هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۴:۱۷ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۸
#1
در ميان ملاقه داران:

كينگزلی سرش رو تكون خفيفی داد و از اونجايی كه هوش بسيار بالايی داشته و هوش بالاش زبان زد همه بوده، گفت:
-همه چيز تموم شدست، معامله ای چيزی نميكنيم، نشون ميديم برای معامله رفتيم اما بعد ميزنيم ميكشيمشون!

گيلدوری در حالی كه داشته يه امضا برای روفوس ميكرده، شلوار گشادش رو بالا ميكشه و ميگه:
-خوشبختانه شخصی با مهارتهای جادويی من در كنارتون هست، وگرنه معلوم نبود چه بلايی سرتون ميومد...

مدتی بعد:

-يادم باشه يكی از اين گلهای بنفشه برای آبدارخونه تهيه كنم.

كينگزلی با اشتياق به گلهای بنفشه ای چشم دوخته بود كه در مركز باغ خانه ريدلها خودنمايی ميكردند. چوبدستيش را بالا گرفته بود تا در پيدا شدن فرصت دستور حمله دهد...

ولدمورت ردای آبی رنگ، بلند و خوش دوختش را پوشيد و چوبدستيش را بالا گرفت. مورگانا، كه با معجون مركب پيچيده به شكل ماركوس فلينت درآمده بود را گرفت تا به سمت آبدارچيان برود. ماركوس واقعی، در جلوی چشمان لرد، در حالی كه با طناب بسته شده بود، دنبال راهی برای آزادی ميگشت.

كينگزلی بلافاصله با ديدن ولدی، ملاقه اش را بالا گرفت تا بر سر او بكوبد، اما ولدی كه احساس خطر كرده بود از صحنه گريخت:

پاق!

-غيب شد!

كينگزلی چوبدستيش را به سمت مرگخواران گرفت كه در پیِ حركت او آبدارچيان نيز اين كار را ادامه دادند...

-پتريفيكوس توتالوس!

كينگزلی به مرگخوارانی نگاه كرد كه بدنشان قفل شده بود، به سمت ماركوس رفت تا طناب را از بدنش باز كند...

و اين گونه كينگزلی از انجام اين هدف ملاقه ايش، يعنی همان نابود كردن ولدی باز ماند...

اين سوژه با هماهنگی كينگزلی شكلبوت خاتمه ميابد...

پايان سوژه



Re: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۸
#2
مينروا در حالی كه چوبدستيش رو با حالت تهديد آميزی پشت استر گرفته، همراه با ملت آبدارچی حركت ميكنه، با اين اميد كه به مداركی كه نشون از تقلب كردنش رو ميدادن رو ببينه و نابودشون كنه...

استر، با توجه به ضربات شديدی كه بهش وارد شده، خيلی آروم حركت ميكنه، پاهاش رو روی كاشی های مرمرين وزارتخونه ميذاره و با حالت ابهام آميزی به ديوارهای طلا و نقره كاری شده ی وزارتخونه نگاه ميكنه...

ملاقه ها در هوا پيچ و تاب ميخوردند. استرجس، با نگرانی ملاقه ها را از نظر ميگذراند كه شايد آنها دوباره بر ملاجش فرود آيند. با عجله به سمت راهروی سمت چپش پيچيد، جايی كه اقامتگاه مديران در وزاتخانه بود. كينگزلی در حالی كه عرقهای سرد صورتش را پاك ميكرد و به ملاقه عظيم توكل ميكرد به استر مينگريست.

-ديگه جلوتر نياين، مشكوك ميشن بهتون ديگه! همين جا واستين، من بايد برم اون مدارك رو از توی دفتر مديرا بردارم بيارم.

مينروا نگاه موشكافانه ای به استر ميندازه و پس از مدت كوتاهی مشورت با آبدارچيان قابلمه به سر، اجازه جدايی از استر رو ميده.

استر به عله نگاه ميكنه، كه در حالی كه خميازه خفيفی ميكشه، در اقامتگاه مديران را به آرامی می بنده.

-عله، سلام.

-هيسسس، مگه نميبينی مديرا خوابيدن؟ ديگه چه خبرته؟

استر پشت سرش را نگاه ميكنه تا مطمئن بشه كسی به حرفش گوش نميده...




امتیاز : 5


ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳۰ ۱۷:۴۶:۳۵


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۰:۲۹ یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۸
#3
آبدارچيان، در حالی كه هر كدام يك قابلمه بر سرشان گذاشته بودند و از نيروی ملاقه مدد و كمك می جوييدند به سمت مورگانا، بلاتريكس و ولدك حمله ميبرند. مورگانا حسابی عصبی ميشه و نگاهش رو به ملت آبدارچی ميدوزه و ميگه:
-اگه جوانمردين، برين غروب برگردين حمله كنين!

آبدارچيان كه اعتقاد داشتند جوانمرترين جادوگران هستند به سمت در خروجی كافه تفريحات سياه حركت ميكنن تا غروب برگردن.

-آبدارچيان، من ملاقه عظيم هستم، امپراتورتان، همان كس كه از دستورات الهی اش پيروی می كنيد. اين خون آشام تلاش بر گول زدن شما دارد. برگرديد و با پيروی و تكيه بر نيروی قابلمه ايتان بر دشمن بتازيد و آنان را نابود سازيد.

صدای وحی، همچنان در گوش آبدارچيان ميپيچه. همه با حالت گولاخی برمی گردن و چوبدستيشون رو به سمت مرگخواران و ولدی ميگيرند:
-پتريفيكوس توتالوس!

مورفين، مورگانا، بلاتريكس و ولدی بر زمين افتاده بودند. طلسم قفل بدنی كه توسط آبدارچيان به سويشان فرستاده شده بود موجبات ناتوانی آنها در حركت را فراهم كرده بود. كينزگلی ملاقه برندش رو بيرون ميكشه و بلند ميگه:
-بشتابيد و بر سر ولدی بكوبيد تا من يگانه كچل جادوگران شوم.

آبدارچيان به سمت ولدی هجوم ميبرند اما ناگهان ولدی بلند ميشود و چشمان سرخ رنگش را به آبدارچيان ميدوزد.

-فكر ميكنيد من با يه طلسم ساده از پا در ميام. من وانمود كرده بود كه طلسم شدم.

پاق!



Re: اساتید نمونه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۲۱ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۸
#4
1. پيوز:

خيلی خوب درس ميده و ميزان نمره دهيش عاليه.

2. ريتا اسكيتر:

بسيار خلاقانه تدريس ميكنه، سوالای بسيار خوبی رو مطرح ميكنه.

3. ويولت بودلر:

يكی از بهترين معلم هاست، وقتی پست های تدريسش رو ميخونم از قهقهه منفجر ميشم.



Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۱:۰۴ جمعه ۹ مرداد ۱۳۸۸
#5
دوربين مرد موطلايی رو نشون ميده كه دهنش رو باز كرده تا دندونای سفيد و براق خودش رو به نمايش بذاره. در كنارش يك گوركن، با بيل طلايی رنگی جا خوش كرده و به عكس دو سال پيش خودش چشم دوخته. گيلدوری، در حالی كه داره روی كاغذ كاهی كه جلوش قرار داره، تمرين امضا ميكنه، ميگه:
-منو الكی آوردين اينجا ديگه؟ يه چيزی بپرسين.

مونتگومری سرش رو سرسری تكون ميده و با آرامش، ميگه:
-بينندگان عزيز و گرامی، امروز در خدمت گيلدوری لاكهارت هستيم. ايشون ميخوان مرگخوار بشن و اين امر بسيار مباركه. گيلدوری عزيز، ميشه از سوابقت بگی؟

گيلدوری دوباره لبخندی ميزنه و به دوربين نگاه ميكنه. دوربين روی يكی از دندوناش كه درخش خيره كننده ای داشته زوم اوت ميكنه.

-سوابق منو كه همه ميدونن. من پنج بار برنده جايزه زيبا ترين لبخند از مجله ساحر هستم. درگيری با ده بيست تا گرگينه، با چهل پنجاه تا سانتور، نود صد تا غول غرنشين از سوابق منه...

مونتگومری سرش رو تكونی ميده و ادامه ميده:
-خوب، سوابق شما كه عاليه. به چه هدفی می خواين مرگخوار بشين.

لاكهارت اطرافش رو مرموزانه نگاه ميكنه. دوربين روی مونتی زوم اوت كرده كه نگاه پرسشگرانش رو به گيلدوری دوخته. گيلدوری ميگه:
-ميخوام ولدی رو ترور كنم. بين خودمون باشه ها!

خش... بنگ... تق، پاق... بوق!

بينندگان عزيز، از پخش ادامه برنامه معذوريم.



Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰ جمعه ۹ مرداد ۱۳۸۸
#6
1 - نام و نام خانوادگي : گيلدوری لاكهارت

2 - انگيزه ي شما براي عضو شدن در اين گروه : نزديك شدن به وزير!

3 - به طور خيلي خلاصه ، يك كاراگاه رو توصيف كنيد : يك شخص خوشتيپ، مثل خودم.

4 - انتقاد يا پيشنهاد : هيچی!



Re: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۰:۳۹ جمعه ۹ مرداد ۱۳۸۸
#7
سلام.

من تقاضای دوئل با اين پسره، مو طلاييه، دراكو مالفوی رو دارم.

پ.ن: اگه امضا خواستين خجالت نكشينا!


متاسفانه درکو مالفوی درخواست شما رو رد کردن.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۳ ۲:۰۵:۱۷



Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست مرگخواريت)
پیام زده شده در: ۱۵:۱۳ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۸
#8
سابقه ی عضویت در گروه مرگخواران؟
نه. متاسفانه يا خوشبختانه عضو اين گروه نبودم. اصن اين سوالا چيه ولدی؟ امضا ميخوای؟

2-سابقه عضویت در محفل؟
بوق باد بر محفل! بوق باد بر يويو! بوق باد بر جيمز! من غلط بكنم عضو محفل بشم... امضا ميخوای، ولدی؟

3-مهمترین تفاوت بین دو جبهه سیاه و سفید؟
سفيدا كارای سفيد ميكنن، سياها كارای سياه.

4-آیاحاضر به اطاعت محض از دستورات لرد سیاه هستید؟آیا حاضرید جان خود را در راه ارباب فدا کنید؟
اطاعت محض؟ برو باب. جانم رو فدا كنم؟ برو باب. بنده اينقدر خوشتيپ هستم كه مردن واسم زوده. اطاعت كردن محض از كچل بی ريختی مثل تو برام يه اغت محسوب ميشه. البته اگه تو بخوای ازم اطاعت محض كنی ايرادی نداره، قبوله!

5-نظر شما درباره کچلی و جادوگران کچل؟
بی ريختن، نه قدرت بدنی دارن، نه قدرت جادوگری نه هيچی توی همين مايه ها!

6-بهترین و مناسب ترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
گناه ندارن حيوونيا؟

7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟
ميزنم ميكشمش. بنده از مار ها اصلا خوشم نمياد و به طور ذاتی تا ببينمشون با لنگه كفش ميزنم سرشون رو از تنشون جدا ميكنم.

8-به نظر شما چه بلایی سر موها و دماغ لرد سیاه آمده است؟
به من چهآخه ولدك؟ سوالای بيمورد ميپرسی، اونهم از يه شخص متشخص!

9-یک نمونه از کارهای بی رحمانه و سنگدلانه و سیاهانه خود را شرح دهید.
فوت كردن يك محفلی.

10-نظر خود را بصورت کاملا خلاصه درباره این واژه ها بین کنید:
ریش: يك چيز بسيار عالی كه امبل از وجودش بهره منده.
طلسمهای ممنوعه: اصلا حال نميده.
الف دال: يكی از گروه های برتر دانش آموزی!




فرمی که پر شده مشکل زیادی نداشت چون با شخصیتتون هماهنگی داشت.ولی اینکه گفتم باید با شخصیتتون هماهنگ باشه تا یه جاییه!!اینجا باید تا حدی که شخصیت اجازه میده علاقه و وفاداریتونو به لرد سیاه و نفرتتون از محفل رو نشون بدین.شما نزدیک بود لرد سیاه رو پهن کنین رو زمین و ازش به عنوان گلیم استفاده کنین!!

فقط دو تا پست ایفای نقش داشتین(در حدی که من میتونم ببینم).اونا هم پستهای هاگوارتز بودن.برای شروع بد نبودن ولی هنوز برای مرگخوار شدن زوده...بیشتر پست بزنین.

تایید نشد.
.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۸ ۲۳:۰۹:۳۷


Re: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۸
#9
پيوز دستش رو بالا مياره و به صورت خفنزی تكون ميده. ريتا هم همون حركت رو ميكنه. ولدی هم همون حركت رو ميكنه. جيمز هم همون كار رو ميكنه. ملت كودتاچی كه كلا از اشاره های چهار نفر پيش روشون سر در نميارن، فكر ميكنن اونا دارن اخبار ناشنوايان پخش ميكنن .

دامبل، كه كلا ضريب هوشی بالاتری نسبت به ملت كودتاچی داشته، متوجه ميشه وقتی اونا دارن اخبار ناشنوايان رو در آبدارخونه وزارت سحر و جادو پخش ميكنن اونا رو با ناشنوايان اشتباه گرفتن. دامبل در كمال عصبانيت اين موضوع رو به كودتاچی ها تفهيم ميكنه و اونا در كمال ناراحتی، از آبدارخونه خارج ميشن...

پيوز يه نگاه به پشت سرش ميندازه و در كمال تعجب ميبينه كه ملت كودتاچی، گذاشتن رفتن. ريتا هم دقيقا همين احساس رو ميكنه. ولدك و جيمز هم به همين نتيجه ميرسن...



Re: ستاد پیوز
پیام زده شده در: ۱۳:۲۰ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۸
#10
سلام.

با توجه به اينكه سر به ستادهای ديگه رسيدم به اين نتيجه رسيدم شما بهترين گزينه برای رسيدن به مقام وزارت هستيد.

من حمايت خودم رو از شما اعلام می كنم.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.