هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: دوست داشتین با کدوم یکی از شخصیتای هری پاتر نامزد میکردین؟
پیام زده شده در: ۰:۳۲ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹
#61
خب این سوال سوال خاص و عجیبیه
یکم چیزی که میگم عجیبه اما خب من اگه سنم به سوروس اسنیپ می خورد سوروس رو انتخاب می کردم
و گزینه دومم جرج ویزلیه


ویرایش شده توسط پومانا اسپراوت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۱۱ ۰:۳۷:۵۱

نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماندگارترین دیالوگ ازنظرشما
پیام زده شده در: ۰:۲۱ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹
#62
_after all this time?
_always


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کلاه گروه بندی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷ دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹
#63
سرسرا حسابی شلوغ بود.بچه های سال اولی همه با استرس و هیجان به در و دیوار سرسرا نگاه می کردند و درباره گروه ها صحبت می کردند.
_من دوست دارم تو گریفیندور بیفتم.تو چی؟
_تو هر چی میفتم فقط توی اسلایترین نیفتم.
_خیالت راحت نمی افتی اونجا جای کسانی مثل منه که اصیل زاده هستند.
_پومانا،پومانا،سلام.

پومانا به سمت صدا بر می گردد؛باورش نمی شود.جلویش گابریل وایستاده و برای او دست تکان می دهد.
_گابریل!گابریل خودتی؟وای خدای من باورم نمی شه اینجا چی کار میکنی؟
_خب میدونی گفتم بیام یک سری به اینجا بزنم ببینم چطوریه...اخه باهوش منم برام نامه فرستادن دیگه.
_وای خیلی خوشحالم.تو....

_دانش اموزان لطفا توجه کنین.مراسم گروهبندی تا چند لحظه دیگر شروع می شود.

_پومانا تو دوست داری توی کدوم گروه بیفتی؟
_نمی دونم.من همه گروه ها رو دوست دارم.اخه هر کدوم خوبی ها و بدی های خودش رو داره.
_حتی اسلایترین؟
_حتی اسلایترین.راستی تو چی؟
_من دوست دارم یا توی گریفیندور بیفتم یا توی هافلپاف البته ریونکلا رو هم به اسلایترین ترجیح می دم.نگاه کن شروع شد.

همه ساکت شدن تا کلاه شعرش را شروع کند.پس از اتمام شعر پرفسور مک گونگال لیست را جلوی صورتش گرفت و اسم ها رو صدا کرد.نام هر کس را می خواندند به سمت صندلی چوبی قدیمی می رفت و روی ان می نشست؛سپس پرفسور کلاه را بر روی سرش می گذاشت و او نام یکی از چهار گروه را می گفت.
_اسپراوت،پومانا.

گری دل پومانا ریخت.استرس تمام وجودش را فرا گرفت.فکر نمی کرد به این زودی نوبتش شود.
_موفق باشی.

گابریل این را گفت و پومانا به خود امد.لبخند ساختگی به او زد و به سمت چهار پایه حرکت کرد.
_خب،خب،اینجا چی داریم؟یک دختر دورگه که...تو همه ی گروه ها رو دوست داری؟آه خدای من! باورم نمی شه این خیلی عجیبه!پس با این حساب جایی کسی که همه رو دوست داره و فرقی بین افراد نمی گذاره مطمئنا جاش توی...هافلپاف.

هافلپافی ها فریاد شادی را سر دادند و به پومانا خوش امد گفتند.زمانی که پومانا می نشست به بچه های باقی مونده نگاه می کرد که گابریل بین انها بود.توی دلش دعا می کرد گابریل هم با او بیفتد.
_تیت،گابریل.

پومانا به تیت نگاه کرد که پس از مدتی کلاه فریاد زد:
_هافلپاف.

پومانا حسابی او را تشویق کرد نمی دانست چی بین او و کلاه گذشته است فقط از اینکه باز هم در کنار هم بودند خوشحال بود.


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۵:۳۳ دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۹
#64
چی کار:
دوئل کردن
جمله کامل:
نیوت اسکمندر در دوران جنگ جهانی دوم در وزارت سحر و جادو با بیدل نقال دوئل می کردند


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خاطرات یاران ققنوس
پیام زده شده در: ۹:۴۱ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹
#65
_تیت،تیت بدو بیا.

گابریل تیت دوان دوان به سمت پومانا دوید و گفت:
_چی شده؟ولدمورت دوباره برگشته؟خانوادم مردن؟
_چی داری میگی؟بیا اینو بخون.

پومانا برگه را به سمت تیت گرفت تیت انرا بلند خواند

دوشیزه اسپروات و دوشیزه تیت

مفتخرم به عرض شما برسانم با درخواست شما برای عضویت در محفل
موافقت شده است.
برای اطلاعات بیشتر لطفا به اقای پاتر مراجعه کنید.

رئیس محفل
البوس دامبلدور


پومانا و گابریل مات و مبهوت به هم نگاه می کردند.چند دقیقه برای هضم مطلبی که خواندند سکوت کردند تا اینکه پومانا گفت:
_پاشو.گابریل پاشو بریم.
_کجا؟
_خونه ی اقای شجاع!خب پیش هری دیگه.
_الان؟
_پس نه فردا!اه،پاشو دیگه.
_بابا الان نصفه شبه فردا میریم پیشش.
_فردا دیره باید الان بریم.
_چطوری بریم اصلا بر فرض اینکه رفتیم بیرون و سالن گریفیندور رو پیدا کردیم.چطوری واردش شیم؟بعد تازه اگر شانس بیاریم و کسی توی سالن نباشه باید بریم توی خوابگاه که مطمئنا کسی توش هست؛اون موقع می خوای چیکار کنی؟
_تو هم حرفا میزنی گابریل.کی خواست بره تو سالن گریفیندور.
_پس می خوای چی کار کنی؟
_بابا،هری هر شب توی هاگوارتز پرسه میزنه می تونیم پیداش کنیم.

پومانا دست گابریل را گرفت و به سمت بیرون سالن کشید.

راهرو های هاگوارتز

_هری.هری.
_چیکار میکنی؟
_دارم هری رو صدا می کنم.
_برای چی؟
_گابریل؟حالت خوبه؟برای اینکه درباره محفل باهاش صحبت کنیم دیگه؛یادت رفت؟
_خب برای چی صداش می کنی؟
_برای اینکه اون زیر شنله و ما نمی بینیمش باید صداش کنیم.
_اها.یادم نبود.
_واقعا یادت رفته بود؟
_هیس!یک صدایی میاد.
_چی؟
_هیییییییییییس.بیا این پشت.

پومانا و گابریل سریع رفتن پشت یکی از سرباز ها قایم شدند.
_من مطمئنم یک صدایی شنیدم.بیا خانم نوریس.

فیلچ و خانم نوریس به انها نزدیک می شدند.پومانا و گابریل از ترس حتی نفس هایشان را حبس کردند تا صدایشان را نشنود.فیلچ همین طور نزدیک می شد.به ان سربازی که ان دو پشت سرش بودند رسید همه طرف را نگاه کرد اما انها را ندید.
_مثل اینکه اشتباه کردم.حیف شد بیا بریم.

فیلچ و خانم نوریس داشتند برمی گشتند.پومانا و گابریل که خیالشان راحت شده بود،کم کم از پشت سرباز بیرون امدند اما پای پومانا به نیزه سرباز گیر کرد و نیزه افتاد.
دنگ
فیلچ برگشت و به پشت سرش نگاه کرد ان دو را دید و گفت:
_اهای وایستین.شما از قوانین سر پیچی کردین.

پومانا اروم به گابریل گفت:
_تسترالمون دوقلو زایید

فیلچ به سمت انها امد و گفت:
_شما اینجا چی کار میکنین؟

گابریل گفت:
_ما.... ا...میدونین....ما...ما اینجا قدم میزدیم.
_برای چی؟
_برای اینکه حوصلمون سر رفته بود و خوابمون نمی برد.
_اره ارواح عمه هاتون.حالا مهم نیست به چه دلیلی اینجایین.بیاین ببرمتون تا جریمتون کنم البته حالا که کسی نیست و خودمونیم شاید هم از روش هایی که خودم دوست دارم استفاده کنم.

پومانا و گابریل اب دهانشان را قورت دادند و بهم نگاه کردند.نمی دانستن چه کنند؛اگر می رفتند بیچاره می شدند و اگر نمی رفتن...
_ارگوس اینجا چه خبره؟
_جناب مدیر این بچه ها شبانه پرسه می زدند.

پومانا و گابریل که تازه از فکر و خیالات بیرون امده بودند.سر هایشان را به صورت پشیمانی پایین گرفتند.
_ارگوس میشه من این دفعه اونا رو جریمه کنم.
_ولی جناب مدیر....خب بله البته.
_ممنون.پومانا گابریل بیاین.

انها سریع دویدند و از ان جا دور شدند.دامبلدور وقتی که مطمئن شد از فیلچ دور شده اند گفت:
_حدس میزدم امشب نتونین طاقت بیارین و برین پیش پاتر.میدونین من می خواستم با شمابرای ورود به محفل صحبت کنم اما خب باید دور از چشم بقیه و به یک بهانه این کار رو می کردم.و حالا میرم سر اصل مطلب.

دامبلدور انها را به دفتر خود برد و در انجا با انها در مورد محفل صحبت کرد و پومانا و گابریل با دقت به ان گوش دادند.

خوابگاه هافلپاف


_من خیلی خوشحالم.
_منم.
_گابریل به نظر تو منظور دامبلدور از ماموریت چی بود؟
_نمی دونم اما به نظرم باید هیجان انگیز باشه.

پومانا و گابریل انقدر به محفل و ماموریت هایش فکر کردند که نفهمیدند کی خوابشان برده و ایا اصلا خوابیده اند یا همش خیالبافی می کردند.



نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۶:۲۹ شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۹
#66
با کی؟
لرد سیاه


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۱:۴۸ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹
#67
گابریل تیتvsپومانا اسپروات

سوژه:پرحرفی نابجا


_خب،بزار ببینم؛قلم پر برداشتم،دفترم برداشتم.دیگه چی؟...دیگه...دیگه...
_فرم مشخصات رو برنداشتی.
_اوه!اره؛فرم رو برنداشتم.ممنون که...وایستا ببینم کی حرف زد؟

پومانا به پشت سرش نگاه کرد؛کسی رو ندید و فکر کرد خیالاتی شده است،اما دوباره یک صدایی شنید
_من بودم،من.این پایین.

پومانا به پایین نگاه کرد و جیغ زد.یک قلم داشت باهاش حرف می زد.قلم که از هاج و واج نگاه کردن پومانا تعجب کرده بود گفت:
_بابا منم،من.قلمی که باهاش ازمون هاتو دادی.خیلی بی معرفتی!حالا که قرار به این مهمی داری من رو با خودت نمی بری؟

پومانا که هنوز توی حالت شک بود و سعی می کردمطمئن بشود که خواب نمی بیند؛تته پته کنان گفت:
_تتتو...حرررف...می....زززنی؟
_معلومه که حرف می زنم؛همون طوری که تو حرف می زنی؟
_اخه....اشیاااا...کککه....حرررف....نمی....زززنن.
_می بینی که داریم حرف می زنیم.

پومانا که متوجه شد خواب نمی بیند،گفت:
_پس چرا هیچ وقت با من حرف نزدین؟

قلم پر که توقع همچین سوالی رو داشت با جملات اماده شده گفت:
_خب پومانا ببین؛ما اشیا حق نداریم صحبت کنیم و برای اینکه کسی از قانون سر پیچی نکنه هممون رو طلسم می کنند.الان هم که می بینی حرف می زنیم برای اینه که هر چند وقت یکبار ما اجازه صحبت با یک نفر را داریم،که امروز تو اون یک نفری.متوجه شدی؟

پومانا که سعی می کرد جملات قلم را هضم کند بعد از چند لحظه گفت:
_اها!حالا فهمیدم.پس شما...

ساعت پرید وسط حرف پومانا و گفت:
_داره دیرت میشه!
_اوه،اوه،راست میگی؛ممنون که گفتی قلم تو هم با من بیا .اشیا عزیز خداحافظ!

پومانا کیفش را برداشت و به سمت در رفت.

قلعه هاگوارتز

_وای!داره دیرم میشه.پس این دخمه ها کجاست؟

یک کتاب که دست یکی از دانش اموزان بود،گفت:
_پومانا از سمت راست بری زودتر می رسی.

پومانا که از وقتی از خانه خارج شده بود؛متوجه شد همه اشیا با او حرف می زنند و کس دیگری صدایشان را نمی شنود،دست هایش را به حالت تشکر در اورد و به راهش ادامه داد:

تق تق تق

_بفرمایین.

پومانا وارد اتاق شد.اتاقی دلگیر و تاریک که در قفسه هایش پر بود از شیشه هایی که در انها مواد عجیبی بود.در وسط اتاق یک میز و چند صندلی قرار داشت که مردی با موهای مشکی روغن زده و بینی عقابی پشت میز نشسته بود.
_دیر کردی.
_ببخشید،پیدا کردن اینجا کمی طول کشید.
_به هر حال این روی انتخاب ما تاثیر می زاره،بشین.

پومانا سریع اطاعت کرد و روی یکی از صندلی ها نشست.استرس تمام وجودش را فرا گرفته بود.اسنیپ بدون توجه به استرس او پرسید:
_فرم مشخصات رو اوردی؟
_بله.

اسنیپ دستش را دراز کرد و پومانا انرا به او داد بعد از نگاه کردن به مشخصات گفت:
_شما برای استخدام شدن به عنوان دستیار منباید به چند سوال پاسخ دهید.

پومانا احساس کرد صدایی از گلویش بیرون نمی اید. اگر نمی توانس ت جواب بدهد،اگر...
_اماده اید؟

رشته ی افکار پومانا از هم پاره شد و سرش را به معنی موافقت تکان داد.اسنیپ ادامه داد:
_به چه دلیل می خواهید در این شغل استخدام شوید؟

پومانا ماند؛هیچ دلیلی به ذهنش نمی رسید.
_بگو معجون سازی و هاگوارتز رو دوست دارم.

پومانا متوجه شد که صدا از کیفش بیرون می اید،به کلی فراموش کرده بود که اشیا با او حرف می زنند.او جمله را تکرار کرد.اسنیپ جمله یادداشت کرد و پرسید:
_این معجون چیه؟

اسنیپ به پاتیلی اشاره کرد که در ان معجون بی رنگی بود.پومانا احساس می کرد اسم اون معجون از ذهنش پاک شده است.تصمیم گرفت ویژگی هایش را بگوید تا شاید یادش بیاید.
_معجون بی رنگ و بی بوییه که....

پاتیل دارای معجون فریاد زد:
_نوشندشو وادار به راستگویی می کنه.

پومانا که از کمک پاتیل خوشحال شده بود سریع حرفش را کامل کرد.اسنیپ چند سوال دیگر از او پرسید و در بعضی از سوالات اشیا به او کمک می کردند.پس از پایان سوالات اسنیپ گفت:
_من باید جواب های شما را به جناب مدیر بدهم؛تصمیم گیرنده نهایی ایشون هستند.جواب مصاحبه در چند روز اینده برای شما ارسال می شود.

پومانا از او تشکر کرد و به بیرون رفت.

چند روز بعد...

پومانا با ذوق و استرس نامه ای را که جغد از طرف مدرسه برایش اورده بود باز کرد و متن انرا خواند

دوشیزه اسپراوت

مفتخرم که به اطلاع شما برسانم که شما در مصاحبه ی معجون سازی
قبول شدید.امیدوارمدر اغاز سال تحصیلی(یک سپتامبر)شما را
ملاقات کنیم.

مدیر مدرسه البوس دامبلدور


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۹ دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۹
#68
_نام؟
_نوشابه
_فامیل؟
_کدوم فامیلمو می خواین؟
_مگه چند تا فامیل داری؟
_با توجه به تعداد زیادی از کارخانه های مختلف که مرا تولید می کنند حسابش از دستم در رفته.
_خب باشه.جرم؟
_به دلیل ضرری که دارم به اینجا فرستاده شدم.
_اها!پس خودت اعتراف میکنی که ضرر داری؟!
_من همیشه اعلام کردم لطفا به کمرم نگاه کنین نوشته شده.
_ا...خب میریم سر اصل مطلب شما با توجه به قانون جدید که باید مواد مضر اعدام بشوند اعدام می شوید.

تمام اتاق پر شد از اعتراض جادواموزا که از اینکه باید نوشابه اعدام می شد ناراضی بودند.
_یعنی چی؟نوشابه یار غار منه!
_من نمی تونم نوشابه رو ترک کنم!
_بچه ها بیاین به قاضی نشون بدیم که نوشابه تنها نیست و ما رو داره!
_نوشابه!نترس نترس ما با توییم!

همه بچه هایی که اونجا بودند شعار ها رو از سر دادند.گانت که هم تعجب کرده بود هم عصبانی شده بودفریاد زد تا جادواموزا رو ساکت کنه.
_ساکت!ساکت!چرا اینقدر شما احمقانه رفتار می کنید؛این نوشابه پس فسرت داره جون شما ها رو می گیره!

اما بچه ها که خشمگین بودن و به حرفهای گانت گوش نمی کردند.فریاد هایشان را دوباره شروع کردند و به سکوت گفتن های گانت اهمیت ندادند.
سروصدا همین طور ادامه داشت تا اینکه در اتاق باز شد.همه ساکت شدند و به فرد بر افروخته جلوی در خیره شدند.
_اینجا چه خبره؟پرفسور گانت!از شما توقع نداشتم!قلعه رو گذاشتین رو سرتون!
_ا...ا...چیزه...میدونین چی شده...
_نمی خواد بگی.معلومه دیگه باز محاکمه راه انداختی.همه رو جمع کردی اینجا نمی گی شاید اینا کار داشته باشن مثلا من از تعدادی از این کسانی که اینجان برای تمیز کردن لجن گیاه کیادو کمک خواسته بودم ولی انگار نه انگار.

همه جادواموزا به زمین چشم دوخته بودند و سعی می کردند پشت هم قایم بشوند.گانت چندبار سعی کرد دهانش رو باز کنه و حرف بزنه اما صدایی از گلوش خارج نشد انگار تمام صدایش رو برای ساکت کردن بچه ها خرج کرده بود و صدایی نداشت.نوشابه که فکری به ذهنش رسیده بود سکوت را شکست و گفت:
_خانم شما گفتین می خواهین لجن ها رو تمیز کنین و تمیز کردنش سخته؟
_بله خیلی سخته و با جادو نمی شه.خب که چی؟
_من...من می تونم با اسیدی که درونم دارم پاک کنم من می تونم.
_واقعا؟
_بله الان به دوستامم میگم بیان کمک تا زودتر تموم شه.
_این عالیه!پس چرا معطلی زنگ بزن دیگه.

نوشابه با سر به گانت اشاره کرد.اسپروات به گانت نگاه کرد.گانت که متوجه شده بود منظور او چیست گفت:
_خب،اگه نوشابه قول بده که بیشتر به جای رفتن به معده مردم و سابوندن اون به بقیه کمک کنه و باعث راحتی مردم بشه و سعی کنه کمی از قند و اسید و مضرراتش کم کنه و.....
_واه!واه!واه!چقدر قانون میزاری برای بدبخت بسه دیگه.بیا بریم نوشابه.

نوشابه خوشحال و خندان همراه با اسپروات به سمت گلخانه ها رفت.جادواموز ها هم که خیالشان راحت شده بود که نوشابه را از دست نداده اند به سمت بیرون در روانه شدند.


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۹
#69
1.خب به نظر من این موجود از خصوصیات و علایق ادم ادم نشات می گیره نه اینکه من چون رنگ ابی دوست دارم باید ابی شود نه.هر رنگ و شکلی نشانه ای دارد که علاقه ها و خصوصیات ادم را نشان می دهد.

2.اگر بخواهم توضیح بدهم پوستش به رنگ آبی(همان رنگ پوست برقک یا نیفلر) است و چیزی مثل اکلیل های طلایی روی پوستش می درخشد. چشمانش به رنگ قرمز است و اندازه انها همش در حال تغییر است. پوزه و قسمتی از دست و پاهایش به رنگ صورتی کمرنگ است.دمی بسیار بلند و فرداد(مثل دم راسو اما دارای فر بیشتر)دارد.

3.خب رنگ آبی پوستش به دلیل مهربان بودنم است.رنگ چشمهایش به این دلیل قرمز است که بعضی اوقات خشمگین می شوم و تغییر اندازه اش هم به این دلیل است که بعضی اوقات خیلی با دقت کاری را انجام میدهم و بعضی اوقات بدون دقت و سربه هوا انجام میدهم.رنگ صورتی اش به خاطر بخشنده بودنم است.درخشش پوستش به دلیل این است که از پول و مال بدم نمی اید.دمش به این دلیل دارای فر زیاد است که از چیستان و معما خوشم می اید.


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹
#70


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.