-اهم...اهم...
سیریوس برگشت و چشماش تو چشمای اسنیپ افتاد.
-اِ..سلام سوروس!اینجا چیکار میکنی؟
-فضولی؟خودت اینجا چیکار میکنی؟
-اِ...راستش اومده بودم ببینم...خب...آها،راستش من خیلی وسواسم.اومدم ببینم غذاهایی که میخوریم تر تمیزه یا...
آشپز حرف سیریوس رو قطع کرد و داد زد:دیگه داری با اعصابم بازی میکنی!
بعد گوشتکوبی رو که دستش بود به طرف سیریوس پرت کرد.سیریوس هم جاخالی داد و
شترق...
اسنیپ پخش زمین شد.
آشپز:
بعدش به سیریوس گفت:ای وااااای...دیدی چه خاکی به سرم کردی؟الآن با همین دستای خودم خفت میکنم
سیریوسم که مث سگ از آشپز میترسید زد به چاک...