در یک رول بنویسید ارباب ریگولوس چطور تونست موی سر لرد سیاه رو بدست آورد؟(30 نمره)-ارباب! ارباب ریگولوس! کریچر خبری داشت. کریچر هدیه ای بزرگ داشت. برای ارباب ریگولوس.
کریچر فریاد زنان وارد خانه شده بود و به سمت طبقه دوم میرفت که ناگهان به گوشه ای افتاد و بیهوش شد.
فلش بک به شش ماه پیش-کریچر.
-بله ارباب ریگولوس.
-میتونی کمکی به اربابت کنی؟
-هر کمکی ارباب. هر کمکی.
-تاری از موهات رو میخوام.
-مو ارباب؟! هر چند تار مو که خواست، کریچر بهتون داد. کریچر مو نداشت. فقط موی گوش داشت. کریچر در خدمت شما ارباب.
ارباب ریگولوس تاری از موهای بلند گوش کریچر رو کند و درون پاتیل انداخت. معجون درون پاتیل، روی شعله آتش میجوشید و قل قل میکرد. کمی گذشت و کم کم معجون رنگ و شکل عوض کرد و به شکلی لزج مانند، با رنگی کدر درآمد. ارباب ریگولوس کمی از معجون را درون ظرف شیشه ای کوچکی ریخت و به اون خیره شد:+
-بالاخره آماده شد. باید امتحانش کنم.
-ارباب اجازه داد کریچر امتحان کرد؟! کریچر خدمت گذار ارباب ریگولوس.
-نه کریچر. عقب وایسا و تماشا کن که اربابت چه معجونی ساخته. بعد از تلاش های بسیار، بالاخره این معجون رو درست کردم. حالا خودم باید امتحانش کنم.
کریچر سر خم کرد و عقب ایستاد. به ارباب ریگولوس خیره شد که تا آخرین قطره معجون رو سر کشید. ریگولوس حالت چندش شدگی به خود گرفت:
-مزه گربه مرده میداد. ولی باید منتظر موند و اثر اون رو دید.
مدتی گذشت و اتفاقی نیافتاد. کریچر نگران بود که شاید برای اربابش اتفاقی بیافته. کم کم صورت ریگولوس شروع به تغییر کرد. چیزی در زیر پوستش حرکت میکرد. حالت تهوع به ریگولوس دست داد و سریع به سمت دستشویی طبقه پایین دوید. کریچر به دنبال اون پشت در ایستاد و از لای در، داخل دستشویی رو نگاه کرد. ریگولوس اونجا نبود. انگار غیبش زده بود. کریچر اینطور فکر میکرد، اما در همون لحظه جن خونگی دیگه ای رو داخل دستشویی دید. کریچر دریغ نکرد و به سمت جن خونگی دیگه حمله کرد و به سمتش پرید:
-جن خائن. جن خونگی تو خونه ارباب من چیکار کرد؟ با ارباب ریگولوس چیکار کرد؟!
-کریچر! من اربابتم. ریگولوس. از روی کول من بیا پایین. گوشمو ول کن.
کریچر به صدای جن خونگی دقت کرد. صداش شبیه به ارباب ریگولوس بود. از روی کول جن خونگی پایین اومد و به چهرش دقت کرد. اون یه جن خونگی بود ولی درست شبیه به کریچر. با همون ظاهر و با همون گوش ها.
-ارباب!
-درسته. این اثرات معجونیست که درست کردم. معجون تغییر شکل. معجون چهل گیاه که سال ها عمرم رو پاش گذاشتم و حالا میبینی؟ میتونم با داشتن یک تار مو از هر کسی، شبیه اون بشم.
فلش فوروارد به شش ماه بعدریگولوس روی تخت خود نشسته بود و به پنجره خیره شده بود. خانه، خالی از هر شخصی بود و تنها کریچر، خدمت گذار همیشگی و وفادار ارباب ریگولوس بود که در خانه پرسه میزد و تمام خانه را تمیز میکرد. ریگولوس فکر میکرد و در تصورات خودش شلنگ تخته میزد. پس از مدتی شلنگ تخته زدن در افکار خود، فریاد زد و کریچر را صدا کرد:
-
کریچر!در یک لحظه، کریچر جلوی اربابش ظاهر شد:
-ارباب کریچر رو صدا کرد. کریچر در خدمت بود.
-تام مارولو ریدل!
کریچر که چیزی از حرف های اربابش متوجه نشده بود، ساکت ماند و حرفی نزد. منتظر ماند تا ریگولوس ادامه دهد. ریگولوس مثل این شخصیتای فیلمای مرموز و پلیسی، به بیرون پنجره نگاه میکرد و چیزی نمیگفت. بالاخره رضایت داد و سرش رو چرخوند و به کریچر نگاه کرد.
-میشناسیش؟
-همه جا حرف از ریدل بود. ریدل رو همه شناخت.
-سرشو برام بیار... چیز... مو! موی سرشو برام بیار.
کریچر ابتدا کمی جا خورد و ارور 404 داد. سپس بعد از مدتی، به صورت خودکار ریلود شد و ادامه داد:
-ارباب امر کرد. کریچر در خدمت بود.
کریچر این را گفت و با یک بشکن غیب شد. با غیب شدن کریچر، ریگولوس که همچنان توی فاز خودش بود، به سمت زیرزمین خانه رفت و جلوی پاتیل بزرگ معجون چهل گیاه خود ایستاد. نگاهش را به درون پاتیل دوخت و قُل خوردن معجون را تماشا کرد.
-تام ریدل. تو شروع خواهی کرد تا به همه پایان دهی. ولی تا قبل از این که به خواسته ات برسی، من به تو پایان خواهم داد.
سپس دستانش را باز کرد، سرش را بالا گرفت و عین ساحره ها، زر زرِ خنده سر نهاد.
پنج ساعت بعد-کوچه ناکترنکریچر درحالی که نامرئی بود، همچنان توی کوچه ناکترن پرسه میزد و اطراف را دید میزد تا شاید اثری از تام پیدا کند. از جلوی عتیقه فروشی عبور میکرد که صدای فروشنده مغازه رو شنید:
-جناب ریدل؟! از دیدنتون خوشحالم قربان... یعنی ارباب. هرچیزی که لازم داشته باشید براتون فراهم میکنم. در خدمت گذاری حاضرم.
-جناب ریدل؟ هاه! یه زمانی با این اسم صدام میکردن. از کسانی که هنوز هم من رو با این اسم صدا میکنن، خوشم نمیاد.
سپس صورتش را که زیر کلاه شنل سیاهش پنهان شده بود را جلو برد و در گوش بورگین گفت:
-لرد ولدمورت.
بورگین آب دهانش را قورت داد و ادامه داد:
بله لرد ولدمورت. از شما بابت اینکه با اون اسم صداتون کردم عذر میخوام. نمیدونستم.
-اینبار را میبخشیم.
کریچر که حالا ولدمورت را پیدا کرده بود، دریغ نکرد. به سمتش دوید و مثل یک گربه، روی سر و کول ولدمورت پرید.
-کریچر تک تک تار های موی سرتو کند.
ولدمورت کریچر رو از پشت یقه اش گرفت و از روی سر و کولش پایین آورد و به سمت یکی از قفسه ها پرتش کرد. کلاه شنل ولدمورت، از روی سرش کنار رفته بود و چهره اش مشخص شده بود. تام ریدل، حالا چهره ای بی روح داشت. موهای سرش ریخته بود و تنها چند تار مو، روی سرش باقی مونده بود. بینی از بین رفته اش، چهره اش را بیشتر شبیه یک مار کرده بود. کریچر، در حالی که بین ظروف عتیقه و مجسمه های شکسته افتاده بود، به ولدمورت نگاه کرد. چوبدستی ولدمورت به سمتش گرفته شده بود و آماده پرتاب افسون بود.
-آوراکداورا...
چیزی نمونده بود که افسون به کریچر برخورد کند. اما کریچر سریعتر عمل کرده بود و به خانه اربابش تلپورت کرده بود.
خانه شماره 12 گریمولد-ارباب! ارباب ریگولوس! کریچر خبری داشت. کریچر هدیه ای بزرگ داشت. برای ارباب ریگولوس.
کریچر که به سمت پله ها میدوید، در نزدیکی پله ها افتاد و بیهوش شد. ریگولوس از اتاقش بیرون اومد و بالای سر کریچر حاضر شد. چند تار مو توی دستان کریچر بود. اون ها رو برداشت و در حالی که کریچر را بغل کرده بود، به زیرزمین رفت. چند ساعتی گذشت و کریچر به هوش اومد. بدن اون بانداژ شده بود و روی تخت چوبی که در گوشه ای از زیرزمین بود دراز کشیده بود. چشمانش را باز کرد و ارباب ریگولوس را دید که بالای سر پاتیل ایستاده است.
-ارباب!
-کار بزرگی کردی کریچر. امروز وظیفه بزرگی رو انجام دادی. مطمئن باش چیزهای خوبی در انتظارته.
-کریچر در خدمت ارباب ریگولوس بود. کریچر برای خوشحالی ارباب هرکاری کرد.