. برای از دست رفتن روح پيوز ، يك صلوات يا فاتحه توی دلتون بفرستين تا اين يه نمره رو بگيرين! ( 1 نمره ! )
وایسا ..... فرستادم . الان در آرامشه
2. يك رول در مورد مبارزهی خودتون با يه جادوگر آفريقايی بنويسيد. اگه مردين خدا رو شكر، اگه زنده موندين به درك! ( 29 نمره ! )
مثل همیشه روبیوس که عاشق انواع و اقسام موجودات عجیب و غریب بود در جنگل های بزرگ آفریقا مشغول قدم زدن بود . درخت های بلند همراه با میوه های بزرگی که از آن ها آویزان بود و از همه بدتر آفتاب سوزانی که کم کم داشت روبیوس را به فیله سوخاری تبدیل می کرد . تنها قصد هاگرید از آمدن به آن جنگل پیدا کردن گونه ای در حال انقراض از اژدهای آفریقایی بود
همان طور که هاگرید مشغول قدم زدن در جنگل بود ...............
- همون جا که هستی وایسا . نام ، شهرت ، پیشه ؟
- ها ، چی با منی ؟
- آ ......... با تو ام زود بگو این جا چه می کنی ؟
- هاگرید اول به ظاهر آن مرد که شبیه همه چیز بود به جز یه انسان نگاه کرد . صورتی که گویی با توت وحشی به رنگ سرخ در آورده بودن ، لباسی که از جنس پوست شیر بود و موهایی به رنگ مشکی . پس از مدتی تامل هاگرید به سخن در آمد و گفت :
- اسمم روبیوس هاگریده و تو هاگوارتز .............
- چی ؟ تو جادوگری ؟
- بله . مگه چیه ؟
- چه خوب مدتها بود دنبال یه جادوگر می گشتم تا یه دوئل درست و حسابی باهاش بکنم .
- ببخشین مگه شما جادوگری تازه بعد از دوئل چی میشه ، یعنی هر کدوم بردیم از اون یکی چی بخواد ؟
هاگرید که خودش هم نمی دونست چرا این حرف رو زده بی آنکه به چهره آن مرد انسان نما نگاهی بکنه قدمی به عقب برداشت . سعی می کرد بدون آنکه توجه فرد رو به خودش جلب کنه دور بشه که :
- باشه ، فکر خوبیه . من یک جادوگرم که سالهاست در این جنگل خوفناک با اسرار باورنکردنی زندگی می کته ؛ تا حالا کسی نتونسته از زیر دست من جون سالم به در ببره . ولی خوب اگه من بردم تو باید تا آخر عمرت پیش من بمونی و سرانجام طعمه شیر های من شی و اگه تو بردی .
- من یک اژدهای آفریقایی می خوام .
- چی .............. باشه . شروع می کنیم .
هر کدوم 10 قدم به عقب برداشتن و پس از تعظیمی بلند بالا شروع کردند .
هاگرید که می دونست ممکنه در طول سفر خطری اون رو تهدید کنه یک ماگما درون کیف پوست اژدهای گسترش پذیرش گذاشته بود . آن را به مهارتی خاص درآورد و سر راه مرد آفریقایی گذاشت . پس از 20 دقیقه مرد که هرچی طلسم بلد بود به سمت ماگما فرستاد ولی چون تاثیری نداشت گفت :
من تسلیمم ...........................
پس از یک روز خسته کننده در حالی که روبیوس غلاده اژدهای زرد رنگش را در دست داشت درحال برگشت به هاگئارتز بود . و هنوز هم آن مرد آفریقایی در حال مبارزه با ماگما .