هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (پروفسور.فلیت.ویک)



پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۴۱ دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۴
#71
همه مرگخواران به روونا نگاه میکردند. منتظر بودند تا باز هوش ریونی اش را به کار بیندازد. روونا با خشم به آنها نگاه کرد. با خود فکر کرد و به هیچ نتیجه ای نرسید. زیر لب گفت:
-چرا همیشه من باید هوش ریونی داشته باشم؟! مگه تو این گروه ریونی دیگه ای نیست؟
ناگهان چشمش به چهره غمگین زنو افتاد. لبخندی بر لبش نشت با خود گفت:"زنو هم ریونی هستش... فقط باید شکوفا بشه... البته به باهوشی من نیس؛ ولی شاید به درد بخوره."
به زنو اشاره کرد و گفت:
-خب نظرت چیه؟
زنو از وقتی که مرگخوار شده بود از او نظری نخواسته بودند پیش خود فکر کرد"خوب اینا الان از من نظر میخوان، پس باید بهترین فکریو که به نظرم میرسه رو بگم. من باید شکوفا بشم، باید شناخته بشم، باید معروف بشم." پس با خوشحالی گفت:
-خب سورپرایزشون کنیم

ملت مرگخوار با تعجب به زنو نگاه کردند، این را همه آنها میدانستند، مشکلشان این بود که چگونه اربابشان را سورپرایز کنند.
-اینو که خودمون میدونیم

روونا با اسرار گفت:
-زود باش مثل من هوش ریونی که داری به کار بنداز و یه راه حل پیدا کن.همش نباید من بگم که... یه بارم تو بگو.

زنو دوباره به فکر فرو رفت... سورپرایز کردن بزرگترین جادوگر دنیا کار سختی بود. زیر چشمی به روونا نگاه کرد. هیچکدامشان فکری نداشتند. روونا با ناراحتی گفت:
-شما ها هیچ کودوم نظری ندارید؟!
-
-چرا هیشه ما باید نظر بدیم؟! یه بارم شما ها نظر بدین ببینیم مغز دارید یا نه. فکر کنید ببینم.

همه مرگخواران به فکر فرو رفتند. هیچکدامشان به نتیجه ای نرسیدند به جز زنو. زنو با خوشحال گفت:
-چرا ارباب رو ببریم پارک؟! ما میتونیم پارکو بیاریم اینجا!
-

روونا به فکر فرو رفت، فکر خوبی بود. از خود پرسید که چرا به فکر خودش نرسیده بود؟! پس به مرگخواران که با تعجب به آن دو نگاه میکردند گفت:
-فکر خوبیه. میتونیم هکتور رو بفرستیم پیش ارباب و خودمون اینجا پارک درست کنیم.
-اما...
-اما نداره آرسینوس، ما میتونیم با وردهای ساده خونه رو به پارک تبدیل کنیم.حتی میتونیم اون چیز گرده هست، ارباب دوسش داره... اونم بسازیم.

بار دیگر ملت مرگخوار شروع به دست زدن و تعریف کردند، اما با این تفاوت که اینبار به جای روونا، زنو را تشویق میکردند. زنو با خوشحالی به همه نگاهی کردو گفت:
-ممنونم... خیلی ممنون، حالا بیاید شروع کنیم.
-اما از کجا؟!


Only Raven


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ یکشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۴
#72
نیو سوژه


صبح یک روز آفتابی قشنگ، تمامی مرگخواران مشغول انجام دادن کارهای خود بودند، سربه سر همدیگر میگذاشتند، معجون درست میکردند، برای اربابشان خودشیرینی میکردند، دعوا میکردند و... که ناگهان صدای بلندی توجه همه آنها را جلب کرد.
-ارباب رفتن حیاط، گفتن کسی مزاحمشان نشود، همه مرگخواران بیاید کنار در کارتون دارم. اگه کسی نیاد با قمه طرفه. همه بیاد، همین که گفتم.

مرگخواران با اخم به سمت در رفتند، حوصلشان از این همه کار های تکراری سر رفته بود. شاید رودولف فکری داشت.

-چیه رودولف؟!
-زود باش، کار دارم
-همه ساکت.

همه مرگخواران ساکت شدند، امروز رودولف عجیب شده بود.

-میخوام بگم ارباب از این همه یکنواختی خسته شده پس...
-از کجا میدونی؟

ملت مرگخوار شروع به پچ پچ کردند. رودولف سعی کرد به پچ پچ ها توجهی نکند و حرفش را ادامه دهد.
-چون منم خسته شدم. خوب داشتم میگفتم پس...
-خوب تو خسته شدی از کجا میدونی ارباب هم خسته شده؟
-چون من میگم، نپرید وسط حرفام :vay:

همه مرگخواران بار دیگر شروع به پچ پچ کردند تا این که رودولف با عصبانیت گفت:
-هیچ کس حرف نمیزنه تا من حرفام تموم نشده. داشتم میگفتم... پس بهتره یه کاری انجام بدیم تا یکمی از این یک نواختی در بیان.
-خب
-خب کسی ایده ای نداره؟!

روونا هوش ریونی اش را به کار انداخت و به سرعت گفت:
-بهتره بریم بیرون

ملت به هوش روونا دست زدند و با خوشحال به سمت اتاق هایشان رفتد. تا این که روونا با تعجب گفت:
-کجا میرید؟
-میریم لباسامونو عوض کنیم دیگه.
-من گفتم بریم بیرون ولی نگفتم که کجا.

مرگخواران به فکر فرو رفتد با خود گفتند" بیرون بیرونه دیگه!" روونا زیر لب گفت"کاش اینا هم کمی هوش ریونی داشتن"
مرگخواران دور هم جمع شدند و مشغول مشورت کردن شدند.
-بریم مشنگ کشی.
-بریم نمایشگاه معجون
-
-نه بهتره اربابو ببریم پارک. البته سوپرایزشون کنیم.
-
-سوپرایزش کنیم. نمیدونید یعنی چی؟!

روونا با دیدن قیافه مرگخواران جواب خود را گرفت. با افسوس به تک تک مرگخواران نگاه کرد. سپس مشغول توضیح دادن معنی سوپراز شد. تمامی مرگخواران با تعجب به روونا نگاه میکردند. گاهی سرشان را به معنی فهمیدن تکان میدادند ولی در واقع چیز خاصی از حرف های روونا نفهمیدند. روونا ادامه داد:
-خب سوپرایز یعنی این، فهمیدین دیگه نه؟
-خب چجوری باید اربابو سوپراز کنیم؟!


ویرایش شده توسط پروفسور فلیت ویک در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۲۴ ۲۱:۳۶:۰۰

Only Raven


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۴
#73
همه دانش آموزان جمع شده بودند و به غذا خوردن لرد و مرگخوارانش نگاه میکردند.
ترس وجود همه آنها را فرا گرفته بود، با ترس به هم نگاه کردند؛ باید کاری میکردند؛ گرسنه بودند، خوابشان میامد. کم کم کنار هم حلقه زدند.
-من گشنمه!
-من خوابم میاد!
-من مامانمو میخوام!
-من میترسم!
-من دستشویی دارم!!
-

دانش اموزان بار دیگه با حسرت به میز و غذا خوردن لرد نگاه کردند. که ناگهان صدایی از پشت سرشون آمد؛ همه با ترس نگاه کردند.
-هوووووی توله ها....... جمع کنید این لوس بازیا رو یه ساعته اینجارو به گند زدید؛ بگیرید این بالش اینم پتو، برا هر دو نفر یه بالش و برای هر 4 نفر یه پتو. بخوابید که اگه فردا دیر بیدار شدید میکشمتون.
-ببخشید خانم!
-چی میگی توله؟!
-دستشویی کجاست؟
-کروشـ یعنی چیز برو طبقه بالا، سمت راست، اونجا یه راهرو هستش،برو سمت چپ، بعدش راست، بعدش بازم چپ، بعدش برو بالا، بعد مستقیم، بعدش بپیچ به راست اونجا یه دره برو تو، بعدش برو سمت راست، بعد دوتا در هستش سمت راستی نه برو سمت چپی بعدش برو سمت راست، دستشویی اونجاست. فهمیدی؟
- :worry:

آنها مشغول فکر کردن به حرف های بلا بودند که بالاخره دستشویی کجاست ناگهان رودولف با قمه هاش اومد و فریاد زنان گفت:
-شما هنوز بیدارید؟ بگیرید بخوابید که فردا با اربا...نه یعنی با پروفسوراتون کلاس داید وگرنه با قمه...
رودولف با دیدن چهره عصبانی روونا حرفش را ادامه نداد. روونا با مهربانی ساختگی به دانش آموزان نگاه کرد و گفت:
-خوب بچه ها بگیرید بخوابید فردا زود بیدار شید، کلاساتون از فردا شروع میشه.

همه دانش آموزان جاهایشان را پهن کردند.
-من من من دستشویی دارم!

نصف شب

-برو اونور.
-این بالش منه.
-نه مال منه.
-من سردمه. منم پتو میخوام.
-من دستشویی دارم
-من میترسم! مامانمو میخوام!

روز بعد، ساعت 6 صبح

-بیدار شید. زود باشین، بیدارشید الان کلاساتون دیر میشه.
-من خوابم میاد. کل شبو نخوابیدم.
-منم نخوابیدم.
-من بالش نداشتم.
-من دستشویی دارم!


Only Raven


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۴
#74
1- هرگونه سابقه عضويت قبلي در هر يک از گروه هاي مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهيد!

ارباب! منو سابقه؟! ندارم ارباب

2- به نظر شما مهم ترين تفاوت ميان دو شخصيت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چيست؟

تفاوت؟! اینا که سرتاپاشون تفاوته! اصلا کجاشون شبیه به همن؟! ارباب به این خوبی که همش درباره قدرت حرف میزنن ولی دامبل با اون ریشاش چی؟! همش نمیدونم عشقو از این چیزا!

-مهم ترين هدف جاه طلبانه تان براي عضويت در گروه مرگخواران چيست؟

علاقه شدید به ارباب و خدمت زیر سایه ارباب.

4-به دلخواه خود يکي از محفلي ها را انتخاب کرده و لقبي مناسب برايش انتخاب کنيد.

ارباب منو لقب؟! من به کسی لقب ندادم. همه به من میگن کوتوله .

5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهي قادر به سير کردن شکم ويزلي هاست؟

سیر کردن؟! مگه اینا سیرم میشن؟! اونم با بودجه ای که الان محفل داره؟! امکان نداره سیر شن! ولی میشه هر هفته یکیشونو فروخت و با پولش برا دوتاشون غذا داد.

6-بهترين راه نابود کردن يک محفلي چيست؟

خیلی راحته که! آوادا بهشون زد.

7-در صورت عضويت چه رفتاري با نجيني خواهيد داشت؟

من به مار ها علاقه دارم. باهاشون بازی میکنم. براشون بستنی میخرم.

8-چه اتفاقي براي موها و بيني لرد سياه افتاده است؟

آخه مو به چه دردی میخوره؟! فقط باعث میشه عرق کنن. ایشون برای این که گرما اذیتشون نکنه و بهتر کاراشونو انجام بدن موهاشونو کوتاه کردن.
بینی چیه آخه؟! زمین میخوری اون میشکنه! کتکت(یه نوع دعوای مشنگی)میخوری اون میشکنه. اگه هم کج باشه باعث میشه ادم زشت دیده بشه! ارباب دماغشونو برای زیبایی از بین بردن.

9-يک يا چند مورد از موارد استفاده بهينه از ريش دامبلدور را نام برده، در صورت تمايل شرح دهيد.

ریش دامبل ؟! هیچ استفاده ای! اصلا خود دامبلدور به چه دردی میخوره؟
حالا که باید جواب بدم، میشه اونارو بافت و به عنوان کلاه گیس فروخت!

هنوز کمی زوده فلیت...صبر داشته باشین. چند پست دیگه باید ازتون بخونم. بعد اگه خواستین درخواست بدین لزومی نداره فرم رو پر کنین.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط پروفسور فلیت ویک در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۲۳ ۱۳:۳۶:۵۹
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۲۴ ۲۲:۰۳:۴۸

Only Raven


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۱:۴۸ شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۴
#75
با کمال میل قبوله.
کی گقته فاتحم خوندس؟ دخترت یتیم شد!!


Only Raven


پاسخ به: نقد رول های دهکده هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۹۴
#76
خب من برا اولین بار اینجا میخوام درخواست بدم.
میشه اگه زحمتتون نشه اینو بنقدین؟


Only Raven


پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۸ جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۹۴
#77
-سلام عمو رودولف. خوبی؟

رودولف زیر چشمی به لارا نگاه میکرد. بالاخره عمری را پیش بلاتریکس گذرانده بود. میدانست اگر حرفی بزند آن را عملی میکند.
-سلام.
-عمو منم، نشناختین؟ لارا هستم.

رودولف چون به علت پیری حرف های بلا را فراموش کرد و به لارا نگاه کرد. لارا واقعا زیباد بود. همانگونه که رودولف به لارا نگاه میکرد؛ لارا هم به موها و سبیل سفید او نگاه میکرد. رودولف خیلی پیر شده بود.
-خوبی لارا جان؟
-ممنون عمو، بفرمایید.

لارا یکی از گل ها را به رودولف داد. رودولف با دستی لرزان گل را گرفت. به ان نگاهی کرد و لبخندی بر لبش نشست. رودولف باور نمیکرد که لارا با بلاتریکس نسبتی داشته باشد.

-عمو جون میبینم که بالاخره قمه هاتونو کنار گزاشتین.
-نه عمو من با قمه به دنیا اومدمو باهاش از دنیا میرم.

رودولف لبخندی زد و به قمه ها ی روی میز و حتی تخت اشاره کرد. پتو را کنار زد و چند قمه که معلوم بود حتی شب هم آنجا بودند را نشان داد. لارا با حیرت به قمه های بیشمار رودولف نگاه میکرد که ناگهان با صدای خروپف به عمه بلایش نگاه کرد.

-پیر شده. بعضی وقتا که داره باهام حرف میزنه یهو میخوابه. چه کنیم دخترم پیریه دیگه. برو از تو یخچال یه چیزی بیار بخوریم.

لارا با لبخند به رودولف نگاه کرد. رودولف خیلی مهربان شده بود. به سمت یخچال رفت و در آن را باز کرد.
-خب حالا چی بیارم بخورید؟
-یه چیزایی هست اینجا بهش میگن کمفو از اونا بیار.
-عمو کمفو نه، کمپوت درسته.

لارا با لبخند کمپوت را باز کرد و به رودولف رفت. باید میرفت، افراد زیادی بودند که هنوز ندیده بود پس با مهربانی گل هایش را برداشت و گفت:
-عمو جون من باید برم. ولی زود میام، خداحافظ.

لارا با لبخند دست تکان داد. رودولف از این که لارا میرفت ناراحت شد ولی چیزی نگفت فقط سر تکان داد و دوباره مشغول خوردن شد.لارا برای بار اخر به عمه خود نگاهی کردو از در بیرون رفت. بلافاصله پس از این که لارا در را بست صدای جیغ و داد از اتاق به گوش رسید.
-یچیزی بخوری؟ ها؟ چیه هی به این دختر لبخند تحویل میدی؟ بزار نشون بدم...

لارا با لبخند رفت تا بقیه را هم ببیند.


Only Raven


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۴
#78
کجا:
پیش مشنگا


Only Raven


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۴
#79
با کی:
با دامبلدور


Only Raven


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۱۱ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۴
#80
سلامی دوباره من اومدم. میشه اینو هم برا من نقد کنید؟


Only Raven






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.