نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر
نسخه موبایل
سلام حاجی، من از هیچجور چیزشکنی استفاده نمیکنم اما یه سری تبلیغاتی وقتی میام تو سایت میبینم که بعضیاش واقعا خطرناکه! برای من مشکلی نداره ( تازه خوشحال هم میشم :دی) امّا فرض کن خونواده نشسته باشه.
اول ، پست های کوییدیچ درست هست که باید ادامه دار و هماهنگ زده بشه ، ولی اگر به پست های اول و دوم نگاه کنید ، خود رول به تنهایی به اتمام نرسیده و انگار که مثلا یک رول کلی نوشته شده و بعد یکی نصفش کرده و به عنوان پست اول و دوم ارسال شده.
با اینکه پست ها باید ادامه دار باشه ، دلیل بر این نیست که هر شخص هر جا که دلش خواست سوژه رو ول کنه و نفر بعد از اونجا ادامه بده. خود پست هم به تنهایی چیزی که شروع کرده رو به اتمام برسونه و در عین حال که سوژه ادامه دار هست ، پست خودش هم آخر داشته باشه.
برای مثال ، به پست سوم هری پاتر نگاه کنید که به خوبی سوژه های قبلی رو ادامه داده و سوژه های خودش رو وارد کرده و بعد پستش به پایان رسیده و نفر بعدی از جای بعدی شروع کرده.
ادامه دار بودن داستان به این معنی نیست که هر جا دلتون خواست داستان رو ول کنید و نفر بعدی ادامه بده.
رون كه در حال چرت زدن بود با فرياد هرميون از خواب پريدو با صورت عصباني هرميون مواجه شد.
_ تو نمي خواي درس بخوني؟خير سرت فردا امتحان معجون سازي داري ها...به خودت نگاه كن چند صفحه از اون كتاب لعنتي رو خوندي؟ها؟چند صفحه؟
نصف شب در تالار گريفيندور
هری پاتر نوشته:
تق تق تق!
منو کتک نزنید!منم اومد این پستو نقد کنین تا نقاط ضعفمان رو برای رول های بعدی برطرف کنیم.
ناگهان روى سر هر بازيکن يک چراغ روشن شد. بابا برقى سريع وارد شد، چراغ ها را خاموش کرد و فقط يکى بالاى سر همه به صورت مشترک روشن گذاشت.
- ای الان از کجا برق ویاره؟
شیر فرهاد که چونان خرس های جنوب ایلات اَجنبیستان دهانش باز مانده بود و به آن تک چراغ نگاه می کرد، این سوال را بپرسیدیده بود.البته ناگفته نماند که آن نگاه نافذ آن چنان بر چراغ اثر کرد که بپوکید سخت و بر هر سوی پاشیدن گرفت، لکن فرهاد شیر همچنان بر چراغ چشم دوخته بود که ناگهان با فریاد آن آلبوس ریش پشمکیانی بر خود آمد و آن لوزه هایش را پنهان نمود.
از اونجایی که فلور برنگشته هنوز ، سریع یکیتون زنگ بزنه از هاگزمید غذا واسمون بیارن.
آلبوس عزیز
قبل از شروع حرف اصلی ، بهت بگم که چون یه مدت نبودی و رفتی و جای دیگه واسه خودت خونه پیدا کردی ، تصمیم گرفتم که چند تا از طلاها و چیزهای با ارزشت رو از دفتر دامبلدور و محفل بردارم و بفروشم تا پولش دستم بیاد و یه مقدار کارهای شخصی...محفل رو پیش ببرم. ضمن اینکه علاوه بر اونها ، ققنوس رو هم به یه تاجر خاورمیانه ای فروختم و پول خوبی از بابتش گرفتم. احتمالا از محفل خارج بشم و با این پول ها به یه سفر طولانی اروپایی در کنار ساحل و به همراه ساحره های جیگر برم.
آها و اینکه نفر چهارم مهمونی امشبتون مشخص شد. آمبریج گویا از طرف وزارت خونه برای نظارت دعوت شده.
قربانت ، ماندی !
هری از هجوم دادلی هم تعجبی نکرد و به طرف دامبلدور رفت و دستی به ریش دامبلدور کشید و وقتی دید که دامبلدور همچنان در فکر فرو رفته بالاخره تعجب کرد و با کمی استرس گفت:
