هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹
#51
با سلام!

من به طور کامل و جامع با شرح سوال و مشکل توضیح می دم که برای هیچ کسی ابهامی باقی نمونه!

شرح امتیازات جلسه ی اول

گریفیندور: بدون شرکت کننده صفر امتیاز!

اسلیترین: 12 امتیاز

دراکو مالفوی:15 امتیاز

سوال یک:پنج نمره ی کامل رو اخذ کردین تبریک می گم!

سوال دوم:از این سوال متاسفانه هیچ نمره ای کسب نمی کنین!اشتباه کردین در هر بار زایمان بین شش تا هشت بدنیا می آد!در مورد اینکه هیچ بچه ای بدنیا نمی آد ما گفتیم برقک داره زایمان می کنه نمی شه که بچه بدنیا نیاره!

سوال سوم:ده می گیری چون غلط املایی و خوب فاصله نگذاشتی و علائم نگارشیت هم مشکل داشت!

آگوستوس پای:21 امتیاز

سوال یک:قاعدتا نباید نمره ای بگیرین اما من به خاطر تخیل خوبتون بهتون سه می دم که یه حالت جالب رو تصور کردین!

سوال دو:نمره ی کامل رو به شما می دم.شوخی خوبی بود ولی بهتر بود از این شوخی استفاده نکنین چون بابتش می خواستم نمره کم کنم!(بیست تا سی رو می گم!)

سوال سه:نگاه کنین پستتون خیلی خوب بود ولی دو تا مشکل داره!یک من منظورم این بود که اتفاقی واسه کینگزلی داخل کلاس میفته رو ادامه بدین!شما یه سوژه ی جدید دادین!دو قراره سوژه طنز باشه ولی من نکته ی طنز آمیزی به جز نامه ی مری نمی بینم! در مجموع با عرض معذرت 8 رو می دم!

راونکلاو: بدون شرکت کننده صفر امتیاز!

هافلپاف: 21 امتیاز


نیکلاس اسبینز:15 امتیاز

سوال اول:آفرین پنج امتیاز رو دریافت می کنی!

سوال دوم:اشتباه جواب دادی!بین شش الی هشت تا!

سوال سوم:خوب بود خوشم اومد!10 امتیاز رو دریافت می کنی!اشکلاتی داشتی!همین طور می شد سوژه رو جذاب تر پیش برد!

فلورین فورتیسکو:25 امتیاز

سوال اول:نمره ی کامل رو می گیری!

سوال دوم:نمره ی کامل رو می گیری!

سوال سوم:خوب بود اشکلات نگارشی زیادی داشتی به خاطر همین ازت پنج امتیار کم می کنم و 10 رو می گیری!

رز ویزلی:17 امتیاز

سوال اول:پنج امتیاز کامل رو می گیری!

سوال دوم:اه خیلی نزدیک بود!اما امتیازی نمی گیری!شش الی هشت!

سوال سوم:جالب بود به پستت 12 امتیاز رو می دم خیلی جزئی اشتباهات نگارشی و جمله بندی داشتی!

آنتونین دالاهوف:19 امتیاز

سوال اول:آفرین نمره ی کامل رو گرفتی!

سوال دوم:هیچی امتیاز نمی گیری!جواب درست شش الی هشت است.تو چه جور دانش پژوهی هستی باید خودت تحقیق می کردی!

سوال سوم:جالب بود یه سری اشکال خیلی خیلی خیلی جزئی داشتی 14 امتیاز رو دریافت می کنی!

روفوس اسکریم جیور:29 امتیاز

سوال اول:امتیاز کامل رو می گیری!

سوال دوم:امتیاز کامل رو می گیری!

سوال سوم:یکم پستت کوتاه بود و یک سری اشکالات جزئی داشتی به خاطر همین 14 بهت می دم!


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۶ ۲۰:۰۵:۲۶
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۶ ۲۰:۰۷:۰۶
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۶ ۲۳:۰۸:۵۷

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹
#52
ابر های تیره و تار آسمان را پوشانده بودند.فضای غمگینی مدرسه ی هاگوارتز را احاطه کرده بود.دیگر در کلاس ها خبری از سر و صدا های همیشگی نبود و همه ساکت و غمگین در جا های خود نشسته بودند.ناگهان در کلاس مراقبت از جانوران جادویی باز شد و اسکورپیوس درحالی که یک پرنده ی لاغر سیاه زنگ با سایه های سبز که قیافه اش بسیار غمگین بود و بر روی شانه ی اسکورپیوس نشسته بود وارد کلاس شد.

-سلام بچه ها!

-سلام!

اسکورپیوس با اخمی به دانش آموزان خیره شد و گفت:نمره های همتون افتضاحه!توی برد زدم می تونید برید ببینین!

بچه ها از روی بی حوصلگی عکس العملی نشان ندادند. اسکورپیوس که بی حوصلگی بچه را دید سعی کرد به سرعت موضوع درس را شروع کند.

-بچه ها این پرنده اسمش نشانک هستش.یک پرنده ی ایرلندی و بریتانیایی که بسیار خجالتی و کم روست.در بوته های جنگلی تمشک و بوته های خار لانه می سازد.غذای این جانور حشرات و پری ها هستن!یکی اگه بتونه صدای این پرنده ی خجالتی رو به زور در بیاره می فهمه که خیلی صدای بم و پر طنینی داره و اینکه این صدا می تونه خیلی ها رو بترسونه!

بچه ها همه به هم نگاه کردن.همه از این مسئله متعجب شده بودند که چرا صدای این پرنده ترسناک است!اسکورپیوس که این تعجب رو دید لبخندی به لب آورد و گفت:چون آواز این پرنده نشانه ی مرگه!

ناگهان نشانک به آواز در آمد و وحشت را در دل تمام دانش آموزان کلاس زنده کرد.اسکورپیوس که این ترس را می دید نگاهش را به آسمان تیره و پر ابر دوخت و گفت:البته الان مشخص شده که این فرض غلطه!کسی چتر با خودش داره؟

سکوتی به معنی پاسخ منفی فضای کلاس را پر کرد.اسکورپیوس خنده ای زد و گفت:پس همتون خیس می شید!

سپس یکی از پر های نشانک را کند و آن را به یکی از بچه های حاضر در کلاس داد و گفت:سعی کن با هاش بنویسی!

پسرک هر چه پر به مرکب آغشته کرد،پر به مرکب آغشته نمی شد،اسکورپیوس گفت:خب دیگه بسه!فکر کنم همتون فهمیدین منظورم چیه پر این پرنده به مرکب آغشته نمی شه پس ازش قلم پر نمی سازن!

آواز نشانک که در تمام این مدت ها قطع نمی شد دیگر داشت زیادی طولانی میشد!
اسکورپیوس رو به بچه ها کرد و گفت:این اتفاقات توی این روز های زمستونی زیاد می افته.جالبه بدونین اون زمان که مردم این رو به عنوان نشان مرگ می دونستن در زمستون ها اکثرا سعی می کردند از کنار لونه های این موجودات رد نشن!اگه کسی احیانا رد می شد،از ترس سکته می کرد.به خاطر همین این فرضیه که آواز نشانک نشانه ی مرگه بیشتر و بیشتر اثبات می شد.البته امروز اثبات شده که این آواز نشان چیز دیگه ای هستش!خب زمان تکالیفه!


سپس به طرف تخته برگشت و دستش را بالا برد که آستینش پایین آمد و چیزی که نباید هویدا می شد هویدا شد.همه ی بچه ها با دیدن علامت شوم بر دست اسکورپیوس و با شنیدن آواز آن نشانک که بیشتر به ناله می گرایید به یک چیز فکر می کردند و آن مرگ بود. همه از ترس در سکوت کامل غرق شدند.اسکورپیوس متوجه شد که اتفاقی افتاده است برگشت و قیافه ی بهت زده ی دانش آموزان را دید و پرسید:چیزی شده؟

هیچ کس چیزی نگفت!اسکورپیوس کمی فکر کرد.هیچ نکته مشکوکی به ذهنش نرسید به جز اینکه شاید دانش آموزان فهمیده باشند او مرگخوار باشد.

-بچه شما می دونید من چیکارم؟

نگاه های وحشت زده فهمیدن بچه ها را تایید می کرد.اسکورپیوس با زبان لبان خشکیده ی خود را تر کرد و گفت:مهم نیست!

بعد از چند دقیقه سکوت اسکورپیوس بر تخته نوشت.

تکالیف!

1.نشانک به یک نام دیگر نیز معروف است آن نام چیست؟(5 نمره)

2.آواز نشانک نشان از چیست؟(5 نمره)

3.رولی جدی بنویسید که مربوط به زمانی باشد که مردم فکر می کردند نشانک نشانه ی مرد است.این رول در مورد این باشد که کسی در یک روز زمستانی از میان لانه های نشانک ها رد می شود و با ترس خود در مقابل این آواز مقابله می کند و در نهایت متوجه می شود که این فرض اشتباه است.(20 نمره)


هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹
#53
لوسیوس با تعجب به چهره ی مصمم دراکو خیره شده بود. دراکو که نگاه متعجب او را دید،با تندی به او گفت:چی شده آدم ...

چشمان سرخ ارباب درخششی عجیب یافت و به دراکو چشم غره ای رفت که دراکو حرف هایش را از خاطر برد. ارباب با صدایی که مثل همیشه بی روح و بی احساس بود،به سوی دراکو حمله کرد:اون یه مرگخواره و تو حق توهین بهش رو نداری!فردا ضربه ی آخر رو می زنیم!وزارت خونه نابود می شه!

لوسیوس با نگاه های متعجب و پرسش گرانه گاه به لرد و گاه به دراکو نگاه می کرد؛از حرف هایشان سر در نمی آورد.ارباب که سر در گمی که در وجود لیام رخنه کرده بود را دید،گفت:این یه نقشه ی از پیش طراحی شده بود،دراکو خطایی نکرده!اون با من یک شرطی کرد که اگر وزارت خونه رو نابود کنه پدر بی لیاقتش ...

ارباب ساکت شد!انگار نمی توانست حرفش را ادامه دهد!تنفری در صدایش بود که انگار در مورد یکی از بزرگترین دشمنانش یا یک فرد خیانت کار صحبت می کند!سکوت ارباب پس از چند ثانیه ای که برای لوسیوس چند سال طول کشید شکسته شد.

-پدر بی لیاقتش رو دوباره بر گردونم!

ناگهان تمام بدن لوسیوس شروع به لرزیدن کرد. نمی توانست حتی فکر این را بکند که پسرش اینقدر به او علاقه مند باشد!اشک ها بی اختیار بر گونه هایش جاری می شد.به سمت دراکو برگشت و او را در آغوش کشید.

-تو پسر فداکاری هستی،دراکو!

دراکو در حالی که به شدت متعجب شده بود، لیام را از درون آغوش خود به بیرون هل داد و گفت:ارباب از دیوونه خونه ...

همان درخشش سرخ صدای دراکو را خفه کرد.ارباب به لیام گفت: لیام یه مرگخوار اینقدر احساساتی نمی شه کروشیو به تو!کاری نکن از زندگی ساقطت کنم!نا سلامتی یه مرگخواری!

درد شدیدی در سراپای بدن لیام بوجود آمد اما ترسی که در چشم های خیس و تر لیام موج زد بیش از این درد برایش دردناک بود.او نمی توانست به عنوان لوسیوس برگردد مگر اینکه لیام دیگر وجود نداشت!باید همین اتفاق می افتاد لیام باید برای همیشه زیر خاک می رفت تا لوسیوس بر گردد اما چگونه!

دراکو تعظیمی کرد و از اتاق خارج شد و لیام در حالی که اشک هایش را پاک می کرد،گفت:ببخشید ارباب!حق با شماست!من باید خودم رو اصلاح کنم!ببخشید!

لیام برگشت و آرام آرام به سمت در خروجی رفت که صدای ارباب او را سر جای خود خشکاند!

-صبر کن ارباب هنوز با هات کار داره!


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۶ ۱۲:۰۵:۲۷

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۹
#54
سلام بر لرد سیاه!

اربابا آن زمان که خورشید در آسمان به زیر ماه درخشش خود از دست و نیمی از آن گرفت من آمدم و یک پستی زدم.نمی دانم امروز مرا چه شده است!اما هر آنچه می نویسم ادبیست!تا این بلا ز من رها گردد.شما این پست مرا نقد بگردان!

زیر سایه ی ارباب!


هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۹
#55
ابر ها آسمان را در سلطه ی خود داشتند و سیاهی بر سفیدی روز چیره شده بود،اما این سیاهی از شب نبود؛این سیاهی از آن ابر هایی نشات می گرفت دلهایشان گرفته بود و دوست داشتند به حال لوسیوس گریه کنند.

لوسیوس در افکار خود به دنبال راه گریزی می گشت اما درد شدید دستش مانع تمرکزش کردنش می شد.او باید برای وفاداری به ارباب به تنها پسر خود پشت کند.به دردانه اش،به دراکو!

همچنان در کوچه های خالی مه گرفته قدم می زد و نمی دانست کدامین را باید برگزیند،تا اینکه نوری درخشان زمین را روشن کرد. سر بلند کرد،خورشید وسط آسمان بود. بختش که با نقشه ای که در سر می پروراند به روشنی همین روز می شد. تصمیم گرفت پسرش را دنبال کند و به ارباب خیانت نکند.

چون دزدان به دنبال آن جوان مو طلایی رفت.همه جا تعقیبش کرد، سایه به سایه! هیچ چیز مشکوکی پیدا نمی کرد.این بر خلاف میلش بود او دوست داشت پسرش نیز مانند او اخراج شود.او می خواست با خانواده اش دور از مرگخواران و مرگخواریت زندگی کنند.

اما دراکو هیچ خلافی نمی کرد و او نمی توانست هیچ ایرادی به دراکو بگیرد.او یک مرگخوار وفادار بود،بر عکس پدرش!

لوسیوس همیشه طوری نشان می داد که انگار مرگخوار وفاداری است، اما هرگز و هرگز آن طور که نشان می داد به اربابش وفادار نبود. اکنون امیدوار بود دراکو نیز مانند او باشد اما آن طور که از شواهد پیدا بود خبری از خیانت به ارباب نبود.

غروب آفتاب نزدیک بود.غرب با خون ابر هایی که شراره های خورشید آنها را گداخته بودند مزین شده بود.زمانش بود که لیام بدون هیچ خبری به خانه ی ریدل برگردد.زمانی که آماده ی رفتن می شد، اتفاقی نظرش را جلب کرد.دراکو با فرد مشکوکی حرف می زد.خود را میان سایه های دیوار های بلند ساختمانی پنهان کرد و گوش هایش را تیز کرد تا شاید صدایی به گوش هایش برسد.

دراکو داشت با کینگزلی شکلبوت یکی از اعضای محفل حرف می زد.

-سلام کینگز!

-سلام بر دوست عزیز و گرامی دراکو!

و این می توانست آتشی باشد برای سوزاندن دراکو و اخراجش از مرگخواریت!


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۴ ۱۷:۱۵:۵۲

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: خوش قیافه ترین بازیگر در فیلم های هری پاتر
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ شنبه ۴ دی ۱۳۸۹
#56
اسم اما واتسون اینجا نیست اگه نه صد در صد ایشون با صد در صد رای اول بود بقیه ها با صفر به دنبالش!

اما من به سدریک رای دادم خب توی گزینه ها از همه بهتره ولی می تونستین هرماینی رو هم بذارین و چو چانگ این دو تا هم خیلی خوشگلند!


هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۵۷ شنبه ۴ دی ۱۳۸۹
#57
سلام بر ارباب!

ارباب نمی دونین چند وقت بود یه پست درست و حسابی توی این انجمن بزنم تا بتونم براش نقد بگیرم و از نعمت نقد ارباب بهره مند بشم.اما بالاخره ازتون می خوام این پست رو برام نقد کنین!

با تشکر از ارباب


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۴ ۲۲:۰۰:۳۶

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ شنبه ۴ دی ۱۳۸۹
#58
با اجازه ی ارباب!

***

سوژه ی جدید

زمستانی سرد در لندن حکمرانی می کرد.برف زمین را سفید پوش کرده بود.این سفید پوشی در هاگوارتز و دیاگون و هاگزمید نیز وجود داشت. همه ی مردم از کریسمسی که نزدیک بود لذت می بردند.

در کافه ی مادام پادیفوت

بوی قهوه ی داغ داغ فضا را پر کرده بود.صدای ساز و آواز تا دیاگون می رفت.فضای کافه مانند همیشه شاد بود.تنها در گوشه ای از کافه مردی تنها غمگین کز کرده بود.در روی میز چوبیش یک فنجان قهوه بود؛سوروس آن را با انگشت هم می زد و عکسی که از خود در آن می دید را بر هم می زد!

انگار خیلی غمگین است،انگار چیزی او را نگران کرده،انگار چیزی فکرش را مشغول کرده!این منظره از دور به چشم یکی از افراد حاضر در آن مجلس بود.آگوستوس با دیدن حال خراب سوروس خود را به رساند و کنار او نشست و پرسید:چیزی شده؟

-آگوستوس اینکاری که می خوایم بکنیم رسمش نیست!ما با محفل و وزارت خونه مشکل داریم نه مردم!

ناگهان حالت چهره ی آگوستوس تغییر کرد.با حالتی که بین تمسخر و تعجب بود پرسید:چی؟سوروس،حالت خوبه؟ما مرگخواریم!ما برای همین کار زاده شدیم!به حرف های ارباب فکر کن.واقعا احمقی!من فکر کردم چی شده!

آگوستوس با عصبانیت از پشت میز بلند شد.اسنیپ با خود زمزمه کرد:ای کاش می تونستم از این علامت شوم خلاص بشم!کاش دیگه مرگخوار نبودم!

بعد با نفرت به علامت شوم خود خیره شد.

فلش بک

در خانه ی سرد و تاریک ریدل جلسه ی مهمی بر پا بود.جلسه ای که از آتش تصمیماتش تمام لندن می سوخت.لرد در حالی که در راس یک میز بیضوی شکل نشسته بود و یک پایش را بر پای دیگر گذاشته بود و داشت با چشمان مار مانند خود در وجود مرگخواران به ترسیدن معنایی تازه می بخشید،لب به سخن گشود و با صدای سردش شعله های گرم آن آتش بزرگ را روشن کرد.

-مرگخواران من می دونید که کریسمس دورانی که همه در شادی و خوشحالین و کمتر کسی به کار و اشتغال فکر می کنه!بهترین زمان برای کار ماست!امسال ما دیگه به هاگوارتز و وزارت خانه و مکان هایی که مربوط قدرتمندانه حمله نمی کنیم!بلکه بلا ها رو روی سر مردم میاریم!یعنی به خونه های مردم می ریزیم،هر چی تونستیم ور می داریم،هر کی رو که تونستیم می کشیم!خلاصه کاری می کنیم که صدای شیون بقیه های کسایی که زنده می مونن زمین رو به لرزه در بیاره.این شکلی که یه سرزمین رو باید تصرف کرد و ما لندن رو به سرزمین سیاهی تبدیل می کنیم.

بر لبان همه ی مرگخواران خنده هایی شیطانی ظاهر شد.به جز اسنیپ!او با اینکار مخالف بود اما توان مقابله نداشت!تنها کاری که می توانست بکند فرمان پذیری بود و بس!


هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۴:۰۴ شنبه ۴ دی ۱۳۸۹
#59
1-آیا معنای ورد "سکتیاموس " را میدانید ? فکر میکنید چه معنایی دارد ?(5نمره)

بله معنی این ورد بر اساس کارایی آن است این ورد به معنی خنثی گر است که همان کاربردش است.خنثی کردن بسیاری از جادو ها!

2-به نظر شما جادوی سفید به چه جادویی گفته میشود?(5نمره)

جادوی مخصوص احمق ها!جادویی که در مقابل جادوی سیاه است!جادویی که مثلا می خواین با هاش جادوی سیاه رو شکست بدن!

3-فرض کنید با لرد سیاه در حال مبارزه هستید و میتوانید نتها از ورد "سکتیاموس" استفاده،یک رول کوتاه درباره این موضوع بنویسید.(10نمره)
خشمی که درون چشمان مار مانندش موج می زد،ترس اسکورپیوس را فزونی می بخشید.اسکورپیوس هرگز قصد خیانت به او را نداشت و در تمام دوران زندگیش ارباب را به عنوان اسوه ی خود قرار داده بود؛اما یک اشتباه ساده باعث شد او اینگونه از چشم های ارباب بیفتد.

چهره ی ارباب از عصبانیت سرخ شده بود شاید از هر کس چنین انتظاری داشت به جز او،او تنها مرگخواری بود که ارباب شجاعتش را تحسین می کرد.او هر کار که اربابش از او می خواست به خوبی انجام می داد.اما چرا این کوتاهی را کرده بود.ارباب مثل همیشه با تفکری که داشت تصمیم گرفته بود او را مجازات کند.پس چوبش را در آورد و جادوی کروشیو را به سمت او فرستاد.

جادو رقصان در هوا پرواز می کرد و به اسکورپیوس نزدیک می شد.ناگهان در مقابل چشمان متعجب ارباب اسکورپیوس یک طلسمی را به زبان آورد که جادوی ارباب را خنثی کند.

-سکتیاموس!

ارباب در حالی که بر افروخته تر قبل شد با صدایی که خشم از آن فوران می کرد فریاد زد:اسکورپیوس کارت به آنجا رسیده که طلسم ارباب را خنثی می کنی!ای گستاخ!سزای تو مرگ است!

اسکورپیوس که می دانست هیچ دفاعی برای ورد آواداکاورا وجود ندارد بلند شد و سعی کرد با حرف هایش برای خود زمانی بخرد که بتواند از آن موقعیت فرار کند.

-ارباب من قصد توهین نداشتم!من تنها می خواستم از آصیب دیدن خودم جلوگیری کنم!

او همین گونه به سمت عقب رفت و ارباب نیز به او خیره شده بود.تا جایی که به در نهایت نزدیکی را پیدا کرد قبل از اینکه خارج شود این صدای اربابش بود که به گوشش رسید.

-اگر دیدی به تو فرصت دادم برای اینکه هنوز برای من مرگخواری و ارزشمند برو این هم یک فرصت!

4-کاربرد ورد "سکتیاموس" را با استفاده از تخیل خود بنویسید.(10نمره)

1.در زمانی که می خوای از دست یک نفر در بری و از لحاظ جادویی نمی تونی با هاش مقابله کنی!

2.زمانی که نمی خوای با طرف مبارزه کنی و فقط قصد داری از خودت دفاع کنی!

3.زمانی که عقلت پاره سنگ ور داشته و نمی خوای طرف مقابلت آصیب ببینه!

4.زمانی که می خوای به طرفت یه درس حسابی بدی بدون اینکه بلایی سرش بیاد بهش بفهمونی اون در مقابلت هیچی نیست!

5-کلاس چگونه بود?(ارزش یابی)

بد نیست می تونست خیلی خیلی بهتر از این حرف ها باشه ولی همینش هم خوبه ما که راضی هستیم!


هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۲:۲۶ شنبه ۴ دی ۱۳۸۹
#60
1. برای از دست رفتن روح پيوز ، يك صلوات يا فاتحه توی دلتون بفرستين تا اين يه نمره رو بگيرين! ( 1 نمره ! )

همون طور که دستورش رو دادی توی دلم صلوات دادم!

2. يك رول در مورد مبارزه‌ی خودتون با يه جادوگر آفريقايی بنويسيد. اگه مردين خدا رو شكر، اگه زنده موندين به درك! ( 29 نمره ! )

خورشید وسط آسمان است.اسکورپیوس تنها و خسته در حالی که تنش خسته ی راه و چشمانش خسته از بیداری است همچنان چون کوه استوار در این طوفان شن گام بر می دارد.گذشتن از این بیابان برای پیدا کردن سنگی که ارباب از او خواسته کمترین کاری بود که می توانست برای ارباب انجام دهد.

در حالی که غبار چون شلاق بر سر و صورتش می زدند.ناگهان در درون چشمان شفافش که با نشستن غبار در آن کدر شده بود، پیکره ی سیاهی را از دور دید.پیکره دستش را به سمت او گرفته بود.اسکورپیوس در حالی که به سمت او گام بر می داشت صدا هایی عجیب می شنید.

-ای جوان تو تمام این مدت به سمت من حرکت کردی!من تا اینجا موانع مختلفی سر راهت قرار دادم اعم از طوفان شن و خیلی چیز های دیگر؛اما،این ایمان راسخت می خواهد تو را به کشتن دهد. برگرد و از این مکان دور شو!

این سخنان ریشه های امید را در دل اسکورپیوس ضعیف می کردند و ریشه های ترس و وحشت را در دلش می پرورداند تا آنجا که زمانی که در چند گامی مرد سیاه بود از حرکت ایستاد.ناگهان دوباره آن صدا به صورت مذابی از افکار در ذهنش پدیدار شد.

-آفرین جوان حال از همان راه که آمدی بر گرد.دیگر نه در راهت طوفانی است نه مشکلی!

اسکورپیوس زمانی که خواست یک قدم به عقب بردارد به یاد یک طوفان عظیم افتاد.طوفانی که حتی بزرگترین طوفان های زمینی نیز در برابر آن ناچیزند،طوفان خشم ارباب، با پا پس کشیدن دچارش می شد.پس چوبش را در آورد و فریاد زد:کیستی ای مرد دستت را باز کن!

ناگهان مرد دستش را باز کرد و باعث شد که اسکورپیوس چشمانش را ببند.انعکاس شدید نور باعث آزار می شد.بازتابی که از آن سنگ بود همانی که ارباب می خواست!

مرد دستش را چندین دور متوالی چرخاند.ناگهان گیاهی که بیشتر به یک درخت می ماند در جلوی ظاهر شد.اسکورپیوس با وحشتی که از درونش نشات می گرفت فریاد زد:این دیگه چه جور ماگماییه!

ماگما به نظر بسیار گرسنه می رسید.اسکورپیوس برایش طعمه ی خوبی بود!اسکورپیوس به او خیره شده بود.ناگهان شروع به دویدن کرد و در حالی که دور می شد فریاد زد:ماگماویوس!

طلسم بنفش رنگی از در هوا به پرواز در آمد و به ماگمای غول پیکر برخورد کرد اما نه تنها ماگما از ریشه کنده نشد بلکه بزرگتر شد.

اسکورپیوس سنگ را می خواست پس نتیجه گرفت باید به نحوه ای آن را از چنگ مرد در آورد پس تصمیم گرفت او را بکشد.فریاد آوادکاورایش فضای بیابان مشوش کرد.

جادوگر زمانی که طلسم سیاه در نزدیکی خود وردی خواند و طلسم آوادکادورا جذب چوبش شد!

در مقابل چشمان خیره و متعجب اسکورپیوس جادوگر طلسم را دفاع کرد.طلسمی که دفاعی ندارد!

اسکورپیوس دیگر برایش چیزی مهم نبود به سرعت به سمت مرد سیاه دوید و ناگهان زمانی که به چند قدمی او رسید از حرکت ایستاد.مرد سیاه دستش را باز کرد و گفت:دنبال این اومده بودی!حالا بگیرش!

اسکورپیوس با اعتماد به نفسی که در صدایش موج می زد گفت:باشه!

ناگهان اسکورپیوس به عقب پرید و در حالی که مرد توسط ماگما خورده شد،سنگ از دستش ول شد و اسکورپیوس آن را با وینگاردیوم لویوسا به سمت خود کشید.سنگ درخشان در درون دستان اسکورپیوس می درخشید و آماده بود که آن را به ارباب هدیه کند.


هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.