هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ یکشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۳
#81
ملت شریف جادوگران!
با افتخار به استحضار میرساند..


ریتا اسکیتر دستگیر شد.!


به گزارش خبرنگار جدید پیام امروز ایرما پینس،ساعاتی قبل،وزیر محترم جادو جناب آقای بلک در اقدامی داهیانه و هوشمندانه،خبرنگار معلوم الحال ریتا اسکیتر را با خفت و خواری بسیار روانه مجمع الجزایر بالاک نمودند.

ما به عنوان نماینده قشر فرهنگی و کتابدار جامعه،این عمل وزیر سحر و جادو را میستاییم و از مرلین برای ایشان علو درجات الهی را میخواهیم.
باشد که با انجام چنین اقداماتی ریشه افراد معلوم الحال از جای کنده شود.


اما ریتا اسکیتر کیست؟

به شهادت افراد عادل و آگاه،ریتا اسکیتر از اعضای ارزشی و خطر ناک برای سلامت
روانی،جسمی و اجتماعی جامعه جادوگران بود.که با اخبار اکثرا کذب خود زمینه پیدایش اختلافات بسیاری در جامعه جادوگری شده بود.

همچنین به شهادت آقای رودلف لسترنج،این خبرنگار فتنه،قصد راه اندازی جریان بی ناموسی نویسی و اغفال کاربران را داشت،که با اقدامات دشمن شکن آقای بلک،نیت شوم وی عملی نشد.



ویرایش شده توسط ایرما پینس در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۱۷ ۲۱:۳۱:۳۴
ویرایش شده توسط ایرما پینس در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۱۷ ۲۱:۳۵:۲۰

Underfed Vulture


قبل از صحبت کردن فکر کنید.
قبل از فکر کردن مطالعه کنید.





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ سه شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۳
#82
سلام.
خوبین؟
نجینی خوبه؟
هورکراکساتون خوبن؟

لطف کنید اینو نقد کنید.


Underfed Vulture


قبل از صحبت کردن فکر کنید.
قبل از فکر کردن مطالعه کنید.





پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ سه شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۳
#83
دخترک سه ساله،جیغ زنان میدوید و چمن های باغ را زیر پاهای کوچکش لگد میکرد.
هکتور-صبر کن،نرو اونوری.مورگانا....بچه فرار نکن.

مورگانای کوچک با دیدن عصبانیت هکتور،با سرعت بیشتری شروع به دویدن به سمت ساختمان سفید و باشکوه ریدل ها کرد.

خانه ریدل

ملت مرگخوار خسته از خانه تکانی روی مبل ها و کف زمین ولو شده بودند.و مشغول آه و ناله و شکایت بودند.

-آخ مردم از خستگی!
-از بس کار کردم،بال هام کج شدن!
_به دلیل خستگی،50 امتیاز از گریفندور کم میشه!
-از صبح تا حالا دارم موهای بلاتریکسو از روی زمین جمع میکنم!
-از بس کار کردم،دیگه بخار نمیکنم!
-من دیگه نمیتونم رنگ عوض کنم!
-هنوز کلی کار مونده،میخوام خودمو بکشم!
-من به ساحره هایی که میخوان خودکشی کنن علاقه خاص دارم!

در میان صدای آه و ناله مرگخواران،در ورودی خانه ریدل باز شد و
دخترکی کوچک در حالی که در ردای بزرگی دست و پا میزد،گریه کنان وارد شد.

-این دیگه کیه؟
-جاسوس محفله؟
-دختر همسایه بغلیه؟
_نذری آورده؟
-ارباب خودشونو این شکلی کردن؟
-فامیل آرسینوسه؟

دختر گریان،بدون توجه به مرگخوران،از راه پله بالا رفت.
و مرگخواران همچنان مشغول حدس زدن بودن.

-از اقوام لینیه؟
-خواهر هکتوره؟
-مامور برقه؟

کودک از پله ها بالا رفت و از راهروی عریضی گذشت.و نهایتا در مقابل در بزرگ و زیبایی روی زمین نشست و با کشیدن جیغی،دوباره شروع به گریه کرد.

در خلوت لرد

لرد در حالی که روی تختش لم داده بود،و پایش را روی پایش انداخته بود،مشغول تخمه شکستن بود.
البته تخمه شکستن قطعا از ابهت لرد کم میکرد.اما هیچ کس مزاحم خلوت لرد نمیشد.
همه ی مرگخواران میدانستند که در مواقع خاصی نباید مزاحم لرد شوند.
در حالی که پوست تخمه را روی سر نجینی تف میکرد،با خود فکر کرد" ارباب بودن هم گاهی وقتا خوبه!!! "

سکوت خلوت لرد با صدای جیغی از بین رفت.
لرد سریعا با چوبدستی پاکت حاوی تخمه را نابود کرد.و به سمت در اتاق رفت.

-اگه دستم به اونی کی جیغ زد برسه...
در اتاق را باز کرد و با دختری گریان رو به رو شد.





ویرایش شده توسط ایرما پینس در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۱۲ ۲۳:۳۰:۰۱

Underfed Vulture


قبل از صحبت کردن فکر کنید.
قبل از فکر کردن مطالعه کنید.





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۱:۴۵ پنجشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۳
#84
سلام.

ممکنه این پست نقد شه؟


Underfed Vulture


قبل از صحبت کردن فکر کنید.
قبل از فکر کردن مطالعه کنید.





پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۱:۴۳ پنجشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۳
#85
-ارباب راستش،از سازمان ملل جادوگری اومده،گویا محفل به وضعیت حقوق جن های خونگی در خونه ریدل اعتراض کرده.سازمان هم لاکرتیا رو به عنوان بازرس فرستاده اینجا.

-چی؟!؟بازرس اونم توی خونه ما؟چطور جرات کردند؟

بعد سریع از روی تخت بلند شد و به سمت لاکرتیا رفت.هیچ بازرسی حق نداشت در کارهای او دخالت کند.
هکتور در حالی که ردای اربابش را گرفته بود،تلاش میکرد که او را منصرف کند.

-ارباب،خواهش میکنم صبرکنید.....ارباب،اگه بلایی سر این بازرس بیاد میدونیدچی میشه؟

لرد-بله میدونیم،اما مایلیم خودت بگی.در ضمن ردای مارو ول کن.

-ارباب،اگه این بازرس کوچکترین آسیبی توی خونه ی ما ببینه کل ملل جادوگری میریزن اینجا.اونوقت هممون میریم آزکابان ارباب.

-هکتور،تو مرگخوار بسیار با هوش و توانایی هستی،و ما در توانایی هات شک نداریم.

-ارباب شما از من تعریف کردید؟

-بله هکتور.و در ادامه میخواستیم بگیم که شما میتونی جوری که کسی به ما مشکوک نشه شر لاکریتارو از سر ما کم کنی.

-چی؟ارباب من؟

_بله هکتور،هم اکنون هم میخواهیم بخوابیم.صبح که بیدار شدیم مایل نیستیم که هیچ جنی اینجا ببینیم و البته هیچ بازرسی.


ویرایش شده توسط ایرما پینس در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۷ ۲۰:۳۵:۳۳
ویرایش شده توسط ایرما پینس در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۷ ۲۰:۳۶:۴۲
ویرایش شده توسط ایرما پینس در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۷ ۲۰:۳۷:۳۷
ویرایش شده توسط ایرما پینس در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۷ ۲۰:۳۸:۱۲

Underfed Vulture


قبل از صحبت کردن فکر کنید.
قبل از فکر کردن مطالعه کنید.





پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱:۲۵ سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۳
#86
در صبح یک روز تعطیل،مدرسه هاگوارتز ساکت تر و خلوت تر از هر روز دیگری است.بسیاری از دانش آموزان ترجیح میدهند در روز های تعطیل،بدون دغدغه درس و تکالیف،کمی بیشتر بخوابند.
و دانش آموزانی هم که خواب نبودند،برای گردش به کنار دریاچه یا جنگل ممنوعه میرفتند.

بدیهی است در چنین روزی کتابخانه هاگواتز کاملا خالی از دانش آموز باشد.
اما کتابدار قانونمدار و بدخلق مدرسه هیچ گاه توجهی به تعداد دانش آموزان نداشت.از نظر او بیشتر دانش آموزان،افراد سبک سری بودند که به هیچ عنوان از کتاب های کتابخانه به خوبی مراقبت نمیکردند.پس هر چه دانش آموز کمتر،سکوت و نظم و آسایش بیشتر.

در یکی از چنین روزهایی،مادام پینس در حالی که ردای بلند مشکی اش را پوشیده و کلاه مورد علاقه اش را بر سر داشت،پشت میز بزرگش که درست در کنار در ورودی کتابخانه قرار داشت، نشسته بود و در سکوت مشغول مطالعه کتاب تاریخچه اختراعات جادویی بود.

اما ایرما نتوانست به مدت طولانی از سکوت کتابخانه استفاده کند.چون سکوت با صدای بال و پرواز زدن جغدی شکسته شد.

جغد سیاه رنگ چرخی زد و فرود به سمت ایرما را آغاز کرد.و در آخر روی میز ایرما نشست،برپشت سیاه رنگ جغد نشانی به چشم میخورد که ایرما آن را به خوبی میشناخت،نشان زندان جادوگران،آزکابان.

فلش بک


ایرما،منو بیار بیرون.من دارم این جا میپوسم.

ایرما از پشت میله ها نگاهی به فلورانسو انداخت.نوجوانی که به جرم مصرف
چیز(!) در بازداشت به سر میبرد.
-:از دست من کاری بر نمیاد،بیا برات میوه تازه گرفتم.سعی کن تا زودتر ترک کنی.اینطوری آزاد میشی.این کتابو هم بگیر،زندان مکان مناسبیه برای.....

:کتابت بخوره تو سر این دیوانه سازا،یه فکری کن منو آزاد کنی.

:گفتم که از دست من هیچ کاری برنمیاد.

:چرا برمیاد،سند بذار منو آزاد کن.

:میشه دقیقا بگی سند کجا؟

:سند تالار.....

آرسینوس که تا آن لحظه از دور شاهد ماجرا بود،نزدیک شد.

آرسینوس:مادام،وقت ملاقات تموم شده.لطفا هرچه زودتر این جارو ترک کنید.

ایرما سری تکان داد و روبه فلورانسو کرد:خداحافظ،بازم برای ملاقات میام.

-:نه نرو،صبر کن....سند تالار.....

شب

آن شب خواب به چشم های ایرما راه نیافت.همین که چشمانش را بر هم میگذاشت،تصویر فلورانسو در ذهنش مجسم میشد،که از پشت میله،از او میخواست که راهی برای آزادیش پیدا کند.
سرانجام از تختخواب بیرون آمد.همه ی ساحرگان تالار اسلیترین در خواب عمیقی فرو رفته بودند،و صدای خرخر عده از آن ها به گوش میرسید.

به آرامی چوبدستی اش را برداشت و با نوک پا آرام آرام ازخوابگاه خارج شد.
سالن عمومی کاملا خالی بود،چه فرصت خوبی!

از کنار صندلی های مجلل و مبل های راحت گذشت.به دنبال نقطه ای خاص میگشت.در وسط سالن متوقف شد.
با تکانی به چوبدستی اش فرشی که روی زمین پهن بود،جمع شد و به کناری نهاده شد.
سپس کاشی های کف را به دقت شمرد.یک نقطه خاص،و یک کاشی خاص.
به آرامی چوبدستی اش را روی همان کاشی کشید.

چند لحظه همه چیز آرام بود،اما بالاخره کاشی ها شروع به کنار رفتن کردند
و پله کانی مخفی ظاهر شد،که به کتاب خانه مخفی تالار راه داشت.
مطمئن بود که چیزی که میخواهد آنجاست.در میان انبوه کاغذ ها و کوهی از کتاب ها پنهان،اما آنجاست.

وقت زیادی نداشت و حجم کار زیاد بود.

بالاخره آن را یافت،در گوشه کز کرده،پیدا شد.با لبخندی حاکی از پیروزی آن را در پارچه ابریشمی سبزی پیچید.
از پله بالا آمد با یک تکان دیگر چوبدستی همه چیز را به حالت اول بر گرداند.

شاید اگر همان لحظه حرکت میکرد،فلورانسو میتوانست صبحانه اش را در هاگوارتز بخورد.
پس بیدرنگ به راه افتاد. و تالار خواب زده را پشت سر گذاشت.

پایان فلش بک.

دستش را پیش برد و نامه را از پای جغد باز کرد.با خواندن متن نامه لبخند کمرنگی بر صورت مادام پینس ظاهر شد.
نقل قول:


خانم ایرما لیدیا پینس.

احتراما به استحضار میرساند،که متهم فلورانسو با قید وثیقه آزاد و از زندان خارج شدند.




فلورانسو آزاد شده بود.هرچند نتوانسته بود صبحانه را در هاگوارتز بخورد.
اما احتمالا برای خوردن نهار میرسید.

محوطه قلعه هاگوارتز


فلورانسو که پس از مدتی زندانی شدن،طعم شیرین آزادی را چشیده بود.خوش خرامان بر روی چمن های تازه روییده میدوید.

اما اگر میدانست چه سرنوشتی در انتظار اوست،شاید لبخند بر لبش میخشکید.
ایرما،کسی نبود که بی جهت برای آزادی کسی تلاش کند.



ویرایش شده توسط ایرما پینس در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۵ ۱:۳۱:۱۵

Underfed Vulture


قبل از صحبت کردن فکر کنید.
قبل از فکر کردن مطالعه کنید.





پاسخ به: کجای کتاب واقعا اشکتون در اومد؟
پیام زده شده در: ۶:۴۴ یکشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۳
#87
بنده به عنوان کتابدار مدرسه هاگوارتز،صراحتا اعلام میکنم.که هرگز در هنگام مطالعه هری پاتر
اشکم در نیومد،مگر یک مورد.

اون یک مورد هم داشتم پیاز خرد میکردم،اشکم در اومد.


بله.
.
.
.
.
.
.
خودتی!!!


Underfed Vulture


قبل از صحبت کردن فکر کنید.
قبل از فکر کردن مطالعه کنید.





پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ شنبه ۲ اسفند ۱۳۹۳
#88
معرفی شخصیت.


نام:ایرما لیدیا پینس.

لقب:مادام پینس،خانم کتابدار

چوبدستی:35سانتی متر،چوب صنوبر،ریسه قلب اژدهای سبز ولزی

جارو:علاقه ای به پرواز ندارد.

حیوان خانگی:ندارد.

وضعیت خون:اصیل زاده( پدر:ویلیام جرج پینس. مادر: آلیس سالی بلک)

گروه:اسلیترین








اون قبلیو،بردارید اینو بذارید به جاش.
بعدا کاملترش میکنم.

انجام شد.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۲ ۲۲:۱۸:۳۵

Underfed Vulture


قبل از صحبت کردن فکر کنید.
قبل از فکر کردن مطالعه کنید.





پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۱ سه شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۳
#89
سلام بر وزیر مملکت.
خیلی سریع میرم سراغ سوالا.

1.خیلی کنجکاوم بدونم وزیر ما چقدر اهل مطالعست؟روزی چند جلد کتاب میخونه؟( زمان تحصیل در هاگوارتز که یادمه اصلا بلد نبودید کتابخونه کجاست! )


2.زمان تحصیل در هاگوارتز رو به خاطر دارید؟علت اون همه شیطنت رو چی میدونید؟الان متنبه شدید؟از کرده خودتون پشیمونید؟


3.همکاریتون با پرفسور اسنیپ چطوره؟ روغن مو اذیتتون نمیکنه؟


4.حقیقت داره که قراره وزارت خونه در سال نو به کتابدارا یک خونه در هاگزمید و یک جاروی آذرخش2015 هدیه بده؟


5.یادتونه سال پنجم سر جلسه امتحان سمج بهتون تقلب رسوندم؟؟؟
الان نمیخواید از من تشکر کنید؟( برای تشکر فقط کافیه مبلغ 800گالیون به حسابم بریزید )


6. و در پایان کلاهم خوشگله؟


Underfed Vulture


قبل از صحبت کردن فکر کنید.
قبل از فکر کردن مطالعه کنید.





پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۸:۵۳ پنجشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۳
#90
بلاتریکس:روونا،چطورجرات کردی فکری رو که ارباب عظیم میدونند،توی ذهن کوچکت جا بدی؟

در همین حین ایرما که سرش تو کتابه میگه: من یه چیزیو نمیفهمم.

سیورس:دقیقا چیو نمیفهمی؟

-:نمیفهمم روونا که عضو گروه خودش یعنی ریون کلاوه، توی تالار ما چیکارمیکنه؟؟؟؟


سیورس:هوووم،برای خودمم سواله اصلا خودت بگو، روونا توی تالارما چیکار داری؟

با این حرف سیورس چشمان همه ملت اسلی( که به حول و قوه مرلین از جمعیت زیادی برخوردارن. )به روونا دوخته میشه.

روونا:امـــــــــــم چیزه......راستش من....خب چطوربگم؟...

بلاتریکس که از پست قبلی هنوز عصبانیه سریع چوبدستیشو میکشه و یه طلسم به سمت روونا میفرسته.

بر اثر این طلسم رونا شروع به لرزیدن میکنه کم کم صورتش تغییر پیدا میکنه و تبدیل میشه به..
.
.
.
.
به رودلف.





Underfed Vulture


قبل از صحبت کردن فکر کنید.
قبل از فکر کردن مطالعه کنید.









هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.