ایلین گفت:خب جادوگر زاده،این دستگاهمونه..
جادوگر نگاهی به ان دستگاه انداخت و گفت:هوووم...چه ابتدایی..خب!میدونی چیه؟این جور کارا تو سطح ما نیست..افت داره..فک و فامیل چی میگن؟؟!نه اقا..مامانم همیشه میخواست من کارای بزرگ بکنم..اگه بفهمه من این مدادتراشو تعمیر کردم سکته میکنه..همکاری باشما مرگخوار ها خوب بود..خب..بدرود!
مرگخوارها:
ایلین گفت:اما ما یه قراری داشتیم!
_دوشیزه پرنس من یادم نمیاد تو متن فیلمنامم چنین چیزی گفته شده باشه.اگرهم هست،با دیدن این چیز مسخره که باعث تحقیرم هم شد،بهم میخوره دیگه سراغ من نیان چون کمکی درکار نیست
پق!!
مرگخوار ها دوباره احساس وا ماندگی میکردند..
پیش لرد:
_خب ایلین گزارش بده ببینم کار جادوگر زاده چطور پیش میره؟
_خیلی عالی قربان!داره براتون عین هیپوگریف کار میکنه!
_خوبه..خوبه..بهش بیشتر سخت بگیر..شاید تو دوروز و نصفی کارشو تموم کنه!!
_چشششم قربان!
پیش مرگخوار ها:
_تسترالمون زایید!
_حالا چی کار کنیم؟
-
چی؟؟!ناگهان لرد جلوی در ظاهر شد و با دادو فریاد گفت:
دم باریک همه چیو بام تعریف کرد حق همتون مرگه با گیوتین مشنگی..حقتونه بی ارزشانه بمیرید!سپس صدایش را پایین اورد و گفت:از اونجایی که نمیتوهنم همتونو بکشمو بدون مرگخوار بمونم باهمتو مث برده رفتار میکنم!
فردی از میان جمع زمزمه کرد:انگارقبلا نمیکرد!
_کروشیو!لرد نفس نفس زنا ن گفت:
گم شین یه غلطی کنین تا هلاکتون نکردم!!تعدادی از مرگخوار ها زیر باران رحمت اواکادورا جان سپردند و عده ای دیگر با ذلت مشغول برسی دستگاه شدند با اینکه چیزی ازش نمیفهمیدند.
روز دوم:
مرگخواری که زیر دستگاه شکنجه وول میخورد داد زد:
_ایوان اون اچار کوچه دیاگونو بده من!
ایوان اچار کوچه دیاگون را به نزدیکی مرگخوار برد.
_چقد لفتش میدی..یادم نمیاد اچار کوچه دیاگون پنج تا چنگک داشته باشه!
_اون دست منه!ای ای ای!چرا میزنی؟!
ایلین گفت:ببر پوزتو اوستوخون!لرد سیاه گفته بر روی تعمیر نظارت داشته باشم یادته؟
_نه!
_درخفا گف ریا نشه!
_پس چرا میزنی؟
_ایشون دستور دادن درصورت کم کاری با تنبیهات مشنگی باستانی واکنش نشون بدیم!
اشا در حالی که چرخ دنده ها را از نظر میگذراند گفت:شاید جریان الکترسیته مشنگی موثر تر باشه..
_نه بابا خیلی وقت پیش رو یکسلی امتحان کردم..رو افراد جادویی و کلا هرچیزی که با جادو سروکار داشته باشه اثرنداره
_نه منظورم اینه که با برق دستگاهو راه بندازیم!
اشا از روشنایی که ناگهان به ذهنش راه یافته بود متعجب بود.
ایلین با تحقیری که در صدایش موج میزد گفت:همین الان گفتم الکتریسیته رو چیزای جادیی اثر نداره
اشا تندتند کلماتش را پشت هم می انداخت و جمله میساخت:اما اگه وسایلای اولیش مشنگی باشن و با حرکت چوب جادوگر یا مثلا به وسیله جن ساخته نشده باشن این ممکنه!اره!بعد با تغییر دادن چن تا چیز جزعی تو ساختارش کامل میشه!دستگاه شکنجه درست میشه!!
_وایسا ببینم چی؟
شق!شق!شق!
_ای-ای-اووخ!-ای ای ای!
ایلین بدون توجه به انکه چه میکند همواره اییلین را باشلاق قرون وسطایی کتک میزد
_اصلا درس ماگل شناسی رو گرفته بودی؟؟
_ای-اوچ-اخ-نکن توله بلاجر!ینی..بانوی زیبا!
ایوان جمله اش را با دیدن نگاه ایلین که از تازیانه هایی که روی کمرش میخورد بدتر بود اینچنین تمام کرد.
_من حاظر نیستم از مشنگ های بی ارزش پیروی کنم
_نیاز به پیروی کردن نیست ما سبک خودمونو میسازیم فقط باید بفهمیم قطعات دستگاه ساخته دست چه موجودی هستن..به لرد هم چیزی نگین وگرنه با یه اواکادورا میزنه همه چیزی که ساختیمو میپوکونه!