.:.
هافلپاف در مقابل اسليترين .:.
صداي نواخت يك آهنگ ِ آشناي جواتي با سوت!
بخار آب... فردي با دهان همچنان آهنگ را مينوازد...
- آب بريز...
- شررررررر...! (افكت خالي كردن آب روي سر!)
- پسر بيشتر آب بريز... كف رفته تو چِشَم... بدو...
- شرررررر...!
دوربين نزديكتر رفته و در ميان بخارها تصوير مبهمي از دنيس و آلبوس سورس پاتر رو در حمام نشان ميدهد... دنيس نشسته وسط حموم و آلبوس داره عين اين دلاك ها دنيس رو ميشوره!
- من نميدونم اين دابي كجاست!
- چي چي رو دابي كجاست!! اين هفته تمام نظافت تالار با توه!
- خوبه داري ميگي نظافت تالار! اونوقت چرا باس تو رو بشورم؟!!!
- بوقي ناظر هم جزو تالاره ديگه!
- آخ خدا... اين تالار ِ ما كي تازه وارد مياد من از اين همه كار راحت شم!
- يوهاهاها... ما اين سياست رو پياده كرديم كه تازه واردا خودشون برن دنبال جذب عضو جديد! خدا بيامرز لودو اين سيستم رو اختراع كرد!
- ها راستي الان لودو كجاست؟
- ها... فارق التحصيل شده ديگه! الانم با اِما ازدواج كردن...
پس از چند لحظه مجددآ صداي كشيده شدن كيسه توسط آلبوس بر بدن دنيس به همراه نواخت ِ سوت با دهان شنيده ميشود!
- مگه نميگم خفه!
-
كِي گفتي؟!!!
- خوب مگه بايد بگم حتمآ! اين سوت مسخره رو نزن رو اعصابمه!
== فرداش ==
صداي تشويق اعضاي دوگروه كه در غالب تماشاچيان ِ كوييديچ روي سكوها نشسته اند از لاي درز هاي درب رختكن به داخل نفوذ ميكند...
مرلين: بچه ها من فشارم زده بالا!
دنيس: يك يا دو؟
مرلين: دو دارم!
دنيس: خوب براي دو راه حلي نميدونم!
حالا بيا بريم تو مسابقه يه گوشه كناري خلوت پيدا ميشه!
دابي: دنيس نميخواي پُست منو عوض كني؟
دنيس: چطو؟
دابي: هيچي... آخه من تو مسابقه ي قبل يه توپ هم نگرفتم!
دنيس: خوب؟
دابي: هيچي گفتم شايد به درد دروازه باني نميخورم!
دنيس: نكنه قصد داري ركورد هافلپاف رو بشكوني؟؟ ما تو تمام ادوار جام كوييديچ هيچوقت دروازه بانامون هيچ توپي رو نگرفتن. چقدر پر توقعي تو!
دابي: آها!
ببخشيد!
بازيكنان بدون مرور هيچ تاكتيكي و ذكر هيچ نكته اي از جانب كاپيتان بعد از اطلاف كمي وقت و انجام بازي "اتل متل توتوله! چيز مرلين كوتوله!..." از رختكن خارج شده و قدم بر چمن زمين كوييديچ هاگوارتز ميگذارند...
با ورود بازيكنان سر و صداي تماشاچيان بيشتر ميشه...
تماشاچيان ِ اسليترين به صورت هماهنگ: دنيس بايد برقصه! دنيس بايد برقصه!...
درميان بازيكنان هافلپاف:
درك با چهره ي
تو دلش: اَاااا... يعني آوازه ي رقص دنيس تا تالار اسلي هم رسيده؟! بزار منم نشونشون بدم كه ازش كم ندارم...
و درك يهو شروع ميكنه بندري زدن وسط زمين...
صداي خنده و هرهر و كركر از بين تماشاچيان بلند ميشه!
اريكا با جاروش ميكوبه تو سر درك و اون رو ميكشه تو صَف ِ بازيكنان و ميگه:
- بوقي... اونا دارن مسخرمون ميكنن! بتمرگ سرجات!
و درك ميشينه رو زمين. و خنده ي تماشاچيان مجددآ بلند ميشه.
اريكا: بوقي نگفتم بشين كه! گفتم وايستا اينجا... اَه... تكون نخور!
در اين بين يهو پرسي ويزلي در ميانه ي ميدان به چشم ميخوره!
ابتدا همه فكر ميكنن كه پرسي براي انجام حركات آكروباتيك و سرگرم كردن تماشاچيان اونجا حضور داره!
اما ناگهان پرسي سوت ميزنه و كاپيتان ها رو به سمت خودش دعوت به دست دادن ميكنه!
و در اينجا همه ميفهمن كه پرسي داور بازيه!
كاپيتانها دقيقآ مثل تمام رولهاي اين تاپيك با هم دست ميدن.
پرسي يه نگاه به بازيكناي دو تيم ميكنه و ناگهان به سمت آناكين ميره.
پرسي: استفاده از گردنبند در زمين مسابقه مجاز نيست... لطفآ تحويل بديد.
آني موني: از كجا بدونم بلندش نميكني؟
پرسي: دمت گرم ديگه ما دزد هم شديم؟
آني: تو از وقتي يادمه دزد بودي!
و پرسي ضايع ميشه و سر جاش برميگرده!
بعد رو به كاپيتانها ميگه: خوب... دوست دارم امروز يك بازي جوانمردانه و زيبا رو شاهد باشم... قوانين رو رعايت كنيد.
كاپيتان ها:
پرسي سوت رو براي آغاز بازي به سمت دهنش ميبره ولي يهو منصرف ميشه!
- تيم هافلپاف چرا يه بازيكن كم داره؟؟؟
دنيس: چي؟
چرا چرت ميگي! ما هممون هستيم!
و دنيس شروع به شمارش ميكنه:
- خودم يك، دو... سه... چهار... پنج... شيش... با خودم ميشيم هفت نفر. ديدي درسته!
دابي: بوقي خودت رو دو بار شمردي!
مرلين: نكنه آلبوس نيست! نكنه هنوز داره توالت رو ميشوره؟
در همين لحظه يك عدد جاروي كوييديچ تو مغز سر مرلين خُرد ميشه!
جاروي خرد شده متعلق به آلبوسه...
- بوقي من به اين گندگي اينجام! كوري ها!!! مرتيكه! آبروم رو بردي!
اريكا ملت رو دعوت به آرامش ميكنه و بعد ميگه:
- بچه ها من يه پيشنهاد دارم... بيايد جلسه تشكيل بديم. بلاخره بايد بفهميم كه كي نيست!
و ملت هافلي دايره اي روي زمين ميكشن و و ميشينن دورش!
+ در ميان تماشاچيان: +
تماشاگر نماي يك: نارنجك رو بزنم؟
تماشاگر نماي دو: نه بوقي! چقدر حولي تو! صبر كن بازي شروع شه.
+ يك ساعت بعد +
دنيس به سمت پرسي مياد...
- ما نفهميديم كدوم بازيكنمون نيست... اگه اجازه بديد از تماشاچيا كمك بگيريم!
و دنيس به سمت جايگاه تماشاچيان هافلپاف ميره و خلاصه بعد از صحبت با اونا و ايجاد بحث و جدل و تعيين جايزه؛ مشخص شد كه اِما دابز مهاجم تيم در تركيب حضور ندارد!
لازم به ذكر است كه در اين ميان، بين ِ تماشاگران اختلاف نظر بوجود اومده بود و به براي رفع اختلاف نظر يك دعواي فيزيكي جزئي رخ داد كه طي آن هفتاد نفر زخمي و بيست نفر كشته شدند!
دنيس مجددآ به سمت پرسي ميره:
- آقا ما فهميدم... اِما دابز نيست. سريع سوت رو بزن بازي كنيم كه بدنا سرد شد...
پرسي: چي چي سوت رو بزنم با يه بازيكن كمتر كه نميتونم بازي رو شروع كنم. شما باس هفت نفر باشيد!
دنيس تو دلش: اووووف! حالا اگه تيم گريف بود كه با يه بازيكن هم ميشد بازي كنه! اِي الهي بميري پرسي!
پرسي: چيزي گفتي؟
دنيس: نه! مگه چيزي شنيدي؟!!!
پرسي: نه. ولي احساس كردم چيزي ميخواي بگي!
دنيس: بوقي! خوب... من الان يه بازيكن جور ميكنم... يه لحظه...
و دنيس روش رو به طرف حاميان هميشه در صحنه ي هافل، يعني تماشاچياش ميكنه تا يكي از قلچماق ترين هاشون رو برگذينه... اما... اما با سكوهاي خالي مواجه ميشه و ياد صحنه هاي دلخراش ِ لحظاتي قبل ميافته!
دنيس رو به مرلين:
- شماره ي اِما رو بگير!
مرلين گوشيش رو از زير كمربندش ميكشه بيرون و...
پرسي: هووووي! آوردن گوشي همراه به داخل زمين مسابقه ممنوع...
يهو صداي پرسي قطع ميشه چرا كه جاروي اريكا تا دسته فرو رفته تو حلقش!!!
- الو... اِما جون سلام. كجايي بَلا؟؟؟
- مرتيكه ي بي ناموس تو با اِما چيكار داري بوقي! اين چه طرز حرف زدنه مردك ِ دهن گشاد؟!
- اِ... آقا ببخشيد گمونم اشتباه گرفتم!
- نه داداش اشتباه نگرفتي! خودتو به اون ديوار نزن!
- ها... اره؟ چي؟ چطوري لودو جون الهي قربونت برم!
- زهر مار! ببند نيشتو!
-
چطوري ديدي؟!!!
- به تو مربوط ني! مرتيكه تو با اِماي من چيكار داشتي زنگ زدي؟!!! ها؟ ها؟ بيام دهنت رو سرويس كنم؟
- هيچي به خدا... ببين...
و مرلين ماجرا رو براي لودو تعريف ميكنه و لودو در جواب ميگه كه اِما دماغش رو عمل كرده و نميتونه بياد مسابقه كوييديچ! چرا كه يه وقت ممكنه توپي چيزي بخوره خراب شه دماغش و اين كه كلي پول خرج عملش كرده تا دماغش يه خورده آدميزادي شده!
اون وسط دنيس گوشي رو از مرلين ميگره و خلاصه چون دنيسه و اينا بلاخره لودو رو راضي ميكنه كه خودش كه كلي سابقه ي بازي داره و اينا پاشه بياد جاي اِما بازي كنه و اينا...
سرانجام لودو طي يك آپارات ِ سنگين خودش رو ميرسونه و پرسي هم به خير و خوشي در سوت ميدمه بلاخره!
- بنام خداه! (اون "ه" به دليل ايجاد تلفظ به سبك عادل فردوسي پور ميباشه!) در خدمت شما هستم با گزارش بازي بين دو تيم اسليترين و هافلپاف... بازي در ورزشگاه كوييديچ هاگوارتز در حضور بيش از صدهزار تماشاگر انجام ميشه... يك روز ميان هفته و اينهمه تماشاگر در استاديوم بيانگر طرفداران پرشمار دو تيم هست!
گزارشگر آب دهانش رو قورت ميده و ادامه ميده:
- البته چند لحظه قبل شاهد قتل عام عده اي از هواداران هافل به دست خودشون بوديم كه الان من ميبينم اون قسمت از ورزشگاه هم توسط تماشاچيان اسليترين پر شده و ديگه صندلي خالي نيست... همينجا جا داره از هواداران ميليوني كه پشت درهاي استاديوم موندن درخواست كنم كه اينقدر فحش ندن. به خدا جا نيست!
پس از گرفتن نفس (تمام جملات بالا رو گزارشگر يه نفس گفت!):
- هييييييييييين! بله... من يادم رفت خودم رو معرفي كنم. استرجس هستم! خوشحال هستم! بله... اميدوارم در اين روز آفتابي و هواي بسيار مناسب براي انجام يك بازي كوييديچ شاهد يك بازي گرم و هيجاني باشيم! البته جاداره به چمن يكدست سبز رنگ ورزشگاه هاگوارتز هم اشاره كنم كه روي كيفيت بازي بسيار مؤثره... البته همين چند دقيقه پيش چند تا كارگر رنگش زدن و واقعآ از زحمات اون كارگرها جا داره كه تشكر كنم! من كي هستم كه تشكر كنم؟؟؟ خوب جا داره اينجا من ذكر كنم كه من جزو تيم مديران هستم و من دسترسي دارم و من زير آواتورم نوشته گردانندگان سايت! و من مدير گالري نيستم، بلكه من مديرم! به جون خودم دسترسي دارم! من حتي آدم بلاك ميكنم! تو رو خدا باور كنيد...
يكبار ديگه نفس گيري:
- هييييييييييين! بله... خوب. تو اين مدت كه من براتون حرف ميزدم بازي هفتاد به چهل به نفع اسليترين در جريانه! بهتره به گزارش بازي بپردازيم...
- خوب... ايماگو كوافل رو در دست داره! ايماگو به اسنيپ... اسنيپ ميندازه براي مونتاگ! آآآآآآ...
من خيال ميكردم مونتاگ مرده! اين كه هنوز زندس!!! عجب جوني داره! خوب... بگمن كوافل رو از بين دستان مونتاگ با يك تكل ِ زيبا (!!!) درمياره... از بلاجر ِ كرو جاخالي ميده و حالا ميندازه براي كاپيتانشون...! اي بابا اين كاپيتانشون فاميلش چيه؟!! من همه رو به فاميل گفتم الان اين چرا فاميل نداره! توپ تو دستاي دنيسه... اَه! خراب شد گزارشم... خوب خدا رو شكر پاس ميده به مك ميلان... مك ميلان به... اوه! ولدمورت با چماق ميكوبه تو سر مك ميلان! نه... نه نترسيد! نترسيد! اون ولدمورت نه كه! اين ولدمورت! سامانتا ولدمورت! اي بابا گزارشم پاك خراب شد!
پرسي در سوتش ميدمه و به منظور تكميل شدن بند 5 در امتياز دهي نقطه ي پنالتي رو نشون ميده.
سامانتا به سمت پرسي يورش ميبره:
- به داداش ولديم ميگم بخورتت ها! خوبه حالا مرگخواري خيرسرت! پيف پيف...
پرسي به نشانه ي ادامه ي بازي در سوت خودش ميدمه!
اينبار دنيس به سمت پرسي يورش ميبره:
- مگه پنالتي ندادي؟؟؟ خطا بود!
- بله خطا بود ولي من آبانتاژ (درست نوشتم؟
) دادم، شما خوب استفاده نكرديد... برو پي كارت!
گزارشگر: خوب... بازي رو دنبال ميكنيم... اريكا و درك هيچ بلاجري رو نتونستن به سمت بازيكنان اسليترين بزنن... همچنان هم تلاششون بي فايدس! اونا حتي از بازيكناي خودشون هم نميتونن درست دفاع كنن! واقعآ خنده دار بازي ميكنه هافلپاف!!
...نفس گيري...
- اوه... تو اين مدت كه من نفس ميگرفتم مهاجمين اسليترين به دروازه ي حريف نزديك شدن... حالا ايماگو شوت ميكنه و توپ از بين پاهاي دابي وارد حلقه ميشه! (
) گل...!
...نفس گيري...
- من مرلين رو تو زمين نميبينم! آها حالا دارم كنار اون تل ِ خاك ميبينمش! نميدونم چرا نشسته رو زمين و سورتش سرخ شده! ظاهرآ داره زور ميزنه! ولي چرا!!! آها... شلوارش رو كشيده پايين... اوه بله يه چيزايي ميبينم كه
بوووووووووووووووووق!... بله... عجب بويي ميپيچه تو ورزشگاه... جيگر تماشاگرا حال مياد! و اونا دارن يكصدا مرلين رو تشويق ميكنن!!! واقعآ بايد بيشتر شاهد اينجور حركتها تو ميادين ورزشيمون باشيم... خوب كوافل دست لودوه! من موندم اين بازيكن كه از هاگوارتز فارق التحصيل شده چطور داره بازي ميكنه!
در همين لحظه پرسي در سوت خود ميدمه!
- لودو بگمن! شما كارت پايان خدمتت رو به سازمان انجام بازي ها ندادي! اصلآ شما سربازي نرفتي! در ضمن اصلآ شما كارت آي-تي-سي ت هم صادر نشده... پس شما حق بازي نداري...
لودو: بيشين بينيم باووو!
پرسي: ميگم برو بيروون!
لودو: دوست نداري كه روابطت با آلبوس دامبلدور رو فاش كنم؟؟؟
پرسي: ها...؟ ها...؟ نه! نه! آقا آبانتاژ... آبانتاژ... سوت سوت... حالا دست دست!! ها بيا... قرقر... ادامه ي بازي!
بازي ادامه پيدا ميكنه! لودو از بحث بوجود اومده استفاده ميكنه و وقتي ميبينه حواس دروازه بان حريف -سورس اسنيپ- پرته و كمي جلوتر اومده با يك ضربه ي چيپ توپ رو از بالاي سر دروازه بان وارد حلقه ي وسط ميكنه!
- گگگگگگگگگگگگگگگگگگــــــــللللللللللل!!! عجب گلي ميزنه اين بازيكن!!! من تو كل گالري ِ سايت چنين گلي نديدم! البته يه وقت فكر نكنيد من مدير گالري هستم ها! من دسترسي كامل دارم!
بر فراز ورزشگاه... دو بازيكن تيز پرواز! دو ناجي! دو كبوتر عاشق... نه چيز... دو كلاغ! همچون دو لاشخور بر فراز ِ لاشه اي! در حال چرخيدن هستند!
البته چرخيدن نه به منظور پيدا كردن اسنيچ! بلكه آنها دارند چرخ-چرخ-عباسي بازي ميكنند!
آلبوس: بارتي... تو جك بلدي؟
بارتي: نه... تو بلدي؟
البوس: آره... يه روز يه مَرده، خورده به نرده!
بارتي:
آلبوس:
بارتي: چه باحال بود... بازم بلدي؟
آلبوس: اره يكي ديگه هم بلدم! جوجهه ميره تو سوپرماركت. ميگه از اون آدامسا كه عكس بابام روشه بديد!
بارتي:
اين يعني چي؟!
آلبوس: اها... تو سنت نميرسه! بابا هريم واسم گفته... اون زمانا يه آدامسايي بوده عكس خروس داشته! آدامس خروس نشان... منظور جوجهه از اون بوده!
بارتي: آها...
ايول چه باحال!
در همين لحظه آلبوس اسنيچ را چشمك زنان در كنار گوش ِ بارتي مورد ملاحضه قرار ميدهد!
آلبوس به علت ديدن اسنيچ فوق العاده هيجان زده ميشه و فرياد ميزند: اِ از اينا!
بارتي: چي؟ كو؟ كدوما؟ ادامس خروس نشان؟؟؟
آلبوس: ها؟ چي؟ نه! نه! يعني آره... اره... ميبيني؟؟ دقيقآ اونجا... بدو برو بردار بيار بخوريم!
و بارتي گول خورده (
) و به سمت نقطه ي نشان داده شده ميرود! و آلبوس نيز اسنيچ را گرفته و در جيب خود ميگذارد.
آلبوس با خود: خوب... بزار آدامس رو بياره با هم بخوريم بعد اسنيچ رو نشون ِ داور ميدم...(!!!)
+ نيم ساعت بعد +
بارتي دست از لنگ درازتر به سمت آلبوس پرواز ميكند!
- بابا نبود كه! هر چي گشتم نبود... تازه يه يارويي اونجا بود گفتم آدامسي كه عكس بابام روشه داريد؟ زد تو گوشم! گفت "مگه نگفتم من مدير گالري نيستم! چرا عكسا رو از من ميپرسي!!" يارو رواني بود اصلآ!
- ولش كن... حالا كه پيدا نكردي بزار من يه كاري با داور دارم الان ميام! راستي شمارت رو هم يادم باشه بگيرم!
(بلاخره اون "آلبوس" تو اسمش بي حكمت نيست! يه رگه هايي داره!!
)
و پس از لحظاتي سوت پرسي به نشانه ي پايان بازي به صدا درمياد!
تماشاگرنماي يك: همه دارن ميرن! هنوز وقت نارانجك نشده؟؟؟
تماشاگرنماي دو: اِ! بوقي مگه نزدي نارنجك رو؟
تماشاگرنماي يك: نه!
تماشاگرنماي دو: خاك تو سر چلمنگت كنن! بده من! گرومپس! (افكت انفجار نارنجك در صورت ِ سرباز نگهبان!)
تماشاگرنماي يك: چرا زدي اونجا! خورد تو صورت ِ يارو!
تماشاگرنماي دو: هرهرهر... كركركر... آره. از قصد زدم. ببين قيافش رو! هرهرهر... كركركر!!!
تماشاگرنماي يك: هيچم خنده نداره! زدي كور كردي طفلك رو! مرتيكه ي بوق! شترووق! (افكت توگوشي!)
تماشاگرنماي دو: پسره ي بوق مغز چرا منو ميزني؟! هووو!
تماشاگرنماي يك: زدي جوون مردم رو كور كردي! بعد به من ميگي بوق مغز؟... من متنبه شدم! من ديگه تماشاگر نما نيستم! من ديگه تو ورزشگاه فحش نميدم! ديگه سيگار نميكشم! ديگه با تو نميام الافي تو خيابون! ديگه پوست تخمه رو از شيشه ي ماشين نميريزم بيرون!... تو ديگه دوست من نيستي!
(اينم درس اخلاقي پست!
)
و خلاصه "تماشاگرنماي يك" رو تحت عنوان "تماشاگر يك" در پستهاي بعدي ملاقات خواهيد كرد!
بروبكس هافل هم خوشحال و شاد و خندون از برد شيرين مثل بقيه ي پستا كه يه تيم پيروز ميشه، ورزشگاه رو در ترك ميكنن؛ در حالي كه گزارشگر (استرجس) داره زجه ميزنه:
- من مديرم... من دسترسي دارم... چرا باور نميكنيد!
من آدمم....--------------------------------------------------------------------
يه كوچولو طولاني شد!