[spoiler=به عنوان مامور ویزنگاموت خلاصه می نویسیم. آنچه گذشت]
اینجا ایستگاه کینگزکراسه. هر کسی که بمیره خوب یا بد به اینجا میاد و بعد از اون سوار قطار سعادت هاگوارتز یا قطار آتشین دورخ می شه!
بعد از نبرد سهمگین قلعه ی هاگوارتز. قهرمان های داستان که در طول داستان مرده ان به اینجا اومدن و جمع شدن.
ولدمورت، بلا.. اسنیپ، سیریوس، ریموس و آلبوس دامبلدور.
دامبلدور تام ریدل رو به سمت خوبی ها و توبه کردن از گناههای گذشته ش فرا می خونه ولی لرد همون لرده..نو تغییر!
هر بار که نور سفیدی ظاهر بشه نوبت رفتن یکی از ارواح نیکه.. الان هم یکی ظاهر شده.. چه کسی خواهد رفت؟!
[/spoiler]
ستون نور بازتابی خارق العاده از کله ی لرد داشت! تمام کینگزکراس به لطف ستون نور ماورایی و کله ی پروژکتورسان ولدمورت غرق در نور شده بود! همه با دیده ی تحسین به نور نگاه میکردند.. و دامبلدور.
دامبلدور مشغول خداحافظی کردن از حاضران بود. اول از همه سیریوس رو بغل کرد و چلوندش، دوتا ماچ آبدار هم نثارش کرد تا یک شستشوی مجانی داشته باشه! دامبلدور به سمت اسنیپ رفت تا اونو هم مثل سیریوس در آغوش پر مهر خودش بگیره. ولی خب سوروس بیش از حد چرب بود. لیز خورد و فرار کرد!
دامبلدور با آغوش باز به سمت ریموس رفت:
- ریموس عزیزم.. ما که رفتنی شدیم.. تو از همه ی اینا بهتری فرزندم.. بعد از من فرماندهی جبهه ی سفید رو به عهده بگیر.. شاید کسی اومد کمکت.. نگران نباش.. این تام هم پروژکتور بی خطره ازش نترس، حرف بی خودی زد بزن زیر گوشش!
بلا پشت چشمی نازک می کنه و ولدمورت هم پشت سر دامبلدور زیون در میاره! دامبلدور برای حفظ فاصله ی شرعی از خیر بلا می گذره و تام کوچولو و نازنازی رو بغل می کنه.
- اوه تامی.. شاید ندونی، ولی خب بدون من تورو خیلی دوست داشتم فرزند.. هم سفید بودی هم کچل و اینا.. منظورمو که می فهمی؟!
..در هر صورت خدافظ دیگه. ولی سعی کن بیای بهشت.. اونجا همه چیز آزاده!
- دامبلدور زودتر از اینجا برو.. خیالت راحت من هرچه سریعتر افرادتو می فرستم اونور
دامبلدور قدمهای شاهانه بر می داره و زیر ستون نور توقف می کنه. نفس عمیق می کشه. نور تمام بدنش رو در بر می گیره. روی ریشهای سفیدش می شینه و می درخشه.
- ژوووووپس! (افکت حرکت خیلی سریع!)
ستون نور ناپدید می شه و می ره!
در کمال تعجب سوروس و ریموس جاشون خالیه. جرقه های سفیدی از جایی که چند لحظه پیش اون دو نفرل اونجا وایستاده بودن بیرون میاد و بعد کمی خاموش میشه!
- ههه ههه ههه.. دامبلدور پیش ما موند!
- مرض.. من از خودگذشتگی کردم و جامو به کسای دیگه دادم!
لرد که در ریاضیات جادویی مهارت خاصی داشته نگاهی به دور و برش می ندازه. بعد از محاسبه ی زوایا و نسبتهای مثلثاتی به دامبلدور میگه:
- مساوی شدیم دامبلدور.. دیگه از ما بیشتر نیستید!:yevil:
مردی که موهای بلوندش به زیبایی فر خورده بود و پیچ و تاب بی نظیری داشت. لحظه ای جلوی سیریوس توقف می کنه و ازش آدرس می پرسه. بعد هم تشکر می کنه و از جلوی دوربین رد میشه.
لرد و دامبلدور به هم:
بعد از مدت کمی:
ارد و دامبلدور با هم(!):
.. گلرت/ گریندوالد!