- عهوع عهوه عهوه عهوهق !
صدای اکو دار هق هق های پسرک بور در دستشویی طنین می انداخت. جز او و عطر همیشه ماندگار تالار اندیشه، هیچ بویی از هیچ موجود دیگری در توالت پسرانه طبقه چهارم هاگوارتز به مشام نمی رسید همچنین به گواه ده ها نفر از اهل قبور و ارواح سرگردان، هیچ صدای مبهمی هم در آواز چیک چیک قطرات شیر آب مقابل پسر تداخل ایجاد نمی کرد؛ جز آقای کارگردان و فیلم بردار که مشغول نوشتن این نمایشنامه بود و غرق در عرق به نظر می رسید.
- کراب ! کجا موندی بشکه؟ بیا به داد من برس. روده ام رو حس نمیکنم دیگه
- {افکت صوت خوش و مشهور تالار اندیشه}
پسر بوری که مالفوی نام داشت با شنیدن صدای خوش طبیعت آنجا، ترجیح داد سکوت کند و ادامه دیالوگش را بلعید. پس از چند ثانیه صدای سیفون در محوطه پیچید و پسر توپول موپولی که کراب نام داشت دری از درهای دستشویی جنتلمن ها را گشود و لنگ لنگان با سر و صورت و دهانی خونین به سمت مالفوی قدم برداشت...
- احساس میکنم قلبمو دفع کردم. نه شاید هم نکردم...
کراب این را گفت و با قیافه ای حاکی از تلفیق حالت تهوع و ترس مشغول جستجوی تپش قلب خود روی قسمت های مختلف بدنش شد و بعد از دقیقه ای کلنجار رد آن را حوالی نشیمنگاه عریض و طویلش پیدا کرد.
مالفوی که نمی دانست از مشاهده چنین منظره ای باید بخندد یا گریه کند، با چشمانی اشک آلود به چهره در هم و رنگ پریده اش در آینه مقابل دستشویی خیره شد و با کمی مکث گفت:
- هیچ وقت... عهوق.. هیچ وقت فکر نمیکردم بار اول.. بار اول اینقدر سخت باشه.
- بار اولتونه لیدی ها؟ بنده خدا ها. طفلکی ها. اما اینجا توالت پسرونه ست. الان سر و کله پسرا پیدا میشه ها.
مالفوی و کراب با وحشت به سمت منبع صدا برگشتند و با حیرت به روح شفاف دختری خیره شدند که در جایی نزدیک به سقف توالت در کنار پنجره روی هوا شناور مانده بود...
- عهه ! شما که پسرین. چه پسرای خوبی ! اسم من میرتله. میرتل گریون. میاین آب بازی کنیم؟
روح دخترک شیطون منتظر پاسخ آنها نشد و به اشاره ای تمام شیرهای توالت با سرعتی خیره کننده و فشاری بی امان باز شدند و مشغول پاشیدن آب به در و دیوار دستشویی شدند. مالفوی و کراب که در میان فشار آب خیس شده بودند به زحمت دستشان را جلوی صورتشان گرفته بودند و در میان صدای آب به روح ناسزا می گفتند.
- بس کن ! از دستشویی پسرا برو بیرون. دختره احمق !
- اهع ! من اگه میدونستم خوردن ویسکی آتشین اینقدر دردسر داره، ترجیح میدادم همون قاقالی لی خودمونو بخورم.
شیرهای آب به اشاره ای از انگشتان روح همگی بسته شدند، در حرکتی غیر منتظره شلوار کراب از پشت به پایین هدایت شد و به موجب آن پسرک با وحشت تالار اندیشه را ترک کرد. روح کمی به پایین تر شناور شد و در جایی مقابل دراکو مالفوی رنگ پریده ظاهر گشت، دست محبت شفافش را روی گونه خیس دراکو کشید و با چهره ای غم زده گفت:
- عزیزم... پسر بور و جیگری مثل تو چرا باید ویسکی آتشین بخوره؟ تو مگه محصل نیستی پسر جان؟ مگه درس و مشق نداری؟ آخه چرا؟
دراکو مالفوی با اوغ عق های خونین قطعات انتهایی روده خود را بالا آورد و سپس جواب داد:
- دامبلدور پول آب مدرسه رو نداده، شهرداری قطع کرده آبو. فقط از این زهر ماری ها توی انبار پیدا میشه
- پس اینا چی بودن که از داخل لوله های اینجا میزنن بیرون؟ عرق بهاره؟
- نه این آب دریاچه ست. دامبلدور لوله رو یه راست کرده توی دریاچه. شن داره آبش. تازه سری پیش ماهی هم از داخلش افتاد بیرون. میگن هری پاتر هم سری پیش اومده شیر آبو باز کنه یهوع پری دریایی وسط کاسه توالت شیرجه میزنه جلوش... پاتر هم ترسید. بی تجربه بوده. فکر کرده زاییده. میبره پری رو پیش مادام پامفری میگه فارغ شدم
میرتل گریان سری به نشانه تاسف تکان داد. از ناکجا کارت پاسداری خود را ظاهر کرد و مقابل دراکو گرفت. فرصت اضافه ای باقی نماند تا دراکو محتویات کارت را به دقت بخواند. کشیده ای مستبدانه بر صورتش نواخته شد و بیهوش بر زمین افتاد.
چند دقیقه بعد کلنل فابستر به همراه بولداگ های عمه مارج و خر آژیردار خود و همچنین همراهی سلحشورانه بسیج مدرسه، مقابل دروازه هاگوارتز مشغول به تحویل گرفتن چندین دانش آموز اسلایترینی دست بند به دست و اسهال از جمله خود دراکو شد تا آنان را به سوی نیکی اعظم ارشاد نماید.
پست خوبی بود.طنزش هم به جا بود.
تایید شد.
گروهبندی ومعرفی شخصیت.