تیم فانوس
پست دوم
چارلی: « گودریک نکنه می خوای بگی چون ما تو تیمت بازیکن هستیم ، الان باید مسابقه بدیم؟
»
گودریک: «
»
چارلی با دیدن گریه و زاری گودریک ، دلش کمی به رحم آمد و رو به مینروا کرد و گفت: « مینروا این گودی خیلی ناراحته! میگم بیا بازی کنیم تا بیشتر از این دیوونه نشه! نظرت چیه؟ »
مینروا چند بار پشت سر هم پلک زد و بعد دفترچه ای از جیب مانتو اش (بخشید ردایش) بیرون آورد و نگاهی به آن کرد. چند دقیقه بعد گفت: « باشه مشکلی نیست! من برنامم رو تنظیم کردم! یه ساعت وقت آزاد دارم و می تونم مسابقه بدم! درضمن آقای ویزلی از این به بعد منو با اسم کوچیک صدا نکن! 5 امتیاز از گریفندور کم می کنم! »
چارلی توجهی به مینروا نکرد. خم شد و شلوار گشادش را تا کرد تا بتواند بهتر حرکت کند. به طرف گودریک رفت. گودریک هنوز بر روی زمین ولو بود و در حال فرو بردن شمشیرش بر شکمش بود تا خود را خلاص کند.
چارلی گفت: « بسه دیگه گودریک! بلند شو! ما قبول کردیم که مسابقه بدیم! »
گودریک: « واقعا؟!
»
چارلی سرش را به نشانه ی تایید تکان داد! گودریک هنوز باورش نمی شد اما وقتی دید که مینروا نیز ردای بلندش را بیرون آورده و در حال پوشیدن مانتوی تنگی بود تا بتواند سریعتر حرکت کند ، باورش شد.
گودریک: « ازتون ممنونم! می دونستم رگ گریفندوریتون بالاخره بیدار میشه! بزارید منم بازیکن های مجازی مون رو بیارم! »
گودرک به طرف رختکن رفت و بعد از ده دقیقه همراه با سه مترسک و یک جسد وارد شد. گودریک مترسک ها را که بسیار بی ریخت بودند را بر روی زمین گذاشت. عطسه ای کرد و گفت: « خب اینا هم بازیکن های مجازی ما! آنجلینا جانسون ، الیوور وود و پویول! »
گودریک چوبدستیش را تکانی داد و به هر کدام از بازیکن های مجازی وردی خواند. مترسک ها ناگهان جان گرفتند و بدون هیچ حرفی به طرف رختکن رفتند و بیا جاروی پرنده برگشتند. چارلی و مینروا بسیار حیرت زده شده بودند.
مینروا: « 5 امتیاز به گریفندور میدم بخاطر ورد های خیلی خوب گودریک! »
گودریک اشاره ای نیز به جسد کرد که روی زمین ولو شده بود. گفت: « این هم گیلدری هستش! معلوم نیست کدوم گوریه واسه همین من با یه طلسمی از راه دور کشتمش و جسدشو آوردم! اینو همینطور می زاریم تو زمین تا داور فک کنه اومده و امتیاز کم نکنه ازمون! »
تیم فانوس در همین صحبت ها بود و شروع به تمرین کرده بودند. آنها به همراه بازیکن های مجازیشون شروع به تمرین کرده بودند که تیم حریف نیز وارد ورزشگاه شدند. اول از همه دودی برخواست و اعضای تیم حریف داخل دود دیده نشدند!
بعد از چند لحظه اعضای تیم که جلوتر می آمدند ، قابل دیدن شدند. آلبوس دامبلدور در حالی که از ریش هایش به عنوان کمر استفاده کرده بود و آنها را دور کمرش پیچیده بود ، وسط تیم قرار داشت! شلوار لی او نیز بسیار جلب توجه می کرد. همینطور دست راستش را دور لینی وارنر پیچیده بود: « لینی دخترم! از این به بعد منو البو صدا کن! منم از این به بعد تو رو به چشم دخترم نمی بینم! هان؟ نظرت چیه؟
»
لینی نیز کمی گیج شده بود. می دانست لباس مخصوص کوییدیچش باعث این تغییر ناگهانی دامبلدور شده بود. برای همین سعی می کرد از البوس دور شود اما نمی توانست! رئیس محفل دیگر گمراه شده بود! در طرف چپ البوس نیز لودو قرار داشت که شنل بزرگی پوشیده بود و هیچ یک از نقاط بدنش معلوم نبود.
گودریک با دیدن آلبوس و بروبکس گروهش ، رو به مینروا و چارلی کرد و گفت: « تمرین بسه دیگه! مسابقه یه ساعت دیگه شروع میشه! بیایین بریم با تیم حریف خوش و بش کنیم! »
آن سه نفر نیز ارتفاع خود را کم کردند و مقابل تیم حریف ایستادند. آلبوس با دیدن مینروا در لباس شیک سرخ رنگش ، چشمانش برقی زدند. لینی را به طرفی پرت کرد و به طرف مینروا رفت: « آه مینروا! عزیزم! حالت چطوره؟
»
اما قبل از اینکه آلبوس بتواند مینروا را لمس کند ، گودریک شمشیرش را بیرون آورد و مقابل آلبوس گرفت: « برگرد عقب پیرمرد!
»
برق چشمان آلبوس ناپدید شد و به طرف گروهش برگشت اما دیگر نتوانست لینی را زیر شنل لودو قایم شده بود ، پیدا کند.
در همین هنگام بود که پیر مرد دیگری از رختکن بیرون آمد و داد زد: « خب دیگه بیرون آماده بشین! بازی همین الان شروع میشه! »
در ها با سوت سالازار باز شدند و تماشاگران نیز وارد ورزشگاه شدند.