هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۵۵ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۷

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
1- رولی بنویسید و در آن یکی از وردهای کاربردی ذکر شده در کلاس یا اختراع شده توسط خودتان را به کار ببرید. شرایطی که شما را وادار به استفاده از آن ورد می کند؛ نحوه ی به کار بردن جسم ایجاد شده و دو قانون ذکر شده در کلاس را مد نظر داشته باشید. سبک نوشتاری آزاد است! ( 20 امتیاز)


برای چندمین بار به دور و بر خود خیره شد و بر سرعت راه رفتنش افزود.زیر چشمی به پشتش نگاه انداخت.بصورت بسیار ناگهانی راه خود را عوض کرده و داخل کوچه ای تنگ و باریک شد. بصورت نامحسوس،برای چندمین بار، به پشت سر خود نگاه کرد. مرد هنوز بدنبال وی بود!!


دستش را بداخل جیبش برد و آماده حمله شد.گرچند هنوز نیز اطمینان کامل را نداشت که فرد مرموز،وی را دنبال میکند. منتظر
حرکت مشکوکی از طرف شخص شد.و سرانجام،در حرکتی ژانگولرانه،روی خود را برگرداند و چوبش را بسوی مرد نشانه گرفت.
مرد عکس العمل خواصی از خود نشان نداد. فقط سکته خفیفی زده بود که در نگاه اول زیاد خطرناک نبود و از آنجا که وی نگاه دومی به مرد مشکوک نکرد،از خطرناک بودن یا نبودن سکته خبر دار نشد.


بعد از چندی صبر و تأمل،به طرف مرد رفت.دستش را به آرامی در ردای مرد برده و جیبهایش را گشت.چیز خطرناکی بجز یک عدد خنجر،یک کلت،چند عدد بمب ،نارنجک و یک چوب جادویی که گویا جزو ابتکارات آقای الیواندر بود، در جیب نبود .نفس راحتی کشید.از این که مرد خطرناک نبود خوشحال بود.نگاهی بصورت مرد انداخت.چهره نسبتا پیر با چین و چروکهایی که در نگاه اول زیاد بنظر نمیامدند.ته ریش جو گندمی داشت که گویا،بخاطر ندانستن استفاده درست از ژیلت یا ماشین ریشتراش،بصورت بسیار وحشتناک و تأسف آوری تراشیده شده بود.زخمهای کوتاه و کوچکی بر روی ابروهای مرد دیده میشد.


بجز صورت مرد و لباسهای کثیفش که انگار در ماشین لباس شویی ماگلی شسته شده ولی بدلیل کثیف بودن آب دستگاه، کثیف تر شده بودند،مرد تمیزی بنظر میرسید.دوباره نگاهی به صورت مرد کرده و چوبش را محکم تر فشرد.لرزش خفیفی در چهره مرد ناشناس پیدار شد. اگر شما آنجا بودید،فکر میکردید که فرد،نیاز شدیدی به گلاب به روتون پیدا کرده،واگر سریعا به مرلینگاه نرود منفجر میشود.ولی از آنجایی که شما آن جا نبودید همیچین اتفاقی نیفتاد.


چوبش را همواره به چهره مرد ناشناس گرفته و کلمات گنگی را زمزمه کرد.برای امنیت و آرامش خود و ملت جادوگر،باید دست و پای مرد ناشناس و مشکوکیوس را میبست.چیزی شبیه به طناب از سر چوب بیرون آمده و همچون مار،بدور مرد ناشناس پیچید.تد بعد از انجام دادن اینکار،بسرعت بسوی وزارت رفته و به یکی از کارکنان و وفادارن به وزیر جدید،بلیز زابینی،در مورد مرد مشکوک خبر داد.


2- چرا مواد خوراکی یکی از مواردی است که مجاز به ایجاد آن نیستید؟ فقط در چند خط توضیح دهید. ( 5 امتیاز)
چون اگر این طور باشه،اقتصاد و بودجه دولت بسیار پایین میاد.دیگه کسی از فروشگاها و سوپر دریانی ها()خرید نمیکنند و در نتیجه فرئشگاها ورشکسته میشن.


3- موجودات زنده و مواد غذایی دو مورد از پنج موردی هستند که طبق قانون مجاز به ایجاد آنها نمی باشید. درباره ی سه مورد دیگر تحقیق کنید. ( 5 امتیاز)

3-پول،چون اگر بشه کلا اقتصاد مقتصاد دیگه...
4- منوی مدیریت
5-چوب جادویی.




Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۷

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
المقش الاول!

سكانس اول)

-بليت شعبده باز معروف رو خريدي؟

-چي؟

-بليت همين شعبده بازه كه تازگي ها اومده! اولين برنامش امشبه! شنيدم كه مي تونه هر وسيله اي كه بخواي رو از هوا ظاهر كنه!

-باب مگه مي شه؟

-بوقي حتما شده ديگه!

سكانس دوم)

-بليت دارم! بليت شعبده باز معروف جاستين فولام! بياين و بخرين و لذت ببرين!

-آقا يكي از اين بليت ها رو مي خوام بخرم! حالا واقعا همه چيزو از غيب ظاهر مي كنه؟

-بله آقا! هر چيزيو كه بخواي!

-پس دو تا بده!

سكانس سوم)

-واي پسر شنيدي! بازار سياه راه افتاده واسه بليتش!

-باب اين شعبده بازه همش دروغ تو كارشه! چطور مي تونه همچين كاريو كنه؟

- باب همه جا تبليغشه! حتما تونسته!

- والا من كه مشكوكم!
=======================
اين ديالوگ ها، گفتگوي روزانه ي مردم مشنگي در اين يك هفته بود. در دهكده وينستون، قرار بود كه شعبده بازي به مدت چند شبانه روز برنامه خود را اجرا كند. آن طور كه در پوسترهاي تبليغاتي وي نوشته شده بود، وي مي توانست هر جسمي خواسته تماشاچيان باشد را از غيب ظاهر كند. بيچاره مردم مشنگي نمي دانستند كه جاستين فولام،يك جادوگر است! وگرنه شايد جرعت آن را نيز نمي كردند كه پا به اين برنامه بگذارند.

شب برنامه فرا رسيده بود. سالن كوچك آمفي تئاتر دهكده، شاهد جمعيت كثيري از مردم پير و جوان بود.بر خلاف تمامي برنامه هايي كه ماه هاي پيش در اين سالن برگذار مي شد، اين بار همگي ساكت بودند و فقط به صحنه نگاه مي كردند مبادا برنامه شروع شود و آن ها حتي اولش را نيز از دست ندهند. طولي نكشيد كه پرده هاي زرشكي رنگ(!!!) سالن كنار رفت و يك ميز و صندلي كوچك در وسط صحنه نمايان شد. سپس مردي با يك رداي قرمز رنگ و كلاهي كه شباهت بسيار زيادي به كلاه وزارت آل داشت()، از گوشه اي وارد صحنه شد.تشويق هاي پراكنده از جاي جاي سالن به گوش مي رسيد.بيشتر مردم با حالت به صحنه نگاه مي كردند.جاستين لبخندي زد و گفت:

-دوستان عزيز! خيلي خوشحالم كه سعادتي شد تا برناممو در اين دهكده هم اجرا كنم!

نگاهي به ملت ساكت انداخت و با بشكني يك كفتر را در دستان خود ظاهر كرد و آن را به هوا انداخت.

ملت: ماااااااااااااااااااااااع

-خوب همون طور كه بيشتر شما هم مي دونيد، برنامه من به اين صورته كه هر جسمي رو كه شما درخواست كنيد، من مي تونم براتون ظاهر كنم!خوب داوطلب اول؟

و نگاهي سريع به ملت انداخت. دست هاي بسياري بالا رفت.جاستين با اشاره دست خود به يك پيرمرد مسن، اجازه داد تا حرف خود را بزند.

-اگه مي شه...اگه مي شه يك خودكار رو واه من ظاهر كنيد!

-آه بله حتما!

در همان موقع چوبدستي خود را كه در زير آستين خود پنهان كرده بود، به صورت جلب پيچانه() بيرون آورد. به گونه اي كه هيچكس متوجه موضوع نشد و آرام زمزمه كرد:

-جوهريوس!

و سپس به همان سرعتي كه چوبدستي خود را بيرون اورده بود، آن را در زير آستين خود پنهان كرد.

ملت خر شده: عرعر...عر ....عر...

-ببخشيد مي شه يه هواپيما رو ظاهر كنيد؟

-دوست عزيز! يه خورده فكرتو به كار بنداز! من اگه بخوام يه هواپيما ظاهر كنم اينجا، سالن منفجر مي شه!

-آها معذرت مي خوام! ببينم مي تونيد يه كيك خامه اي رو اين جا ظاهر كنيد؟

جاستين:

گير افتاده بود! او نمي توانست اين چيزها را ظاهر كند.به بوقيت 99 در صد رسيده بود كه ناگهان به ياد آورد يك كيك خامه اي كه مادرش پيش از سفر به او داده بود در جيبش است.يك بشكن الكي زد، و سپس به سرعت كيك را از جيبش بيرون آورد.

ملت: ميو..ميو...ميو...ميو!

-حضار عزيز دقت كنن كه ديگه اينچيزا رو از من نخوان! چون انرژي زيايد از من مصرف مي شه و من ديگه ضعيف مي شم!

دو ساعت بعد...پس از اتمام برنامه!

جاستين بعد از اجراي برنامه از معركه فرار كرده بود و ملت مشنگي شاد و خندان اشياي كوچك و بزرگ ظاهر شده را در دست داشتند و به سوي خانه مي رفتند.

پاق!پاق!پاق!پاق!پاق!

با اين صداها، همه اشياي در دست مردم غيب شد. همه با تعجب اين صحنه را نگاه مي كردند و بعد از دو ثانيه...

-جيـــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ! من مي ترسم!
============

المقش الدوم!

در سال 1950 قانوني توسط دانشمند رومانيايي ژوزف زيكزاك! اختراع شد كه پرده از يكي از ابهامات جادوگري برداشت. اين قانون به شرح زير بود:

"تمامي اجسامي كه وارد بدن مي شوند و در آن جا به مولكول هاي ريز تر تبديل مي شوند، امكان ساخته شدن توسط چوبدستي را ندارند."

اين قانون تحولي در علم جادوگري به وجود آورد. تا حدي كه افرادي كه قبل از اين گفته، تلاش خود را مي كردند تا موادغذايي را به وجود آورند، نااميد شدند و تلاشي براي انجام اين كار نكردند.
===========

المقش الثالث!

سه مورد از چيزهايي كه نمي توان آن را ظاهر كرد:

1-اكسيژن هوا! اگر شما درون يك اتاق كه هيچ هوايي در آن نيست قرار گيريد به هيچ صورتي امكان ندارد بتوانيد اكسيژن هوا را براي خود ظاهر كنيد و همان بهتر كه بميريد

2-طلا! كيمياگران جادوگر از مدت ها پيش آرزوي به وجود آوردن طلا را به وسيله چوبدستي خود داشتند. اما اين كار امكان پذير نيست!زيرا طلا عنصري دراي عدد اتمي 79 است و اين عدد در جادوگري بسيار شوم و خفن است!! و در برابر انواع طلسم ها مقاوت مي كند!

3- بوق! شايد باورتان نشود! اما ساز بوق تا كنون به هيچ وجه توسط چوبدستي ها به وجود نيامده! عده اي بر اين معتقدند كه صداي آن نوعي نيرو در خود نهفتانده است!! كه اين نيز مانند طلا در برابر طلسم ها مقاومت مي كند.


[b]تن�


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۱۶ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
جلسه ی دوم: وردهای کاربردی

تدی پشت در کلاس ایستاد و با خودش فکر کرد که هنوز شاگردانش از کلاس گیاه شناسی برنگشته اند چون هیچ صدایی شنیده نمیشد. با تعجب دستگیره رو چرخوند و بچه های کلاس رو دید که منظم و دست به سینه پشت نیمکت هایشان نشسته اند و عجیب بود که هر کدوم همونجایی بودند که تدی جلسه ی قبل تعیین کرده بود.

- برپا!

همه به دستور جیمز که جلوی تخته ی پر از اسامی ایستاده بود، از جا بلند شدند؛ به جز چند نیمکت که آنها را گلدانهایی عجیب اشغال کرده بودند.

- اینجا چه خبره؟

جیمز با خوشحالی توضیح داد:

- این لیست خوب ها و بدهاست! البته لیست خوبها اول خالی بود ولی بعد با یه کروشیو همه کم کم رفتن تو لیست خوبها!
- من ترو مبصر کردم که اینا رو کروشیو کنی؟ این گلدونا چیه؟
- چیزی نیست، یادگاری کلاس گیاه شناسیه! مثلا" یه زمانی به اون کاکتوسه می گفتن بارتی کراوچ یه اخطار هم اومده ولی چیزی نیست که نگران باشی!

تدی نگاه تندی به جیمز کرد و به سرعت مشغول خوندن اخطار شد که هر لحظه بر عصبانیتش اضافه می کرد. بعد دستی بر موهایش کشید و در حالی که سعی می کرد بر اعصابش مسلط باشد، گفت:

- تو برو بشین.... خب! ظاهرا" مدیریت دوست داره که شما کاملا" از برنامه های من واسه این کلاس باخبر باشین، در واقع من با اون تعریف هایی که جلسه اول دادم هم برنامه ام رو گفتم اما حالا بازترش می کنم:
جلسه اول که تعریف کلی از ورد، افسون، طلسم و نفرین بود. این جلسه وردهای کاربردی رو یاد میگیرین و جلسه ی سوم هم با نمونه ای از افسون های مشهور آشنا میشین. جلسه ی چهارم در مورد طلسم ها و ضد طلسم ها براتون میگم و جلسه ی پنجم همونطور که مشخصه در مورد نفرین ها صحبت می کنیم. آخرین جلسه هم در مورد وردهای ترکیبی خواهد بود. خب کسی سوالی نداره؟

همه در سکوت به تدی نگاه کردند و برخی به نشانه ی جواب منفی، شانه هایشان را بالا انداختند. پس تدی چوبدستیش را بیرون کشید و گفت:

- روزاریوس!

دسته گل سرخ زیبایی از انتهای چوبدستی تدی خارج شد و آن را در دستان ظریف ویکتوریا گذاشت و درحالی که لبخند به لب داشت، رو به کلاس گفت:

- "وردهای کاربردی" که البته به شوخی گاهی از اصطلاح "چشم بندی" براشون استفاده میکنن. این دسته از وردها که طیف خیلی گسترده ای رو شامل میشن در واقع باعث ظاهر شدن ناگهانی چیزی میشن که جادوگر در اون لحظه بهش نیاز داره. مثلا" ورد "آگوآمنتی" که باعث خروج آب میشه یا "اینکارسروس" که دسته ای طناب از انتهای چوبدستی خارج میکنه و در نبردهای تن به تن معمولا" خیلی به درد میخوره. استفاده اش هم خیلی ساده است، کافیه چیزی که لازم دارین رو توی ذهنتون مجسم کنین، با چوبدستی به نقطه ای که میخواین اون ظاهر بشه اشاره کنین و بعد ورد مناسب رو بگین.

دست پرسی ویزلی به هوا بلند شد و با امیدواری پرسید:

- یعنی هر چی بخوایم میتونیم ظاهر کنیم؟ حتی موجودات زنده؟!

- آقای ویزلی، باید بدونین هر جادویی محدودیت های خودش رو داره! شما نمی تونین هیچ موجودی رو خلق کنید. طبق قانون شما مجاز به ایجاد پنج دسته از اجسام نیستید که یکیش مواد خوراکیه و این قانون بخشی از تکلیف شما برای جلسه ی بعدیه. ضمنا" توجه کنید که اثر این وردها محدوده و حداکثر تا یکی دو ساعت دوام دارند پس همیشگی نیستند و حالا تکالیف شما:

1- رولی بنویسید و در آن یکی از وردهای کاربردی ذکر شده در کلاس یا اختراع شده توسط خودتان را به کار ببرید. شرایطی که شما را وادار به استفاده از آن ورد می کند؛ نحوه ی به کار بردن جسم ایجاد شده و دو قانون ذکر شده در کلاس را مد نظر داشته باشید. سبک نوشتاری آزاد است! ( 20 امتیاز)

2- چرا مواد خوراکی یکی از مواردی است که مجاز به ایجاد آن نیستید؟ فقط در چند خط توضیح دهید. ( 5 امتیاز)

3- موجودات زنده و مواد غذایی دو مورد از پنج موردی هستند که طبق قانون مجاز به ایجاد آنها نمی باشید. درباره ی سه مورد دیگر تحقیق کنید. ( 5 امتیاز)


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۰ ۱:۳۶:۰۲

تصویر کوچک شده


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۰۲ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
امتیاز های جلسه ی اول :

دو تا نکته رو قبل از اینکه امتیازات رو بگم باید متذکر بشم. اول اینکه لطفا" به موارد مهمی که توی تدریس گفته میشه دقت کنید، بعضی از شرکت کننده ها به هیچ وجه به تفاوت های ورد – طلسم و افسون توجه نکرده بودند در حالی که تعریف هر کدوم در تدریس من موجوده. در مورد تکلیف دوم هم باز به موارد مد نظر من دقت نکرده بودین، بخصوص اینکه فقط یه پاراگراف توضیح خواسته بودم ولی خیلیا رول زدین که بابت این قضیه و رعایت نکردن تعاریف ذکر شده امتیازی کسر نشد ولی از جلسه ی آینده بابت هر بی توجهی امتیاز کم میشه!

راونکلاو: 96 امتیاز....> 19


گابریل دلاکور: پایان پستت به نظر عجولانه می رسید. چند جا هم غلط تایپی و نگارشی داشتی ولی در مجموع قابل قبول بود. (27 امتیاز)

آریانا دامبلدور: رولت فاقد فضا سازی لازم بود و روی سوژه ات به اندازه ی کافی کار نکرده بودی.طلسمی که انتخاب کرده بودی خیلی جالب بود ولی متاسفانه خیلی در حاشیه ی رولت قرار داشت. پستت چهره ی مناسبی نداشت؛ پاراگراف بجا و استفاده ی صحیح از اینتر میتونه دنبال کردن یک پست رو خیلی راحت تر کنه. مشکل دیگه ی پستت استفاده از وسایل مشنگی مثل تلفن و آیفون بود؛ سعی کن تا میتونی توی رول هری پاتری از وسایل مشنگی پرهیز کنی. قسمت دوم تکلیف رو هم انجام نداده بودی. (18 امتیاز)

آلفرد بلک :تکلیف خوبی بود، سعی کن با بولد و ایتالیک کردن به جا، چهره ی بهتری به پستت بدی.( 30 امتیاز)

لیلی پاتر:تکلیفت یک مشکل بزرگ داشت: پاراگراف بندی نامناسب! یک رول طولانی مثل تکلیف شما میتونه حوصله ی خواننده رو سر ببره و اون رو از خوندن بقیه ی مطلب منصرف کنه اما با پاراگراف بندی مناسب و دادن چهره ای مناسب به پست دیگه طولش اهمیتی نخواهد داشت. مشکل بعدی دیالوگ های فراوان و عدم فضا سازی کافی بود. ادغام دو تکلیف با هم بد نبود. چند جا هم غلط تایپی داشتی. سعی کن دفعه ی بعد با دقت بیشتری بنویسی. (21 امتیاز)


گریفیندور: 227 امتیاز....> 28

جیمز سیریوس پاتر:از همه نظر عالی بود!( 30 امتیاز)

باب آگدن: انتخاب سبک نامه نگاری برای رول جالب بود و استفاده نکردن از شکلک ها اصلا" خسته کننده اش نکرده بود و طنز خوبی داشت. سوژه ی قشنگی انتخاب کرده بودی به جز چند غلط املایی، مشکل دیگه ای نداشتی. تکلیف دوم هم کوتاه و مفید بود و همون چیزی بود که من از همه انتظار داشتم.( 29 امتیاز )

پیتر پتی گرو: خوب بود ولی چند جا مشکل نگارشی داشت. دفعه ی بعد بیشتر دقت کن.( 29 امتیاز)

چارلی ویزلی :نمی دونم چقدرقرار بوده این تکلیف جدی باشه، چقدر طنز چون میتونستی با استفاده از شکلک بار طنزش رو پررنگ کنی اما طنز نهفته توی رولت عالی بود و خیلی جالب تمومش کرده بودی. چند جا غلط املایی داشتی و یک مقدار پاراگراف بندی پستت مناسب نبود. به جز این موارد؛ همه چیز عالی بود. تکلیف دوم هم خوب انجام داده بودی.( 27 امتیاز)

الفیاس دوج:مشکل خاصی نداشت.( 30 امتیاز)

گودریک گریفیندور:در تکلیف اول دقت خیلی خوبی به توضیحات من کرده بودی ولی از مشکلات پستت که بخوام بگم میشه به پاراگراف بندی نامناسب، چند غلط کوچیک املایی و تایپی، تکرار بیش از حد (توسط ناظر ویرایش شد) در رول اشاره کرد اما در مجموع حاصل کارت رضایت بخش بود. (26 امتیاز)

پرسی ویزلی :همه ی موارد مد نظرم رو توی تکلیفت رعایت کرده بودی. البته اسم صحیح اون طلسم "سکتوم سمپرا" بود که نوشته بودی "سکتو سمپرا". (29 امتیاز)

ویکتوریا ویزلی:خوب بود ولی می تونست بهترم باشه. یک مقدار روی ظاهر پستت بیشتر کار کن. (27 امتیاز)



اسلترین: 78 امتیاز....> 16

سلستینا واربک – شناسه بسته شده: با کمی دقت به موضوع تدریس و موارد خواسته شده می تونستی امتیاز بهتری بگیری. ( 25 امتیاز)

بارتی کراوچ : تکلیفی که نوشته بودی چند تا مشکل اساسی داشت که بزرگترینش این بود که عجولانه نوشته بودی یعنی انگار حتی بعد از نگارش یک بار هم مرور نشده؛ غلط های املایی و تایپی زیادی داشتی و بعضی قسمتها کلمات رو جا انداخته بودی. از سه نقطه هم خیلی قسمتها بی مورد و افراطی استفاده کرده بودی. سوژه ات رو میتونستی خیلی کامل تر و بهتر بنویسی ولی متاسفانه برای تکلیفت وقت نذاشته بودی. تکلیف دوم هم کوتاه بود ولی موارد مد نظر رو در می گرفت. (23 امتیاز)

اینیگو ایماگو: یک رول جدی خوب که تا آخر خواننده رو با خودش همراه میکنه. تکلیف دوم هم کامل و حتی از خواسته ی من هم فراتر بود.( 30 امتیاز )



هافلپاف: 116 امتیاز....> 23

پیوز:کامل و بدون نقص!( 30 امتیاز)

ویلیامسن: یک رول جدی خوب به نظرم حتی از رول طنز هم با ارزش تره. عالی بود!( 30 امتیاز)

آراگوگ
:تکلیفت میشه گفت قابل قبول بود با اینکه به نظرم جای کار بیشتری داشت. ضمن اینکه زمان شروع رول با ادامه اش بدون دلیل متفاوت بود. اول از افعال مربوط به زمان گذشته استفاده کرده بودی و در ادامه زمان حال شده بود. تکلیف دوم هم خوب بود. (26 امتیاز )

دنیس: همی لذت بردیم! مخصوصا" تکلیف دوم. (30 امتیاز)


تصویر کوچک شده


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۰:۰۶ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۷

ویکتوریا ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۹ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۵۹ دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۱
از ویلای صدفی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 70
آفلاین
(تکلیف اول)
زمین پوشیده از برف بود.باد سردی می وزید و شب همه جا را فرا گرفته بود.رد پایی روی برفها جلب توجه می کرد و در کنار آن دو خط ممتد که به نظر می رسید رد چوب اسکی باشد به چشم می خورد.صدای نفس نفس زدنهای سریع صاحب رد پا در میان زوزه باد گم می شد.قلعه بزرگ و سیاهی در همان نزدیکی خود نمایی می کرد.ناگهان درب قلعه باز شد و نور داخل آن بر زمین افتاد.سایه ی بلندی که متعلق به یک زن بود در میان چارچوب در به نظر می رسید.
-جـــیِـــغ
فلش بک
-تد، بیا،چیزی نمیشه.
-نه جیمز.این چه کاریه که از من می خوای انجام بدم.من به ویکتوریا خیانت نمی کنم!
-خیانت چیه،باو؟یعنی قهوه خوردن با دو تا دختر دیگه خیانته؟!
-نه جیمز.تو اگه میخوای برو.من نمیام..!تا همین هاگزمید هم که اومدم اشتباه بوده...
-باشه.حالا که خودت نمیای، به زور می برمت.
جیمز چوب دستیشو میکشه و با یه حرکت سریع،تد ریموس رو که اصلا انتظار چنین چیزی رو نداشت طلسم میکنه.
-پتریفیکوس توتالوس
تد خشک میشه و بر روی زمین می افته.
-وای خدای من!این که قرار نبود این جوری شه.مگه این طلسم فرمان نیست.حالا جواب ویکی رو چی بدم؟
پایان فلش بک
-جیغ
زن به سختی روی برفها می دوه تا به شخصی که در حال نزدیک شدنه برسه.وقتی نور بر روی اونا می افته معلوم میشه رد چوب اسکی در واقع جای پاهای تد بوده که جیمز اونو روی زمین میکشیده.
-وای جیمز چی شده؟؟
-اِ اِ...،من..راستش...یه ورد روی اون اجرا کردم که این طوری شد.
-اولا که این ورد نیستو طلسمه.مگه تو سر کلاس به حرفای استاد گوش نمیدی.دوما خب چرا ضد طلسمشو اجرا نکردی؟
-ویکتوریا،آخه من هنوز بچه ام..!من که ضد طلسم بلد نیستم...!
ویکتوریا توی لباس خواب پر زرق و برقش دنبال چوبدستی می گرده.
-حالا چرا اینطوری شد؟
-اِ...چیزه..اون می خواست منو با خودش ببره که با چند تا دختر قهوه بخوریم،ولی من بهش گفتم که نباید به ویکی خیانت بکنی.وقتی خواست منو مجبور کنه،منم به خاطر تو این کارو کردم..!
-چــــی؟
چوبدستی رو که با زحمت پیدا کرده بود دوباره توی جیبش گذاشت و گفت:راستش منم همین الآن ضد طلسمشو یادم رفت.بیارش توی قلعه اینجا خیلی سرده.بذارش کنار دیوار تا یکی رد بشه و به حالت اولش برگردونه.
و زیر لب گفت:که البته امیدوارم کسی رد نشه...
و تد در تمام این مدت با چشمهای گشاد شده به اونا نگاه میکرد ولی کسی توجهی به اون نداشت.

.........................................................................
(تکلیف دوم)
نام طلسم:دیس اپریتیوس disapparatious
نوع حرکت چوبدستی:بدلیل اینکه این طلسم در مواقع ضروری کاربرد دارد حرکت آن بسیار ساده میباشد به این صورت که جوبدستی را یک بار با سرعت از بالا به پایین می آوریم مثل اینکه داریم ضربه می زنیم.
اثر طلسم:به وسیله آن فرد قربانی غیب میشود اما مقصد مشخص نمی باشد و به مدت یک روز نمیتواد خود را غیب کند و به مکان اولیه باز گردد.هنگام اجرای آن نور آبی ملایمی از انتهای چوبدستی خارج میشود و به قربانی برخورد می کند.
کاربرد:این طلسم را میتوان در هنگام مبارزه استفاده کرد و در مواقع ضروری حریف را به نا کجا آباد فرستاد.


ویرایش شده توسط ویکتوریا ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۹ ۱۰:۱۰:۱۸
ویرایش شده توسط ویکتوریا ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۹ ۱۰:۱۵:۴۹
ویرایش شده توسط ویکتوریا ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۹ ۱۰:۱۸:۰۸

[b]« فکر جنگ را با


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
در یک رول راجع به اجرای یک طلسم بنویسید و اثرات آن را روی قربانی توضیح دهید.

- پروفسور پروفسور !

- جانم پسرم ؟ بگو گلم !

- میخواستم یه طلسمی روی من اجرا کنید ! مثلا دنساگو !

- عزیزم ! دنساگو که طلسم نیست ! ضمنا ، ما ده مین دیگه میخوایم جلسه خصوصی فشرده رو شروع کنیم ! دندونات کتف متفه منو که جر میده بوقی

-

- باب ناراحت نباش ! بزار یه چیزه خوب پیدا کنم ... اممم ... سکتو سمپرا چطوره عزیزم ؟

-


بالاخره دقایقی میگذره و آلبوس دامبلدور پارچه سفیدی رو روی زمین پهن میکنه و خطاب به استن میگه : آفرین پسر گلم ! بیا ! بخواب رو این تا من اجرا کنم !

استن روی پارچه دراز میکشه و در انتظار اجرای طلسم هست که صدای دامبلدور به گوش میرسه که پر حرارت میگه : سکت ... اممم ، دقت کردی که این طلسم اولش چه اسپله جالبی داره ؟ میگم میخوای اصلا همین اولش رو هی بگم بیخیال طلسم بشیم ؟

استن :

دامبلدور : سکتو سمپرا !

پرتویی از چوبدستی خارج میشه و به کمر استن برخورد میکنه ، به نظر میرسه که این طلسم علاقه خاصی به تکثیر شدن داره ! چرا که زخم های عمیقی که به نظر میرسه زخم شمشیر باشه در کمر نقش میزنه . صورت استن زرد شده و به طرز عجیبی مشغول لرزیدن هست و خون با شدت زیادی به اطراف می پاشه .

دامبلدور : خوب بوقی من ضد طلسمه این رو نمیدونم که !

استن در حال جون دادن هست و خون زیادی از بدنش خارج میشه ، تا اینکه رنگ صورتش به سرخی گرایش پیدا میکنه و در نهایت جان به جان آفرین تسلیم میکنه !

دامبلدور : حیف شد ! خیلی سیفیت میفیت بود حالا من چطوری جلسه امشبو برگزار کنم ! اگر امشب جلسه نداشته باشم عضله هام میگیره و دیگه بدن درد میگیرم برای فردا که


با رعایت سه شرط ذکر شده و حداکثر در یک پاراگراف وردی جدید اختراع کنید.

عبارت اسنوزپوروس رو که از دو کلمه اسنوز و پوروس تشکیل شده انتخاب میکنه که به معنی محو کننده هست و برای محو کردن نوشته ها به کار میره ! چوبدستی رو مقابلش میگیره و تمرکز کامل میکنه ، حرکت چرخش وار برای ورد های نابود کنندست عموما و ورد های ضربه ای برای ورد های خطرناک عموما استفاده میشن ، پس احتمالا باید از بالا به پایین حرکت بده ! درسته چون میخواد نوشته ها رو از بالا به پایین محو کنه . پس تمرکز کامل میکنه روی محو کردن نوشته ، زیر لب زمزمه میکنه : اسنوزپوروس و چوبدستی رو از بالا به پایین حرکت میده روی برگه مقابلش ! همزمان نوشته ها هم محو میشن .


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۷

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
در یک رول (طنز یا جدی) راجع به اجرای یک طلسم بنویسید و اثرات آن را روی قربانی توضیح دهید.

ريتا دامن پيليسه زرد رنگش رو ميكشه بالا و رو به دوربين (!) با نيشي باز جيغ ميزنه:
- بله بينندگان عزيز، در حال ديدن مسابقه فينال بالشت بازي هستيم. اين سمت دنيس و رفقا، و اون سمت اريكا و دوستان در حال پرتاب بالشتك هاي خودشون هستن. استاديوم.... چيزه... خوابگاه مختلط بسيار ديدني شده و پرهاي سيفيد و فراواني سرتاپاي ما رو فرا گرفته... بله، يك ضربه جانا...
يك بالشت با قدرت فراوان ميخوره تو كله ريتا و اونو از كادر دوربين خارج ميكنه! اريكا از پشت سنگرش (!) دنبال بالشت ميگرده و چون پيدا نميكنه و متوجه ميشه كه اسلحه تموم كردن، از موهاي سوزان ميگيره و پس از بستن مشتي پر به كمرش، بلندش كرده و پرتش ميكنه به سمت دشمن! (ورژن همون حسين فهميده!)
سوزان شونصد دور رو هوا ميچرخه و ميفته تو بغل درك و هر دو با هم ميفتن زمين رو هم! ريتا كه تا اون لحظه وسط خوابگاه ولو بود؛ با ديدن اين صحنه از جا ميپره و چوبدستيشو در مياره و ميگيره سمت سوزان!
"آواداكداورا"
سوزان كه از اونموقع داشت بوي گند دهن درك رو تحمل ميكرد، در حالي كه داشت بالا مياورد خودش رو از روي درك كشيد كنار و نفرين خورد به درك!
ريتا: ... درك مردي؟ هوووم، تا تو باشي ديگه به دختر مردم پا ندي!
ساير بروبچ همچنان داشتن ميجنگيدن و حواسشون به شهيد شدن يكي از سربازان نبود. ريتا با خشم نگاهي به سوزان كرد و فرياد زد:
"كروشيو"
سوزان جيغ زنان به صورت ويبره افتاد رو زمين و همونطور كه بندري ميزد موهاش به سمت بالا سيخ شد، گويا يك دست نامرئي داشت ميكشيدنشون و تعدادي چنگول (!) داشت پوست صورتشو ناخون ميكشيد.(جهت هيجاني كردن طلسم!)
جيغ سوزان لحظه به لحظه بلندتر ميشد و تازه داشت صداش بين صداي دادو فرياد بچه ها، به گوش مي رسيد. از شدت بندري زدن دامنش رفته بود بالا و صحنه بسي بيناموسي شده بود و همه پسرا دست از جنگ برداشته و به اين شكل به سوزان نگا ميكردن!
آراگوگ: كي اين دخترك معصوم رو به اين وضع درآورده؟ اي جااااااااان!
ريتا كه ديد اوضاع داره خراب تر ميشه، دوربين رو زد زير بغلش و در حاليكه سعي ميكرد از خودش اثري باقي نزاره، از در خوابگاه پرد بيرون!


با رعایت سه شرط ذکر شده و حداکثر در یک پاراگراف وردی جدید اختراع کنید.

نام ورد: بلاكيوس
تركيب واژگان: بلاك + بن ماضي از مصدر ورد سازي (يوس)
حركت چوبدستي: ابتدا چوبدستي رو به سمت پايين ميكشيم تا به دكمه قرمز رنگ باز شدن در جزاير بالاك برخورد كند، سپس چوبدستي را بدون مكث به سمت چپ و ورودي جزاير بالاك حركت ميدهيم. (پايين و سپس چپ)
تمركز: ابتدا بايد بر روي پروفايل فرد مورد نظر تمركز كرده و سعي كنيد تا جاي ممكن تصور كنيد كه راجر هستيد. سپس عمل ناشايست فرد را در ذهن مرور كرده و ذهنآ ميگويد: يارو... برو به درك!


قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۰:۰۵ جمعه ۱۴ تیر ۱۳۸۷

گودریک    گریفیندور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۶ یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۴۴ پنجشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۷
از دره گودریک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 26
آفلاین
چشمانش را بسته بود و سعی داشت بر روی طلسمی که قصد اجرای آن را داشت تمرکز کند.چوبدستی صنوبر را در دستانشش که از عرق خیس شده بود می فشرد.این آخرین نبرد او بود...بزرگترین نبردش و شکست در آن برایش حکم مرگ را داشت...پس از چند لحظه مکث بالاخره چوبدستی اش را برای اجرای قویترین طلسمش بالا برد و با تمام توان فریاد زد...
- کـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــات!!!!!!!!!!
این صدای فریاد کارگردان از مگافون بود که قبل از اجرای طلسم گودریک در صحنه فیلمبرداری پیچید. کارگردان پیر با ریشهای بلند سفید و ردای سرمه ای رنگش آن روز عصبانی تر از همیشه به نظر می رسید.عینک آفتابی مخصوص کارگردانی که به چشم گذاشته بود را بر روی دماغش جابجا کرد و از جایش برخاست.رو به دو بازیگر کرد و گفت:
- میشه یه نفر به من بگه این جا داریم تکلیف کدوم کلاس رو اجرا می کنیم؟!!
گودریک با سردرگمی گفت:
-نمی دونم ، پسرم!!! ...دستیارت فقط به ما گفت برای یه رول احتیاج به یه دوئل دارین که توش طلسمی اجرا بشه.
دامبلدور با مهربانی آمیخته به خشم رو به دستیارش کرد و گفت:
-پرسی!!!!...مرسی!!!!!...به آقایون نگفتی این رول قراره توی کلاس طلسمات خورده بشه؟درسته؟...اشکال نداره ، جزو ه شو بده بخونن عزیزم.
پرسی با عجله دست در کیفش کرد و پس از کمی جستجو یک دسته کاغذ از درون آن بیرون کشید و آنها را به دست گودریک داد.گودریک مشغول خواندن جزوه هایی که با دست خط خرچنگ قرباغه پرسی نوشته شده بود شد.
-همهمهمهمهمهمهمهمهمهممممممممممماماماماماماماماممممممممممممممممممممممممم (افکت خواندن جزوه!)
پس از اینکه گودریک سرش را از روی کاغذ بلند کرد دامبلدور گفت:
-خب ،هر دوتون فهمیدین؟
گودریک سرش را به نشانه تایید تکان داد.دامبلدور ادامه داد:
- خیلی خوبه.می ریم سراغ طلسمات.اول از همه بگو چه طلسمی رو میخوای روی [توسط ناظر ویرایش شد] اجرا کنی،جد بزرگوار.
گودریک دست در جیب ردایش کرد و گفت:
-اجازه بده پسرم ، از روی دفترچه یادداشت طلسمات برات بخونم ببین کدومش رو می پسندی. ...آهان...ایناهاش بسیار خب این چطوره؟ماریو بارگاس یوسا.
-هوممممم ، نه. :no:
-گابریل گارسیا مارکز؟
-نــــه!!! :no:
-فدریکو لورکا؟
-نــــــــــــــــه!!!
-این چطوره؟جبران خلیل جبران.
-نـــــــــــــــــــــــــه!!!
-این دیگه آخر طلسم خفنزه...جی.کی.رولینگ!!!
-نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!!! مطمئنی دفترچه تو درست در آوردی جد بزرگ؟
گودریک نگاهی به جلد دفترچه کرد و با خنده گفت :
-اوه،هه هه هه...این که دفترچه نویسنده های مشنگ مورد علاقمه...یه لحظه منو ببخشید...
سپس پشتش را به آنها کرد و دفترچه دیگری را از جاهای مخصوص ردایش! بیرون کشید و ادامه داد:
-آه..می دونید که همش به خاطر حفظ کپی رایت طلسمهامه...بسیار خب این چطوره؟آوداکداورا...
-جد بزرگ ، درست نخوندی جزوه رو.این نفرینه، ما به طلسم احتیاج داریم...یعنی باید ضد طلسمش هم وجود داشته باشه...
-خب بذار ببینم.استیوپفای چطوره؟
-نه ، خیلی تکراری شده.
-اسکرجیفای؟
-جد بزرگ نمی خوای که [تو سط ناظر ویرایش شد] رو بشوری!قراره پدرشو در بیاری!
-آلبوس ، پسرم.خیلی داری بدقلقی می کنی...صبر کن ببینم.این دیگه رودست نداره مخصوص [تو سط ناظر ویرایش شد] هستش...سوپرکلیف راجیلیستیک اکسپلیادوشس...
-چــــــــــــــــی؟ spell please !!!!
-باباجان...Supercalifragilisticexpliadocius
دامبلدور که سعی داشت آن ورد را هضم کند گفت :
-ها،الان کل اینایی که الان گفتی یعنی چه؟
-ها ها ها...خوشت اومد.آره؟اختراع خودمه.جادوگرای سیاه رو به جبهه سیفید میاره.کلا برای سیفیت کردن استفاده میشه.طلسم سیفید کننده و براق کننده...
دامبلدور با این حرف از شوک بیرون آمد و با ذوق زدگی! گفت:
-دمت گرم...من شصت سال بود دنبال این طلسم می گشتم...ای ناقلا ،تو که ما رو هم درس میدی.مثل اینکه باید یه کلاس خصوصی باهات بگیرم.حالا این طلسم ضد طلسم هم داره؟
-بله.برای ضد طلسم باید کلمه طلسم رو برعکس بگی که میشه : suicodailpxecitsiligarfilacrepus . البته عمرا اگه جادوگر سیاهی بتونه اجراش کنه...به همین خاطر سیفیت شدن در این روش 100% تضمینیه ، تازه سه ماه خدمات پس از فروش هم داره ، خیالت راحت...
دامبلدور این بار با خوشحالی رو به عوامل صحنه کرد و گفت:
-بچه ها ، همه سر جاهاشون.میخوایم واسه طلسمات رول بترکونیم...
با این حرف دامبلدور همه در جای مخصوص خود قرار گرفتند.دامبلدور بر روی صندلی مخصوص کارگردانی اش تشست و مگافون را به دهان گرفت و فریاد زد:
- عوامل به جای خود ، نور...صدا...تصویر...اکشن!!!!
------------------------------------------------------------------------
آن روز هاگزمید یکی از گرمترین روزهای خود را تجربه میکرد.خورشید بیرحمانه بر خیابانها و خانه ها میتابید و دهکده را به تنور بزرگی تبدیل کرده بود.شدت گرمای هوا چنان بود که هیچکس در خیابان ها دیده نمی شد...هیچکس ، به جز یک نفر.جادوگر جوان ، قدبلند ،لاغر و تاسی که ردای سبز تیره رنگش ابهت خاصی به او داده بود.به نظر غریبه می رسید و به دنبال جایی که از تابش بی امان آفتاب در امان باشد. از برقی که در چشمانش بود میشد فهمید در یک جنگ بزرگ پیروز شده است.اما در میان راه ، در یکی از خیابانهای باریک...
[این قسمت توسط ناظر به رول اضافه شده است]
-سلام جیگر، کجا با این عجله؟...
این صدای مرد دیگری بود که در کنار خیابان و در زیر سایه بان یکی از مغازه ها به دیوار تکیه داده بود.نگاه مرد غریبه به سمت صدا برگشت.با دیدن صاحب صدا ناخوداگاه ایستاد.او از اینکه با این لحن خوانده شده بود بسیار تعجب کرده بود و گفت:
-اوهوی...این چه طرز حرف زدن با یه جادوگر سیاه بزرگه ، مردک...هیچ میدونی با کی دار حرف می زنی؟
مرد دوم با چشمهایی خمار گفت:
-نه ،جیگر سیاه...بگو ببینم اسم قشنگت چیه؟
-اسم من [توسط ناظر ویرایش شد] کبیره.
-چه اسم نازی...اسم منم گودریکه ، بر و بکس بهم میگن جی جی...میای بریم باهم یه نوشیدنی بخوریم؟
مرد غریبه خشمگین از لحن عجیب گودریک گفت:
-مرتیکه الدنگ.من اصلا از این بیناموس بازیا خوشم نمیاد.همین الآن هم دارم از دهکده بر بوق رفته آسلام آباد میام.تو هم بخوای سر من بیناموسی در بیاری میزنم شپلختت می کنم.
-
-اصلا حالا که این طور شد چوبدستیتو بکش تا نشونت بدم شوخی با یه جادوگر سیاه چه معنی میده...
گودریک این بار سلانه سلانه به طرف [توسط ناظر ویرایش شد] رفت و با لبخند گفت:
-اوا...تو هم که درجه سیاهیت خیلی بالاست...باهاس یه خورده سیفیتت کنم...
سپس بلافاصله چوبدستی اش را از [...] بیرون کشید و فریاد زد:
- Supercalifragilisticexpliadocius
چشمان مرد غریبه محو حرکت 8 مانندی شد که گودریک در زمان اجرای طلسم به چوبدستی اش میداد . پرتو سیفید! رنگی که از چوبدستی گودریک خارج شد مستقیما به سینه [توسط ناظر ویرایش شد] خورد و او را سر جایش میخکوب کرد. [توسط ناظر ویرایش شد] تحت تاثیر طلسم برای چند ثانیه با چشمانی که در حدقه می چرخید بی حرکت ایستاده بود.سپس دوباره به حالت اولش بازگشت.این بار گودریک با لبخند گشادی! که بر روی لبش نقش بسته بود به سمت او رفت و گفت:
-حالا چطوری آقا خوشگله؟حالا میای با هم بریم یه چیزی بخوریم؟
مرد که صدایش نازک شده بود با لحن خجالت زده ای گفت :
-وااااای...چه خوب.چرا نیام.اصلا کیه که دلش نخواد با مرد خوبی مث شما یه چیزی بخوره؟
گودریک این بار با خیال راحت دست در گردن او انداخت و او را [............بووووووووق..........]. [توسط ناظر ویرایش شد] هم در مقابل [................بووووووووووق..............] و سپس هر دو با خوشحالی به سمت هاگزهد به راه افتادند و همه چیز به خوشی پایان یافت...
کـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــات!!!
-عالی بود بچه ها ، خسته نباشین...خب،وسایلتونو جمع کنید.چیزی جا نگذارید.برید یه استراحتی بکنید تا نفر بعد بیاد رولشو برای کلاس اجرا کنه...
کارگردان از روی صندلی اش برخاسته بود و با خوشحالی این حرفها را رو به عوامل صحنه میگفت.پرسی هم در این میان رول را از درون دوربین رولبرداری بیرون کشید و به سمت دامبلدور آمد.
-قربان ، خسته نباشید.بفرمایید ، این هم رول گودریک گریفیندور.
-مرسی ، پرسی!!!!فقط تو لطف کن یه ویرایش کوچولوش بکن و اونجاهاییش که لازمه رو سانسور کن در ضمن بی ناموسی های لازم رو هم بهش اضافه کن.ببینم چه میکنی.
پرسی تعظیم کوتاهی کرد و به سمت اتاق ویرایش رفت تا رول را برای تحویل آماده کند.گودریک هم خسته و کوفته از اجرای رول آرام آرام به به سمت در خروجی میرفت.اما ناگهان صدای دامبلدور بلند شد:
-آهای...جد بزرگ،کجا؟
گودریک با عصبانیت گفت:
-دیگه میخوام برم سر قبر بابات مرتیکه#$%@#$%#@@$^^%&$%^#$%...
-جد عزیز.چرا اینقدر خشن، هنوز یه کار دیگه مونده...
گودریک که خشم درونش فوران کرده بود فریاد زد:
-باب ، چرا دست از این ریش ما بر نمی داری؟فقط به بیناموسی مشهور نشده بودیم که الان دیگه به لطف تو به بیناموسی هم مشهور شدیم.
-به جان خودم آخریشه.این تکلیف دوم رو هم انجام بدین و برین .جد بزرگ،میشه لطفا یه ورد اختراع کنید.
کاسه صبر گودریک به طور کامل لبریزشد و فریادزنان گفت:
-ورد میخوای؟آره؟بذار ببینم چطور باید ورد اختراع میکردیم؟آهان.یادم اومد.باید واژه ها رو درست ترکیب کنیم.دیگه چی؟آهان باید حرکت چوبدستیمون هم درست باشه.بله و در ضمن باید تمرکز داشته باشیم.ببین این ورد خوبه. please shave dumbledor's beard from its root
و در یک لحظه تمام ریشهای دامبلدور به یکباره بر باد رفت.
-جیـــــــــــــــــــــــــــــــغ!!!!
این بار گودریک در حالی که با لبخند دست به ریشهایش می کشید نظاره گر دامبلدور بود که جیغ زنان از صحنه فرار می کرد.
*در کلاس طلسمات و وردهای جادویی*
پروفسور لوپین میان میزها راه می رفت و اسامی بچه ها را تک تک میخواند تا تکالیف تصحیح شده شان را به آنها بازگرداند.
-گودریک گریفیندور...
دست گودریک برای گرفتن تکلیف بالا رفت.وقتی تدی داشت تکلیف را به او می داد با کنجکاوی پرسید:
-جناب گریفیندور...من نفهمیدم این [توسط ناظر ویرایش شد] کیه؟میشه توضیح بدین.
-[توسط ناظر ویرایش شد] همون سالازار بوقی خودمونه.این پرسی برداشته نقششو توی رول نابود کرده.در ضمن اون بیناموسی هم کار من نبود.اممممم...پرسی اونا رو به تکلیف اضافه کرد.می گفت باعث میشه سطح تکلیفت بالاتر بره...بیخودی به من شک نکن که من اصلا اهل بیناموسی نیستم.
و تدی با تعجب از کنار جناب گریفیندور رد شد تا تکلیف نفر بعدی را به دستش برساند...


دØ


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۷

الفیاس  دوج old2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۵ چهارشنبه ۹ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۱۴ یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 85
آفلاین
تكليف اول
وقتي كاربري ناظر شده بود. هر روز بامداد برخاستي و ردا و چوب دستي برداشتي و غيب شدي و تنها در وزارتخانه شدي و به سوي اتاقش رفتي و ساعتي در آنجا بودي, كس صدا از او نشنيد. پس برخاستي و به نزديك وزير رفتي. آنجا كار بكردي تا پاسي از شب. وزير را خبر دادند كه او چه مي كند. جاسوسان او را گفتند:" تنها و بي صدا در اتاقش هر روز ساعتي ماندندي." امير را خاطر به آن شد تا در آن ساعت بي صدا در اتاق چه مي كند.

كاربر تازه به ناظري رسيده هشيار بود و حزم فراوان داشت. خود مي دانست كه اگر وزير پي به سرش ببرد كه او هر روز با چوب دستيش از كف اتاقش نقب مي زند به سوي خزانه تا سؤالات سمج به دست آورد و به بهاي هنگفت بفروشد, ناظري از او بگرفتدي و از ايفاي نقش بيرون بيوفتادي و بلاك بشدي. چون دانست كه امير در كار او به جد است و قصد او من باب پي بردن به رازش جدي است بنشست و فكر بكرد, فكرهاي چونان...

كاربر تازه به ناظري رسيده با خود گفت:" چاره كار آن بود كه وزير را گمراه سازم كه چون او به خبط اوفتاد جاسوسان را از سرك كشيدن در كار من بازدارد. چاره ي كار نيست جز وردي كه پدرم به من آموخت كه او نيز از پدرش آموخته بود. چون اين ورد بر كسي بخوانم گيج شود. منگ گردد و آنچه من خواهم ببيند."
چون اينان با خود بگفت برخاست و به ساعتش نگاهي بينداخت. دو ساعت وقت داشت تا بر ورد تسلط يابد.

هر بار در حين تمرين اجراي ورد, چشمان لوچ بكردي و به جلو خيره شدي, تمركز بگرفتي, دست را چون خيّاطان كه دسته چرخ خياطي بچرخانند بچرخاندي و لب ها غنچه بنمودي و نعره بِزَدي كه:" مادوو آبست هدد آساگرر"!
چون بسيار ممارست بنمود و عرق ها بر جبين براند و از چرخاندن چوب اندام ها كوفته كرد, تسلط يافت بر ورد, تسلطي مثال زدني و در حد تيم ملي!

بامدادان چون هر روز برخاست و به سوي اتاق برفت. در كنج ديگري وزير شنل نامريي بر دوش بينداخته و مستتر گشت و حالت استارت بگرفته و منتظر بمانده. چون كاربر تازه به نظارت رسيده به اتاقش وارد شد وزير ناگاه از پس ناظر بدان اتاق در شد.
ناظر همانگونه كه تمرين نموده بود تمركز ها به كار بست و چشمان لوچ و لبان غنچه بكرد و دستان چون خيّاطان بچرخاند و بفرياديد:" مادوو آبست هدد آساگرر!". چون ناظر اين بفرمود اشعه اي زرد رنگ كه به سبز مي زد به وزير اصابت نمود و وزير را حواس برفت و منگ بشد و دنيا جلوي چشمانش سياه گشت. عرق سرد بر پيشانيش بنشست و نوك انگشتانش كرخت شد.

پس از لمحه اي(لحظه كوتاه) وزير چشم گشود و ناظر را ديد كه در جمله سازي و داستان نويسي مي پُستد.
وزير او را گفت كه اين چيست؟ ناظر گفت يا وزير, اين همه منوي نظارت كه مرا هست همه از وزير است. ما ابتداي خويش فراموش نكرده ايم كه ما اين بوديم, كه براي تاييد گشتن چه ها كه نكرديم. هر روز خود را از ياد دهم تا خود به غلط نيوفتم كه من كاربري بيش نيستم! امير كلاه وزارت از كله مبارك بيرون كرد و گفت بگير و بر سر كن. تا كنون ناظر بودي, اكنون وزيري.(نهايت اعتماد).

چون ناظر-كه حال وزير گشته بود- اين بشنيد جوي ها بر صورت براند و دستها بر سر كوفت و از شادي سر بر طاق ماليد. آنگاه منوي وزارت برداشت و سؤالات سمج كپي نمود و پخش كرد با سود كلان(لعنة الله عليه).

تكليف دوم
فرانك بالومري دهقان فقير يكي از دهكده هاي قرون وسطايي كه از ماليات و باج و خراج دادن هاي زياد جانش به لب رسيده بود تصميم گرفت وردي اختراع كند كه ماموران مالياتي را گيج كند و گول بزند و به آنها القا كند كه او قبلا ماليات داده و يا همين الان به آنها داده و آنها همين الان آن را در كيسه ماليات ها ريخته اند و اين چنين ماليات ندهد.

او اين موضوع را با پسرش كه چند سال پيش به مدرسه اي جادوگري فرستاده بود و از كمك او محروم گشته بود در ميان گذاشت. پسر نيز تمام تلاشش را به كار بست تا تا وردي با مشخصات ورد مورد نظر پدرش بسازد و از آنجا كه در آن زمان اجراي افسون در خارج مدرسه ممنوع نبود آن را اختراع كرد.

پسرك كتب لاتينش را جستجو كرد و تمام لغاتي كه معناي آنها به گونه اي با كلمه "گيجي" ارتباط داشت را يادداشت كرد. بعد تمام خانواده را جمع كرد و به كمك آنها سعي مي كرد از آن لغات يك عبارت موزون بسازد. پس از چند روز كم كم براي همه اعضاي خانواده عادت شد كه زير لب زمزمه كنند" مادوو آبست هدد آساگرر". اين عبارت از نظر همه موزون ترين عبارت ممكن از آن لغات عجيب بود.

پسرك چوبش را بالا گرفت و آن عبارت را زمزمه كرد. تمام سعي خود را به كار گرفت تا اراده اش كه همان گيج كرد فرد مقابل است در تك تك هجاهايش طنين بيفكند. پس از پانزدهمين تلاش نوري زرد رنگكه به سبزي مي زد از چوبش خارج شد اما نور به حدي ضعيف بود كه به سختي ديده مي شد.

اما يك روز وقتي دستانش خواب رفته بود و قصد داشت اين ورد را تمرين كند دستش با حالت عجيبي چرخيد و پس از آن نوري كه روشناييش چشم را ميزد از چوبش خارج شد و اين چنين دريافت كه چگونه چوب را بچرخاند.
در پنج سال بعد خانواده بالومري ثروتمندترين خانواده ايالتشان بود.


ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۳ ۲۰:۱۲:۴۱

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۷

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
تکلیف طسمات و ورد های جادویی
در یک رول (طنز یا جدی) راجع به اجرای یک طلسم بنویسید و اثرات آن را روی قربانی توضیح دهید.
تد و جیمز جلوی یک دربزرگ و قهوه ای رنگ ایستاده بودند .پوستر هری پاتر که پیوسته رو به رویش را نگاه می کرد و با لبخند چشمک میزد، به طرز عجیبی پر از رمز و راز می نمود!هر کس به روی به روی تصویر نگاه میکرد به آن راز پی می برد! مقابل در، تابلوی آلبوس دامبلدور که با اشوه و ناز چشم هایش را باز بسته می کرد قرار داشت!
جیمز روی زمین نشسته بود و از زیر در داخل اتاق را نگاه میکرد.تد هم با سنجاق به جان در افتاده بود!ناگهان در یک حرکت، جیمز از روی زمین بلند شد و گفت:تد؟تو چند سالته؟
تد دستی به چانه اش کشید و جواب داد:خوب،19 برای چی می پرسی؟(می پُرسی نه پِرسی!)
جیمز سنجاق را از دست او گرفت و فریاد زد:بوقی!چون با این که عقلت نمی رسه ولی سنت اجازه می ده از جادو استفاده کنی!
تد : چه هیجان انگیز!الاهومورا!
در باز شد و آن دو وارد اتاق هری پاتر شدند.تابلوی های معتعددی از جیمز ، جینی،آلبوس و آلبوس! به در و دیوار نصب بود!کتابخانه ی بزرگی هم در گوشه ی اتاق قرار داشت.
جیمز با سادگی نگاهی به اطراف کرد و گفت : تد این جا رو!چرا پروفسور هیچی تنش نیست؟!
تد با خشونت پرده ای روی تابلو کشید و گفت:به تو ربطی نداره!من می رم بیرون با ویکی قرار دارم!
جیمز سریع گفت:بغلم کن بعد برو!
تدی:
جیمز : بغلم کن ، منو بزار روی این کتابخونه بعد برو!قدم نمی رسه!
تد نفسی کشید و گفت:آهان!ترسیدم!بیا،من برم دیگه!
جیمز روی کتابخانه به جست و جو پرداخت،همین طور که برای خودش عنوان کتاب ها را می خواند به دنبال کتاب مورد نظرش می گشت.
- چرا اکسپلیارموس انقدر مفید است؟،چگونه خود را برای کلاس ها خصوصی آماده کنیم؟،این بابای من چه کتاب های بیخودی داره ها!زندگی نامه هری پاتر پسری که زنده ماند،آیا دامبلدور یک ... چی؟نمی تونم بخونم!!آموزش طلسم و ضد طلسم و ورد در جادوی شطرنجی!(منظور سیاه و سفیده!)همینه!
جیمز کتاب را روی میز تحریر پدرش انداخت و مشغول خواندن شد.
- صفحه 70 ،سکتوم سمپرا : این ورد توسط یکی از دانش آموزان هاگوارتز در 70 سال پیش کشف شد.سکتوم سمپرا ... چرا یه صفحه اش کنده شده؟پیدا شد!صفحه 71!
صفحه 171،این طلسم که به طلسم خنده معروف است فقط به خاطر داشتن ضد طلسم به معرفی این کتاب راه یافته.کار این طلسم خنداندن افراد است وفرد مورد نظر آن قدر می خندد که هوا به شش ها نرسیده و باعث مرگ میشود!البته این حالت در صورت خندیدن بیش از 1 ساعت است.ضد طلسم این ورد" لفینیش " بوده و باید تا جای ممکن سریع بیان شود.
جیمز کتاب را بست و با خودش گفت:یه ذره خنده برای بابام خوبه!امروز روش اجرا می کنم!پس طلسم شد سکتوم سمپرا ، ضد طلسم لفینیش!(جیمز هرگز نام ورد صفحه 171که استرارت لف بود ندید!)
چند ساعت بعد
- بابا!
- جانم؟!
- میشه یه طلسم روت اجرا کنم؟
هری دستی به سر پسرش کشید گفت:باباجان!تو به من جرقه هم نمی تونی پرت کنی!
جیمز پافشاری کرد و گفت:بابا!باور کن بلدم!ضد طلسمش هم می دونم!باشه؟
هری دست هایش را بالا برد و با خنده جواب داد:تسلیم!اجرا کن!
جیمز برای اینکه پدرش را حسابی بخنداند حسابی تمرکز کرد.چوبدستی را رو به قلب پدرش گرفت تا او را از ته قلب بخنداند!سپس گفت:سکتوم سمپرا!
-----------------------------
من درواقع استارت لف و لفینیش رو توضیح دادم!سکتوم سمپرا نکته انحرافیه!

تکلیف دوم
با رعایت سه شرط ذکر شده و حداکثر در یک پاراگراف وردی جدید اختراع کنید.
جیمز بعد از این که تمام خون پدرش از بدنش خارج شد توانست چشمانش را از او برگرداند و به سمت کتابخانه برود!جیمز از طبقه های کتابخانه بالا رفت.به بالا ترین طبقه که رسید دوباره کتاب مورد نظرش را پیدا کرد و مشغول خواندن شد.
نام ورد:چسبیوس
طرز اجرا با چوبدستی و کاربرد:چوبدستی را همانند دارت در دست بگیرید!همزمان با جلوآوردن دستتان به مقدار خیلی کم، نام ورد را بگویید.ورد باعث چسبیدن جسمی که چوبدستی را به سوی آن گرقتید به هرچیزی که پشت آن باشد می شود.عدم تمرکز به هنگام اجرای ورد نتایج بدی را در بر دارد!
جیمز با خود فکر کرد:این جوری میشه دل و روده هاش رو به هم چسبوند!او خوش حال از این کشف از طبقه بالای کتابخانه پایین پرید و به سمت پدر بی جانش رفت!پدری که اسمشو نبر هم نتوانسته بود او را شکست دهد!
- بابا!یه ورد یاد گرفتم!می خوام روت اجرا کنم تا خوب شی!
هری:
- چسبیوس!
هری با صدای بامب! به دیوار پشت سرش چسبید!


دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.