هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: ستاد انتخاباتی لادیسلاو زاموژسلی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ سه شنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۱
#81
بسمه تعالی


سوژه جدید:


درودان بر جمله ملت جادوانه (جاودانه نمی باشد).

در ابتدای سخن چونان که وعده داده بود و چنان گفته بودیم، زین پس نظام لیبرال دموکرات جادویی منسوخ گشته و ساختار دیکتاتوری زاموژیسمی را ساختار حاکم قرار می دهیم و به طبع قدرت، ثروت، شوکت و سایر متعلقات کلهم اجمعین در اختیار جنابمان بوده و قانون نیز خود خویشتن مان می باشیم و گر آمدیم در خانه‌تان و گفتیم بر یک پای ایستاده دو دست را فراز گیرید باید چون شود و در غیر آن صورت... به در غیر آن صورتش میاندیشیدیم لیک فی المجلس حواله‌تان می دهیم بر دنگی که دینگ خطاب می گردد و با عزمی راسخ و همتی بلند آه را از نهادتان برخیزانیده و فغان بر کامتان می نشانیم - همین ها را در دوره کاندیدی گفته بودیم و یحتمل ملت جادو مازوخیسم داشته که به ما رای دادند و ما نیز زین طریف بدیشان خدمت می نماییم - و هرگونه مخالفت، سرکوب و فعالیت در خلاف منافع، میل، هوس و لهو و لعب جناب وزیر که خودمان باشیم را به شدّت سرکوب می گردانیم. علی ای حال... در خیابانان و کوچگان ریخته، شادی و نشاط ز حضور میمونمون بر این مسند نمایید.
در جهت ابراز شادی و نشاط می توانید بدین سرای که پیش از این ستاد جنابمان بوده مراجعت نموده و به ای نحو هیجانات خویش بروز دهید. نهیدن تصویر فوق در امضای مشارکین در جشن بیانگر تمایل ایشان با همکاری با جناب معززمان می باشد. دنگِ دینگ‌آ! مطربین را آورده و برای مردمکان بنوازید.

دیکتاتوراَ و وزیرا،
لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی.



آقای زاموژسلی پس از اتمام پخش زنده تلوزیونی‌اش از جا بلند شده و به سمت بالکن رفت تا جشن جمعیت را تماشا کند، اما هیچ خبری از جمعیت نبود. فقط یک پاکبان جوان فشفشه حاضر بود که به دنبال تکه پلاستیکی که به هوا بلند شده می دوید.

- درود جوانک‌آ! کنون حرکات موزون نمای.

مرد جوان ایستاده و به بالای سرش جایی که وزیر جدید ایستاده بود نگاه کرد.
- هان؟
- فرمودیم به شکرانه وزارتمان حرکات موزون انجام دهی.

جهت باد عوض شده و پلاستیک با سرعت برگشته و کل صورت پاکبان را پوشاند.

- بگذار بر وی یاری رسانیم، بندریوس لرزونا!

اشعه سرخ رنگی از انتهای چوبدستی آقای زاموژسلی بیرون آمده و پیش از آن که جوان بتواند پلاستیک را از روی صورت خویش کنار بزند، او را وادار به انجام حرکاتی کرده بود که بعید می‌دانست هیچگاه آن ها را در ملاء عام انجام دهد.

- نیک است، لیک کم است. دنگی که دینگ خطابت می نماییم، بیشترش نمای!

حشره که حالا عینک دودی به چشم زده بود، شصت دستش را به نشانه تایید بالا آورد. سپس دستش را روی گوشش فشرده و چیزی گفت...


چند دقیقه بعد:

- شب به گلستان تنهااااااااااااا!

دامبلدور که با خرسندی با اردک پلاستیکی و کف های حمام بازی می کرد، با باز شدن ناگهانی در و ورود دو جادوگر با چوبدستی‌های بالا آمده، هول کرده و جیغ زده بود.

- پاشو پیرمرد باید با ما بیای.

دامبلدو که انسان سربه راه و مهربانی بود تا زیر بینی در آب فرو رفته و گفت:
- باباجان حرفی نیست... فقط من لختم. اجازه بدین یه چیز...
- قربان می‌گه لخته... بله... می گن اینجوری فان‌تره.
-هان؟!

دامبلدور شانس آورد که ریش داشت و قبل از بیرون کشیده شدن از وان پر کف و گرم و دل انگیزش توانست به قدر کفاف خودش را با آن بپوشاند.

- حالا کجا داریم می ریم؟

مامور برگشته و از پس عینک های دودیش نگاه بی‌احساسی به دامبلدور انداخت.
- می ریم جشن. از تیم آلفا خبری نشد.

مامور دیگری گفت:
- خبر دادن که رسیدن به جلوی خونه ریدل.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۶:۳۰ سه شنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۱
#82
بسمه تعالی




مکشّف می‌شویم:


شب پرده سیاهش را بر پهنه آسمان گسترانده و در غیاب ماه، تاریکی را بر همه چیز حاکم کرده بود تا فرصتی مناسب برای هرکس که قصد داشت "یواشکی" کاری را انجام دهد به ارمغان آورد. فرصتی که در همان لحظه هم توسط مردی که با سرعت ولی محتاطانه در کنار دیوار قلعه حرکت می کرد غنیمت شمرده شده بود.
و همینطور توسط شخص دیگری که در تعقیب مرد بود.

پلاکس بلک با خودش می‌اندیشید که اگر بتواند پرده از راز رقیبش در راه وزارت بردارد و او را نزد جامعه جادویی بی‌آبرو کند نیمی از راه وزیر شدن را طی می کند، حتی اگر پای عمل شرم آوری در میان نبود نیز می توانست با یک توجیه ساختگی و ناپسند از ثروتی که آن مرد عجیب و غریب در مدّت کوتاهی به دست آورده بود وجهه احتماعی او را نابود کند و با چنین تصوری نخودی خندید ولی یک لحظه بعد از ترس لو رفتن با دو دست جلوی دهانش را گرفت، اما چنان لذتی وجودش را در برگرفته بود که نمی‌توانست جلوی خنده‌اش را بگیرد، پس با دهان بسته به خنده‌اش ادامه داد و به دنبال هدفش رفت.

سرانجام پس از عبور از چندین بوته در هم گوریده - که چند لانه داکسی هم درونشان بود - و گذر از جلوی پنجره‌ای که بد عنق از آن به بیرون تف می کرد، مرد در مقابل مجسمه قورباغه بزرگی که از دل دیوار قلعه بیرون زده بود، متوقف شدند. مرد در جلوی مجسمه ایستاد و پلاکس در سایه دیوار، او را تحت نظر گرفت. مرد چوبدستیش را بیرون کشیده و دو بار بر سر قورباغه زد.

- گشاده شو ای مکروه!

دهان قورباغه چنان با سرعت و ناگهانی باز شد که پلاکس را از جا پراند. حالا در مقابل آقای زاموژسلی یک دریچه بزرگ قرار داشت که سه مرد قوی هیکل می توانستند در کنار هم از آن عبور کنند. آقای زاموژسلی سرش را به اطراف چرخاند تا مطمئن شود کسی او را نمی بیند و پلاکس هم خودش را به دیوار چسباند تا متوجه‌ش نشوند و زمانی که سرانجام سرک کشید تا ببیند اوضاع از چه قرار است، مرد وارد دریچه شده بود و دهان قورباغه آهسته آهسته بسته می شد. به سرعت کفش هایش را در آورد تا بتواند با سرعت و بی صدا حرکت کند و هر لنگه آن ها را در یک دست گرفت و به سمت دریچه دوید و در دلش تکرار می کرد که «تو رو خدا بسته نشو! تو رو خدا بسته نشو!» قلبش به شدّت در سینه می کوبید و درست چند لحظه قبل از بسته شدن دهان قورباغه موفق شد خودش را به درون آن پرت کند. کمی روی زمین غل خورد و درست یک لحظه قبل از آن که آقای زاموژسلی برگردد و او را ببیند، خودش را پشت بشکه بزرگی قایم کرد.
تا جایی که توانست مچاله شد و آرزو کرد صدای تپیدن قلبش او را لو ندهد. نفس عمیقی کشید و از جا بلند شد.

راهرو چندان طولانی نبود و همان لحظه هم لادیسلاو به انتهای آن رسیده بود؛ سالنی نسبتا بزرگ که صدای ضعیف جریان آب از آن به گوش می رسید و با نور چند مشعل روشن شده بود. از آن نقطه پلاکس می توانست ردیف‌ بشکه‌های روی هم چیده شده و پاتیل‌هایی که به آرامی پرواز می کردند تا بشکه های را نیز ببیند. ابروهایش را در هم کشید و سپس چیزی به خاطرش آمد؛ بشکه‌ای که درست چند لحظه پیش پشت آن پناه گرفته بود. چوبدستی اش را بیرون آورد و زیرلب گفت «مافلیاتو» و سپس با چوبدستی‌اش به بشکه ضربه ای زد.

- ریداکتو.

درب بشکه در هم شکست و تعداد زیادی برتی باتز با طعم همه چیز را مشاهده کرد. با خودش اندیشید «خب پس... می خواد مردم رو مسموم کنه!» و بعد به ذهنش رسید که «نکنه می خواد چیزخورشون کنه تا هرچی می گه رو انجام بدن؟!» به آرامی دستش را جلو برد و یکی را برداشت و مقدار کمی از آن را گاز زد و بلافاصله مزّه ترش و ناخوشایندی دهانش را پر کرد. آن را به گوشه‌ای انداخت و با دل به هم خوردگی عق زد. سپس جلوتر رفت تا پرده از راز آن فضای مرموز بردارد.

در آستانه سالن ایستاد و به کل فضا نگاه کرد. آقای زاموژسلی در مقابل چندین آبشار که مایع بدرنگی را به درون یک حوضچه بزرگ می ریختند ایستاده بود و چوبدستیش را با حرکات موجی شکلی تکان می داد و دانه‌های برتی باتز از درون آن ها بیرون می آمدند و پاتیل هایی که در هوا بودند را پر می کردند و پاتیل ها نیز وقتی پر می شدند به درون بشکه ها می ریختند.

صبح روز بعد وقتی پلاکس در سرسرای اصلی یک گوشه میز اسلیترین نشسته و با انزجار به گوشه‌ای خیره شده و حاضر به خوردن هیچ چیز نشده بود، کسی از دلیل رفتارهایش خبر نداشت. کسی نمی دانست پلاکس در آن لحظه تا چه اندازه از زبانش و دانه‌های برتی باتز با طعم "همه‌چیز" متنفر و منزجر است. فقط خودش می دانست. دیگر چیزی که می دانست این بود که دانه‌هایی با طعم روغن سوخته و صابون گلنار و اَن دماغ از کجا می آیند و البته اینکه فاضلاب مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز دقیقا در کجا قرار داشت...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ستاد انتخاباتی لادیسلاو زاموژسلی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۵ شنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۱
#83
درود ای برگزار کننده کلاس برای نی‌ها.
کنون خویشتن پژمرده بود، دنگی که دینگ خطابش می نماییم پاسخ جنابتان را می دهند.


نقل قول:
نقل قول:
ایونت اوّلی که براش برنامه خواهیم داشت، استخدام عمومیه. از دل این رویداد احتمالا دو نفر، نهایتا سه نفر انتخاب می شن برای موزه، آزکابان و همینطور ریاست ساواج. البته همین سه نفر هم قبل از مستقر شدن در محل فعالیتشون به همراه سایر داوطلبین در یک حرکت ماموریت طور که شبیه به ماموریت های دو گروه اصلیه شرکت می کنن. که فکر کنم واضحه سوژه‌ش چیه و قراره چه چیزی رقم بخوره.


از دل این رویداد احتمالا دو نفر یا نهایتا سه نفر انتخاب میشن.
با اینکه نگفتین اون رویداد به چه صورته اما از اونجایی که گفتین سوژه اش واضحه پس قراره یک چیز نه چندان خاص و تیپیکال داشته باشیم و نباید انتظار چیز تابو شکن یا پیشرو رو داشته باشیم که یه کم ناامید کننده است؛ چون احتمالا شاخ های ایفا که راحت برنده میشن ولی حوصله ی وظایف بیشتری رو ندارن، اصلا شرکت نکنن. اما خب میشه باهاش کنار اومد.

مسئله اونجاست که اگر قراره رئیس ها و مدیران و معاونینی رو از این طریق استخدام کنید. یعنی الان شما هیچ ایده ای ندارین که چه کسانی قراره برنده بشن و شاید ممکنه کسایی برنده بشن نتونن با نحوه ی وزارت شما کنار بیان. (چون از نحوه ی وزارت کردن چیزی نگفتین و فقط از برنامه هاتون گفتین، هر چند که بقیه کاندید ها همین برنامه هاشونم نگفتن) پس بهتره در قدم اول معاون مورد اعتمادی رو برای خودتون دست و پا کنید. که واقعا امیدوارم که فکرشو کرده باشین. چون وزارت کردن حتی اگه ساواج و ازکابان و بقیه رو برون سپاری کنید باز هم کار یک نفر نیست.

از بحث دور نشیم... گفتین در یک رویداد اون هارو انتخاب میکنین... گیریم که در رویداد خوب عمل کردن. بعدا چطور به کارشون رسیدگی میکنین؟ ایا جرئت این رو دارین که هر ماه یا هر دو ماه ازشون گزارش بخواین و در صورت عمل نکردن به وظایفشون بر کنارشون کنید؟

البته این برکنار کردن در گرو اینه که اصلا کاری بهشون محول شده باشه وگرنه اگه دستوری از سمت شما بهشون نرسه، پس با چرت زدن در طول سال، خطایی ازشون سر نزده.

این برنامه ها زیر نظر شما انجام میشه؟ یا وظیفه ی اون تاپیک ها کاملا برون سپاری میشه و اختیارات تام به معاونین تون میدین؟


اون حرکت ماموریت طور به این شکل که یک تاپیک با سوژه مرتبط مشخص می شه، اون سوژه برای مدّت یک هفته باز می مونه و بعد بسته می‌شه. در همین حین هم سابقه فعالیت افراد بررسی می شه و متناسب با اون، شخصی که مناسب‌تر تشخیص داده بشه، برای اون مسند انتخاب می شه.

راجع به اینکه وزارت کار یک نفر نیست... راستش مخالفم. در اصل وزارت فقط نظارت یک انجمنه و فقط به واسطه همین انتخابات و البته اختیار تعیین ناظرین آزکابان و موزه کمی مهم تر می شه. در خصوص نحوه وزارت کردن دقیقا به چه شکل هست... مطمئن نیستم چه جوابی باید بدم.

گزارش که نه، ولی نظارت طبیعیه و اگر بدون خبر قبلی وظیفه محوله رو انجام ندن مسلما برکنار می شن.

نقل قول:
از همه مهم تر مبحثی به اسم ازکابان ( دادگاه ازکابان) قراره چطور اداره بشه؟ ایا روش خاصی برای زندانی کردن یا رهایی مجرمان دارین؟ ایا قول میدین که دادگاه ازکابان راه بیوفته و اعضا همونطور که از کتاب ها یادمون مونده از ازکابان متنفر بشن و محلی برای درد و شکنجه تبدیل بشه؟ ( یا میخواین جلوی در ازکابان چند تا بادکنک رنگی نصب کنید و روی پلاکارد بنویسین: مسابقات فرار از ازکابان) ؟
آیا میتونین به عنوان کمکی برای مدیران ایفای نقش، ازکابان رو به محلی برای جریمه ی افراد بی ادب و قانون شکن که در سطح ایفا فعالیت میکنن، تبدیل کنید؟
رک و راست بگم اینکه طرف رو بندازیم توی ازکابان و با دو تا پست بیاد بیرون که اونم شاید نیاد بیرون. چون دسترسی به تالار خصوصی و چت باکس و هر جایی رو داره. تازه با کلاس هم هست براش که آرم ازکابان میخوره رو پیشونیش. این روش ها خاری تو چشم پتانسیل اصلی ازکابان و دادگاه است.


خب اینی که الان داری می گی عملا خارج از وظایف وزیره و برعهده مدیرانه. آزکابان صرفا یک عنصر ایفایی و در همین راستا هم قراره مورد استفاده قرار بگیره.

نقل قول:
نقل قول:
برای مدّتی - که طی رایزنی های آتی احتمالا مشخص بشه - این قاعده رو می ذاریم که آواتارها (تصاویر پروفایل) باید به این صورت باشن که غیر از صورت کاراکتر باید بقیه‌ش مشکی باشه یا چیزی نزدیک به این و همینطور همه باید سبیل داشته باشند و در غیراینصورت کسی که توی اون بازه زمانی پست بزنه، دسترسی‌ش به دسترسی آزکابان تقلیل پیدا می کنه و تا زمانی که آواتارشون رو سر به راه نکنن دسترسیشون تغییری نخواهد کرد. :)


اگه وزارت خونه به کار خودش با جدیت ادامه بده نیاز نیست با اینکار ها بخواد حضور خودش رو یاداوری کنه. البته به عنوان یک کار ایفایی و باحال میپذیریم اما اگه بخواد دلیلی بشه که بعدا بر علیه ات کودتا بشه و وزارت خونه و زیرمجموعه هاش برن هوا و نیست و نابود بشن، کور خوندی. مثل عقاب بالای سرت هستیم تا به مردم خدمت کنی بعد آخرش خودمون زحمت...


نگفتیم که وظایف اصلی رو انجام نمی دیم، این بخش از فعالیت ها مسلما برای ایجاد تنوع و اتفاقات جدید در سطح سایته، یک برنامه‌ی صرفا مفرح.

نقل قول:
ببین میدونم دارم با لحت تندی صحبت میکنم. بخشی اش به خاطر اینکه دارم تند مینویسم و احتمالا فقط یک دور روخونی کنم برای قَلَت های املایی و بعد بفرستم و زیاد رو اینکه چی گفتم فکر نکنم. پس خواهش میکنم دوستانه بخون و اگه جایی ناراحت شدی به بزرگی خودت منو ببخش.


واقعا تند نبود.

نقل قول:
خب... بریم سر مسائل ایفای نقشی...
میخوام بدونم دوست داری فقط وزارت رو گلگون کنی یا کلا ایفای نقش رو؟ نظرت در مورد تقویم جادویی چیه؟ تقویمی که به صورت time line باشه و معلوم باشه که رویداد های اینده قراره در چه تاریخی روی بدهند. درسته که نمیشه روز دقیق تعیین کرد. اما مثلا میتونین توی تقویم اضافه کنید که در نیمه ی اول بهمن فلان رویداد رو داریم. نیمه دوم آذر فلان مسابقه و حتی مدیران ایفا و بقیه ناظر ها هم رویداد های خودشون رو روی تقویم اضافه کنن. ایا حاضری پیش قدم بشی برای درست کردن تقویم جادویی جامع و کاربردی؟


حقیقت اینه که همین الان همچین چیزی وجود داره و دست کم پیش خودم موجوده. ولی از اون جایی که اولا عوامل مختلفی می تونه روی این تاریخ ها اثر بذاره که هم مربوط به داخل و هم خارج از سایت می شن و... ترجیح می دم که علنی‌ش نکنم، ولی تقویم جادویی با طرحی که در دوره های قبلی شکل گرفت و مثلا روز مرگخواران یا محفل داشت هنوز هم پا برجاست و احتمالا بیشتر روش کار بشه. ولی صادقانه جزء برنامه‌های اصلیم نیست.

نقل قول:
به آخر صحبت هام رسیدم جورامونت.
پس تقریبا شد دو تا رویداد و ساواج و ازکابان و یک سری سوسکی موسکی که گفتی درسته؟ به نظرت موفق میشی؟ سخت ترین موانع در سر راهت رو چی میبینی؟ و اینکه دوست داری روابطی با رئیسان سایر گروه ها، گروهک ها و جبهه ها و تالار ها داشته باشی برای بهینه سازی حداکثر ایفای نقش در سالی که احتمالا خودت وزارتش رو به عهده میگیری؟


از آخر به اوّل بگم، آقای زاموژسلی هیچگونه اطمینانی ندارن که وزارت رو به دست خواهند گرفت. تلاششون رو می کنن و خب سخت ترین مانع پیشرو هم... نمی شه گفت مانع، ولی خلوت بودن و انرژی کمی که توی سایت هست برخلاف دوران گذشته باعث دلسردی می شه.


نقل قول:
ممنون از وقتی که دادی. لطفا در مورد هر کدوم از صحبت هام که خواستی نظر بده، پاسخ بده، انتقاد کن و پیشنهاد بده. احتمالا دیگه وقت نشه تا بیشتر با هم مباحثه کنیم پس تا جایی که میشه کامل پاسخ بده. باز هم ممنون و خدانگهدار.



ممنون که وقت گذاشتی، نظر دادی و برنامه ها رو با دقّت مطالعه کردی. آقای زاموژسلی هم از حضور شما در ستاد...
دنگِ دینگ‌آ! تشکر منمای ملت جادو پرروی گشته، دم به دم در اینجای می ریزند.

خیر پیش.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بيلبورد وزارت خانه
پیام زده شده در: ۲۱:۳۵ شنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۱
#84


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷ شنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۱
#85
بسمه تعالی








مورد آزار و اذیت قرار می گیریم:

- آخ... آخ... آخ... روی ما راه مرو دنگ.

حشره کوچک در دورترین گوشه تختی که آقای زاموژسلی با لباس های رسمی رویش دراز کشیده بود، هر چهارزانوی خود را در آغوش کشیده و با لبخندی که از خوابی شیرین به جا مانده بود، بیدار شد. نگاهی به اطراف انداخت تا ببیند کسی او را صدا کرده است و یا خیر؟ هنوز هوشیاریش را کامل نیافته و وهم و واقعیت برایش قابل تفکیک نبودند.

- بگفتیم رویمان راه مرو.

دنگ از جایش بلند شده و روی پاهای در هم گوریده‌اش نشست. چشمانش را مالید و به سطحی که روی آن نشسته بود نگاه کرد؛ ملحفه سفید بود. کمی سرش را خاراند و بعد دستش را بر آن فشرد. با خستگی رو به آقای زاموژسلی کرده و گفت:
- ویزی وو؟
- کنون رویمان راه رفتی و همچنان نیز می روی.

چشمان حشره از تعجب گرد شد. یک بار دیگر به مردی که زیر پتو دراز کشیده و به سقف خیره شده بود نگاه کرد و به جایی که خودش بود.
-وو؟
- روی اعصابمان راه می روی.

شانه های حشره پایین افتاد و این بار با صدایی که خستگی و ملالت در آن موج می زد گفت:
- ویزی واز؟ ووزو واز وزی.
- خواب بودن نیز یک کار است، علاوه بر آن جنابتان در حین آن وجود نیز داشتید.
- وزوو...
-بلی وجود داشتنتان نیز سبب له شدگی اعصابمان می گردد.

دنگ همان جا بود ولی احساس کرد به کیلومترها دورتر پرتاب می شود. جایی دورتر از این کره خاکی، در خلائی محض و بی کران و به دور از هر موجود زنده‌ای. سرمای ناخوشایندی مفاصل متعددش را در برگرفته و چیزی راه گلویش را بست. در سکوت خودش را جمع کرد و سعی کرد آرام آرام از تخت پایین آمده و در گوشه‌ای تاریک شب را به صبح برساند. اما دست و دلش لرزان تر از آن بود که بتواند از پس این کار بربیایید. لغزید و پایین تخت روی پشتش افتاد. دست و پاهایش رو به سقف بودند. بنا بر عادت و غریضه در چنین شرایطی دیوانه وار آن ها را تکان می داد تا به روی شکمش برگردد ولی...
دل و دماغ این کار را نداشت
بار دیگر چشمانش را بست و سرش را به زمینی که رویش افتاده بود تکیه داد، با خودش اندیشید که چقدر خوب بود اگر در خواب مورچه ها او را به لانه‌شان برده و می خوردند و او در قالب ده ها مورچه زندگی جدیدی را تجربه می کرد که در آن دیگر دنگ نبود؟ زندگانی که در آن هیچ آقای لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی‌ای نبود که با وجود داشتنش روی اعصابش برود. زندگانی که در آن همیشه یک جای گرم و نرم و راحت برای خوابیدن وجود داشت و غذایی که آن را با دوستانش شریک شود. خودش بود! جهانی که در آن دوستانی داشت! نه... به یکی هم قانع بود. جهانی که در آن فقط یک دوست داشت... با این فکر هر چهار چشم حشره داغ شد. بیرون لغزیدن اشک از چشمانش را احساس کرد.

ناگهان چیزی به دور دنگ حلقه شد و او را بالا کشید و لحظه‌ای بعد حشره در فضایی کوچک و تیره بود و سطح زیرپایش شبیه به مزرعه‌ای از گندم های بلند مشکی بود.
- دینگِ دنگ‌آ، بیرون از کلاهمان وجود مداشته باش. باشد؟

حشره که نه می توانست جلوی اشک‌های از پیش جاری شده را بگیرد و نه لبخندش را، سری به تایید تکان داد.
دنگ حشره سیه چرده، خنگ و زشتِ آقای زاموژسلی بود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ستاد انتخاباتی لادیسلاو زاموژسلی
پیام زده شده در: ۱۲:۰۵ جمعه ۲۴ تیر ۱۴۰۱
#86
درودان بر جنابانتان بادآ!


نقل قول:

تری بوت نوشته:
نقل قول:
برای مدّتی - که طی رایزنی های آتی احتمالا مشخص بشه - این قاعده رو می ذاریم که آواتارها (تصاویر پروفایل) باید به این صورت باشن که غیر از صورت کاراکتر باید بقیه‌ش مشکی باشه یا چیزی نزدیک به این و همینطور همه باید سبیل داشته باشند و در غیراینصورت کسی که توی اون بازه زمانی پست بزنه، دسترسی‌ش به دسترسی آزکابان تقلیل پیدا می کنه و تا زمانی که آواتارشون رو سر به راه نکنن دسترسیشون تغییری نخواهد کرد. :)


جناب زاموژسلی.
الان من برام یه سوال پیش اومد.
الان با توجه به این گفته‌تون من دقیقا اون موقع چیکار باید بکنم آخه؟
من اگه بخوام اطراف شخصیت تو آواتارمو سیاه کنم که کلا سیاه میشه!
میشه عرض کنین که من باید چیکار کنم دقیقا؟!


این گونه می گردید تری فور فایو سیکس سون ایت ناین بوت‌آ:
تصویر کوچک شده


و امضایتان نیز به غایت زیبای، وزین و مدهوشگرانه می باشد. درودان فراوان بر جنابتان.

نقل قول:

سوزان بونز نوشته:
جناب زاموژسلی

بنده پس از خواندن سخنان شما چندین سوال برام به وجود آمد که حال خدمتتان عرض خواهم کرد
نقل قول:
برای مدّتی - که طی رایزنی های آتی احتمالا مشخص بشه - این قاعده رو می ذاریم که آواتارها (تصاویر پروفایل) باید به این صورت باشن که غیر از صورت کاراکتر باید بقیه‌ش مشکی باشه یا چیزی نزدیک به این و همینطور همه باید سبیل داشته باشند و در غیراینصورت کسی که توی اون بازه زمانی پست بزنه، دسترسی‌ش به دسترسی آزکابان تقلیل پیدا می کنه و تا زمانی که آواتارشون رو سر به راه نکنن دسترسیشون تغییری نخواهد کرد. :)


فکر نمیکنید ادعای شما درباره حجاب اجباری باعث تبدیل محیط سایت به محیطی خسته کننده و یکنواخت میشه؟


فکر نمیکنید مردم امروز بیش از هر چیز به آزادی نیاز دارن؟

آیا قرار است این حجاب و رنج اجباری باز از سوی شما به جادوگران تحمیل شود؟؟؟

آیا دولت شما در این تفکر است که همین اندک آزادی و زیبایی سایت را نیز از بین برد؟

تمامی جادوگران حاضر در سایت آواتار جنابعالی را مشاهده کرده اند و حتی اندک سبیلی هم در صورت آواتار مشاهده نشده!!
و حتی بیشتر از گردی صورتش هم معلوم است!
آیا از نظر شما اول نباید دولت خود را اصلاح کند تا مردم هم از قوانین اجباری پیروی کنند؟؟؟


سوزان پونز میخ مته سرنگ نیزه بونزآ، علی الترتیب به پرسشانتان پاسخ می گوییم.
خیر
خیر
بلی
بلی
خودخویشتنمان همواره استثنا بوده و ورای قواعد و قوانین و این دست اشیاء می باشیم.
در خصوص پرسش آخر نیز پاسخمان خیر است.

امضای جناب شما نیز بر خلاف جناب چکمه، سبک، جلف و بسیار بد می باشد.


آه ما کتی سویفت پری تیلور بل را مدیده و کنون دیدیم!
نقل قول:

کتی بل نوشته:
نقل قول:

خیر، خود خویشتنمان مال رایگان مداریم که در نای و مری مترجمان وارد نماییم.


آقای زاموژسلی!
طبق گفته ی شما، وزارتتون هیچ مترجمی رو نمیپذیره.
پس چطور موقع سخنرانی ها یا حکم نوشتناتون ملت جادوگر بفهمن چی میگین؟


مگر نیازی می باشد که متوجه گردند؟ وقتی که اجرایش نماییم خودشان ملتفت می گردند.

پاسخگویان و ادیتگران،
لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی.


ویرایش شده توسط لاديسلاو زاموژسلی در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۲۴ ۱۲:۱۴:۱۱

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ستاد انتخاباتی لادیسلاو زاموژسلی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ پنجشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۱
#87
بسمه تعالی




سخنرانی تصویری جناب آقای پروفسور لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی



نور پروژکتور بر پرده‌ی عظیم سفید که ساختمان ستاد انتخاباتی آقای زاموژسلی را می پوشاند تابیده و تصویر نماینده محبوب همگان را بر روی آن نمایان می‌کند که پشت تریبونی ساده و چوبی ایستاده است و دنگ از روی لبه‌ی کلاهش با شوق و ذوق بالا و پایین پریده و با دو دستش نماد پیروزی را نشان می دهد.

بلی، مختصرا و مفصلا به تشریح برنامات خویش در آینده ای نه چندان دور پرداخته و بی جهت وقت گران قدر خویش را باطل نمی داریم. پس از پیروزی قریب الوقع جنابمان آزمونی استخدامی برگزار نموده، مالی ز ملت جادو گرفته و بعد مستخدمشان نموده و سپس به سایر بلاد ایشان را صادر می نماییم تا در عنفوان امر، خزانه را مملوء داشته. زندگانی خویش رونق بخشیم.


حشره روی کلاه آقای زاموژسلی برآشفته و بلافاصله کاغذ و قلمی از جیبش درآورده و رویش چیزی نوشته و آن را رو به دوربین ها گرفت:

ایونت اوّلی که براش برنامه خواهیم داشت، استخدام عمومیه. از دل این رویداد احتمالا دو نفر، نهایتا سه نفر انتخاب می شن برای موزه، آزکابان و همینطور ریاست ساواج. البته همین سه نفر هم قبل از مستقر شدن در محل فعالیتشون به همراه سایر داوطلبین در یک حرکت ماموریت طور که شبیه به ماموریت های دو گروه اصلیه شرکت می کنن. که فکر کنم واضحه سوژه‌ش چیه و قراره چه چیزی رقم بخوره.


آقای زاموژسلی که گویا متوجه اتفاقاتی که روی کلاهش در جریان بودند نشده بود، به سخنرانی‌اش ادامه داد.

در وهله ثانی من باب مبارزه با فسق، فجور، عصیان و بی بندوباری جاری و ساری درون جامعه مجدّو، اقدام به اتخاذ قوانین مربوط به پوشش های اجباری نموده و با خاطیان آن با شدّت و حدّت برخورد خواهیم نمود.


دنگ کاغذ جدیدی را رو کرده بود.

برای مدّتی - که طی رایزنی های آتی احتمالا مشخص بشه - این قاعده رو می ذاریم که آواتارها (تصاویر پروفایل) باید به این صورت باشن که غیر از صورت کاراکتر باید بقیه‌ش مشکی باشه یا چیزی نزدیک به این و همینطور همه باید سبیل داشته باشند و در غیراینصورت کسی که توی اون بازه زمانی پست بزنه، دسترسی‌ش به دسترسی آزکابان تقلیل پیدا می کنه و تا زمانی که آواتارشون رو سر به راه نکنن دسترسیشون تغییری نخواهد کرد. :)


می فرمودند:

شخصی را بر سمت ریاست ساواج نهیده و وی را مشغول می داریم تا هر کس را که با وی حال منمودیم مورد ظن قرارداده و با دوسیه‌ای درخور راهی آزکابانش نماید. پس از آن ایشان را در محبوسگاه به جان یکدیگر انداخته، افلامش را بر عالمیان مخابره کرده و ثروت بیشتر می اندوزیم.

خلاصه‌ش اینه که قراره توی آزکابان مسابقات دوئل داشته باشیم. شاید بتل رویال و یا شاید دو به دو و حذفی گون.


یک تخت میخ دار مهیای و چند قلچماق حاضر نموده. ملت جادویی را یک بر یک بر آن تخت نهیده، معجون راستی در گلویشان چپانیده، زیر و بم زندگانیشان برون می کشیم.

تاپیک خورندگان معجون راستی به تصدی شخص وزیر و با بازگشت به ریشه‌ها و جنبه ایفای نقشیش احیاء می شه و خب طبیعتا با تم شکنجه گاه خواهد بود... یک جورایی رول های تعاملی دونفره به صورت پرسش و پاسخ و دیالوگ محور.

و فی النهایه نیز در قالب یدی پشت پرده، کودتایی علیه خویش تشکیل داده، با خزانه مملوء از مال و منال ملت به سرزمینی دور گریخته، دوران خوشی سپری می نماییم... پایان

و حسن ختام ماجرا هم مثل آغاز وزارت هستش و با یک سوژه ماموریت گون کار دیکتاتور زاموژسلی رایخ به پایان می رسه. البته اضافه می کنم که برنامه های کوچولو و سوسکی دیگه‌ای هم هستن که باشن برای زمانی دیگر.

حشره که کاغذ آخر را بالاگرفته و با لبخندی از سر آسودگی روی دو پای عقبش نشسته بود، با تلنگر آقای لادیسلاو زاموژسلی به کلاهش از روی آن به جایی خارج از کادر پرت شد. خود جناب کاندیدا نیز از پشت تریبون به کناری رفت. پرده بزرگ دوباره به همان رنگ سفید در آمد و اکنون تنها یک تصویر در میانه آن به چشم می خورد:



تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ستاد انتخاباتی لادیسلاو زاموژسلی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ پنجشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۱
#88
درودان مجدد


نقل قول:

لینی وارنر نوشته:
ای داد! ای بیداد! ای فغان! ای آه!

ای مردم! ای جانوران! ای اجسام! ای هرچه که تو هستی هست! شما شاهد باشین که لادیسلاو پاسخ منو خورد! اسم منو خورد! کاندیدای گرسنه، نمی‌خوایم نمی‌خوایم.

شما قرار بود نامی بر من نهین!

چی شد پس؟

من از فردا چطور تو روی زن و بچـ... چیزه همکارانم و مردم نگاه کنم؟

.
.
.

اوا! خواسته‌ی شما دقیقا همین نبود که آه و فغان مردمو در بیارین؟ یعنی الان موفق شدین؟

حقا که صداقت شما ستودنی است!
شما وعده دادین و حتی وزیر نشده به آن عمل کردین.



همین را می خواستیم، لینی پیکسیموس باگل وارنر آبادی اصل گل‌دره‌ایان.
بلی، ما وزیر صادق، پاکدست و بر وعده جامعه عمل پوشانی هستیم.


نقل قول:

یوآن آبرکرومبی نوشته:
لپخکجپعز!

چه برنامه‌های تفریحی و سرگرم‌کننده‌ای مد نظر داری که Exclusive باشن و قبلاً اجرا نشده باشن؟ آیا تاپیکایی مث "یه چیزی بنداز توی یقه‌ی لباس نفر قبلیت" مث میکروب تکثیر پیدا می‌کنن؟

به نظرت با سانسورهای خیلی شدیدی که بهشون اشاره کردی، آیا رده‌بندی کلّی سایت تغییر حالت نمیده به PEGI +3؟ به نظرت همین PG TV خوب نیس؟

آیا فیرپلی کاربری Apply میشه روی گروهای مختلف واسه بالانس کردن تعداد اعضاشون؟ یا اصلاً راهکارهای دیگه‌ای داری واسه رقابتی‌تر کردن جو سایت؟


یا آ!
یکم: حضور خودخویشتنمان به شدّت Exclusive می باشد و نیازی بر اعمال زایده نمی باشد.

دوّم: ما رده بندی Mature و یا Only 18+ را مرجح می دانیم.

سوم: ما وزیر می شویم، این اعمال نیاز به تعالی زوپسانه دارد که قصد داریم با برنامه‌ای بلند مدّت و پس از سرنگون نمودن سایرین مدیران به ای نحو بر آن تسلط یافته، وانگاه هاگوارتز را سرنگون بنموده، مکتب زاموژسلیانیان را بنیان خواهیم نهاد.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ستاد انتخاباتی لادیسلاو زاموژسلی
پیام زده شده در: ۱۳:۴۶ پنجشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۱
#89
درودان بسیار بر هجوم آورندگان بدین سرای.

نقل قول:

لینی وارنر نوشته:
جناب آقای لاد زام!

خواهشمندم بفرمایین شما اگه وزیر سحر و جادو بشین، نام اینجانب رو چطور همچون خودتون کش خواهید داد؟

نقل قول:
دنگ یا دینگ و یا حتی همانطور که اغلب اوقات خطابش می کنیم؛ جیرجیرکِ منحوسِ جاستین بیبیر صفت! متنفر می باشیم و آرزویمان له شدگی جنابش نه در زیر کفش یا پا که زیر دفتر نقاشی اینجانب است!

عده‌ای درست خوندن رو بلد نیستن و تنها چیزی که در جمله‌ی شما می‌بینن آرزوی له‌شدگی دنگی که دینگ می‌نامین هست. ولی من معتقدم باید دست از ظاهرنگری برداشت و عمیق نگریست. موافق نیستین؟

پس از خودتون می‌پرسم... آیا این جمله‌ی شما به این معنا نیست که حشرات در اولین قدم لایق ثبت در دفاتر نقاشی هستن و رفته رفته باید قدم‌های بزرگ‌تری بردارن و لایق ثبت بعنوان رئسا و مدیران بخش‌های مختلف وزارت سحر و جادو بشن؟


این جمله کهنمان را از کجای به در آوردید؟
باری به هر سوی... قصدمان این است که اجتماع را زیر انواع و اقسام اشیاء ملهوه نماییم؛ دفتر ترسیم، هیپوگریف، چرخ اقتصاد و توسعه و قص علی هذا. در این خصوص میان اقشار متفاوت جامعه جادویی فرقی نخواهیم نهید.
تمامی ریاسات و مدیریات را برای خودمان برخواهیم داشت و بر دیگران فخر فروخته و به شکلی متمولانه زیست خواهیم نمود.


نقل قول:

کتی بل نوشته:

نقل قول:
سرکار آقای لادیسلاووزوی سخت گوی سخت نویسه ی مترجم نیاز!


آیا شایعه ای که میگه وقتی وزیر شدید کل پول خزانه برای استخدام کردن مترجم به باد میره، درسته؟


خیر، خود خویشتنمان مال رایگان مداریم که در نای و مری مترجمان وارد نماییم.


به زودی قسمت دوّم تبیین برنامه های اینجانب در همین سرای به صورت زنده پخش خواهد شد، از جامعه جادویی و هواداران جان کف خویشتنمان تقاضای می داریم به هوش و گوش باشند.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ستاد انتخاباتی لادیسلاو زاموژسلی
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷ سه شنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۱
#90
بسمه تعالی



ستاد انتخاباتی آقای لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی



فشفشه و موشک هایی که به هوا بلند شده آسمان شهر لندن را روشن می کند، چند متر پایین تر هیاهویی برقرار است و جمعیت زیادی متشکل از مرد و زن، متحد الشکل در سرهمی های خاکستری در برابر ساختمان هفت طبقه موقری جمع شده اند. مردانی جوان با جدیت سعی در تنظیم بلندگوها دارند و هر از چندگاهی صدای زنگ گوشخراشی به گوش رسیده و جمعیت را وادار به چهره در هم کشیدن می کند. بچه هایی که روی دست پدران و مادرانشان هستند، با تشویق والدینشان پرچم های سرمه‌ای کوچکی را به شدت تکان می دهند. اشتیاق غریبی بر جمعیت حاکم است، آنان قرار است نخستین انسان هایی باشند که منظره‌ای دل انگیز از آینده را ببینند و همینطور مردی را که قرار است آن را ترسیم کند. مردی که اکنون در تراس طبقه چهارم حاضر شده است.

غریو جمعیت به هوا می رود. مرد کلاه بلندی به سر و کت و شلوار نیلی رنگی به تن دارد. در دستانش تعداد زیادی کاغذ دارد، بدون اینکه چیزی بگوید با تکان دادن جزوه‌ی درون دستش جمعیت را به سکوت دعوت کرده و بعد چند صفحه اول را گذرا بررسی می کند.
- آه...
- آه!

جمعیت یک صدا آه کشیده بودند.
مرد بی هیچ سخنی کاغذها را ریز ریز کرده و به هوا ریخت.
- گیلیلیش، گیلیلیلاش.

با فرود آمدن آهسته تکه‌های کاغذ دوباره شور و شوقی به جان جمعیت افتاد و آن جلو جمعیت روی هم افتادند تا دست کم بتوانند یک تکه خیلی کوچک از آن کاغذ ها را به دست بیاورند.

- آه...
-آه!

آقای زاموژسلی نگاهی به جمعیت انداخته و این بار با جدیت کلامش را آغاز کرد.
-این آه، خودمان بود، خودمان کشیدیمش، هر گاه آه جمعی کشیدیم آن گاه شمایان نیز با ما بکشید، باشد؟

جمعیت همگی با هم سری به تایید تکان دادند.

- نیک است. کنون برنامگان خویش که ز بهرتان مهیا بنموده‌ایم را تبیین می نماییم تا بدانید که فردای وزارتمان چون می نماییم. نخست! وزارتخانه سحر و جادوی را سرنگون خوانده و خویش را پیشوای جامعه‌ی جادویی می نماییم. آه.

آقای زاموژسلی دستش را رو به جلو و مایل به پایین گرفته و آه کشیده بود. جمعیت نیز چنین کرده و یکصدا فریاد برآوردند:
- آه ای لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیپاژ عاموسیغلی!

جمعیت هماهنگ نبوده و آخرش را خراب کرده بودند.

- ما تمایل داریم این موضوع را بشکافیم! این بدان معناست که هر چه ما می گوییم بشود، می شود و هر آنکس چونان ننماید در سرای ندامتش نهیم تا نادم شود.

آقای زاموژسلی به قفسی که از ورودی محوطه مشرف بر ساختمان ستاد ایشان آویزان بود اشاره کرد که رویش تابلویی نصب شده و رویش نوشته شده بود «سرای ندامت». به جهت زاویه اشاره آقای زاموژسلی چند نفر سهواَ آه کشیده و ضربه ‌ای نیز به نفر جلویی هایشان وارد کردند و اگر دنگی که دینگ خطاب می شد - همان حشره سیه چرده بد صورتِ بدسیرتِ همراه با جناب بزرگوار زاموژسلی - ناگهان در میکروفون سخن آغاز نمی‌کرد، یحتمل دعوا می شد.
- و خب البته دلیل اصلی این تغییر و تبدیل شدن آقای زاموژسلی به پیشوا به جای وزیر اینه که مقدمات برای برنامه های بعدی این دوره وزارت آماده بشه و سوژه‌هایی که قراره مطرح بشن پتانسیلشون هدر نره و یا به جهت مغایرت با عنوان و اختیاراتی که از وزیر سحر و جادو اختیار داریم خارج از ظرف منطقِ جادویی قرار نگیرن. این رویداد قرار نیست خیلی پیچیده باشه و نهایتا طی یک پست در وزارتخانه سر و ته‌ش هم بیاد و همونطور که قبل‌تر هم گفتم فقط جنبه زمینه سازی واسه برنامه‌های بعدی رو داره. قیق!

دنگ قبل از اینکه متوجه چیزی شود، در مشت آقای زاموژسلی فشرده شده و بعد در جیب شلوار او فرو رفت و در تاریکی آنجا به فریادهای هیجان زده جمعیت گوش سپرد.


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.