حالا بلاتریکس خودشو بزن و کی نزن! با ناراحتی به ارباب خوشگلش که زیر استخوان ها، حیوان- آدم ها، مورچه ها و خیانتکاران که یک جورهایی زیر مجموعه مرگخوار ها بودند؛ له شده بود نگاه می کرد.
ایوان، اولین نفری بود که بطری آب رو بدست آورد. می خواست درش رو باز کنه که یک دفعه ذهن ـ مبارک ِ وجود نداشته اش فهمید که دستش گم شده.
ایوان غرغری کرد و قبل از این که اتفاق دیگه ای بیفته؛ داداش آنتونین دالاهوف که کمرش به یک طناب درختی مدل تارزانی بسته شده بود؛ پرواز کنان بطری رو گرفت.
اما همون موقع، یک جغد بدجنس بی مروت از آسمون اومد و سر کچل آنتونین رو نوک زد. نوک زدن هدویگ ِ جغد همانا و افتادن بطری همانا!
مرگخوار ها که از لرد دور شده بودن و نصفشون هم رفته وبدن دستکش بیس بال بیارن (!) به آسمون نگاه می کردن که هر لحظه، بطری رو بگیرن.
وقتی بطری دست ِ لینی وارنر افتاد؛ لرد لبخند ملیحی زد و گفت:
- کم کم دارد خوشمان می آید از این بازی ماگل وار فریزبی!
- لبخند ِ ملیح ِ تو!
لرد برگشت و به بلاتریکس که به آرامی پتویی روی دوشش می گذاشت؛ نگاه کرد.
تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟