آرسینوس هرچه سعی کرد نتوانست از دست نگاه های خوفناک ولدمورت فرار کند.
_ برو کنار... برو کنار الان صاحبت میخورتم... برو کنار... میخوام برم تو افق محو شم ...
نگاه خوفناک ولدمورت، خـوفـنــاک تـر شد، قد کشید و به کل راه آرسینوس را سد کرد.
_ عمراً بذارم بری!
آرسینوس از ترس چندین بار آب دهانش را قورت داد و نالان به سمت اربابش بازگشت.
_ ارباب... ارباب... نگاه خوفناکتون نمیذاره برم ارباب... بش بگین بره... من خودم میرم خودمو گم و گور می کنم... تا ریختمو دیگه نبینین اصن...
لرد سیاه، به نگاه خوفناکش فرمان داد تا محو شود. نگاه خوفناک چند نگاه خوفناک دیگر به آرسینوس انداخته و سپس با اکراه محو شد.
_ این نگاه خوفناکمونم وقت نمیشناسه... همینجوری ظاهر میشه... اهم... ما داشتیم کجا می رفتیم؟
لرد کمی به اطرافش نگاه کرد تا موقعیت خود را تشخیص دهد.
_ آهان. بله... تشنه بودیم. گفتیم به کسی زحمت ندیم برامون آب بیاره. چنین ارباب فروتن و با فکری هستیم.
_ ارباب ... ببخشین... میبخشین؟
لرد با تعجب به اطرافش نگاه کرد و به دنبال گوینده دیالوگ قبل گشت.
_ رودولف!؟ رودولف هم اینجاس؟ نمی بینمیش...
_ نه ارباب... من بودم ارباب... میبخشین ارباب؟
لرد به آرسینوس نگاهی انداخت و تازه متوجه تام مارولو جونیور شد.
_ میبخشیم... ما همه رو میبخشیم... ارباب بخشنده ای هستیم. با اینکه حتی نمیدونیم چی رو باید ببخشیم.
چی شده سینوس؟ تام جونیور مارو کجا میبری این موقع شب؟ میدونی وقت خوابه بچه خیلی وقته که گذشته ؟
آرسینوس که فهمیده بود لرد متوجه اتفاقاتی که چند لحظه قبل در حال رخ دادن بود، نشده است ، نفس آسوده ای کشید.
_ بله ارباب... راستش تام... آهان... آره... تام هم تشنه اش بود اتفاقا... آبشو خورد. میبرم بخوابونمش...
سپس با یک حرکت کودک را به بغل زد و از مهلکه گریخت.