برای لحظه ای لرد احساس کرد تنها سوالی که در زندگی دارد این است که آیا رودولف خجالت نمیکشد؟! اوه نه... البته لرد یک سوال دیگر هم داشت.
و آن این بود که این رودولف انصافا خجالت نمیکشد؟
نه ناموسا خجالت نمیکشید؟
خدایی خجالت نمی-
ویرایش ناظر
با سلام خدمت نویسنده ی محترم
داداش خفه شو گندش در اومد.
با تشکر و احترامات
مدیریت انجمنو اینگونه بود که نویسنده ی محترم ناچار شد لرد را با همان افکت پوکرفیسی که در طول سری فیلم های مشنگی و خانمان سوز هری پاتر تمام مدت در صورتش قابل مشاهده بود، بهمراه مرگخوارانش که همچون لشگری شکست خورده در پشت سرش شلنگ تخته می انداختند به سمت صندوق بعدی راهنمایی کند.
_صندوق بعدی متعلق به- ریگولوس... لنگه کفش ما کجاست... ریگولوس... لنگه کفش ما رو برداشتی؟
ریگولوس گم شده بود و از آنجا که دو پست قبل در سوژه حضور داشت، این غیب شدن ناگهانی اش چندان عادی بنظر نمیرسید. البته ریگولوس مغز نداشت. بنابرین حتی اگر بجای غیب شدن، وسط جمع مرگخواران تبدیل به ساحره میشد و یک شاخ و دو بال در می آورد و پر پر زنان به سمت صندوق رودولف می شتافت، باز هم نمیشد به او گفت "غیر عادی".
لرد نفس عمیقی کشید و از آنجا که نمیدانست دیگر کجا برود، بدون هیچ حرفی به سمت صندوق خانوادگی بلک ها به راه افتاد، که حالا دیگر کاملا متعلق به ریگولوس شده بود.
پنج دقیقه بعد، زمانی که لرد در صندوق را باز کرد، چهره اش شبیه صفحه ی "افراد آنلاین" شده بود... البته قسمت "
بیشتر"، چرا که با باز شدن در صندوق ریگولوس، دو در دیگر نمایان میشد. لرد نفس عمیقی کشید و آن را حبس کرد... و سپس چهاردست و پا درون صندوق رفت. او نفسش را نگه داشت چرا که از یک بی مغز با صندوق دو در انتظار میرفت کلم پخته درون صندوقش داشته باشد. چند دقیقه بعد، لرد متوجه شد که ریگولوس حتی از چیزی که نشان می دهد هم احمق تر و
"دسترسی به لینک فقط برای اعضای سایت امکان پذیر است" تر است، چرا که در عرض حدود ده دقیقه با چیزی در حدود سی در روبرو شد.
لرد در حالیکه زیر لب القابی همچون "صبح شنبه" و "مادر غروب جمعه" و یا "مرتیکه ی سیزده فروردین پدر سی و یک شهریور" را به ریگولوس نسبت میداد، آخرین دری که بسته مانده بود را باز کرد، و البته برای بار هزارم به شکل "بیشتر" در آمد، چرا که تنها چیزی که در صندوق ریگولوس یافت میشد ریگولوس بود... ریگولوس چهارزانو وسط صندوق نشسته بود و چیز صورتی رنگی را که بنظر میرسید بالش باشد روی زانو هایش گذاشته بود. در کنار او لنگه کفش لرد سیاه قرار داشت.
_ریگولوس... میشه چند تا سوال ازت بپرسم؟
_گاج منتشر کرد... سوالات جامع اربوب در صندوق، بهمراه نکات چهارگزینه ای!
_ریگولوس... چرا این مکان لعنتی هزار تا در داره؟
_خب بخاطر اینکه من یک سرمایه ی ملی مردمی هستم... ممکنه بیان بدزدنم!
_ریگولوس... تو این درون چیکار میکنی؟
_ادای سرمایه های ملی مردمی رو در میارم اربوب... یهو هوس کردم!
_لنگه کفش منو چرا آوردی پیشت جناب آقای سرمایه...؟
_لنگه کفشتونم با من همکاره اربوب... خودش بهم گفت... ترسیدم اونم بدزدن!
_و میشه بگی اون چیه تو دستت؟ البته اگر سرمایه نیست...
_نه اربوب سرمایه چیه چیزایی میگینا اربوب! سرمایه رو مگه تو صندوق میذارن اربوب! مغزمه!
_