وینکی بعد از ورانداز کردن اطراف میزی که وزیر پشت آن به خواب رفته بود، روشو به سمت افرادش برمیگردونه و میگه:
- اون توله سگ پدر سگو بیارین !
چند ثانیه بعد رون ویزلی، سرباز وظیفه جدید کارآگاهان در حالیکه قلاده ای بدست گرفته بود به همراه فنگ به میز وزیر نزدیک میشه.
وینکی: هوی ! فنگولی... رئیس وینکی دستور داد تا بو بکشی...
رون قلاده فنگ رو ول میکنه و سگ چروک با اشتیاق و شوق دیدار ابر استخوان در خواب دور و بر میز وزیر رو بو میکشه.
فنگ: واف واف واق واق هوواف !
و بعدش فضا روحانی میشه و از بزرگراه های شمالی و جنوبی سگ مذکور چند لیتری کوکاکولا و رانی دانلود میشه و کف سالن براق جشن رو به گل تر از گل آراسته میکنه.
وینکی: وینکی هیچی نفهمید. رون ترجمه باید کرد برای وینکی.
رون: هیچی ! میگه چون وزیر پاشون بوی بهشت میده، این پدر سگ اسهال شده.
بعد از تطهیر منطقه با ذکر های مرلین و یاد استاد مطهری، فنگ به تجسس خودش ادامه میده و نواحی مختلف دور میز رو بررسی میکنه...
فنگ به تجسس خودش ادامه میده و نواحی مختلف دور میز رو بررسی میکنه...
فنگ به تجسس خودش ادامه میده و نواحی مختلف دور میز رو بررسی میکنه...
فنگ به تجسس خودش ادامه میده و نواحی مختلف دور میز رو بررسی میکنه...
فنگ به تجسس خودش ادامه میده و نواحی مختلف دور میز رو بررسی میکنه...
فنگ خیلی تجسس کرد و دید اگر همین طور تجسس بکند خیلی این پست ارزشی می شود و با خود گفت بهتره یه کار دیگه ای انجام بدم. فنگ یه ذره بیشتر بو میکشه و پس از گذر از رایحه های گوناگونی همانند "بوی خوش یک زن"، "حرم عاقام"، "حرم سرای عمو ناصر"، "جیگرسرای حمید و شرکا" و غیره راهشو یورتمه کنان به سمت زیر زمین تالار باز میکنه و کارآگاهان هم به دنبالش راه می افتن.
در راستای جلوگیری از تجاوز به آرمان های ایفای نقش و رول، تزریق چند میلی گرم فضاسازی تابستانه واجب به نظر میرسه. برای همین در زیر زمین ناگهان سه فرد شنل پوش از ناکجا وارد میشن و بعد دردو می بندنو خارج میشن (اشتباهی اومده بودن ! ). فنگ آهسته آهسته به سمت زیر زمین تالار جشن ها حرکت میکنه و در راه دمشو سیخ میکنه (چوبدستیشو در میاره) تا داستان بیشتر هراس انگیز و هری پاتری بشه.
فنگ هی بو میکشه و بو میکشه و بو میکشه تا اینکه میرسه به دری که در انتهای زیر زمین با انوار طلایی رنگ از میان درز و لولاش تابلو تر از بقیه درها بود...
فنگ: واق واق واف ! (من دستم نمیرسه. یکی بیاد این درو وا کنه. )
وینکی لگدی روانه در میکنه و در باز میشه آما به این نتیجه میرسه که بهتر است در اتاق رو ببنده چون که با ورود به اون اتاق از چارچوب قوانین سایت خارج میشه. وینکی خیلی عصبانی میشه. میفهمه این سگ جز موارد بی ناموسی نمیتونه هیچی رو شناسایی کنه. برای همین به سمت بقیه افرادش برمیگرده و حین عبور از کنار فنگ یک لگد به شیرازیخانه حیوان زبان بسته میزنه.
فنگ قاطی میکنه و درجا پاچه وینکی رو میگیره. ملت می ریزن تا جن خانگی، این فرمانده کارآگاهان رو که تا نزدیک خشتک تو دهن فنگ بود رو بیرون بکشن و قائله رو ختم به خیر کنن.
رون میاد جلو و یک پوزه بند روی فک فنگ ظاهر میکنه. وینکی با عصبانیت خودشو به در و دیفال می ماله تا لزجی روی تنش خشک بشه اما بزاق فنگ اسیدیه و وینکی رو هی سوز میده. وینکی خیلی دیگه داره زیاد براش فضاسازی میشه و وقتشه براش دیالوگ نوشته بشه.
وینکی: بانو واربک ! یه ور اندازی کن این دور و بر رو. چیزی دستگیرت نشد؟
بانو واربک که مشغول تمرین مبانی سلفژ هست، قری به پیکر میده و به این ور اون ور نگاه میکنه و سعی میکنه از طریق مفاهیم فیزیک و نوشتن فرمول، نت های اصوات قدیمی زیر زمین رو بنویسه...
- لا لا لا دو ره لا سل سی ره لا سل لا ره !
- چی شدع؟
- فک کنم داره میگه نه نه نه دوره ! نه سُل سیره ! نه ! سُل نَره !
-
بعد از چند صفحه نت نویسی بانو واربک رو به وینکی میکنه و میگه:
- قربان ! این سگ مارو الکی کشونده اینجا ! نت های قدیمی اصوات اینجا حاکی از اینه که دو نفر آدم بسیار بد دهن با نام های "سونیسرا رگیج" و "زروارت" داشتن اینجا ضمن به کار بردن الفاظ بسیار بسیار بوق بوقی و بالاک پسند، برای یه جور نمایشنامه یا بهتر بگم یه جور صحنه سازی تمرین میکردن و یحتمل از بچه های خوردنی- لیسیدنی پردیس هنر بودن...
وینکی کمی فکر میکنه. وینکی خیلی فکر میکنه. وینکی هی خیلی کارها میکنه. وینکی بازم یه کاری میکنه آما نمیتونه اسامی ای که بانو ازشون یاد کرد رو به یاد بیاره.
وینکی: برای چه جور صحنه سازی نقشه کشیدن؟
بانو: نمیدونم قربان ! بقیه اش زیر نویس فارسی نداشت. هر چی هم گوگل رو زیر رو کردم هنوز نیومده بود زیر نویسش !
وینکی خیلی به فکر فرو میره و نیاز مبرم به تالار اندیشه پیدا میکنه. بنابراین قبل از اینکه وزیر خواب آلود و تراورز بیدار بشن، سریعا به همراه بقیه کارآگاهان زیر زمین تالار رو به مقصد نامعلومی ترک میکنه...
در زندانریگول که اخیرا فیلم رستگاری از شاوشنگ (رستگاری از نورمنگارد – پرچم ایفای پاتر بالاست !) رو دیده، یهوع جوگیر میشه. پوستر لخت و پتی اما واتسون و شرکا رو می چس بونه به دیوار سلول. قاشق غذاخوریشو از توی بشقابش ور میداره و خودشو از ناحیه زیر عکس اما واتسون به دیوار متصل میکنه.
در این لحظه با علت تماس ریگول با پوستر بی ناموسی، یک اخطار اتوماتیک توسط بانو مافلدا برای ریگول میاد و به سواحل نیلگون جزایر بالاک بشارتش میده اما ریگول محل فنگ نمیده و در سلول تاریکش شروع میکنه به دیوار کندن با کمک قاشق غذاخوری !
- تررررق...
ریگول پس از درود بر روح پرفتوح مرلین، متوجه میشه که قاشق شکسته شده پلاستیکیه و بعد با عصبانیت اونو به یه گوشه تاریک سلولش پرتاب میکنه و با افسردگی تمام زانوی غم بغل میگیره ! در این لحظه دوباره یه اخطار دیگه از بانو مافلدا میاد که عاقا ! ناموس مردمو بغل نگیر و ریگول متوجه میشه که عضو گرم و نرمی که بغل گرفته زانوش نیست، یه ساحره ست.
ریگول: یا امام زاده آوریل ! زنونه مردونه نداره این بند؟!
و با وحشت ساحره شاسی بلند و سیفید میفید را رها کرد، عقب عقب رفت و در تاریکی به دو چشم او زل زد...