هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
#71
یعنی من از تیر 92 که این شناسه رو گرفتم شما هم همزمان با من شخصیت دابی رو داشتین؟ یعنی تو ایفای نقش بودین؟ نبودین که!
چون شخصیتتون رو تازه معرفی کردین.
من چرا از ایفای نقش شوت شدم بیرون؟
یه مدیر رسیدگی کنه لطفا.




پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۸:۴۶ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
#72
آقا من آخرین پستم 14 آذر بوده، آخرین ورودم هم تو ماه دی! چرا شناسه ی منو دادین رفت؟!
میشه یکی توضیح بده؟
پرفسور کوییرل عزیز تو این لینک گفتین شناسه ی من آزاده. مگه با کمتر از یک ماه لاگین نکردن شناسه آزاد میشه؟



پاسخ به: رادیو وزارت!
پیام زده شده در: ۱۳:۰۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
#73
- شنوندگان عزیز! توجه شما را به خلاصه اخبار جلب میکنم.
جنگ داخلی و ناامنی در جبهه ی سیاه.اسمشونبر به شدت عصبانی است.دينگ!
بحث داغ این روز ها، دوئل محفلی ها و مرگخواران. شفادهنده ها آماده ی کمک به مرگخواران لت و پار! دينگ!
و در آخر... شروعی دوباره برای بنگاه املاک گرگینه ی صورتی.
ساحره ها و جادوگران عزیز، من ، دابی هست و توجه شما را به مشروح اخبار ساعت يك جلب می نمایم. لازم به ذکر است که دابی این نوشته ها را از روی کاغذ خوند تا تونست به زبون آدمیزاد صحبت کرد! و این که این برنامه بدون اجازه ی وزیر سیاه و چیز پرور پخش می شود که در حال حاضر داخل دود و دم به سر می برد.
جنگ داخلی در جبهه ی سیاه شدت گرفته. گزارش های محرمانه حاکی از آن است که اسمشونبر از حضور مرگخوارها در این دوئل رضایت نداشته و ...
- چي گفت وسط برنامه ي زنده در گوش دابي تو؟! ام... در همین لحظه دابی تهدید به مرگ شد... اما دابی عادت داره تهدید به مرگ بشه. فکر کردین کی هستین؟! اما برای ادامه ی این برنامه ی رادیویی به خوبی و خوشی دابی از بیان ادامه ی خبر قبل صرف نظر می کند!
دوئل مرگخواران و محفی ها که در ساعت 9 امشب انجام خواهد شد بحث داغ این روزهاست. شفادهنده های حاذق بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو در رینگ محفل حاضر شده و آماده ي درمان مجروحين سياه هستند! از حواشی جالب این مسابقات میتوان به حضور مادراسمشونبر، پیرزنی فرتوت به نام مروپ گانت معروف به مروپ قابلمه دور کن اشاره کرد. خبرنگار اعزامی ما مصاحبه ای با جیمز سیریوس پاتر داشته است که در ادامه می شنویم.
- جاب پاتر، حریف خودتون رو چطور ارزیابی می کنید؟
- با نام و یاد مرلین و با عرض خسته نباشید خدمت تمام شنوندگان محترم، با یاد از دست رفتگان جنگ نوزده سال پیش و همین طور جنگ های قبل از آن...
- جناب پاتر نظرتون راجع به مروپ گانت چیه؟
- می خواستم عرض کنم که من نگرانی خاصی از بابت این پیرزن نحیف ندارم، مگر این که بخواد افسون جمع آوری رو روی من به کار ببره! چون بابام گفته یه بار که اومده افسون جمع آوری رو به کار ببره اومده قابلمه رو خرد و خاکشیر کرده!لول!
- ادامه ی خبر ها. بنگاه املاک گرگینه ی صورتی که چندی پیش به علت رکود اقتصادی و اوضاع خراب در بخش مسکن( که همه و همه از دستاوردهای زیبای جناب وزير است!) ورشکست شده بود، فعالیتش را از سر گرفته و با نام بنگاه شرط بندی املاک صورتی شروع به كار كرد. از هم میهنان عزیز می خواهیم تا با شرط بندی بر روی دوئل کنندگان محفلی سرمایه خود را دو برابر سازند. با تشکر از شما که با ما همراه بوديد.
دابي، گزارشگر نفوذي به راديو وزارت!



پاسخ به: دفتر ثبت نام دانش آموزان
پیام زده شده در: ۱۳:۰۷ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
#74
شناسه:
دابي

در کدام ترم های گذشته شرکت کرده اید؟
كلي ترم!

کلاسهای مورد علاقه خود:
كلاس هايي كه تشكيل نشن!



پاسخ به: دروازه ی هاگوارتز(مدیریت)
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲
#75
نقل قول:
دابی عزیز سلام!


میخواستم بدونم توی انجمن ایفا تاپیکی به نام تالار دوئل هست یا نه؟ اگر هست لینکش لطفاً!

در ضمن اگر نیست، میخوام یک تالار دوئل بزنم که توش رول های ادامه دار جدی و طنزوجد می خوره. مختص دوئل نیست و برای رول زدن درباره یک دوئل بین چند نفر یا دو گروه هاگوارتزه....

اگر هم دابی تشریف نداره، لطفا جادوکاران پاسخ بدن.

زت زیات


سلام فلیت جان
چیزی که زیاده تو ایفای نقش تالار دوئله!
برای دوئل می تونمرینگ دوئل محفل رو معرفی کنم.
وباشگاه دوئل که بنا به صلاح دید ناظرش قفله.
اگه دنبال رول های ادامه دار هستی تاپیکی که مستقیما عنوانش به دوئل ربط داره، کافه دوئل تا پای مرگ هست.
بنابراین نیازی به ایجاد تاپیک جدید وجود نداره.
موفق باشی.



پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲
#76
صدای فریاد جسیکا در تمام قلعه ی نمور و تاریک پیچید. با پیچیدن پژواک صدایش همه به خود آمدند و دست از جر و بحث برداشتند. آماندا، دافنه و تدی که شرمنده به نظر می رسیدند، سرشان را پایین انداختند.
ویلبرت گفت: همین پیشنهادی که آماندا داد. برین ببینین حرف حساب این ارواح سرگردان گروهتون چیه.
دافنه که از ترس صدایش می لرزید گفت: آقا یعنی اینا... واقعا ارواح سرگردانن؟ ارواح اسیر شده...؟
سیریوس بلک، که با وجود این که روح شده ، هنوز حس شوخ طبعی اش را از دست نداده بود و می خواست کمی سر به سر این مرگخوارا بگذارد گفت:
- نه فقط روح سرگردان! روح گرفتار در زنجیر... روح اسیر این دنیا... که میاد جون همه رو بگیره... همه رو تبدیل به خفاش کنه.. همه ی علف های سبز رو خشک کنه... علف های سبز رو....!
بوم!
- چی شد؟!
لارتن که کنجکاو شده بودند تا زودتر از ماجرا سر در آورند با بی صبری گفت:
- هیچی دافنه غش کرد! مرگخواره دیگه! جسی زودتر بگو چی شده! 4 پسته منتظریم!
- پِسته؟!
- نه، پُسته!
جسیکا، ماندانگاس فلچر و آوریل به طور همزمان و با صدای یکنواخت برای هم گروهی هایشان شروع به صحبت کردند:
- ما بعد از این که از دنیای جادوگران رفتیم ،آزاد بودیم که هر جا دوست داشتیم بریم. حتی بعضی وقت ها می تونستیم به دوست هامون هم سر بزنیم. اما یهو به خودمون اومدیم و دیدیم اون ما رو این جا گیر انداخته. توی این قلعه ی سوت کور توی شهر لندن. ما نمی تونیم از اینجا خارج شیم.
- کی این کارو کرده؟
- ما هیچ وقت اسمشو به زبون نمیاریم. اون وقت می فهمه و ما رو کلا از روزگار محو می کنه.
- ولدمورت؟
سیریوس خنده ی تلخی کرد و گفت:
- نه بابا. اون که دیگه خز شده!
- پس کی؟
همه ی این گروه از بچه هایی که برای ماجراجویی این وقت از شب، به لندن آمدن بودند و از این کاخ سر درآورده بودند در سکوت، منتظر پاسخ جسیکا پاتر بودند. درخواب هم نمیدیدن که د چنین موقعیتی قراربگیرند. ترس و هیجان در صورت همه شان موج می زد. بالاخره به جای جسیکا، سارا اوانز به حرف آمد:
- اون... یه مدیره. خیلی لیز و کفیه... در ضمن اسلیترینیه. برای همینه که شما اینجا فقط روح های گرفتار شده از سه گروه دیگه رو میبینین.
بچه ها تنها به هم نگاه انداختند. باورشان نمی شد که..
- باورم نمیشه که این هدفش این بوده که شما از بزرگان ما هستین نتونین برگردین و برای ما افتخار آفرینی کنین. فقط برای این که بهترین ها رو خودشون داشته باشن شما رو اینجا گیر انداختن!
ناگهان صدای عجیبی از سالن غذاخوری قلعه بلند شد.
هووووووووووووووووووووووووو . هوووووووووووووووووووو.
بدن همه ی بچه ها به لرزه افتاد. دافنه دوباره غش کرد. اما جای تعجب داشت که این صدا برای روح های اسیر هم نا آشنا بود. آوریل از برادر حمید پرسید:
- این دیگه چه صداییه؟!
منبع صدا به آن ها نزدیک و نزدیک تر میشد... کسی جرئت نداشت کوچکترین تکانی بخورد... رز، آسپ، لینی، تدی و لارتن همدیگر را محکم بغل کرده و از ترس می لرزیدند.
هووووووووووووووووووووووووو . هوووووووووووووووووووو.
در با صدای بلندی به هم خورد و منبع صدا رو به رویشان قرار گرفت.
- دابی!!
- این قلعه خیلی کثیف، قربان! دابی جاروبرقی جادویی پیدا کرد! از در و دیوار تار عنکبوت ریخت قربان!
بچه ها که هم خوش حال شده بودند و هم عصبانی همدیگر را رها کردند.
تدی رو به ارواح که همگی با چشم های غمگین به زمین خیره شده بودند گفت:
- فکر می کنم بدونم این مدیر لیز و کفی و اسلیترینی کیه. حالا باید چه کار کنیم که شما آزاد بشین؟

-----------------------------------
برای کسایی که اطلاع ندارن: جسیکا پاتر، سیریوس بلک، سارا اوانز، آوریل ، بادر حمید، سرژ تانکیان، ماندانگا فلچر، اریکا زادینگ، ورونیکا ادونکور از اعضای خیلی خیلی قدیمی سایت هستن که شناسه هاشون بسته شده و یا از سایت رفتن.
پست تلفیق طنز و جدی بود. نفر بعد به هر سبکی که دوست داره می تونه ادامه بده.





پاسخ به: گفتگو با ناظران تالارهای اصلی و اسرار
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ پنجشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۲
#77
مجیشن عزیز، سلام.
برای تاپیک اول به نام " اگر جای....بودم." موضوع جالبیه، من هم تا به حال مشابه اش رو ندیدم. پیشنهاد می کنم به غیر از اسم شخصیت، یه موقعیتی هم مطرح کنی، که توی فلان موقعیت چه کاری می کردن؟ مسئولیت و پیگیری تاپیک و این که هر هفته یا دو هفته یک بار هم نام شخصیت رو بدی با خودت!
پس به این تاپیک مجوز داده شد.

تاپیک دوم با نام "نثر رولینگ جذابه یا دنیایی که خلق کرد؟"، به نظرم نظرشون رو بدون هیچ تحلیلی بیان می کنن. مثلا می گن دنیایی که خلق کرد! همین! و خیلی زود تاپیک از رونق می افته.
به نظرم بیشتر شبیه به یه نظرسنجیه.
بنابراین متاسفانه مجوز داده نشد.

موفق باشی.




پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۹:۰۷ چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۲
#78
سلام پرفسور!

دابی همیشه محفلی بوده، محفلی باقی مونده و محفلی خواهد موند و اگه زمان به عقب برگرده باز هم خودش رو در راه نجات اهل پاتر فدا می کنه و خودش رو در برابر اون ظالم مو وزوزی سپر بلا می کنه تا بلایی سر محفلی ها نیاد.
دابی هیچ وقت فراموش نمی کنه که شما تنها کسی بودین که حاضر شدین به دابی حقوق بدین... دابی از انجام هیچ ماموریتی برای محفل دریغ نمی کنه.
با احترام
دابی
جن آزاده


یک قلب پاک بهتر از هر جادوی ناپاکیه!

قلب راه قرارگاه رو برات روشن می کنه..


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۱۹ ۱۲:۴۵:۰۵


پاسخ به: اتاق ضروريات
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۲
#79
سوژه جدید

- مادر اســـت چــــشـــموووو چراغ زندگــــی ،مادر اســــت سرچشمه ی آزادگــــی!
- ناز نفستون!
- رفیق بی کلک مادر!
- دُر و گوهر میریزه از کلامتون ارباب!
یک روز گرم تابستانی، ولدمورت روی تخت قهوه خانه ای در هاگزمید نشسته بود. قلیانی جلویش قرار داشت و هر از گاهی که از آواز خواندن دست می کشید، چند پک به آن می زد.
- اربابت هیچ وقت مادر بالا سرش نبوده بلا. این مسئله خیلی به لرد ولدمورت ضربه زده.
بلاتریکس فنجان چای و قندان را جلوی اربابش گذاشت و گفت:
- بلا فداتون شه سرورم، شما با این وضعیت هم زیرک ترین و قدرتمندترین جادوگر قرن هستین. تازه ما که مادر بالا سرمون بود،چی شدیم؟! رفتیم مرگخوار شدیم! ربطی نداره که!
ولدمورت چشم غره ای به بلا رفت، دستی بر سر کچلش کشید و گفت:
- چندوقته احساس می کنیم اگه پیش مادرمون بزرگ شده بودیم الان خیلی قدرتمندتر بودیم.چند وقت پیش که اون شفادهنده رو شکنجه می دادیم به ما گفت همه ی اینا به خاطر عقده های کودکیه. این مسئله خیلی فکر ما رو مشغول کرده بلا. برای همین اومدیم که بریم به هاگوارتز. تو می تونی بری به خونه ی ریدل. دیگه کاری باهات نداریم. می خوایم بدونی که همیشه باور داشتیم تو از بهترین مرگخوار ها هستی. خوب دیگه. ما میریم. خیلی خوش حال شدی ما رو دیدی!
این را گفت و از جایش بلند شد. بلاتریکس از تغییر رفتار لرد به شدت تعجب کرده و ترسیده بود.
- سرورم می خواین چه کار کنین؟ ما بهتون احتیاج داریم سرورم! ما رو تنها نذارین!
ولدمورت سرش را تکان داد و با صدایی که بی روح تراز همیشه بود گفت:
- در آینده همه چیز معلوم میشه. اربابت تا چند ساعت دیگه صاحب مادر می شه.
بلا: ارباب مطمئنین فقط قلیون زدین؟!

قلعه ی هاگوارتز
ولدمورت به هاگوارتز بازگشته بود. آن جا را مثل خانه اش می دانست. اما همیشه ترجیح می داد واقعا خانه ای داشت. نه پیش پدر خون کثیفش. بلکه نزد مادر و دایی اش. دایی اش که او را به قتل رسانده بود. کاش می شد زمان به عقب برمی گشت...
تابستان بود و در هاگوارتز، هیپوگریف پر نمی زد. مخصوصا در طبقه ای که تابلوی بارناباس بی عقل قرار داشت! به مکان مورد نظرش رسید. اتاق ضروریات. ولدمورت سه بار از جلوی دیوار عبور کرد. با خودش تکرار می کرد:
- من احتیاج به وسیله ای دارم که مادرمو پیشم برگردونه، من احتیاج به وسیله ای دارم که مادرمو پیشم برگردونه، من احتیاج به وسیله ای دارم که مادرمو پیشم برگردونه....
در بزرگ و براقی رو به رویش ظاهر شد! در را باز کرد.هیجان در وجودش موج می زد. صورت بی روحش رنگ پریده تر از همیشه بود و اگه بینی اش پره داشت، حتما از شدت هیجان می لرزید!
در اتاق خالی، تنها یک جسم کف زمین بود. یک زمان برگردان و یک کاغذ پوستی که رویش نوشته شده بود:
- 481800 بار که بچرخونی درست میشه!
با احترام
اتاق ضروریات!
ولدمورت زمان برگردان را برداشت و شروع به چرخاندن کرد.
- یک، دو، سه، چهار، پنج ....
...
- هشتصد و نود و دو، هشتصد و نود و سه...
...
- پنج هزار و یک، پنج هزار و دو...
...
- چهار صد هزار و هشتاد و یک... چهارصد هزار و هشتاد و دو...
...
- چهارصد و هشتاد و یک هزار و هفتصد و نود و نه... و آخریش!

در مقابل خانه ای کوچک و کثیف قرار داشت. از داخل پنجره به داخل خانه نگاه کرد. مردی خمار روی منقل خم شده بود و دودی از آن جا بالا میزد و کمی آن طرف تر زنی که شکمش خیلی جلو آمده بود نشسته بود.
ولدمورت برای اولین بار در عمرش محو تماشای مادرش شد.مروپ گانت.
- صد بار گفتم نکش از این زهرماری ها جلوی من! من به درک، دو روز دیگه می افتم می میرم! به فکر این بچه بی صاحاب باش!
- خواهری انقدر شخت نگیر ژون داداش! هم برای تو خوبه هم برای اون طفل معشوم!
- به حق سالازار انقدر بکشی تا بمیری!
- چه قدر تو داداشتو دوشت داری آخه مروپی! من کشته مرده ی این احشاشات خواهرانتم...بعله...
ولدمورت پشت پنجره خشکش زده بود. زیرلب با خود گفت:
- نباید بذارم مادرم بمیره... باید منو بزرگ کنه...

----------------------------------
شاید یه نمور پیچیده باشه! ولدمورت اگه بتونه کاری کنه که مادرش در پرورشگاه نمیره و مقاومت کنه، می تونه پیش مادر و دایی مورفینش بزرگ شه. اونوقت شاید بتونیم امید داشته باشیم که کودکی، نوجوانی و میانسالی ولدمورت یا همون تام ریدل کاملا متفاوت شه!





پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
#80
خلاصه:
نوزده سال و خرده ای بعد از کشته شدن ولدمورت، جینی گریه کنان، با چمدان، غمبرک زنان و نالان به پناهگاه می رود و به آرتور و مالی می گوید که هری سرش هوو آورده و به او مشکوک است. آن ها خانوادگی به منزل هری می روند تا ته و توی قضیه را درآورند. هری مسئله ی هوو را انکار می کند ولی در همان لحظه چو وارد خانه می شود. چو که خانواده ی ویزلی را می بیند، فرار را به قرار ترجیح داده و ناپدید میشود. خانواده ی ویزلی درحالی که دنبال او می گردند، هری آن ها را در اتاقی زندانی می کند.
در همین حین، کوییرل در خوابگاه مدیران، از طریق منوی مدیریت جریان مربوط به هری، چو و خانواده ی ویزلی را دنبال می کند...
----------------------------------

هری بعد از این که پشت دری را انداخت، فریاد شادمانه ای کشید و دستش را پیروزمندانه بالا برد (البته نه آن طور که نوزده سال و خرده ای پیش ،بعد از بازی کوییدیچ، همراه با گوی زرین پیروزمندانه دستش را بالا برد،.یک طور دیگر!) و سپس به حرکات موزون ناشی از خوش حالی پرداخت! درحالی که دستانش را دایره وار تکان می داد و هد می زد گفت:
- هاها! این است هوش و تدبیر پسر برگزیده!پسر کله زخمی، پسر دلیر و غیور گریفندوری، پسر نجان دهنده ی بشر، پسر خفن...
در همین لحظه کوییرل از توی میکروفون منوی مدیریت به هری تذکر داد:
- بسه دیگه!انقدر اسپم نباش! برو ادامه ی پست!
سپس هری پیش از آن که جینی و والدین خودشان را نجات دهند، با صدای تق بلندی غیب شد.

در راه غیب شدن
هری با این که احساس می کرد در لوله های تنگی فشرده شده و نفسش بالا نمی آید، با خودش فکر کرد:
- من آدم بدی نیستم. جینی رو دوست دارم. ولی خوب چو رو هم دوست دارم.عشق ورزیدن که اشکال نداره. پارسال هم که رفتیم محضر و همه چیز شرعی شد... من اصلا کار بدی نکردم...
همین طور که خودش را دلداری می داد، به چراغ قرمزی درون لوله های تنگ رسید.کمی توقف کرد، درون لوله ی دیگری دو جادوگر با هم برخورد کرده و خود را تکه کرده بودند. ماموری از وزرات هم آمده بود تا کروکی بکشد!
هری نگاهی به ساعتش انداخت و زیرلب غرولند کرد:
- اون موقع ها که وزیر دیگر و اوس کریم(اسکریمجیور !) وزیر بودن از این مشکلات نداشتیم... خودتو غیب می کردی سه سوت بعد ظاهر می شدی! این همه ترافیک . واه واه!

پناهگاه
آرتور، مالی و جینی تلاش می کردند تا از اتاقی که در آن حبس شده بودند بیرون بیایند. مالی لرزونک مدام خودش را به در می کوبید، اما در مقاومت می کرد! سپس رو به آرتور کرد و گفت:
- آرتور، در رو با چوبدستیت باز کن.
آرتور که دیگر موهای قرمزش به سفیدی گراییده بود، پشت گوشش را جلو آورد و گفت:
- بلند تر بگو!
جینی که از کم شدن شنوایی پدرش به ستوه آمده بود و دلیلش را برای استفاده نکردن از سمعک جادویی نمی فهمید فریاد زد:
- در رو با جادو باز کن بابا!
آرتور: دخترم، من هشتاد و خرده ای سالمه، آروم صحبت می کنی نمی شنوم!
- اون در لعنتی رو باز کن!!
- در بستنی؟!
جینی:

بعد از غیب و ظاهر شدن
- آخیش بالاخره رسیدم.
هری به منزل چو رسیده بود. خانه ای نقلی ولی زیبا که نمای آن معماری چینی داشت و فانوس های زیادی از در و دیوار آویزان بود!
- من اومدم عزیزم.
صدای چو از دوردست آمد:
- باز جریمه شدی؟ چند بار بگم طرح ترافیکه، روزهای فرد خودتو غیب و ظاهر نکن!
چو نزدیک تر آمد و درحالی که پوشک جادویی در دستش بود و از سر و صورتش مایع زرد رنگ نامعلومی میچکید( ) گفت:
- خودت عوضش کن. من دیگه نمی تونم! خسته شدم!
(در همین لحظه گوش های کوییرل تیز شد!هری چی را عوض کند؟!)
هری آهی کشید و گفت:
- بدش به من.سلام گلم... از دستشون خلاص شدم. ولی باید واقعیت رو بگیم. دیگه نمی تونم بیشتر از این پنهان کاری کنم... توپولوی بابا!
کوییرل:
چو : هر جور صلاح می دونی عزیزم.امروز فردا قضیه رو بهشون بگو. هری کوچولو! به بابایی سلام کن!
هری کوچولو:
کوییرل:


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۱۴ ۱۶:۵۰:۱۱






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.