درِ مغازه ی الیوندر با شدت باز میشه.یک اتاق مربعی شکل وبزرگه که دور تا دورش به جای دیوار، قفسه هایی قرار داره که داخلشون،پر از جعبه های دراز و باریکه.
-اوه،سلام.بذار ببینم،توبااین سِنت چوبدستی نداری؟
دخترجوانی وارد مغازه شده بود.او باتعجب به الیوندر نگاه کرد و با خودش گفت:
-بذار برسیم بعد گیرژ بده!
لاوندر بروان که نفهمیده بود بلند اینو گفته به صورت
به الیوندر نگاه کرد.او جلوی پیشخوان ایستادومنتظر ماند. الیوندر یک چهارپایه رو زیر پایش گذاشت و بعد از ان بالا رفت.
-اینو امتحان کن! بیست و نه سانتی متر،چوب نراد،موی دم تک شاخ...انعطاف پذیر و دخترونه همون طور که میبینی.
لاوندر دستش را دراز کرد و چوبدستی را در دست گرفت. سرمایی بدنش را فرا گرفت،هنوز کامل انرا در دست نگرفته بود که الیوندر از دستش بیرون کشید.
-نه،نه!اون خوب نبود،این چطوره،ها؟از چوب درخت البالو،همراه پر هیپوگریف.انعطافناپذیرو خیلی خیلی قوی!
یک چوبدستی سفید رنگ و بسیار عجیب بود!لاوندر انر ادر دستش گرفت.احساس بدی مثل چسبیدن تمام رگهایش به هم را احساس کرد...حالش به هم خوردو چوبدستی را روی پیشخوان انداخت.این چجور چوبدستی بود که این کار را میکرد؟
-خوب..صبرکن! اینو امتحان کن!این خیلی خیلی قویه!از پر ققنوس،پوست مار به جای چوبش استفاده شده و،بذار ببینم،اها!انعظاف ناپذیر،سفت و محکمه!
الیوندر چوب دستی چرمی و سبز رنگی را کف دست خود نگه داشته بود. لاوندر درحالی که دستش را برای برداشتن چوبدستی دراز میکرد به الیوندر نگاه های خیره ای می انداخت.
همین که دستش با چوبدستی برخورد کرد، محکم به عقب پرتاب شد، به یک قفسه برخورد کرد و با دردی شدید در پشتش،روی زمین افتاد.الیوندر به کمک او شتافت . تمام بسته های چوبدستی روی زمین ریخته بود.لاوندر با کمک الیوندر ایستادو بعد دوباره پایش روی یک چوبدستی لیز خورد و افتاد . انرا برداشت و سپس...
احساس خنکی سراسروجودش را پر کرد. احساس اینکه ازاد شده باشد،بعد از مدتی طولانی ازاد باشد.لاوندر چوب را در دستش چرخاند و سپس،انرا به سوی یک قفسه که روبروی خود بود تکان داد.
تق!!تق!!تق!!تق!!
تمامی چوبدستی ها،همه ی انها،به ترتیب یکی پس از دیگری از داخل قفسه بیرون میامد،در هوا میچرخید سپس روی زمین میافتاد. اشوبی به پا شده بود.لاوندر دوباره تکانی به چوبدستی داد و در عرض کمتر از نیم ثانیه،تمامی چوبدستی ها در جاچوبدستی خود بودند.سکوت فضا را پر کرد. الیوندر با شور و شوق گفت:
-خودشه!خود خودش!از درخت گردو،سی سانتی متر،رنگ طبیعی ،انعطاف پذیر،سبک،عالیه!این فوق العاده اس ...و درونش...عجیب ترین ماده،یعنی اساره ی شاخ اسنورکک وجود داره!
چوبدستی بلند،سبک،قهوه ای پررنگ بود. لاوندر از زمین بلند شدوگفت:
-من همینو میخوام!
-سه گالیون!
لاوندر دست در جیب ردایش بردو یه گالیون را پرداخت کرد.وقتی بیرون از مغازه امد،به هرچیزی که میرسید،انرا جادو میکرد!(اینا عقده ای بازیه جادوگراعه!
)
---------------------
ببخشید سبک پست،نظر اندر جدیه!بیشترش جدیه وهیچ جاش طنز نیست،فقط از شکلک استفاده شده!
[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�