هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ چهارشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۱
#51
سلام بر ارباب عزیز و دلربای خودمان!

ارباب ببخشید مزاحمتون شدم ، میشه یکمی از وقتتون رو به این مرگخوار بیچاره بدین و پست 106 بنده رو نقد بفرمایین؟

سایه تون مستدام!


Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ستاد انتخاباتی لودو بگمن
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ چهارشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۱
#52
تری با دقت به همه ی حرف های لودو گوش میده. دفترشو در میاره و یه سری چیزا رو یادداشت میکنه.

بعد از تموم شدن صحبت های نه چندان جالب لودو ، همه براش دست میزنن به جز تری که تو اون لحظه داشته تو دلش می گفته " دیوونه! "

لودو از دور تری رو میبینه و به سمتش میاد. دستشو دراز می کنه و میگه : سلام تری!

تری بی توجه به لودو اطرافشو نگاه می کنه و میگه : سلام مستر لودو بودو ندو میخوری زمین بگمن! اسمتو درست گفتم دیگه؟!

لودو با عصبانیت به روفوس نگاهی میندازه و میگه : اسم من لودو بگمنه خانوم!

- اما اون پیرمرده کچل ...

تری اینو میگه و با انگشتش به روفوس اشاره میکنه.

- روفــــــوس؟! اون بهتون گفته ... ؟!

تری با لبخندی به روفوس نگاه میکنه و میگه : آره! به نظر من این اسم خیلی شایستتونه آقای بگمن!

سپس دفترشو باز می کنه و ادامه میده : مستر بگمن! به حرف هایی که زدی گوش فرا ده فرزندم!

نقل قول:
به نظر من امروزه یکی از بزرگترین مشکلات جامعه جادویی "دقت"ـه!


اهو ... بوقی! ینی تو میگی منم دقت نمیکنم!؟ ها؟! من الان تو همین چند دقیقه که صحبت کردیم فهمیدم 6 تا شپش لای موهای کثیفته که یکیشونم پاش لای یکی از پیچ های موی فِرِت گیر کرده!

نقل قول:
بنده صحیح و سالم هستم


از نظر عقلی چطور؟!

نقل قول:
این مردم بودن که من رو روح خودشون خوندن


شما به روح اعتقاد داری؟!

نقل قول:
اما خوب باید بگم که من اگر وزیر بشم ( که میشم)


از من میشنوی تو برو اورست رو فتح کن!!

تری دفترشو محکم میبنده ، طوری که بادش موهای زشت و بی ریخت لودو رو به هم میریزه!

- مستر لودو بدو ندو و از این حرفا! بقیه ی حرفامون میمونه واسه بعد!

و با طمانینه از لودو دور میشه. لودو داد میزنه : تری! به من رای میدی؟!

- نه!

تری چشمکی میزنه و از ستاد خارج میشه ...







Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۱:۰۴ چهارشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۱
#53
- اول با وسایلی که از بین بردیم شروع می کنیم .

مالی با سوءظن به روفوس نگاه کرد ، سپس ریگولوس را برانداز کرد و در آخر این نگاه نصیب همه ی مرگخواران شد.

- نه! این کارا و این مهربونی ها از شما بعیده. از پناهگاه ما برین بیــــرون.

با چیغ و داد مالی مو های همه سیخ شد اما ملت مرگخوار سر جای خود ایستاده بودند و ذره ای تکان نخوردند.

مالی به جیغ زدن ادامه داد و در میان جیغ زدن ها و ناسزا گفتن هایش آرتور را صدا میزد.

آرتور با قیافه ای درب و داغون و تنها شلوارکی که دیگر برایش به جا مانده بود ، پیش مالی و مرگخواران آمد و با دیدن آن ها چنان اخمی کرد که نزدیک بود منجر به پاره شدن پیشانی اش شود!!

- مالی ، اینا اینجا چیکار می کنن؟

روفوس یک قدم جلو آمد و رو به آقای ویزلی کرد و گفت : ببین مستر ویزلی! ما اینجا نیومدیم معذرت خواهی کنیم و بگیم پشیمونیم و از این حرفا ...

صدای " اهم اهم " کردن ایوان به گوش رسید.

ناگهان روفوس یادش آمد که برای چه به آنجا آمده بودند. نگاهی به آقای ویزلی که حالا از شدت عصبانیت رنگ صورتش هم مانند موهایش قرمز شده بود انداخت و ادامه داد : خب راستش آرتور ... میدونی چیه؟! چند وقتیه اوضاع مرگخوارا به هم ریخته...

دوباره روفوس صدای " اهم اهم " شنید. این بار عصبانی شد ، سرش را برگرداند و گفت : هی ایوان بوقی! چرا نمیذاری درست حرفمو بزنم؟

ایوان سرش را به نشانه ی تاسف تکان داد و خودش ادامه داد : آرتور من میدونم تو میتونی درک کنی. ما اومدیم اینجا تا تموم خسارت ها رو جبران کنیم. مثلا هرچقدر بخواین بهتون گالیون میدیم.

ملت ویزلی :

ایوان در حال صحبت کردن بود که دوباره صدای پاق بلندی را شنیدند. همه سر هایشان را برگرداند و با صحنه ی عجیبی مواجه شدند.

همه : فلور؟!؟

مالی : ای دختره ی نمک نشناس ...

< فلش بک >

فلور در اتاقش شدیداً در فکر فرو رفته بود.

" من که از خانواده ی ویزلی متنفر بودم. من فقط بیل رو دوست داشتم. چرا به مرگخوارای عزیزم گفتم برن خسارت بدن؟! آره ... خودم باید به اونجا آپارات کنم و بهشون دستور بدم دوباره همه جا رو به هم بریزن. این دفعه ده برار دفعه ی قبل!! "

< پایان فلش بک >




Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر اساتید هاگوارتز !
پیام زده شده در: ۱۴:۴۱ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۱
#54
پروفسو همونطور که مستر دوج گفتن شما اول پرسیدین " دوست دارین عنوان جلسه ی بعد چی باشه ؟ " بعد هم 3 نمره بهش اختصاص دادین.

جواب منم هم این بوده :

نقل قول:
پرفسور این چه سوالیه آخه! اگه میدونستم که خودم میرفتم پروف میشدم!! اما درمورد پزشک بودن مشنگا باشه پیلیز!


یعنی من نمیتونمن 3 نمره رو بگیرم؟

بعد هم در آخر گفتین به بهترین ایده 4 نمره میدین. یعنی کسی که بهترین ایده رو بده به جای 3 نمره ، یه نمره اضافه تر می گیره یعنی 4 نمره!

حالا دیگه این مشکل ما نیست که شما ویرگول نذاشتین! دفعه ی دیگه سعی کنین به طور کامل و به جا از علامت ها استفاده کنین تا مشکلی پیش نیاد!



Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر اساتید هاگوارتز !
پیام زده شده در: ۱۱:۳۲ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۱
#55
سلام!

من یه اعتراض کوچیک دارم! واسه درس ماگل شناسی با تدریس پروفسور چانگ!

اول اینکه پروفسور چرا تو سوال 3 ، به من 9 نمره دادین؟ مگه حالتون خوبه و چه خبر و اینا سوال نمیشه؟!

بعدم سوال 4 ، من با این که اولش گفتم نمیدونم موضوع چی باشه ، اما آخرش گفتم در مورد پزشک بودن مشنگ ها صحبت کنین! اما شما هیچی نمره ندادین!

پ.ن : اینجا باید می گفتم دیگه؟!


Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: داستان های گروهی ( یک خطی)
پیام زده شده در: ۱۳:۰۴ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۱
#56
یک روز آفتابی بود و هری در اتاق خانه ویزلی ها بر روی تختی دراز کشیده بود .
رون: هری! بیا پایین، مادرم میگه صبحانه حاضره! بعدشم باید کلی کار انجام بدیم! زودباش!
هری و رون با هم از پله ها پایین رفتند و وارد آشپز خانه شدند.به محض این که وارد آشپز خانه شدند بوی خوش پنکیک به مشامشان رسید.
در این حین جینی در حالیکه کتابهاشو زیر بغلش زده بود با عجله به درون آشپزخانه دوید .
هری و رون که از این کار جینی متعجب شده بودند به او نگاه کردند.هری پس از چند دقیقه گفت:
- جینی مشکلی پیش آمده؟
جینی جواب نمیده و به سرعت به طرف اتاق پدرش میره .
رون نگاهی به هری میندازه و با عجله جینی رو دنبال میکنه.


Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۲:۲۵ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۱
#57
فلور ادامه داد : ارباب من نمیدونم شما از این آگوستوس چی دیدین ... اما به نظر من همه چی به هم ریخته.

لرد دستی به سر و صورتش کشید و به فلور گفت : نظر تو چیه فلور؟ ارباب میخواد نظر شما رو بدونه.

فلور عشوه ای اومد (!) و رو به لرد کرد و گفت : آه ارباب! به نظر من یا خودتون دوباره ارباب بشین یا میتونین کس بهتری رو جایگزین کنید. هوم؟! :pretty:

- ارباب میخواد منظور شما رو بدونه فلور.

فلور چیزی نگفت و با قیافه ی دلربا و حق به جانب به ولدمورت نگاه کرد. ناگهان دوباره صدای جیغ بنفش لینی اومد و گوش همه را کر کرد.

لودو چشم هایش را بست و با عصبانیت دست هایش را روی گوش هایش گذاشت.

- کروشیو لودو. ارباب کر شد. به جای اینکه حواست به ارباب باشه گوش های خودتو میگیری؟ کروشیو.

فلور خنده ای کرد و گفت : خب ارباب... نگفتین میخواین چیکار کنین...

- فلور داری ارباب رو تحریک میکنی که به سمت تو هم کروشیو بفرسته!

- آه ارباب گرانقدر! من حاضرم اینقدر جلوی شما بایستم تا شما هرچقدر میخواین کروشیو به سمتم بفرستین!

- ارباب داره از زبون بازی شما خوشش میاد فلور! شاید شما بتونین مدتی جانشین ارباب بشین! هوممم... آره!

در این لحظه لودو :

مرگخوارا

لینی گوشه ای ایستاده بود و با عصبانیت به آگوستوس نگاه میکرد.

همه ی مرگخوارا منتظر بودند تا ببینند در آخر لینی تسلیم میشود یا نه...

...



Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۱
#58
دو ساعت و نیم بعد

همه ی مرگخواران به کمک تری و فلور و آماندا توی غار جمع شدند. نسخه ها با تعجب به یکدیگر نگاه می کردند و دنبال مرگخوارها می گشتند و دیوانه وار چیزهای روی زمین را به این طرف و آن طرف پرت می کردند.

کمی آن طرف تر ، بلاتریکس از اینکه نمیتوانست وارد جنگل شود به شدت عصبانی بود و مدام زیر لب به بقیه فحش میداد.

بلاتریکس هر از چند گاهی یکی از مرگخواران را رو به روی خود تصور می کرد و کروشیویی نثارشان میکرد. اما با این کارش فقط درختان اطراف را می سوزاند!

درون غار

همه در فکر فرو رفته بودند. مرگخواران ریونی دوتا دوتا باهم مشورت می کردند ; تری و فلور ، آماندا و ماری ، روح لینی و لونا!

هیچ کس نمیتوانست راهکاری ارائه دهد تا به وسیله ی آن بلاتریکس را وارد جنگل کنند و از آن مخمصه نجات پیدا کنند.

ناگهان آماندا از جایش پرید و گفت : یافتم یافتم!

روفوس که دستش را روی قلبش گرفته بود تا آدرنالین بیشتری ترشح نشود گفت : اوه مای لرد! چیو یافتی آماندا؟

آماندا با خوشحالی بالا و پایین پرید. این کارش باعث شد که توجه نسخه های غول پیکر به غار جلب شود.

فلور فریادی سر آماندا کشید و آماندا در حالی که در آسمان به سر می برد با مغز به زمین خورد.

آماندا دوباره کمی آدرنالین ترشح کرد و باعث شد دوباره پر انرژی شود! سپس ادامه داد : ما میتونیم یه معجون تغییر شکل بسازیم و یکی رو شبیه بلا کنیم...

ماری حرف آماندا را قطع کرد و گفت : و اونوقت شخص شبیه سازی شده با کشتن کسی که دوستش داره ، کمک به ورود بلا به جنگل میکنه؟

آماندا با سرش حرف ماری رو تایید کرد. برقی از خوشحالی در چشمان تک تک مرگخواران درخشید ...


Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۵:۲۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۱
#59
لرد دوباره با خوشرویی روشو به لینی میکنه و کاغذ و قلم رو از دستش می گیره و میگه : خب لینی... بگو چی بنویسم؟

همون موقع آگوستوس سینه سپر میکنه و سرشو بالا میگیره و با اعتماد به نفس کامل میگه : بنویس اینجانب لرد ولدمورت...

لرد سرشو از روی کاغذ بلند می کنه و چشم غره ای به آگوستوس میره و میگه : تو حرف نزن آگو. اول جواب سوال منو بده.

آگوستوس ملتمسانه به لینی نگاه میکنه و لینی پا در میانی میکنه و میگه : ارباب ، بیخیال آگو! منو دریاب!

لرد دوباره حواسش پرت میشه و به حرف لینی گوش میکنه.

لینی هم ادامه میده : بنویسین اینجانب لرد ولدمورت تمام دارایی های خود به اضافه ی اربابیَتم (!) را به نام ...

در همین حین دوباره آگوستوس ابراز وجود میکنه و وسط حرف لینی می پره و میگه : به نام آگوستوس دلبندم میکنم! :pretty:

و لرد همچنان می نویسد ...

همه :

آگو :

لینی جیغ بنفشی میکشه و به لرد دستور میده : ارباب یه کروشیو نثارش کنین!!

...


Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۱:۳۴ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۱
#60
همه ی مرگخوارا از ترس رنگشون پریده بود. تری کیسه ی شکلات رو جلوی نسخه ی دو برابر خودش گرفت و متوجه شد اونم شکلات دوست داره و باهم دوست شدند.

هرکس به نحوی با نسخه ی خودش دوست شد ، به جز ایوان که از نسخه اش می ترسید و نسخه ی بلاتریکس هم دنبال خودِ بلاتریکس اصلی می گشت و همچنان سرگردان بود.

نسخه ی بلاتریکس از شدت حسادت و عصبانیت شروع به اذیت کردن بقیه کرد. بقیه ی نسخه ها هم با دیدن نسخه ی بلا تحت تاثیر قرار گرفتند و مرگخوارا رو اذیت کردند.

تری هر چه سعی می کرد دوباره به وسیله ی شکلات با همزادش دوست بشه موفق نمیشد.

آماندا نفس نفس زنان در حالی که سعی می کرد از دست همزادش فرار کنه داد زد و گفت : بچه ها یکی بره دنبال بلاتریکس. اون باید بیاد تو تا این وضعیت درست بشه.

فلور هم که دست کمی از آماندا نداشت گفت : اما آماندا اون اربابو بیشتر از همه دوست داره.

ایوان یه لحظه ایستاد و با تعجب گفت : چی؟ یعنی باید اربابو بکشه و بیاد تو؟

با این حرف ایوان ، همه ی مرگخوارا ایستادند و به تعجب به یکدیگر نگاه کردند ...


Only Raven!


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.