هافلپاف_ اسليترين
سوژه: گوى زرين و هزار و يک دردسر
مى گويند هيچ اتفاقى در اين دنيا واقعا يک " اتفاق" نيست. يا يک مسئله ى يکهويى. بدون هيچ تلاش و يا دست هاى پشت پرده.
فکر کرديد آن روباه، ميگ ميگ لعنتى را که سال ها آرزو داشت بخوردش، اتفاقى گرفت؟
خير!
پسر ديويد بکهام يک روز خواب بيدار شد و چون از دنده ى راست بلند شده بود خيلى مهربان و طفلکى و باحال بود و وقتى داشت صبحانه اى را که ما با حقوق يک ماه مان هم نمى توانيم بخوريم را مى خورد، دلش خواست که روباه آن ميگ ميگ را بگيرد و روباه، ميگ ميگ را گرفت.
آن وقت من سر اينکه روباه آن ميگ ميگ ذلیل شده را بگيرد موهايم سفيد شد.
يا فکر کرديد رئيس شرکت از کار شما خوشش نيامد که اخراجتان کرد؟
خير!
پسر رئيس شرکت يک روز درحالى که داشت از اينترنت يک کت شونصد هزار گاليونى را مى خريد، دلش خواست که وارد شرکت بابايش شده و آن کت را در آن مکان بپوشد... و وارد شرکت بابايش شد و شما به عنوان کارمندى که جاى پسر رئيس را گرفته ايد اخراج شديد.
خلاصه اينکه اگر يک روز با عشق زندگيتان رو به رو شده و در يک نگاه عاشق هم شديد اين يک اتفاق نبوده است... قطعا پسر قبلا شما را ديده و تورتان کرده. مواظب باشيد تسترال نشويد!
و اگر يک روز در زمين کوييديچ به جاى يک گوى، هزاران گوى زرين ديديد...
ابدا يک اتفاق ناگهانى نبوده!
دفتر ستاد کوییدیچ هاگوارتز-نیمه شبهمه جا تاريک بود و چشم چشم را نمیدید. پچ پچ چند نفر سکوت شبانه را به هم میزد.
- ريگولوس درسته که تاريکه و دستت رو نمى بينم، ولى حس لامسه م کار میکنه! دستت رو از جيبم بکش بيرون!
- آخ شرمنده فکر کردم جيب خودمه. بيا دستم رو کشيدم بيرون.
- اون ساعتى که برداشتى رو هم پس بده!
- عع اين ساعت تو بود؟
-
- بسه! ساكت باشين اينجا كه جاي دعوا نيست. ناسلامتي داريم كار قايمكي انجام ميديم. يکى يه لوموس بزنه.
- بذار الان من مى زنم... چوبدستيم کو؟... ريگولوس!
- اى بابا! خودم زدم... لوموس!
با روشن شدن نور چوبدستى، صورت بازيکنان اسليترين نمايان شد که دور چوب نورانی هکتور حلقه زده بودند. عین یک دسته پشه دور لامپ!
- بچه ها از نزديک خيلى بى ريختيد.
هکتور چوبدستى را پايين آورد و روی صندوقی گرفت که دورش حلقه زده بودند. در صندوق باز بود و با تابیدن نور، شکل و شمايل توپ هاى کوييديچ را به نمايش گذاشت.
بلاجر هاى خشمگين، کوافل سريع و...
هکتور چوبش را به طرف آخرین توپ گرفت
گوى زرين!
کاپیتان تیم اسلیترین شيشه اى را ازجيبش بيرون آورد و تکان تکان داد.
- اين معجون باعث ميشه كه گوى زرين به سمت جستجوگر ما جذب شه.
اما اعضاي اسليترين مانند هكتور مطمئن و خوشحال نبودند. واقعا ممكن بود معجون هاي هكتور اين بار درست كار كند؟
فندک حاضر بود بالهای گوی را بسوزاند تا اسنیچ طلایی مجبور شود کل زمان بازی قل بخورد. دراکو ترجیح میداد به ددی نامه بنویسد تا یک گوی زرین برایشان بخرد. حتي ريگولوس حاضر بود گوى زرين را بدزد اما نگذارد هکتور آن معجون را روى گوى بريزد.
هکتور شیشه معجون را به سمت گوى برد و سرش را کج کرد
اعضا توى دلشان: هکتور اين کارو نکن. اين كارو نكن. نكن!
هكتور معجون را روي گوى ريخت.
اعضا توى دلشان: بازگشت همه به سوى مرلين است.
روز مسابقه
- با سلام خدمت تماشگران عزيز. يه روز آفتابى فوق العاده براى يه بازى کوييديچى که اميدواريم فوق العاده باشه. اعضاى تيم ها رو مى بينيم که منتظر سوت داورهاى مسابقه هستند.
در وسط زمين به جز اعضاى تيم هافلپاف که از هيچ چيز خبر نداشتند، تنها فرد خوشحال تيم اسليترين گويا فقط هکتور بود که حتى يک لحظه هم به عملکرد معجونش شک نمى کرد. بقیه اعضای تیم به یک دسته جاسوس آلمانی وسط ارتش فرانسه می مانستند، در صف اعدام!
روونا ريونکلاو سوت شروع بازى را زد و به دنبالش مرلين کبير به عنوان داور دوم بازى، توپ ها را آزاد کرد.
- بازينکان توى زمين پخش مى شن. همين ابتدا تيم هافل را مى بينيم که داره با کوافل جلو ميره و بله... گللللل... فرتی گل اول رو هم به ثمر مى رسونههه. رز زلر که زننده ى گله با خوشحالى يه چرخ قشنگ هم دور زمين مى زنه. معلوم نیس حواس دروازه بان اسلیترین کجاس! حالا دراکو توپ رو واسه وینکی میندازه و وینکی به بلا پاس میده. بلا چوبدستیشو بیرون کشیده و وینکی رو به جرم اهانت شکنجه می کنه!
توپ دوباره دست هافله...
بى توجه به اعضاى هافل که مشغول بازى بودند، نه تنها جستجوگر اسليترين بلکه کل اعضا چشمشان به دنبال گوى زرين بود. طبق گفته هاى هکتور بايد گوى زرين به سمت ریگول جذب مى شد اما خب از گوى خبرى نبود.
بازیکنان هافلپاف هم که از چیزی خبر نداشتند از موقعیت ناجور اسلیترینی ها نهایت سو استفاده را میبردند!
- بازى صد به صفر به نفع هافلپافه اون هم در دقايق ابتدايى بازى... چرا بازيکنان اسليترين هيچ کارى نمى کنن؟ و با توجه به اعتراض تماشاگراى سبز پوش... گويا اين فقط سوال من نيست!
آريانا هيچ حرکتى از مهاجمان اسليترين نمى دید. پشتکار هافلپافيش اما کم نمى آورد. براى بازى آمده بود نه تماشا کردن. کمى روغن به کف ماهيتابه اش مالید و سلاح چرب و چیلی اش را آماده بالا نگه داشت.
- وندل!
در آن سمت وندلين با فرياد آريانا، یک فوت آتشین وندلینی بیرون داد. سپس چماقش را بالا برد و بلاجر را ازبین شعله ها براى آريانا فرستاد.
- بگييير که اوووممممد!
آريانا ماهيتابه را بالا برد که با تمام قدرت ضربه بزند که.... ناگهان گوى زرين را دقيقا در همان مکانى که مى خواست ضربه بزند ديد. بلاجر با سرعت داشت به سمت گوى زرين مى آمد و قطعا باعث میشد گوی دوباره از دیدرس خارج شود. آريانا سريع به سمت بلاجر شيرجه زد و با تمام قدرت آن را به سمت وندلين برگرداند.
- شرمنده وندل.
-اوه! لعنتي!
وندل نفس عمیقی کشید و یک فوت آتشین بزرگتر به طرف بلاجر فرستاد.
جيييييييز!بلاجر کباب شد و روى زمين افتاد. وندلين دور دهانش را پاک کرد.
- دختر چى کار مى کنى؟
آريانا كه چشم از گوى برنمى داشت، با انگشتش آن را به وندلين نشان داد.
- گوى! گوى زرين! بايد به ليلي لونا بگيم.
قبل از اینکه دو مدافع به ليلى لونا خبر بدهند گوی را پیدا کرده اند، جستجوگر اسليترين با خوشحالى جيغ زد.
- گرفتتتتتتم... گوى زرين رو گرفتم!
- آريانا اين گوى اى که من و تو مى بينيم پس چيه؟
در همين حين ليلي لونا هم از سه کیلومتر آن طرف تر فرياد زد:
- گوى زرين رو گرفتتتتتتم!
يکى از تماشاگران از جايش بلند شد.
- گوى زرين رو گرفتم:
مک گونگال کلاهش را تکاند و جسم طلایی رنگی را بیرون انداخت:
-گوی زرین رو گرفتم!
دامبلدور دستی به ریشش کشید:
-گوی زرین رو گرفتم!
اسنیپ:
-گوی زرین رو گرفتم.
هاگرید:
-گوی زرین رو گرفتم.
سوباسا و اعضای تیم شاهین:
-گوی زرین رو گرفتیم.
مهران رجبي:
-گوى زرين رو گرفتم.
آريانا و وندلين:
تماشاگران:
سيامك انصاري:
اعضاي اسليترين:
هكتور:
- نمى تونم به اون چيزى که چشمام دارن مى بينن اعتماد کنم... تماشاگران عزيز، زمين کوييديچ پر شده از گوى زرين. دست کنى تو گوشت ازش گوى زرين بيرون مياد.
گويا معجون هکتور اشتباه عمل کرده- که ابدا مايه ى تعجب نيست
- و گوى زرين را چند برابر کرده بود. ريگولوس با توجه با حرفاى گزارشگر دست کرد توى این گوشش، حتى دست کرد توى آن يکى گوشش اما گوى اى بيرون نيامد. به همين علت زير لب فحشى به گزارشگر داد، سپس بدون هدر دادن وقت شروع کرد به جمع کردن گوى هاى زرين تا بعدا با فروش آنها پولی به جیب بزند.
- اوه يه گوى زرين هم اينجاست... چه مسابقه اى شده! حالا داورا مى خوان چه تصميمى بگيرن واقعا!
مرلين و روونا زدند بغل و شروع به مشورت کردند.
- مرلين چه نظرى دارى؟
- بانو اول شما نظر بديد. شما بزرگ تريد!
- غلط کردى بوقى! من فقط هيجده سالمه و از هيجده هم بالا نميرم!
- صحيح!
- نظر من اينه که بايد توپ اصلى رو پيدا کنن!
- صحيح.
- خب گويا بايد بازيکنان توپ اصلى رو پيدا کنن! کارشون خيلى سخته! باید امیدوار باشیم گوی زرین اصلی دست تماشاگرا و اساتید و بقیه حضار نیفتاده باشه!
اعضا بدون هيچ مکثى شروع به جمع آورى گوی های معلق در هوا کردند. تمام بازیکنان پست هایشان را رها کردند و به کمک جستجوگرها آمدند. بلاتریکس پاتیل را زده بود زیر بغلش و گوی هایی که با موهای وزوزی اش گیر می انداخت توی پاتیل جمع می کرد. آریانا هم به تبعیت از او ماهیتابه اش را استفاده می کرد. وینکی با جادوی اجنه تلاش می کرد اسنیچ ها را مهار کند و مکسین شال گردن درازش را دور گوی ها می پیچید. ريگولوس که حالا جيب هايش پر شده بود، با گونى اى شروع به کار کرده بود.
در سمتى ديگر از زمين وندلين يکى يکى توپ ها را مى گرفت و بعد از بررسى در صورت تقلبى بودن، با فوتى آتششان مى زد. رز زلر به سمت وندلين رفت و چيزى را در گوشش زمزمه کرد. وندلين لبخندى زد و سر تکان داد.
چند دقيقه بعد- بازيکنان اسليترين دارن با دست و پا و دهن و پیرهن، هر طورى که مى تونن گوى ها رو مى گيرن و اصلى و تقلبى بودنشون رو بررسى مى کنن. جالبه که اعضاى هافل کارى انجام نميدن... صبر کنيد! اونجا رو ببينيد! اون جاروبرقى مشنگيه که دست کاپيتان هافلپافه؟
وندلين که يک جاروبرقى در دستش بود وارد زمين شد و آن را روشن کرد. مثل وان حمامی که درپوشش را برداشته باشی،اسنیج ها دور خودشان میچرخیدند و وارد شکم پلاستیکی جارو میشدند. در عرض چند دقيقه ديگر گوى زرينى وسط زمين باقى نماند.
ليلي لونا به طرف کاپیتانش شیرجه زد تا توپ هاى درون جاروبرقى را بررسى کند. در حالی که نفس تمام حضار در سینه حبس شده بود...بعد از چند دقیقه طولانی و عذاب آور بالاخره لیلی فریاد زد:
- گرفتممممششش!
اعضاى اسليترين:
هكتور:
بعد از بازي- هكتور!
- بچه ها؟
- هكتور مي دونى که همه ى اينا تقصير توئه؟
- اين فقط يه اتفاق بود بچه ها.
- مي كشيمت هكتور!
-
پايان