکو مالفویی پسر مغرور همیشگی نبود.برای اولین بار یکی را پریشان تر از خودم دیدم و شرشر شیر آب هنوز ادامه داشت))).(واقعا از راهنمایی های شما خیلی ممنونم)

هوم...خب پست شما در نگاه اول چندان شبیه یه داستان به نظر نمیرسه و علتش اینه که شدیدا نوشته ها در هم فرو رفته ن!
مرسومه بعد از بند ها به اندازه دو اینتر بینشون فاصله گذاشته بشه.وقتی جمله تموم میشه و به یه دیالوگ می رسید یه اینتر بزنید و دیالوگ رو به خط پایین منتقل کنید.با اینتر دوست باشید چیز خوبیه و نوشته رو زیباتر میکنه از نظر ظاهری.
یکی دو مورد پرش از روی سوزه در پست دیده میشه ولی در کل پست خوبی بود.فقط خاطرتون باشه در ایفای نقش با اینتر بیشتر دوست باشید!

تایید شد.

مرحله اول:گروهبندی.
مرحله دوم:معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۹ ۹:۱۴:۲۸

عمو نوروز نیا اینجا که این خونه عزا داره
پدر خرج یه سال قبل شب عید و بدهکار
چشای مادر از سرخی مثل ماهی هفت سینن
که ازبس تر شدن دائم دیگه کم کم نمیبینن
برادر گم پشت سرنگ های فراموشی
تن خواهر شده پرپر تو بازار هم آغوششی
توی این خونه ی تاریک کسی چشم انتظارت نیست
تا وقتی نون و خوش بختی میون کول بارت نیست
عمو نوروز نیا اینجا بهار از یاد ما رفته
روی سفره نه هفت سین نه نون نه ___
عمو نوروز تو این خونه تموم سااال زمستونه
گل وبلبل یه افسانه است فقط جغد که میخونه
بهارو شادی عید و یکی از اینجا دزدی
یکی خاکستر ماتم رو تقویم ما پاشیده
عمو نوروز نیا اینجا
تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۹۴
#49
دوان دوان وارددستشویی شدو در و پشت سرش محکم بست وقتی نور مهتاب بصورتش خورد صورتش خیس بود چشماش از بس گریه کرده بود قرمز شده بود رفت جلوی یکی از آینه ها وشیر آب و باز کرد وصورتش و شست بعد تو آینه خودشو نگاه کرد و زمزمه کنان به خودش گفت:ببین چه بلایی سرت اومده دراکو هر جور شده باید این قضیه رو تموم کنی.
بعد با فریاد زد:باید هر جور شده این کارو بکنم.اما نتونست حرفشو ادامه بده وزد زیر گریه بعدش همان طور که گریه می کرد گفت:اگه نتونم تمومش کنم اون حتما می کشتشون.
منم خیلی آروم گفتم:این طوری ندیده بودمت دراکو مالفویی.فریادی از ترس کشید و چرخی زد اما نتونست وایسه و افتاد وهمونجا نشست و دوباره شروع کرد به گریه کردن. کمی بعد که تونست به خودش مسلط بشه گفت:از اینجا برو میرتل .یک لحنی توی صداش بود که همیشگی نبود یعنی لحن تمسخر آمیز همیشگیش نبود.
منم خیلی آروم گفتم :می تونم کمکت کنم دراکو.اما قبل از اینکه جواب بده با دست راستش دست چپشو گرفت و زمزمه کنان گفت:اون عصبانیه اون می دونه.
دوباره سوال کردم که چی شده دراکو.اما یک دفعه با فریاد گوشخراشی گفت:به تو ربطی نداره دختره احمق.بعد بلند شد و از دستشویی بیرون رفت اما یک لحظه صورتش و دیدم که داشت دوباره گریه می کرد. با خودم گفتم: دراکو مالفویی پسر مغرور همیشگی نبود.برای اولین بار یکی را پریشان تر از خودم دیدم و شرشر شیر آب هنوز ادامه داشت.(واقعا از راهنمایی های شما خیلی ممنونم)


من چه کسی باشم کسی رو ببخشم یا نبخشم در واقع در این حد نیستم!
خب حقیقت داستانتون کمی آشفته شده.پست به خاطر نزدن اینتر در هم فرو رفته.ظاهرا زیاد به علائم نگارشی و اینتر علاقه ندارید!
چیزی که بیشتر تو پست به چشم میاد وجود ابهام تو پستتونه.از روی سوژه پرش کردین در حالیکه میشد و در واقع لازم بود بیشتر توضیح داده بشه و بهش پرداخته بشه.مثلا اینکه میرتل داره با کی حرف میزنه.خاطرتون باشه نویسنده وظیفه داره اون چیزی رو که تو ذهن داره به خواننده منتقل کنه.
در کل ایده جذابی بود انقدر که تصور میکنم بهتره برگردین و بیشتر روش کار کنید.


فعلا تایید نشد.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۶ ۲۰:۵۸:۵۴
ویرایش شده توسط sahand66666@gmail.com در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۷ ۱۷:۳۴:۱۰

عمو نوروز نیا اینجا که این خونه عزا داره
پدر خرج یه سال قبل شب عید و بدهکار
چشای مادر از سرخی مثل ماهی هفت سینن
که ازبس تر شدن دائم دیگه کم کم نمیبینن
برادر گم پشت سرنگ های فراموشی
تن خواهر شده پرپر تو بازار هم آغوششی
توی این خونه ی تاریک کسی چشم انتظارت نیست
تا وقتی نون و خوش بختی میون کول بارت نیست
عمو نوروز نیا اینجا بهار از یاد ما رفته
روی سفره نه هفت سین نه نون نه ___
عمو نوروز تو این خونه تموم سااال زمستونه
گل وبلبل یه افسانه است فقط جغد که میخونه
بهارو شادی عید و یکی از اینجا دزدی
یکی خاکستر ماتم رو تقویم ما پاشیده
عمو نوروز نیا اینجا
تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.