هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۴:۱۴ پنجشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۸
#1
مکان: خوابگاه مدیران
زمان: یه موقعی که همه خوابن
مدیر کشیک: کیریچر

صدای جلز و ولزی در تخت عله به گوش میرسه...کیریچر در حال کشیک دادن در کنار در خوابگاه مدیرانه و طبق معمول همیشه داره با موبایلش اس ام اس میده!

Two New Messages!

Duffe Asli: Jome berim Cinema Pardisa!! /:)
Duffe Farii: Pas ki mano jome beresune khune?

کیریچر در حالی که لبخند پلیدی روی لبهاش نشسته با دوازده انگشتش شروع به تایپ میکنه و از اینکه همه ی داف هارو راضی نگه داشته خوشحاله!!

-از خانه ی سالمندان به خوابگاه مدیران!...از خانه ی سالمندان به خوابگاه مدیران!...خطر خطر!

کیریچر در حال تایپ کلمه ی azizam خیلی ریلکس بی سیمشو برمیداره...

کیریچر: چی شده نورممد؟
نورممد: پنج زندانی فراری...پنج زندانی فراری!...منتظر دستور شما هستیم!

کیریچر از جا میپره، فحشی نثار ققی میکنه و میره مدیرارو بیدار کنه...



-فلش بک-
مکان: خانه ی سالمندان
زمان: سال ها قبل


ماشینی سیاه ترمز میکنه...در عقب ماشین باز میشه و هفت سرباز ج.ف.م(جانم فدای مدیران) از ماشین پیاده میشن...
یکی از سربازها پیرمردی با ردای سیاه رو از ماشین پیاده میکنه...پیرمرد در حالی که دستمال های رنگ و وارنگی در دست داره با چهره ای جدی از در اصلی وارد ساختمان خانه ی سالمندان میشه...

مامور تحویل: آقای اسکاور، لطفاً هر چی دارید اینجا تحویل بدید، داخل خانه ی سالمندان هیچ شیءی به غیر از لباس مالگی مجاز نیست!

اسکاور دستمال های عجیب و غریبش رو داخل کیسه های مجزا قرار میده، نگاهی به دور و اطرافش میکنه و بعد از پوشیدن لباس ماگلی وارد حیاط میشه...


-داخل حیاط-

اسکاور به سمت اولین نفر میره...

اسکی: سرژ تانکیان رو کجا میتونم پیدا کنم؟

مرد به انتهای حیاط اشاره میکنه...
اسکاور در حالی که دستاش تو جیبشه به سمت حیاط خلوت میره...


-حیاط خلوت-

اسکی می ایسته و به دوستای قدیمیش نگاه میکنه...
سرژ تانکیان در حالی که ریش هاش سفید شده و صداش در نمیاد داره با ققی صحبت میکنه...ققی پرهاش ریخته و یه پاش شل شده...
فنگ در تنهایی نشسته و در حال جوییدن ویتامینشه...و امریک پلید در حال جاگذاری دندون های مصنوعیش...

اسکی: سلام!

همه برمیگردن و اسکی رو تماشا میکنن که هیکلش خمیده شده و آهسته آهسته راه میره...

اسکی: با یه فرار چطورین؟!


اعضای قدیمی حزب در حالی که امید دوباره ای پیدا کردن از جاشون بلند میشن و با چهره هایی پیر و چروک، برق حزبی در چشماشون نمایان میشه...

سرژ: .... .... ....!؟! .... ...!
فنگ: هاپ هاپ هاپو!؟! عاوووو عاوووو!
پلید: ففاف هاف فافاف!؟! فاف هاف!

اسکاور یه حرکتِ "نمنه؟!" میزنه و با قیافه ای جدی و خشمگین به ققی نگاه میکنه!

ققی: فرار از زندان سالمندان!؟!...امکان نداره!

اسکاور آهی از درون میکشه و در حالی که به دوستای هاف هافوش داره نگاه میکنه، ناگهان نگاهش به قلاده ی فنگ میفته...

اسکی: طول میکشه ولی شدنیه!


----------------------------------------------------------------
پ.ن: بعد از سال ها ننوشتن بخوای بنویسی همین میشه!...یکی از سخت ترین کارهایی بود که تا حالا انجام داده بودم!


[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸
#2
1-مسلماً همون طور که پرسی گفت الان با قبل خیلی فرق داره...اون موقع قالب درست و حسابی ای برای پست زدن وجود نداشت(چه پست جدی چه پست طنز) و مثلاً توی یه تاپیک شاهد بودیم که یه نفر یه پست میزد که فقط دیالوگ بود و نفر بعدی یه پست میزد همش صحنه سازی بود!...کلاً همه چی فرق داشت با الان!
پس نمیشه از روش های اون موقع هم استفاده کرد...در ضمن من روش خودمم تایید نمیکنم...اینکه زیاد پست بزنی اصلاً خوب نیست کیفیت پست ها مهمه!
من حرف خودمو تصحیح میکنم...به خاطر زیاد بودن پست هام معروف تر نشدم بلکه به خاطر بیشتر دیده شدن معروف تر شدم!(که از نوع مثبتش بود!)

2-من نظر خودمو گفتم...به نظرم اعضای فعلی سایت با اعضای قدیمی فرق خاصی ندارن...فقط اعضای قدیمی اعضای قدیمی بودن و اعضای جدید اعضای جدید!
ما هم اعضایی داشتیم قبلاً که توی جدی نویسی یا طنز نویسی تک بودن...من مطمئنم همین الان کسایی پیدا نمیشد که مثل گیلیدی بتونن پست طنز بنویسن یا مثل امپراطوری تاریکی بتونن پست جدی بنویسن!
داشتیم اعضایی رو مثل نارسیسا که روش جدی نویسی خودشونو ابداع کرده بودن و روش خوبی هم بود ولی پست های امپراطور موندگاری بیشتر داشته و داره!
فکر میکنم تو هر دوره ای "تک" هایی داریم ولی خب اینایی که گفتن تاریخی بودن واقعاً!

3-الان که فکر میکنم میبینم که اصن من تاپیک کارخونه ی دستمال سازی رو نزدم...همون ایگور زد که منم استقبال کردم...من قصد داشتم بزنم ولی ایگور پیش دستی کرده بود!

4-به هر حال اون قضیای نحوه ی برخورد که جالب هم نبود و باعث شد که چند نفر از اعضای حزب بذارن و به خاطر بی جنبگی بعضی ها و بلاک شدن از سایت برن...من هنوز حسرت میخورم که چرا بیشتر(حتی چند روز بیشتر) دور هم نبودیم تو این سایت و خوش نگذروندیم...واقعاً ارزشش رو داشت!؟

5-اینکه میگی جو تاپیک نمیخوره که سوالای خصوصی بپرسی و بقیه هم به سوالات جواب نمیدن به خاطر اینه که اینجا همه با هم آشنا نیستن!
اگه از من سوال خصوصی بپرسی جواب میدم چون اصولاً هر کی میاد به من پی ام میده منو میشناسه ولی من اونو نمیشناسم!...دیگه فقط کم مونده خواجه حافظ شیرازی اسم مارو ندونه!!
با کسی هم رودربایستی ندارم...توی سایت های دیگه ای هم با بچه ها در ارتباطیم...سایت های راحت تری مثل فیس بوک یا تویتر یا مرحوم 360 و اینا!...خلاصه اینکه خب مسلماً اعضای جدید راحت نیستن و به این سوال ها جواب نمیدن ولی اعضای قدیمی فکر میکنم تو این مورد راحت تر باشن!


وااسلام نامه تمام!

پ.ن: به اون مسعود بوقی بگین بیاد از من سوالاشو بپرسه دارم بوووورینگ میشم!


[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۸
#3
نقل قول:

آخه بی جواب موندن سوال های مهم تر از این تو این سایت رسمه ... ترسیدم جواب بدم پستمو پاک کنند!

کلا اگه دوست داری سر کار باشی و حال کنی و اینا! خودت بشین حدس بزن من کدوم یکی از دوستای تقریبا نزدیکتم!

اگه دوست نداری سر کار باشی ، برو درخواست کن آرشیو چت روم چند هفته پیش سایتو بگیر ، بشین بخون که من تازه اومده بودم سایت عقده ی پرسیدن سوال تو قلم پر پیدا کرده بودم، چند تا از اعضای قدیمی تر بامرام بهم تقلب رسوندن ازت سوال بپرسم!

دیگه اگه اسم اون اعضای بامرامو می خوای ، خرج داره برات!

این که کی هستم هم ، شخص مهمی نیستم! یه ارزشی جدیدم تو سایت ، قراره سر ساعت نه گذاشته شم دم در دوستان نارنجی پوش منو با خودشون ببرند!

موفق باشی !
( راستی اسکاور اصلا دختره یا پسر؟!)


مشکلی ندارم خب جواب نده!
ولی میدونم کیا بهت رسوندن که اون سوالو بپرسی...امروز از مافیای جادوگران سوال کردم بهم گفت!

اسکاور نه پسره تا دختر، خانمه!
توی کتاب هری پاتر و جام آتیش وقتی میرن تو استادیوم جام جهانی کوییدیچ روی تابلوی تبلیغاتی(یا روی اسکوربورد و اینا) اسمش هست...تو یکی از ترجمه ها بود نمیدونم حالا تو همشون هست یا نه!
در هر صورت خانم بود...ولی من کردمش آقا!


راستی یکی دو نفر دیگه باز سوال داشتن، بیاین بپرسین خب!
نمیدونم وقت دارن هنوز برای سوال پرسیدن یا نه ولی فکر کنم وقت داشته باشن!...حالا ناظر بهتر میدونه!


راستی مهمترین نکته هم دوتا پست قبلیمه(همونی که جواب همه رو دادم) که ویرایش شده...برین ببینین کیا ویرایش کردن باحاله!


[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۳:۲۰ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸
#4

کجا بودی ولد...نه ببخشید یعنی خاله لارا!!!
بیا مسنجر با هم بچتیم!...شصت سالی میشه نچتیدیم!
آیدیم اینه: BandB7


به آرگوس فیلچ:
حالا که تو این همه از من سوال کردی حداقل خودتم جواب بدی کی هستی!...خیلی مشکوک میزنی و سوالاتم خیلی مشکوک بود!...باید یکی از دوستای تقریباً نزدیکم باشی!


[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۰:۵۸ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۸
#5
سلام!
خب بابت تاخیر ببخشید...امروز اومدم که کل سوالارو با هم جواب بدم!!

نقل قول:

مارکوس فلینت نوشته:
اممم...فقط دو تا سوال دارم
فلسفه این کارخونه دستمال سازی تون چیه؟

به چه علت نام اسکاور رو انتخاب کردید؟

توی کتاب چهارم هری پاتر(هری پاتر و جام آتش) وقتی که هری همراه خانواده ی ویزلی و هرمیون گرنجر به جام جهانی کوییدیچ میره و داخل ورزشگاه از دوربین جادویی استفاده میکنه، روی اسکوربورد تبلیغاتی ورزشگاه یه جمله میبینه که دقیقاً یادم نیست جملش چی بود ولی قبلیغ "دستمال های همه کاره ی خانم اسکاور" بود!!
بعد خلاصه من از این اسم خوشم اومد و دیدم حیفه خانم باشه...کردمش آقا!!

فلسفه ی دستمال های سحرآمیز هم از همین جا اومد و کارخونشم که توی پستا به وجود اومد!

در ضمن اینم بگم که این شخصیت یه پیشینه ی تاریخی از هم توی جادوگران نسل دوم داره و اونم اینه که یه زمانی که من زاخاریاس اسمیت بودم و همراه با توماس جانسون(علیرضا) کلی فعالیت ضد لرد ولدمورتی داشتیم از یه سری ساعت جادویی استفاده میکردیم توی پستامون که مارو تبدیل به هر کسی که میخواستیم میکرد...مثلاً تو یه پست یه دفعه میدیدی که تمام گروه ما تبدیل به زاخاریاس اسمیت شدن و میان و از همسر زاخاریاس اسمیت(کتی بل) تنفس مصنوعی میگیرن!

کلاً بی ناموسی بود!!...اسم اون ساعتارو گذاشته بودیم اسکاور که مثلاً از روی نام پدربزرگ زاخاریاس اسمیت برداشته شده بود که یه کارخونه ی دستمال سازی داشت و کلی دستمال هاش معروف بود!

یعنی من از همون موقع شخصیت پدربزرگ زاخاریاس اسمیت رو اسکاور معرفی کرده بودم و بعد از اینکه از مدیریت جادوگران کنار گذاشته شدم این شخصیت رو ساختم تا دیگه آلبوم دامبلدور نباشم و فعالیت نکنم!

نقل قول:

زاخاریاس اسمیت نوشته:
سلام

یه چیزی باید بگموشما توی چت باکس بهم گیر دادید مجبور شدم پست بزنم.

نظرتون راجع به شناسه ی زاخاریاس اسمیت چیه؟(در کل)

هافل براتون چه معنی ای میده؟

دیگه همین!

خب زاخاریاس اسمیت شناسه ی اول من توی سایت جادوگران بود و معروف ترین شخصیت من در سایت جادوگران که با مخفف "زاخی" شناخته شده بود و هست!...حتی خیلی از بچه های قدیمی هنوز منو میبینن منو با اسم زاخی صدا میکنن!
کلاً زمانی که من شخصیت زاخاریاس اسمیت رو داشتم بهترین دورانم توی سایت جادوگران بود...با اینکه در زمان آلبوس دامبلدور بودن خیلی معروف تر و باکلاس تر!! شده بودم و پست هامم خیلی پیشرفت کرده بود و حتی به مدیریت هم رسیدم، ولی دورانی که زاخاریاس اسمیت بودم همه چی فرق داشت!
من با زاخی تمام رکوردهای سایت رو زدم...از ناظر هشت تا انجمن به صورت همزمان گرفته تا بیشترین پست در یک روز(نزدیک 40 تا رول پلیینگ) و زدن بلندترین پست(البته توی غیر رول پلیینگ) و خیلی چیزای دیگه که یادم نمیاد!

در مورد هافلپاف هم باید بگم که خب وقتی شما یه جایی رو بسازی(یا یکی از سازنده هاش باشی) نسبت بهش چه حسی داری؟!...خب عاشقشی!!

زمانی که من از گریفیندور رفتم به هافلپاف(چند روز اول که زاخاریاس بودم توی گریفیندور بودم!) هیچ کس توی تالار هافلپاف نبود جز دو نفر که یکیشونو یادم نیست ولی اون یکی امین(سیریوس بلک) بود که شناسش یادم نمیاد چی بود!
هیچ فعالتی توش نبود و فقط چندتا تاپیک داشت که یه پست بیشتر توشون نخورده بود!

خب من انرژی داشتم و شروع کردم به اغفال کردن ملت برای اومدن به هافلپاف...هیچکس دوست نداشت بیاد هافلپاف...برای همین من به تک تک اعضای تازه وارد پیام شخصی میدادم تا بکشونمشون به هافلپاف و خب بعد از یکی دو هفته حدود 10 عضو فعال داشتیم توی تالار که نصفشون بعضی مواقع یه دفعه غیبشون میزد!
مهمترین اعضای هم سرژ تانکیان و آلیشیا نمیدونم چی چی!! بودن که خیلی فعال بودن و خلاصه با اغفال کردن یکی دوتا از دوستای نزدیک(مثل سهیل که سدریک دیگوری شده بود) و ممد کارلوس که شناسش یادم نمیاد، تونستیم هافلپاف رو یه کم فعال کنیم!
خلاصه تاپیک های خیلی قدیمی ای که الان توی هافلپاف میبینید توسط شناسه های قبلی من(زاخاریاس و آلبوس) زده شده تلاش همون موقع ما بود...مثل کارخونه ی فیلم سازی(اچ سی اُِ)(هافلپاف کامپنی) و چندتا تاپیک دیگه که من اسمشونو یادم نمیاد!
ولی چندتا کار خیلی خوب کردیم و اونم این بود که اولین تالاری بودیم که فعالیت های تالارمون رو به بیرون از تالار بُردیم...یعنی تاپیک اچ سی اُ در بیرون تالار و بعد سعی کردیم برای هافلپاف تبلیغ کنیم...در ضمن بچه های ریونکلاو هم با ما سعی میکردن دشمن باشن تا جذابیت دو گروه ریونکلاو و هافلپاف به اندازه ی گریفیندور و اسلایترین بشه!

خلاصه با ساختن چندتا فیلم و مقابله هایی که با لرد ولدمورت(مخصوصاً من و سرژ) میکردیم کلی هافلپاف و مخصوصاً خودمون دو نفر رو کلی معروف کردیم...سرژ بهترین عضو تازه وارد، بهترین نویسنده، جادوگر سال، بهترین تاپیک رو همین طوری گرفت و من هم جادوگر سال و بهترین ناظر رو به مرور زمان گرفتم که خب توی پروفایل شخصیم میتونید همشونو ببینید!

خلاصه من هر چی داشتم توی این سایت از هافلپاف شروع شد و زمانی هم که مدیر رول پلیینگ بودم سعی میکردم خیلی به هافل توجه کنم و مدیریت هافلپاف رو هم برعهده گرفته بودم و سعی میکردم بچه های تالار رو راهنمایی کنم...ولی به دلیل بودن اکثر دوستان صمیمیم در تالار ریون بعد از اینکه اسکاور شدم به اون تالار رفتم و اونجا کمی فعالیت کردم!
همین!

نقل قول:

گابریل دلاکور نوشته:
اسكاور!

دلت براي هلگا تنگ نشده؟ چون من دلم خيلي براش تنگ شده.

به نظرت پاورداس تيم خوبي بود؟ اسنجام ملي اتحاد ِ تيمي؟؟؟ (يا يه همچين چيزي)

چرا تو چتر باكس مرگ بر گابريل نگفتي؟

چرا هلگا رو یادم میاد...کلی برای هافلپاف توی هاگوارتز امتیاز میگرفت...مخصوصاً زمانی که من مدیر هاگوارتز بودم و بعد از اون!...عالی بود فعالیتش!

پاورداس تیمی بود که من و شهاب(دراکو مالفوی وزیر اسبق!) و مانی(سالازار اسلایترین اولیه ی سایت) با هم ساختیم که خیلی هم اتفاقی بود:

پاورداس به معنی پاور+دال(دراکو)+الف(آلبوس)+سین(سالازار) بود و هست و برای شروع اون انسجام اولیه رو نداشت!
ولی بعد از اینکه انجمن کوییدیچ زده شد و ما تیم هارو به صورت پروفشونال(!) بستیم بسیار تیم خوبی شد...بهترین زمان هم به نظرم زمانی بود که من و محمدرضا(کورن اسمیت) به همراه سهیل(فنگ)، آنیتا دامبلدور، وینکی(بیتا)، شهاب(دراکو مالفوی) و هلگا هافلپاف و یه نفر دیگه اسمشو یادم نمیاد این تیم رو اداره میکردیم!
ما یه وبلاگ داشتیم توی بلاگ فا که هنوز هم زندست (وبلاگ پاورداس هنوز پابرجاست و میتونید توی بلاگفا سرچش کنید).

میتونید تمام تلاش هامونو اونجا ببینید...کار گرافیکی وبلاگ هم از خودم بود!...کلاً وبلاگ زدن اون موقع برای تیم ها مد شده بود و فعال ترین وبلاگ هم به نظر خودم وبلاگِ خودمون بود!

در ضمن فکر نمیکنم تا حالا پیش اومده باشه که 2 نفر با هم یه پست بزنن ولی اون زمان من و بیتا(وینکی) با هم پست میزدیم و توی مسنجر جملات و دیالوگ های پست هامونو با هم هماهنگ میکردیم...اون زمان و اون نوعِ پست زنی هم از بهترین دوران های من توی جادوگران بود!

نقل قول:

آرگوس فیلچ نوشته:
در راستای پرسیدن سوالات بی ربط از کسی که اصلا نمی شناسمش!!!

- بهترین خاطرت از سایت جادوگران

- از کدوم یکی از اعضای سایت بیشتر می ترسی؟

- اگه بخوای یه آرزو کنی اون آرزوت چیه؟

- متولدین شهریورو بیشتر دوست داری یا دی ماهی ها رو؟

- قبض موبایلت در ماه چقدر میاد ؟ ( سوال قشنگیه!)

- تا حالا چندتا عینک آفتابی رو شیکوندی؟

- زیرآب زن ترین فرد جادوگرانی؟

- هر کدوم از این کلمات تو رو یاد چی می ندازه ؟

غیرت - آفتابه - سبز - فوتبال - ساحره - میتینگ - نمایشگاه

در پایان خانوم نوریس سلام مخصوص می رسونه و میگه آواتارت خیلی زشته!


-بهترین خاطرم زمانی بود که با سرژ فعالیت میکردیم توی سایت و تا صبح بیدار میموندیم و پست
میزدیم و ایده میدادیم!

-ترسی نداشتیم!...ناسلامتی عضو حزب(!) لیبرال دموکرات جادوگریالیستی بودیم!...بی ناموسی می ناموسی هر جوری میخواستیم مینوشتیم!

-سوال چرت!! با عرض معذرت!

-خیلی مشکوکی!...تو کی هستی؟...ماه تولد دوست دخترهای سابق منو از کجا میدونی؟!...میخوای بین من و اونا تفرقه ایجاد کنی؟!..فکر کردی!

-شصت تومن...همشم تلفن صحبت کردنه چون به کسی اس ام اس نمیدم زیاد!...ولی تا دلت بخواد تلفن صحبت میکنم چون پول مفته...پول موبایلمو بابابزرگ مایه دارم میده!

-هزارتا...خیلی خیلی مشکوکی...چون تو میتینگا تا حالا هزارتا شکوندم....مخصوصاً میتینگ پارک نیاوران که عینک آفتابیمو به دلیل عصبانیت انداختم زیر ماشین!...تو کی هستی؟!...اینارو از کجا میدونی مشکوک؟! /:)

-بین بروبچز خودمون نبود!....ولی فکر میکنم زمانی که عضو حزب بودیم کلی زیرآبمونو میزدن...وقتی هم که مدیر بودن کوییرل زیرآبمو زد تا بعد از اخراج شدن بیل ویزلی منم اخراج شم!...البته شایدم اگه چیزی به عله نیلی نمیگفت باز اخراج میشدم!


غیرت: /:)
آفتابه: مسلماً مرلین!...سوالی که جوابش مشخصه!
سبز: اهم اهم!...مرگ بر ناپلئون
فوتبال: اینتر! =p~
ساحره: آداس!
میتینگ: 31 شهریور 85!
نمایشگاه: اردیبهشت 86!

آواتورمم همینجوری قدیما گذاشتم حس عوض کردن نیست!!

نقل قول:

پیوز نوشته:
با سلام ...

اسکاور ...


1- حق زیادی به گردن هافلپاف داری و واقعا یکی از کسایی هستی که میشه گفت "هافلپاف" بهت مدیونه ! چه احساسی نسبت به زمانی که توی هافلپاف بودی داری ؟

2- هافلپاف رو چقدر دوست داری ؟

3- نظرت در مورد هافلپاف فعلی چیه ؟

4- نظارت انجمن های زیادی رو داشتی ! از نظارت کدوم انجمن بیشتر لذت بردی و براش انگیزه داشتی ؟

5- مدیر بودن بهتره ، ناظر بودن ؟ یا عضو معمولی بودن ؟


1-بالاتر به طور کامل برای زاخاریاس اسمیت توضیح دادم!...واقعاً احساس خوبی داشتم!
2-واقعاً خیلی زیاد...عاشقشم!
3-واالله من سایت سر نمیزنم و از هیچ چیزِ سایت خبر ندارم...به خاطر همین نمیتونم نظری بدم!
4-توی تاپیک های غیر رول پلیینگ انجمن های اتاق ضروریات(الان یادم نیست اسمش چی شده...شایدم همینه!) و توی تاپیک های رول پلیینگ مسلماً دهکده ی هاگزمید، شهر لندن و مدرسه ی هاگوارتز!
5-عضو معمولی منظورت چیه؟...اگه منظورت یه عضو معمولیه که هیچ آوازه ای نداره زیاد به درد نمیخوره!...ناظر بودنم خوبه چون نه خیلی وقت آدمو میگیره نه کار سختیه...تازه خیلی هم مفرحه!
در کل من ناظر بودن رو ترجیح میدادم و میدم...و مدیر بودن هم کار بیخود و مسخره ایه...فقط تلف کردن وقته...ولی اگه واقعاً تو مودش باشی و بخوای برای سایت کاری انجام بدی(به صورت خداپسندانه!) کار بدی نیست...ولی مطمئن باشید مدیر بشید اون علاقه ای که قبل از مدیریت به سایت داشتید رو از دست میدید!

نقل قول:

آنیتا دامبلدور نوشته:
اسكاور كسيه كه حق پدري بر گردن من داره!


1- سه تا سوتي هاي مديريتيت رو بگو؟!

2- بعد از رفتن از مديريت، بازم به اين انجمن دسترسي داشتي؟ چجوري؟!

3- ماجراي بيل ويزلي رو يادت مي ياد؟! اصلا چيشد كه اون قضايا پيش اومد؟ ارزششو داشت؟!

4- بهترين دوران بودن در جادوگرانت در كودوم گروه بود؟ هافل يا ريون؟

5- زاخي؟ دامبل؟ اسكي؟ كودومشون بيشتر دوست داري؟!

6- Hco ، حذب، صحبت با همديگه، كافه محفل ققنوس؟! نظرتو در باره اينا بگو!!

7- چرا به همه مديران مرگ ميفرستي؟ حتي من كه دختر خوندتم؟!!

8- شده تا حالا بخواي برگردي؟ چيشد كه نشد؟!


موفق و مويد باشي!!!


1-یکی اینکه همین جوری با ققی داشتیم حرف میزدیم یه شب، گفتم بلاکت بکنم حال کنیم؟ گفت بکن...منم بلاکش کردم ولی بعد مجبور شدم کلی چاخان کنم بابت اینکه چرا بلاک شده!
یکی اینکه باید هر چه زودتر با حزب دست به یکی میکردیم حزب میریخت تو منوی مدیریت(!!!) و کوییرل و بیل ویزلی رو حذف شناسه میکردیم و میخندیدم ولی نکردیم!!
یکی هم اینکه دیگه همین!
Just Kidding!
2-دقیقاً یادم نمیاد کی رو میگی ولی دسترسی به انجمن مدیران وقتی که یکی از اعضای حزب باشی راحت ترین کاریه که میتونی توی سایت جادوگران انجام بدی...چون حزب نفوذی های زیادی داره...حتی توی مدیریت...خود من یکی از نفوذی های حزب بودم و ققی همیشه سر میزد به شناسم!
3-واالله قضیه ی بیل ویزلی یه سری اختلافات توی سایت بود که اصلاً مهم نبود ولی بعداً که کشید به مسنجر و توهین و این حرفا یه کم قضیه مهمتر و کشدارتر شد...خب به هر حال اون زمان اعضای سایت هم دوتا جبهه تشکیل داده بودن...یه جبهه که طرفدار خنده و شوخی و اینا بود و با حزب بود...یه جبهه که خیلی جدی گرفته بودن رول پلیینگ هری پاتر رو و یا خیلی مذهبی فکر میکردن و باعث شدن اون عده که به فکر شوخی و خنده بودن نتونن کارشونو بکنن و کلاً یه دشمنی کوچیک پیش اومد!
به نظر من اگه کسی میخواست نویسندگی رو به صورت جدی ادامه بده بهتر بود بره اکادمی فانتزی نه اینکه اعضای جادوگران رو که همیشه طنز مینوشتن مجبور کنه که جدی بنویسن و شوخی های معمول رو بذارن کنار!
به هر حال قضیه ایه که تموم شده و زیادم مهم نیست!
4-مسلماً هافل...توی ریون بیشتر از هافل خندیدیم ولی توی هافل واقعاً زحمت کشیدیم و واقعاً به قولی "حال کردیم" با کارهایی که انجام میدادیم و انرژی ای که مصرف میکردیم!
5-سوال خیلی آسونیه...زاخی!...البته دامبلدور هم خیلی خوب بود...اون نقد هایی که میکردم خیلی بهم میچسبید!
6-خب اچ سی اُِ عالی بود...یه هدف خیلی خوب داشت و اونم معرفی کردن هافلپاف به بقیه ی اعضای سایت و معروف کردنش بود که به این هدف هم رسیدیم!
حزب بهترین گرون سایت بود که واقعاً با اعضاش خندیدیم توی این سایت...بعد از نسل دوم سایت که واقعاً عالی بود بهترین موقع موقعی بود که حزب تشکیل شده بود و کارهاشو بیشتر کرده بود و نفوذ بیشتری داشت و مدیرا واقعاً حزب رو جدی میگرفتن در حالی که یه شوخی با مدیرا نبود!
صحبت با همدیگه رو نظری در موردش ندارم امّا کافه ی محفل ققنوس تاپیک خیلی خوبی بود...یادمه چندتا از بهترین پست های عمرم رو اونجا زدم!

7-اون فقط برای خنده بود...به هر حال من یه حزبیم و باید به همه ی مدیرا مرگ بفرستم!...مرگ فرستادن به بقیه هم به خاطر جوگیری انتخاباتی بود!
8-قبلنا دو سه بار رفتم و برگشتم ولی الان دلیلی برای برگشتن ندارم...دلیل فعالیت من توی سایت حضور اعضایی بود که دوستای صمیمیم بودن و نویسنده های واقعاً خوبی بودن...الان وقتی حضور ندارن من دلیلی برای برگشت نمیبینم...مگرنه مدت زمان نت بودنم هنوز به همون اندازه ی قبله!

نقل قول:

مینروا مک گونگال نوشته:
نظرت راحع به فایرنز و میتینگو بگو ؟ ( فایرنز پارک ملت رو که یادت هست )
خاله زنکی یا خاله باز ؟
سوالای سخت دوست داری کی به سایت برگرده ؟!
سهیل یا سینا یا حمید ؟!
بهترین مینیگ به جز تنگه ی واشی یعنی بهترین میتینگ تهران ؟!
بهترین مدیریت میتینگ ؟
هوووی ننه آنیتا پر رو شدی بی تعصب : گریف یا هافل ؟

هگر کوچولو !


فایرنز حرف نداشت...یادمه اون روز کلی خندیدیم!
مسلماً خاله بازم!!...خاله زنک یکی دیگست که حالا نمیخوام اینجا اسمشو بنویسم!
-سرژ تانکیان!
-سهیل و حمید!
-واالله مسافرت که زیاد رفتیم با بچه ها...فقط دوبارش تنگه واشی بوده...شمال و این طرف اون طرف!
ولی بین میتینگای تهران اصلاً نمیشه هیچ کدومو واقعاً انتخاب کرد...بعضیاش که خوب نبوده ولی هزارتا میتینگ بوده که واقعاً بهم خوش گذشته!

بهترین مدیریت میتینگ مربوط به خودم بود که خیلی خوش میگذشت اون موقع!
هافل مسلماً!-

نقل قول:

تره ور نوشته:
اسکاور !

1- نظرت راجه به تره ور ؟
2 - آیا شما عمه مارجی ؟
4- نظرت راجه به جادوگران فعلی چیه ؟


1-نظر خاصی ندارم!
2-من هفته ی پیش اومدم به سایت سر زدم بعد شهاب ناصری(هاگرید قدیم) بهم توی مسنجر پی ام داد و خلاصه بعد از مدت ها با هم صحبت کردیم...بین صحبت هاش متوجه شدم که یه نفر توی سایت هست با شناسه ی عمه مارچ که همه فکر میکنن منم و خیلی هم شبیه من مینویسه!
نخیر این طور نیست من عمه مارچ نیستم...توی مسنجر هم با ایشون صحبت کردم ولی معرفی نکرد خودشو و منم ایگنورش کردم...زیادم برام مهم نیست!...در هر صورت من فعالیتی توی سایت نداشتم خیلی وقته!
3-نظر خاصی ندارم چون اصلاً نمیدونم توش دقیقاً چی میگذره...ولی خب به هر حال دیگه اون شور و حال گذشته رو برای فعالیت توش نداریم...مگرنه هم سرعت تایپم بهتر شده هم مسلماً دایره ی لغاتم هم طرز نوشتنم!

نقل قول:

نیمفادورا تانکس نوشته:
با اجازه دوستان!

ما سه سوال از خدمتتون داریم برادر اسکاور: به نظر شما گولاخ ترین عضو تاریخ سایت کیه؟
و این که آیا الف دال باید انجمن خصوصی داشته باشد؟
و این که آیا با جمله باشد که وزارت نباشد موافقی؟
و نظرت راجع به این محفل الان چیه؟
در ضمن اگر در جواب پیوز بگی هافل اون موقع بهتر بود با شوهر من طرفی!

پی نوشت: طبق محاسبات من تعداد والا باید سه تا میشد چرا 4 تا دراومد نمیدونم



1-در حال حاضر یا قبلاً؟!...الان رو که دقیق نمیدونم ولی قبلاً مسلماً حاجی دارد لرد یا امپراطور تاریکی!...حرف نداشتن نوشتنش...هنوزم حرف نداره همه چیزش!
2-اگه دامبلدور و ولدمورت فعال توی سایت دارین آره بد نیست انجمن خصوصی داشته باشه...کلاً مبارزه ی بین سیاه و سفید جالبه توی سایت و باید بهش بهای بیشتری داده بشه ولی به شرط اینکه یه ولدمورت و یه دامبلدور خوب داشته باشین که نویسنده های خوبی باشن!
3-نه اصلاً موافقم نیستم چون وزارت هم از چیزای بامزه ی سایت بود!...وقتی من اومدم سایت یکی از بهترین دوران حضورم همین دوران انتخابات وزارت بود که با تقلبی که بعداً من توی میتینگای حضوری ته و توشو در آوردم انتخابات نتیجش عوض شد و کلی باحال بود!
بعدها هم که گیلیدی وزیر شد عالی بود!...گیلیدی فعالیت نمیکرد واسه همین اعضای حزب خواستن یکی از خودشونو وزیر کنن...بعد گیلیدی اومد توی چندتا تاپیک واقعاً بی ربط(مثل کلاس گیاه شناسی یا یه همچین چیزی!!) چندتا پست فوق العاده خنده دار زد که از خنده روده بر شدیم هممون!
ولی به هر حال حزب کار خودشو کرد و چوچانگ رو وزیر کرد...البته بعداً چوچانگ خائن از آب دراومد!
در ضمن دوران وزارت دراکو مالفوی هم خیلی عالی بود...ویزیر اسبق جادوگران در زمان حضورش کلی سوژه برای پست زدن بهم داده بود...شهاب یکی از جدی ترین اعضای سایت بود که به صورت جدی طنز مینوشت به نظرم!
4-نظر خاصی ندارم چون اطلاعاتی ازش ندارم

نقل قول:

روفوس اسکریم جیور نوشته:
سلام بر برادر اسكاور . من چندتا سوال ازت دارم :
1- اگر به تو اجازه ي قتل يكي از اعضاي سايت داده بشه ، اون يه نفر كيه كه ميخواي به قتل برسونيش ؟
2- به نظرت چه كسي بايد با نجيني ازدواج كنه ؟
3- نظرت راجع به مديران سايت چيه ؟
4- دوست داري چه كساني رو همين الان بلاك كني ؟
5- نظرت راجع به كارهاي بيناموسي عله چيه و آيا به نظر تو عله به دليل حركات غير آسلامي كه در بعضي فيلم ها به نمايش گذاشته ، بايد در آزكابان محاكمه بشه يا نه ؟



اول از همه بگم که این شناسه ی روفوس اسکریم جیور(یا ژوئر) یکی از شناسه های من بود قبلاً که باهاش کلی کارای زیرزیرکی و حزبی انجام میدادم!

1-جدی گرفتیا!
2-روفوس اسکریم جیور!
3-مرگ بر مدیران!
4-کیا هنوز هستن تو سایت...اگه کوئیرل هست گزینه ی خوبیه...همین جوری دور همی یه بار بلاکش کنیم بخندیم!
5-واالله عله خیلی آدم خوبیه...ما دوستش داریم که این سایتو برامون ساخت...ازشم معذرت میخوایم اگه یه موقع از دست ما ناراحت شده...از طرف منم بهش بگین که دوستی هاست که میمونه! تولد بعدی سایت هم اگه میشه بیاد یه کم صحبت کنه برامون بخندیم! از خودشم معذرت بخواد توی صحبت هاش!


در آخر تشکر میکنم از تمام بچه ها که سوال کردن...البته یه سری چیزارو که فکر میکردن سوال کنن نپرسیدن...شاید دلیلش اینه که روابط بین بچه های قدیمی سایت رو هنوز متوجه نشدن و هنوز فکر میکنن که ما یک سری نوجوون هستیم که با هم توی اینترنت دوستیم ولی خب اینطور نیست و ما دوستان بسیار صمیمی ای هستیم که از رنج 15 تا 28 سال رو توی خودمون جا دادیم و واقعاً همدیگه رو دوست داریم!

به هر حال اگه باز مهلت سوال پرسیدن هست بد نیست یه سری سوال هم در مورد میتینگ های خارج سایت...روابط با بقیه ی دوستان و یه سری دشمنی های دیرینه ای که وجود داره هم بپرسین!

پیوست:


zip Eskaver.zip اندازه: 39.90 KB; تعداد دانلود: 286


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳۰ ۱:۳۴:۱۸
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳۰ ۱۷:۰۶:۱۶

[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


متروی لندن!
پیام زده شده در: ۳:۰۱ سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۷
#6
برخلاف تفکر بسیاری از افراد غیرلندنی که شهر لندن را بسیار متمدن و امروزی میدانستند، مردم شهر لندن این شهر را پر از پروژه های ساخت و ساز و تپه های خاک، آجر و سنگ میدیدند.
امانوئل آدبایور(!!!!) فوتبالیست سیه چرده ی تیم آرسنال لندن سال ها بود که در این شهر زندگی میکرد. امانوئل هر روز صبح توسط پستچی محله از خواب بیدار میشد و پستچی هدیه های طرفداران تیم آرسنال(:mail:!!) و نامه های تهدید آمیز تیم های رقیب را به او میداد.

طبق معمولِ هر روز امانوئل از خواب بلند شد و بعد از یک صبحانه ی مفصل و البته سبک، از خانه بیرون آمد و با شورلت کاماروی مدل 2008 خود آماده ی رفتن به سوی تمرین تیم آرسنال شد.
در همین حین توجه امانوئل به کارگرها و دستگاه های پیشرفته ی آنها جلب شد. طبق معمول پروژه ای در مرکز شهر لندن شروع شده بود.

امانوئل تابلوی کاشته شده در کنار محل خاکبرداری را با دقت خواند:

نام پروژه: متروی زیرزمینی لندن!
سال شروع: 2008
سال پایان: 2009
مهندس پروژه: جسیکا کارتر!

امانوئل میدانست که با این پروژه تا یک سال خواب و زندگی خوش نخواهد داشت، پس از همین حالا به فکر تعویض منزل خود بود!!(نکته: البته در این قسمت ما یک کم داستان رو ایرانی کردیم و فرض کردیم که تیریپ ساخت و ساز ایرانیاست که عمله ها انقدر سر و صدا میکنن ملت نمیتونن خواب و زندگی درست و حسابی داشته باشن!!...از تمام مردم شهر لندن به خاطر توهین به این شهر و شهروندانش عذر میخوام!!)





-مکان: متروی زیرزمینی لندن-
-زمان: سال 2009-

تعداد افراد حاضر در مراسم اختتامیه ی پروژه ی متروی زیرزمینی لندن به قدری زیاد بود که اگر چند نفر دیگر به این جمعیت اضافه میشدند، بعید نبود که تعدادی از حضار بر روی ریل های مترو افتاده و تا موقعی که یک عدد مترو از روی آنها رد شود نتوانند بالا بیایند!!
صدای بلندگوی مترو توجه حضار رو به خودش جلب کرد:

-حضار محترم! حضار محترم! توجه فرمایید...تا دقایقی دیگر شاهد حضور نماینده ی رئیس جمهور در این مراسم هستیم.

دقایقی بعد فردی با کت و شلواری عسلی و کراواتی سیاه با خال های سبز به داخل سالن آمد و با تشویق حضار پشت بلندگویی که به مناسبت این مراسم گذاشته شده بود، رفت.

-سلام عرض میکنم خدمت تمام حضار و بالاخص مسئولین بالارتبه ی کشور که به این مراسم تشریف آوردن...به دلیل جمیعت زیادی که اینجا تشریف آوردن من سعی میکنم زیاد وقتتون رو نگیرم و کمتر صحبت کنم، فقط باید بگم که رئیس جمهور تصمیم گرفتن ریاست قسمت متروهای زیرزمینی شهر لندن رو به طور تمام و کمال به جناب آقای بلک، به پاس زحمات بسیار زیادی که در قسمت شهرداری کشیدن بسپرن...از طرف جناب رئیس جمهور از همتون تشکر میکنم و امیدوارم این پروژه و پروژه های آینده بتونه رضایت شما رو جلب کنه!...خدانگهدار!!
حضار:!

چند لحظه بعد سیریوس بلک، جاسوس گروه خاکستری در میان مقامات بالامقام ماگلی، وارد سالن شد و ورودش با سوت و دست زدن ملت همراه شد!
به همراه سیریوس چند تن از همراهانش که لباس های تقریباً نافرمی برای این مراسم پوشیده بودند وارد سالن شدند.

سالازار: سیریوس بیا این کلنگ رو بگیر شاید لازمت شد!
اسکاور: چقدر عرق کردی، اینجا خیلی جمعیت زیاده!...بذار دستمال بدم بهت عرقاتو خشک کنی!

سیریوس کلنگ رو بالا میبره و به سیستم عمله ای(!) بر روی زمین میکوبه و تکه های سنگ کف سالن بر روی جمعیت میپاشه!

سیریوس زمزمه کرد: این کلنگ زدن، مشت محکمی بود بر دهان وزارت سحر و جادو!!...افتتاح مقر زیرزمینی اتحاد خاکستری!!


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۷ ۳:۰۵:۱۳
ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۷ ۳:۰۷:۴۹
ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۷ ۳:۰۸:۴۷
ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۷ ۳:۲۸:۱۰
ویرایش شده توسط کلاوس بودلر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۴ ۱۶:۳۶:۴۰

[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


تولد پنج سالگی سایت جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۴۸ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
#7
به تد تانکس:
تو فیلمای من هست!


به هری پاتر:
اگه میشه به این ای میلم بفرست چون اون یکی دیگه وجود نداره:
Choobski@yahoo.com


[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۳:۴۲ شنبه ۷ دی ۱۳۸۷
#8
*هدیه ی کریسمس*


پیرمرد خسته بود. سال ها بود که هر روز صبح مانند بسیاری از اهالی دهکده ی هاگزمید، برای انجام کارهای خود به خارج از دهکده میرفت. امروز عصر نیز مانند عصرگاه های گذشته از آسیاب بادی اجدادی به سمت خانه برمیگشت. مثل همیشه لباس ها و دست و صورتش سفید بود.

پیرمرد نگاهی به جنگل که در غرب دهکده قرار داشت، انداخت. آفتاب آهسته آهسته در حال غروب کردن بود و سوز سردی از سمت شرق میوزید و به سمت جنگل میرفت. حتی سن پیرمرد نیز به داستان های قدیمی ای که از جنگل غربی گفته میشد، قد نمیداد.

پیرمرد در نیمه ی راه سنگ عظیم و محبوب خود را دید و بعد از اینکه بقچه اش را در کنار سنگ قرار داد، بر روی سنگ دراز کشید. نوک تیک سنگ دقیقاً به سمت جایی بود که هر روز خورشید از آن نقطه طلوع میکرد و شیب سنگ به سمت غروب خورشید. پیرمرد مثل همیشه غروب را تماشا میکرد.

اندک افرادی در دهکده ی هاگزمید بودند که جرات بیرون آمدن از دهکده بعد از غروب آفتاب را داشتند. چه بسا همان تعداد کم(البته به جز پیرمرد) خود راهزنانی بودند که با از بین بردن مردم در بیرون شهر و دزدیدن پول ها و لباس های دیگران زندگی خود و خانوادیشان را میگذراندند!...پیرمرد با چشمان خود زنانی را میدید که نیمه های شب بعد از بازگشتن شوهر خود به اون خوش آمد و خسته نباشید میگفتند و شوهر مقدار بسیار زیادی پول به همسر خود نشان میداد و قول خریدن لباس های مختف را به او میداد!
پیرمرد خود مرد کار بود و میدانست که درآوردن همچین پول هایی ساعت ها کار پر مشقت و طاقت فرسا نیاز داشت. در هر صورت پیرمرد همیشه در روز کریسمس به در خانه ی همه ی اهالی دهکده، حتی آن راهزنان، میرفت و عید را به آنها تبریک میگفت و لوازم هایی که با دستهایش ساخته بود به آنها هدیه میکرد.


پیرمردِ در فکر فرو رفته در حالی که به سینه ی تاریک آسمان خیره شده بود، ناگهان با صدایی کر کننده از جا پرید. احساس کرد چیزی بین او و جنگل غربی به زمین افتاده است. صدای چند نفر در حالی که داد و فریادشان تمام شب را پر کرده بود به گوش میرسید.

-عجله کنین بچه ها باید قبل از اینکه مامان بفهمه برگردیم!
-هنوز میترسی مامان برات یکی از اون نامه های کرکننده رو برات بفرسته!؟
-شایدم از تاریکی میترسه!
-هی جورج بسه دیگه بذار بره!

پیرمرد سایه ی جوانی هجده نوزده ساله را که به سمتش می آمد با دقت نگاه میکرد. به نظر نمیرسید مورد هجوم راهزنان قرار گرفته باشد چون آنها همگی مردانی تنومند و با بدنی ورزیده بودند.

-آقا من یه چیزی برای شما آوردم.

پیرمرد نگاهی به جوانک انداخت. جوانک موهایی قرمز و صورتی پر از کک و مک داشت و چیزی باریک و دراز در دستانش نوری خیره کننده از خود ساطع میکرد.

-تو کی هستی؟
-آقا من برای شما بسته ای دارم و باید اینو به شما برسونم. این مطعلق به شماست و اشتباهاً به دنیای ما منتقل شده.
-دنیای شما؟!
-بله دنیای ما!
-مگه شما چی دارین که دنیاتون با ما فرق میکنه؟!
-ما...خب...ما دهکده ی هاگزمید و مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز رو در همین حوالی داریم!
-اینجا دهکده ی هاگزمید داریم ولی چیزی به اسم مدرسه ی...گفتی مدرسه ی چی؟
-مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز؟!
-همون چیز چرت و مزخرفی که گفتی!...ما یه چنین مدرسه ای نداریم ولی ما یه تپه داریم اون طرف هاگزمید که بهش میگن تپه ی هاگوارتز، بقلش یه دریاچه و یه جنگل با درختای بلند وجود داره!
-آقا من که گفتم ما از دنیای دیگه ای اومدیم!
تا همین امروز که با چشمای خودم شما رو دیدم باور نمیکردم که تو این سال های تنهایی کسی به سن و سال تو بخواد من پیرمرد رو دست بندازه!
-آقا من و دوتا برادر دوقلوم با استفاده از یک ماشین پرنده و یه خنجر به دنیایی موازی دنیای خودمون اومدیم و وظیفه داریم این بسته رو به شما برسونیم. این بسته متعلق به پدر شماست و پدر شما یکی از افراد برجسته ی وزارت سحر و جادو بوده.
-پدر من سال هاست که ناپدید شده!!
-پدر شما تا دیروز بعد از ظهر زنده بود و تنها چیزی که از خودش به جا گذاشت همین بسته بود که الان تو دستای منه!

پیرمرد به بسته ی کهنه و قدیمی در دستان پسر جوان نگاهی انداخت. در همین حین نگاهی به منبع نوری که در دستان پسر بود انداخت!

-این چیه؟
-این چوب جادوست آقا...شما باید اونو تو دستای پدرتون دیده باشین!!

پیرمرد خاطرات قدیمی خود را مرور میکرد. به یاد داشت که پدرش همیشه برای محافظت از خانه ی جنگلیشان از چوبی نازک استفاده میکرد که اون به عنوان پسری کوچک در آن زمان آن را اسلحه ای کوچک امّا کارآمد فرض میکرد.

-این برای شماست آقا ما عجله داریم و باید بریم.
-صبر کن!...گفتی پدرم کی مرد؟
-دیروز بعد از ظهر آقا...توسط ایگور کارکاروف...البته کارکاروف بعد از این ماجرا توسط نیروهای وزارت دستگیر شد و با بوسه ی مرگخوارها از بین رفت!...نه تنها کارکاروف بلکه بقیه ی باقی مونده های مرگخوارا هم از بین رفتن!
-من...من میتونم برای یه بار دیگه هم که شده فقط ببینمش؟
-نه آقا شما نمیتونید به دنیای ما سفر کنید!
-این دنیای لعنتی شما چیه که پدر من سال ها توش زندگی میکرد و من ازش خبر نداشتم.
-آقا ما جادوگریم و تو دنیای ما به شما میگن ماگل...اندک افرادی هستند که جادوگرند امّا فرزندشون جادوگر در نمیاد، شما هم جزو اون فرزند هایی بودید که خون جادوگری رو از پدرتون به ارث نبردید.
-چرا؟
-من نمیدونم آقا، فقط میدونم که پدر شما بین شما و دنیای جادوگران، دنیای مارو انتخاب کرد!...من باید برم آقا...خدانگهدار!


پیرمرد به بسته ای که لحظه ای قبل در دستانش قرار گرفته بود نگاهی انداخت و سپس به قدم های سریع و تند پسر جوان نگاه کرد.
در این چند دقیقه ی پیش باور کرده بود که دنیای دیگری به موازات دنیایش وجود دارد. امّا در حال حاضر فکر میکرد که بعد از سال ها کار بالاخره دیوانه شده است و بچه ها که قبلاً او را به اشتباه دیوانه خطاب میکردند میتوانستند با خیال راحت و بدون اشتباه و توهین او را دیوانه خطاب کنند!

پیرمرد در تاریکی بسته را باز کرد. درخششی شگرف از داخل جعبه چشمانش را اذیت کرد. دستانش را جلوی چشمانش گرفت. چند دقیقه ای به همان حالت گذشت تا اینکه گویی درخشان را در داخل نورها دید. با درد و رنج فراوان بر روی مرکز گوی تمرکز کرد و لحظه ای بعد احساس کرد که داستانی عجیب از جلوی چشمانش میگذشت.
پدرش با همان ریش های بلند و سفید و عینک و بینی ای عقابی، داخل جنگل غربی شده بود و در زیر درختی کوچک بسته ای را پنهان کرد.

پیرمرد بی اختیار گوی را از دستانش به زمین انداخت و در حالی که احساس میکرد همه جا با نور خورشید روشن شده است، با سرعت هر چه تمام تر به سمت جنگل غربی پیش رفت. دقایقی بعد به همان محلی که در گوی دیده بود رسید و درختی عظیم الجثه را دید.

با دستان پر از چین و چروک خود زمین را کند و بسته ی پدرش را پیدا کرد. بسته را باز کرد و برای او همه چیز به پایان رسیده بود.

پدرش، آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور، نقشه ای برای او به جا گذاشته بود که خانه ای در میان جنگل را به او نشان میداد. خانه ی کودکی او که هیچ گاه آن را در این سال ها پیدا نکرده بود. حالا میدانست که آن خانه کجاست و به سرعت به سمت خانه میرفت.

چراغ های خانه هنوز روشن بود. هیبتی زیبا از پشت پنجره های خانه مشخص بود. مادرش هنوز زنده بود و هنوز زیبا...حالا دیگر او جوان بود، چون پدرش قبل از مرگش بهترین هدیه کریسمس را به او داده بود!!


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۷ ۳:۴۴:۳۸

[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


تاثیرگذارترین قسمت کتاب...
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ جمعه ۶ دی ۱۳۸۷
#9
من یادم نمیاد تو این تاپیک پست زدم یا نه ولی الان دیدمش گفتم نظرمو بگم!!

تاثیرگذارترین قسمت کتاب از نظر من لحظه ی مرگ سوروس اسنیپ هستش و قسمتی که به هری میگه "تو چشمای من نگاه کن" چون میخواد چشمای لیلی رو ببینه!(چون چشمای هری شبیه چشمای لیلیه)

کلاً من تو اون فصل ها عاشق اسنیپ شده بودم و الانم نظرم دقیقاً همینه که اسنیپ بهترین و جذاب ترین شخصیت کتاب های هری پاتر بود!!

همین!


[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۸۷
#10
سیریوس دوتا از انگشتاشو به دهنش نزدیک میکنه!

-سوووووووت!...باک بیک...هُشَ...بیا حیوون!!

باک بیک یورتمه کنان روی هوا از راه دور به سمت سیریوس و امپراطور میاد...

سیریوس: مقصد...خرابه های نزدیک وزارت خونه!!
باک بیک: به چشم! (وزیر که جن باشه هیپوگریف هم حرف میزنه!)

امپراطور سوار باک بیک میشه و به سمت افق پرواز میکنن...



-ده دقیقه بعد-
-خرابه های نزدیک وزارت سحر و جادو-

امپراطور با وقار خاصی از باک بیک پیاده میشه و یه تیکه گوشت بزرگ از زیر شنلش در میاره و برای باک بیک میندازه!
سو سوی نوری از چادری در وسط خرابه ها دیده میشد. امپراطور در حین قدم برداشتن دست راستشو بالا میاره و نگاهی بهش میندازه. دست راست امپراطور که ماه قبل توسط یه اژدها سوخته بود حالا جای خودشو به یه دست آهنی با انگشتای نوک تیز داده...

نورممد از داخل چادر: هووووی؟(ترجمه: کی اون بیرونه!؟)
امپراطور: منم نورممد...دوست و ارباب قدیمی!!...یه کار مهم برات دارم!!

نورممد امپراطور رو به داخل چادر محقرش دعوت میکنه!



-همون لحظه-
-وزارت سحر و جادو-

هوکی در حال قدم زدنه که این پاش به اون پاش میگه ذکی و با صورت میخوره زمین و دماغش به صورت پوستری به صورتش میچسبه!

بلیز: بذار کمکت کنم!!
هوکی: ممنون کمک نمیخوام...داشتم به این فکر میکردم حالا که وزارت خونه رو کاملاً امن کردیم بهتره بریم سراغ کشیدن نقشه برای از بین بردن دشمن!
بلیز: چه نقشه ای؟
هوکی: اولین کاری که باید بکنی اینه که بری و از توی گنجه های وزارت خونه، پرونده ی کارها و جرایم سالازار اسلایترین رو در بیاری!
بلیز: مطمئنی به درد میخوره؟
هوکی: صددرصد!!


-دو دقیقه بعد-
-دخمه های تاریک وزارت سحر و جادو-

بلیز زابینی نردبون رو با حرکت دست به سمت خودش میکشه و ازش بالا میره و از بین میلیون ها پرونده یه پرونده خیلی کوچیک رو از بین پرونده ها بیرون میکشه!!...سپس به سمت یکی از میزها میره و پرونده رو باز میکنه!

-چه پرونده ی عجیبی...فقط سه تا ورقه توشه!!...سه تا...این چیه؟...خدای من!!

بلیز دستشو به سمت عکسی که وسط پرونده بود میبره...لحظه ی بعد بلیز ناپدید میشه و به داخل عکس فرو میره!!(تیریپ کتاب خاطرات تام ریدل!!!)


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۶ ۱۸:۲۲:۵۲

[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.