هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ چهارشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۶

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۶:۲۴ دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
هنوز در باز نشده پرسی میپره تو و شروع به بوسیدن مالی میکنه.
پرسی: مامان جون چقدر دلم برات تنگ شده بود ماچ ماچ ماچ ...
مالی: اوه آرتور ببین کی اومده ... پسرمون با دوست مرگخوارش به دیدن مامان باباش اومده ... ما باید جشن بگیریم .. اوه خدای من!
آرتور که دابی رو به طبقه پایین آورده بود و داشت زخمهایش را پانسمان میکرد بلافاصله لنگه دمپاییشو در میاره و می افته به جون پرسی!

پرسی: آییییی بابا چرا منو میزنی؟
مالی: جییییییییییییییییییییییییغ!
در همون لحظه بقیه محفلی های بیکار در صحنه هم از حادثه پیش اومده به شدت استقبال میکنند و شروع به کتک زدن پرسی میکنند
مالی: جییییییییییییییییییییییییغ
آرتور: تو مایه ننگ خانواده مشنگ پرور ویزلی ها هستی ... تو چطور جرات کردی مرگخوار شی؟ تو قلب من و مادر پیرتو شکوندی!
مالی
آرتور: نه یعنی تو قلب من و مادر از کار افتادتو شکوندی!
مالی: !؟!**؟
آرتور: نه .. یعنی چیز ... اه .. هیچی ...

همون لحظه ایگور که میبینه اوضاع بسیار خطرناک شده و اگر قرار باشد او یک محفلی باشد بهتر است از همین الان شروع کند جیغی میکشه و نعره زنان وارد معرکه میشه و خود رو به پرسی میرسونه و شروع به کتک زدن پرسی میکنه.
همه
مالی: جییییییییییییییییییییییغ
ایگور: تو چطور دلت اومد خانوادتو ترک کنی؟ تو باید از خودت خجالت بکشی ... من اگر خانواده ای مثل تو داشتم هیچ وقت مرگخوار نمیشدم ...
در این اثنا محفلی ها که کاملا تحت تاثیر ایگور قرار گرفته بودند به اتفاق کتک زدن پرسی رو از سر میگیرند و بدین ترتیب پرسی به اشتباه خود پی میبرد.
مالی: جییییییییییییییییییییغ

چند لحظه بعد

همه محفلی ها به اتفاق ایگور و پرسی دور یک میز نشستند و مشغول مذاکره میباشند.
آلبوس: پس اومدید که به ما ملحق شید؟
پرسی و ایگور: آهین!
پرسی: به جون مامان مالی ما اومدیم عضو محفل شیم بعد بابا گرفت کتکم زد.
آرتور: ساکت .. پسره پر رو! اگر ایگور وساطت نمیکرد بازم میزدمت
ایگور: آقای ویزلی ... ولش کنید بچست نمیفهمه ... من فکر میکنم پرسی دیگه متوجه شده که اشتباه کرده
پرسی
آلبوس: پس حالا که فهمیدیم شما میخواید به ما ملحق شید مراسم عضویوس انجام میدهیم!
بلافاصله همه محفلی ها شروع به جیغ و هلهله میکنند
محفلی ها
ایگور و پرسی

چند لحظه بعد- مکان: یک اتاق تاریک

پرسی و دابی پشت میز نشستند.
دابی: این اولین مرحله مراسم عضویوس است. همونطور که میدونی شرکت در کلاسهای دامبل یک امر خطیر بود. دابی در این زمینه تجربیات بسیار داشت. یک محفلی خوب باید تونست از کلاسهای دامبل سر بلند بیرون اومد. آمار و ارقام نشان داد که این کلاس ها در شرایط سختی برگزار شد و از هر دو نفر تنها یک نفر تونست از این کلاسها زنده بیرون اومد.
پرسی
دابی: حالا ارباب پرسی باید به چند سوال شفاهی جواب داد ... به نظر شما یک شاگرد خوب باید چه ویژگی هایی داشت؟
پرسی: امممم ... به نظر من یک شاگرد خوب باید مشتاق باشه، باید حرف شنوی داشته باشه ، باید به حرف استادش گوش بده ..اممم...

و دابی به سرعت شروع به یادداشت اظهارات پرسی میکند.

همون لحظه در اشپزخونه
سارا: ببین ایگور اسم این غذا گوشکولوگومباجونسو هست ... هی هی هی .. از اختراعات خودمه ... خصوصیت این غذا اینه که آدم بعد از خوردن این غذا چند ماه مسموم میشه.
ایگور: مااااااااااااااااااااا
سارا: میدونم شگفت زده شدی ... هی هی هی .. خب بالاخره کمتر کسی تحت تاثیر من قرار نمیگیره. به هر حال لیستشو برات آماده کردم ... من میرم و یک ساعت دیگه برمیگردم ببینم چی کار کردی!

سارا اینو میگه و از در خارج میشه و ایگور میمونه و لیست تهیه غذای گوشکولوگومباجونسو

مواد لازم: زهر مار ، پوست شتر آفریقایی ، پودر دندون ماهی مرکب دریاچه ، شیر فاسد شده ، نمک ، شکر ، سیانور ، آهن زنگ زده به اندازه دو قاشق مربا خوری و .....
ایگور:

چند روز بعد

همه محفلی ها ساکت دور هم نشستند و البوس مشغول بررسی نتایج امتحانات است.
آلبوس: نه خوشم اومد ... شما ها میتونید تبدیل به دو محفلی خوب بشید. بخصوص پرسی که در همون جلسه اول نبوغ خودشو نشون داد.
پرسی
آلبوس: و البته غذای گوشکولوگومباجونسو ایگور هم کاملا عالی درست شده بود ... ما افتخار میکنیم که هنوز پنج نفر از محفلی ها بعد از خوردن این غذا در آی سی یو بستری هستند!!!

ایگور: پس ما دیگه محفلی شدیم؟
آلبوس: محفلی؟ تقریبا .. ولی هنوز یک مرحله دیگه مونده! شما در این مرحله باید به ما ثابت کنید که کاملا قابل اعتماد هستید ...
پرسی و ایگور: ؟
آلبوس: شما در این مرحله دوباره به خانه ریدل ها فرستاده میشوید .. شما وظیفه دارید وارد زندگی خصوصی تام بشید و اطلاعات کسب کنید مثلا اینکه تامی چقدر به بهداشت و نظافت شخصی اهمیت میدهد؟ مارک تیغی که تام با آن سر خود را میتراشد چیست؟ تام ولنتاین با کی بیرون میرود؟ آیا تام برای قرمز کردن چشماش از لنز رنگی استفاده میکند؟ تام پیش کدوم دکتر دماغشو عمل کرده؟ و ضمنا ... در تمام این مدت باید با ما در تماس باشید و گزارش کامل بدهید.

پرسی و ایگور
پرسی: همین؟
آلبوس: اوه نه ...
آلبوس در یک حرکت سمبلیک چند عدد کارت مخوف از جیبش میکشه بیرون.
آلبوس: این کارت منه ... ما پناه آوردن شما به محفل را نشانه خوبی تلقی میکنیم برای همین امیدواریم در آینده مرگخواران بیشتری به محفل ملحق شوند ... شما وظیفه دارید در کنار انجام ماموریت هاتون کارت های تدریس خصوصی منم به طور مخفیانه در بین مرگخواران پخش کنید. باشد که روزی همه مرگخواران محفلی شوند
ایگور و پرسی: !!!!!!!!!!!!!!!!!!
-------------------------

آیا ایگور و پرسی از تصمیم خود پشیمونند؟
آیا آنها موفق میشوند؟
آیا لرد به موقع متوجه توطئه میشود؟
ادامه دارد....




Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۹:۳۶ چهارشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
ساعت سه نيمه شب در حاليكه سكوت خانه مخوف ريدل ها را در برگرفته دومرگخوار مضطرب و نگران وارد زير زمين شدند.تا دو هفته قبل از اين مكان به عنوان شكنجه گاه جادوگران سفيد استفاده ميشد.هنوز هم بقاياي اجساد و دست و پاي قطع شده محفلي ها در گوشه و كنار زير زمين به چشم ميخورد.
پرسي ويزلي با نفرت نگاهي به اطراف كرد.

-من ديگه خسته شدم.تصميم خودتو بگير.يا با من مياي يا تا آخر عمرت همينجوري زندگي ميكني.

ايگور براي بار چهارم اطراف را كنترل كرد.نگراني هنوزدر چشمانش موج ميزد.
-من..من نميدونم...نميتونم.اون هر دوي ما رو ميكشه.تازه مگه زندگي ما چشه؟همه مرگخوارا وضع زندگي خوبي دارن.

پرسي با عصبانيت از جا بلند شد و در طول اتاق شروع به قدم زدن كرد.
--آره وضعشون خوبه.تو كه نميدوني تو محفل چه خبره.ما مجبوريم هر ماه دو سوم در آمدمونو بديم به لرد.براي چي بايد اينكارو بكنيم؟ما بهش خدمت ميكنيم و به جاي گرفتن حقوق هر چي داريم دو دستي تقديمش ميكنيم.من كلي تحقيق كردم.همونطور كه ميدوني هاگوارتز با بودجه دولت اداره ميشه.دامبل كلي پول به جيب ميزنه و حدس بزن با اونا چيكار ميكنه؟بذار من بهت بگم.براي تقويت روحيه محفليا همشو بين اونا تقسيم ميكنه.حتي يك نات هم براي خودش بر نميداره.تازه از اضافه حقوق و مرخصي و مزايي ديگه چيزي نميگم.اگه بريم اونجا خوشبخت ميشيم.تازه قرار نيست كسي بفهمه ما چيكار ميكنيم.ميتونيم مخفيانه براي هر دو طرف كار كنيم.اينطوري رضايت لرد و پولهاي دامبل رو با هم داريم و ضمنا هر كدوم از دو طرف كه پيروز بشه ما هم با اوناييم.

ايگور به فكر فرو رفت.پيشنهاد جذاب ولي فوق العاده خطرناكي بود.
بعد از گذشتن چند دقيقه صداي مشتاق پرسي سكوت زير زمين را شكست.
-خوب؟چي ميگي؟مياي؟
ايگور تصميمش را گرفت.از جا بلند شد.
-باشه.قبوله.با تو ميام.اميدوارم سر هر دومونو به باد ندي.
----------------------------------------
دو روز بعد محفل ققنوس

ديم ديم ديريم ديم ديم
-يا مرلين مقدس...مالي صداي اون راديو رو كم كن.سرسام گرفتم.

مالي در حاليكه دستهايش را با اونيفورم محفل(پيشبند)پاك ميكرد از آشپزخانه خارج شد و بطرف راديو رفت.
-تقصير من نيست.آلبوس گفت صداشو بلند كنم.ميگه اينطوري تمركز بيشتري براي نقشه كشيدن داره.
به محض اينكه مالي راديو را خاموش كرد صداهاي مشكوكي از دفتر دامبل به گوش رسيد.

-برو كنار.دارم بهت اخطار ميكنم.اگه يه قدم ديگه به من نزديك بشي من ميدونم و تو.از ريش سفيدت خجالت بكش پيرمرد.
-آخه دابي جان.خودت كه نميبيني چه گوشهاي قشنگي داري.چه چهره جذابي...فكر كردي بيخودي آزادت كردم؟تو بايد از من اطاعت كني.
مالي با بي تفاوتي به طرف آشپزخانه رفت.

-آرتور لطفا اول برو دابي رو نجات بده بعدم به آلبوس بگو شام حاضره.البته مواظب خودت هم باش.
آرتور روزنامه اي را كه در دست داشت كنار گذاشت و از جا بلند شد.
در همان حال نگاهي به پنجره كرد.
-مالي.اين دو تامرگخوار هنوز اينجا هستن.دو روزه كه جلوي در كشيك ميدن.
صداي مالي از آشپزخانه به گوش رسيد.
-خيلي عجيبه يعني چي ميخوان؟بهتر نيست يكي بره باهاشون حرف بزنه؟اگه قصد حمله داشتن تا حالا يه كاري ميكردن.
آرتور دابي را فراموش كرده و بطرف پنجره رفت.از پشت شيشه بخار گرفته به دو مرگخوار خسته و بي رمق كه در زير نم نم باران نشسته بودند خيره شد.صورت مرگخوار ها زياد مشخص نبود.ولي...

-خداي من..باورم نميشه.مالي...فكر كنم يكي از اونا....پرسيه.
مالي با عجله بطرف پنجره رفت.
-شوخي ميكني؟پرسي؟اوه..پسر بيچاره من.بهتره درو باز كنيم.ما نميتونيم پسرمونو همينطور زير بارون تنها بذاريم.




Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۸:۴۶ جمعه ۲۷ مهر ۱۳۸۶

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
دامبل که در سعی و تلاش و اینا بود، چوبدستی اشو از جیب شلوارش در آورد و به سمت ِ خونه گرفت:
- بیبیدی بابیدی بو!( ورد غیب کردنو بلد نیستم خب!!)

ملت همگی با تعجب به آلبوس خیره میشن که تونسته بود مثل روز اول خونه رو درست کنه.اون با حالت خسته ی به سمت ِ ملت ِ محفل برگشت و گفت:

- نیگا! خواستم کباب کنم،سواب شدم!
مینروا که متوجه ایراد کار شده بود، به عنوان ِ مترجم محترمه!کنار آلبوس دوید.
مینروا:منظورش اینه که اومده سواب کنه کباب شده! تصویر کوچک شده

آلبوس با حالت دقیقاسرشو تکون میده و بعد از اینکه نگاه هایی در ابعاد خوف رو به خشن به ملت ِ محفلی میندازه با صدای بلند میگه:این غول اینجا چی میخواد؟کی اونو وارد داستان کرده؟ تصویر کوچک شده

ملت به سوی لاوی بیچاره برمیگردن و اونو شپلخ میکنن. سیریوس هم که خیالش راحت شده که از سرش گذشته، به البوس علامت میده که گراوپ مهتاج..گراوپ خسته واینا.

-باوشه!دو هفته تقریبا تمومه..فکر میکنم فردا دیگه میتونیم خونه رو مرئیی کنیم و کارمونو شروع کنیم..البته اگه باز اتفاقی نیفته.پس بزن بالا آستینارو آقا...بسم الریش المرین!شروع کنید!

آلبوس اینا هدایا و کمک های خودشونو که قسمت هاییش هنوز کف خیابون شپلخ بود رو به داخل خونه میبرن.فقط امیدواریم که دوباره اتفاقی براشون نیفته که سوژه هم ارزشی بشه!


[b]دیگه ب


Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۸:۳۷ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
دامبي بالخره اعصابش خورد شد و فرياد زد:ننننننننننه و از حال رفت
يك ربع بعد:
_آلبوس آلبوس پاشو. اين صداي مك گوناگال بود كه سعي داشت او را به هوش آورد و بالاخره موفق شد.
_مينروا...مينروا
_بله آلبوس بگو.
_اين چه وضعي باورم نميشه.خونه اي كه با دستام درستش كردم خراب شده نمي تونم باور كنم.
در اين مواقع كه مالي وارد تر از همه بود با يك ماهي تابه كوبيد توي سر دامبي بيچاره.دامبي كه برق از چشاش پريده بود سرش رو گرفت ولي بعد از يكي دو دقيقه دامبي اوليه شد.
_ كراوپ اون سنگ رو بزار اينجا ببينم.ليلي و ويولت هر چه سريع تر گچ كاري رو شروع كنين(اون دو تا كه اعصاب نراشتن با حالت زير لب هرچي از دهنشون در اوومد رو بار دامبي كردن) سوروس بعد از كچ كاري ديوارا رو رنگ بزن.و...
به همين ترتيب اعصاب همه رو خورد كرد اما بازم به دامبي كه تونست خونه رو در عرض 7 ساعت تموم كند.ملت كه باورشون نمي شد خونه رو بتونن تموم كنن با حالات و به ساختمون نگاه ميكردن.حالا فقط يه مشكلي بود كه كمي تا قسمتي بزرگ بود اونم نامريي كردن خونه مثله قبل بود.
-----------------------------------------------
از نفر بعد خواهشمنديم كه راجع به نامريي كردن بنويسه


[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۲:۲۲ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶

ویولت بودلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۴ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۰۳ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶
از ته خط...
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 51
آفلاین
_آها اون رو بذار اینجا.اون سنگه رو بیار اینجا...اینجا نه.اونور.اونور.نِِِِِِِِــــــــــــــــــــــــه!اینجا نِــــــــــــــه!جیـــــــــــــــغ.شپلخ!
این صدای لیلی بود که داشت ملت رو برای ساختن خونه راهنمایی میکرد.گراپ که یه سنگ ریزه کوچولو رو تو دستش داشت(با ابعاد گراپ البته حساب کنین!).هیچ اتفاقی نیفتاده دوستان فقط لیلی کریوی همسر وزیر آینده کالین کریوی له شد!
پرد در کمال آرامش:هیچ اتفاقی نیفتاده!آرامشتونو حفظ کنین.فقط یه منگول دیگه کم شد!
البته روح لیلی هنوز به روح ویولت و ادوارد که چند لحظه قبل زیر پاهای گراپ له شده بودند نپیوسته بود.بنابراین پرد اشتباه میکرد.خب اون در مورد دوم هم اشتباه میکرد.یعنی اتفاقی افتاده بود...
_از جاتون تکون نخورین.همتون متهم به سوء قصد به جون همسر نازنین و بهتر از گل من هستین.تکون نخورین که همتون دستگیرید!
خب خوانندگان عزیز باز هم خوسنردی خودتون رو حفظ کنین اتفاق خاصی نیفتاده فقط جناب کالین کریوی با جمعی از اطرفدارانشون و همچنین گروه منکرات قزوین برای دستگیری محفل سرازیر شدن!ملت منکراتی و طرفداران کریوی مثل گروهی از قبایل آدمخوار آفریقایی به سر محفلیا نازل میشن.خب البته اونا هم بدون ایفا کردن نقش هویج فرنگی مشغول دفاع از خودشون میشن.
کالین کریوی هم درگیر یک جنگ داخلی با همسر بهتر از گلش لیلی میشه که به طرز عجیبی زنده گشته بود و با ملاطفت میپرسید:نازنین کیه؟زود تند سریع جوابم رو بده که نازنین کیه؟!
و البته هیچکس متوجه آلبوس دامبلدور که از بیمارستان مرخص و به این حالت صحنه رو به رو شامل ساختمان خراب شده محفل،هفت هشت تا غول خدا متری و درگیری محفلیا و کالینیا رو نیگا میکرد؛نشد!
=====================================
دیدم خیلی وقته هیشکی ادامه نمیده.از اونجا که ویولت یکی دیگه اس من یکی دیگه بنابراین خودم پست قبلی خودم رو ادامه دادم!


ویولت بودلر سابق
[size=medium][color=009900]OnLy اسل


Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۸ شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
ملت كه بخاطر سواري با گراپي بسي خسته شده بودند تازه بايد ميرفتن و دامبل رو از بيمارستان مرخص بهمين دليل با حالت رفتن به سمت مريض خونه(همون بيمارستانه) همين كه رسيدن به اونجا ييهو يه خانم كه پاي بچه اش روي مين رفته بود(تريپ به نام پدري ) بيرون اوومد و دايما زجه ميزد:
_بچم بچم...وااااااي بچم....ذليل شده ها پاشو گرفتن...
مشنگ ها چهار جشمي به اون خانم نسبتا محترم نگاه مي كردن.ولي ناگهان يه شفا بخش دويد بيرون و طلسم فراموشي رو روانه همشون كرد.
بالاخره رفتن تو و رسيدن به دامبي جون:
دامبي:به سلام بروبكس بالاخره اومدين.
_آره ديگه اوومديم يه خبر بهت بديم و ...
در همون لحظه كه ويولت داشت سوتي ميداد مالي دو تا سرفه كرد و ويولت ساكت شد.
مالي ادامه داد:منظورش اينبود كه اومديم مرخصت كنيم.
بعد ريموس پريد تو و گفت برگه مرخصيت رو گرفتم.
همه به اتفاق هم رفتند بيرون.
ويولت:ميدوني آلبوس يه خبريه كه بايد بهت بگم.
مالي توي گوش ويول گفت آروم آروم بگو
ويولت ادامه داد:خونه خراب شد
دامبي كه با حالت به جمع نگاه ميرد گفت:فقط بگيد كي اينكاره كرده.


گرابلی عزیز ، پست شما نادیده گرفته شد.اعضا از پست قبل ادامه بدهند.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۳۱ ۱۹:۵۳:۱۵
ویرایش شده توسط پروفسور گرابلي پلنك در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱ ۱۴:۴۶:۴۲
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱ ۱۶:۰۰:۰۷

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۴:۰۱ چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۶

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
در یک لحظه طی یک حرکت انتحار گراپ کل ملت محفلی رو میزنه زیر و بغلش و به شمت محفل حرکت میکنه:حالا دیگه پول پیتزا دارم!حالا دیگه پول پیتزا دارم!
ملت سوار بر گراپ به مقادیر بسیار زیادی در حالت وحشت و ترس و سنکوپ و غیره هستند و در ضمن این صدا از لا به لاشون شنیده میشه که یکی داره میگه:ممد!خیلی بی غیرتی!من این همه کهنه شستم!ممد!(توجه:برای متوجه شدن این که ممد کیه و این که اونی که این حرفا رو میزنه به من یا سینی یه پی ام بدید! )حدودا پس از سیم ثانیه با قدمهای کوچیک و گوگولی مگولی میرسن به محفل.ساختمون محفل کمی تا قسمتی کوتاه بوده(بابا انصاف بدید گراپی کوچولو خودش شیش متره!داداشای گنده اش چند مترن؟!)برای این که نکنه گراپ و خانواده دوست داشتنیش بزنن ساختمون رو خراب کنن ادوارد که کمی پیشتر به داخل گوش گراپ قل خورده بود داد زد:همینجاس وایسا!
گراپ احساس کرد چیزی داره توی گوشش وز وز میکنه:یه چیزی توی گوش گراپ وز وز کرد!گراپ خوشش نیومد!
بنابراین کل ملت محفلی رو میسپره به داداشاش و انگشتش رو میکنه توگوشش.ادوارد یه لحظه میبینه که یه چیزی تو مایه های سوسیس گنده ها داره میاد طرفش!از ته دل جیییییییییییییغ میکشه و میاد در بره که میفته توی یه سوراخ سرازیری.بعد اون سوراخ ادامه پیدا میکنه و میکنه و همینطور که ادوارد داشته جیغ میکشیده و در میرفته یهو میفته روی یه چیزی مرطوب صورتی!نگو اون چیز مرطوب صورتی زبون گراپ بود!(نکته غول شناسی:گوششون به دهنشون راه داره دیگه بیسوادا!!)گراپ هم احساس میکنه که یه چیزی تو دهنشه که بیسیار بیسیار(تیریپ شنبه!)بدمزه اس!بنابراین معطل نمیکنه و تفش میکنه کمی اونورتر.ادوارد ابتدا میخوره به شیشه برچ رو به رو.بعد میخوره میشکونه میره تو.میخوره به دیوار.خراب میکنه میره توخلاصه میره تا ته ساختمون.پی و اینا رو خراب میکنه و بوووووووم!
اصلا نگران نباشید دوستان عزیز چیزی نشده!فقط به همت گراپ و ادوارد کلیه ساختمون محفل خراب شده!
ملت:بدبخت شدیم رفت!باید ساختمون رو دوباره درست کنیم!
همین لحظه ادوارد از زیر آوار سرش رو بیرون میاره.اولش به حالت دو نقطه دی به ملت خیره میشه،بعد از شدت خوشی لبخند ملیحی میزنه و شپلخ!
همون صدای مشکوک که اول پست شنیده شد:ممد!ممد کجایی که ببینی ساختمونمون رو خراب کردن!تو که بی غیرت نبودی!*
===================
*این قضیه ممد قصه طولانی داره هرکی میخواد بهمون پی ام بزنه براش بیفته قضیه چیه!


But Life has a happy end. :)


Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۶:۳۹ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 544
آفلاین
همین که در بیمارستان پشت سر ابر بسته میشه، سیریوس میگه:
- خب؛ این از دامبلدور..چطوره که خونه نریم و بریم کافی شاپ حالشو ببریم؟


ویولت:نه..میگم که..آخه هنوز خونه کاملا آماده نشده؛ تزیینات بیرونش مونده!

ابر: ویولت بوقی، تو که این طوری نبودی!باب هنوز یه هفته مونده تا مهمونی دامبل شروع شه..

در همین لحظه اونا از عرض خیابون میگذرن و صاف وارد یک کافی شاپ میشن. تمامی دیوارها قهوه ای رنگ، میزها قهوه ای و کلا همه چیز تاریک و بوی چوب خوشایندی همراه قلیونه سیب(نویسنده: )!فضارو پر کرده.


-سیریوس!ادوارد!

صدایی از پشت سر ملت محفلی به گوش میرسه و اونا سرشونو به سمت صدا برمیگردونن. یک فرد مجهول الهویه روی یه تخت از اینایی که میرن روش کباب میخورن!! نشسته.


سیریوس ناگهان سکته ای میزنه و شیش دستی!تو سرش میکوبه.
- چطوری برادر؟

-خوبم..ام تو اینجا چی کار میکنی گراپ؟

- راستیتش!اومدیم خاستگاری هرمیون، منتِهاش پول مول تو دس بالمون نی!


سیریوس که بسی تعجب کرده با حالت به گراپ نگاه میکنه و بعد از مدتی،میگه:
-ببینم گراپ، کی به تو حرف زدن یاد داده؟
- لرد.


سیریوس هر هر میخنده ولی در همون لحظه صدایی از کنار گراپ به گوش میرسه. صدایی مثل جیک جیکه.گراپ میگه:


-اینا برادرامن! سه تا ان.سیریوس، تو پول تو دست و بال نداری؟

-والا من که بال ندارم دیگه!ولی تو دست هم ندارم..راستش ما میخوایم یه خیراتی باز کنیم از طرف محفل که به فقیر کمک کنیم، خودمون پولی نداریم همه اش رفته واسه اون.


گراپ: جدی میگی..؟وای..وای!منم میام..من میخوام وام بگیرم..من وام میخوام!گراپ وام میخواد..!


ملت رو به سیریوس:
سیریوس رو به ملت:

------------------------
خواستم گراپو برادراشو وارد داستان کنم که آلبوس سکته ی کاملو بزنه و اینا! فقط اگه یه روشی پیدا کنید دکشون کنید،خوب میشه!آبروی منم حفظ .

نقدشده و امتیاز دهی شده در نقدستان محفل ققنوس پست شماره 37


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۵ ۰:۵۰:۵۲

[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۲:۴۹ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۶

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
دقیقا چهل و هشت ساعت گذشته.خونه حالا به اهتمام(یعنی با همت بیسوادا!)ملت محفلی کوشا شباهت خاصی با سر ولدی پیدا کرده و داره همچین برق میزنه!ملت چیزی نمونده پس بیفتن.دامبل هم همونطور داره هی سیگار میکشه هی سیگار میکشه تا این که:
دامبل:آی قلبم!قلبم درد میکنه!
ملت میان به پیروی از راه رهبر یه بندری بزنن که میبینن رنگ و روی دامبل شده یه چیزی تو مایه های ارغوانی و اینا!آقا اوضاع خیلی قاراشمیش میشه و میره تو مایه های سکته و اینجور چیزا که یه نفر میگه:
_ببخشید ببخشید.یه لحظه لطفا اجازه بدین من معاینه اش کنم.من پزشک هستم!
اینا رو گرابلی پلنک میگه ولی قبل از این که بره دامبل رو که دراز به دراز رو زمین افتاده معاینه کنه پرد میگه:هه!خانومو!تو مگه دامپزشک نیستی؟
گرابلی:پزشکه پزشکه دیگه!حالا چه با دام چه گردو!
بعد میره جلو و بعد از مدتی با یه حالت متفکرانه میگه:قلب این صداهای عجیب غریبی میده.انسانی نیست حالتش!
سینی:دکی جون قربون دستت اونجایی که تو داری به صداش گوش میدی شکمشه قلب بالاتره!
دکی: یه ذره به این بچه طفل معصوم غذا بدین این در شرف مرگه که!زود این رو باید ببریم سنت مانگو بستری کنیم.همین حالا!
یه ذره بعدتر:
دامبل روی تخت بیمارستان:فرزندان من!محفلیان من!همانا اکنون که..هوووی ابر بوقی به اون سرم دست نزن!بله میگفتم اکنون که من بر تخت بیمارستان تکیه زده ام...آییییی!دکی قربون دستت اون آمپول رو بی هوا فرو نکن تو آدم!بله اکنون که من...بابا اون دکمه رو اینقدر فشار نده له شدم این وسط!اََاَاَه!اصلا همتون گمشید بیرون ببینم.میخواستم بگم برید این جشن رو برگزار کنین تا من رو سکته ندادید شماها!برگردم خونه ببینم دارید ترقه بازی میکنین تک تکتون به فنا خواهید رفت.بیروووون!
قبل از بیرون رفتن ملت دکی زیر گوش دامبل میگه:به بقیه نگفتم ولی تو میتونی همین فردا پاشی بیای خونه!بای فعلا...
ملت محفلی که با مهربانی و به کمک تیپا از بیمارستان پرت شدن بیرون میرن دنبال بدبختی خودشون!حالا بدون رئیس آی بزنن تو سر و کله هم!

نقدشده و امتیاز دهی شده در نقدستان محفل ققنوس پست شماره 37


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۵ ۰:۴۸:۵۹

But Life has a happy end. :)


Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۹:۲۰ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۶

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
ملت که با حالت از رخت خواب گرم و نرمشون بیرون اومده بودن.دویدن به سمت دامبل تا به قول معروف مخشو بزنن.
_آلبوس جان ببین تو خسته ای یه کم با هم بخوابیم بعد بریم.
بقیه:
دامبی:نه خیر بپرید بخرید بیایید،اوکی.
بعد یه هو این حالی شد: و چوب دستی رو گرفت به سمت بقیه و از عصبانیت جوش آورد( )ملت که دیدن جونشون تو خطره حرکت بسیار بجایی انجام دادند:
بعدشم پریدن که بخرن بیارن.
یک ساعت بعد
همه به جز دامبی که لم داده بود رو مبل چیز میز دستشون بود(میوه،شیرینی،زولبیا بامیه،تخمه و ...) و از شدت خستگی یکی پس از دیگرس پهن شدن رو زمین،آلبوس دستی از پایین به بالا به ریشش کشید یکباره همه بلند شدند.دامبی که حالا یه ذره سرحال اوومده بود گفت:خب آماده شوید که میخوایم بچینیم.
و باز هم ملت:


نقدشده و امتیاز دهی شده در نقدستان محفل ققنوس پست شماره 37


ویرایش شده توسط پروفسور گرابلي پلنك در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۵ ۹:۳۹:۴۶
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۴ ۲۲:۲۲:۴۷

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.