من در حالی که جیغ می کشیدم، نامه ی خودم که واقعا معلوم نبود از کجا آمده، را می خواندم. بقیه ی هافلی ها، حالشان بهتر از من نبود. چون آنها هم مثل من ، وقتی از خواب بلند شدند، زیر تختشان، یه نامه که درونش هر چه خبر بد و مزخرف در دنیا است، وجود داشت. هنوز نمی توانستم از جیغ زدن، دست بردارم.
بعضی ها هم از شدت عصبانیت، به دستشویی، مراجعه کرده بودند.اصلا نمی توانستم از خشم، از جایم تکان بخورم چه برسد که امروز بروم کلاس. می خواستم که آن نامه را به ترتیب، تکه تکه، پا گذاشتن روی آن به طوری که کلا سیاه شود، انداختن در کاسه توالت، سیفون را کشیدن و راحت شدن، کنم.
انقدر جیغ کشیده بودم که دیگر صدایم در نمی آمد. پس، از جیغ کشیدن، دست کشیدم. نامه را مچاله کردم و ته جیبم انداختم. با قدم هایی از عصبانیت، به طرف در رفتم. دستگیره را محکم چرخاندم. از تالار خارج شدم . در را محکم پشت سرم، بستم و بقیه هافلی های وحشتزده را، تنها گذاشتم.
💚💔💜💛
در راهروی هاگوارتز، همه جیغ کشان، اینطرف و آنطرف می رفتند.
چه پسر، چه دختر. فکر کنم که همه مثل ما، نامه دریافت کرده بودند. اگر می فهمیدم که چه کسی اینکار را می کند، همان کاری را با او می کردم، که بعد نشان دادن نامه به هوریس، با نامه می کردم. هوا به طرز وحشتناکی، دلگیر و ناراحت کننده بود. هنوز اخم هایم در هم بود. فکر کنم بعد این اتفاق ها، باید بوتاکس می کردم.
به در اتاق هوریس رسیدم. از قیافه ی در معلوم بود که هوریس هم حال خوبی نداشت. به هر حال وارد شدم. کلی بطری نیم پر و خالی نوشیدنی کره ای، اتاق را پر کرده بود. هوریس بر صندلی خود، لم داد بود و باز هم نوشیدنی مخصوص خود را می خورد. او خیلی وضعش بد بود. شاید خیلی ها قبل از من، به هوریس مراجعه کرده بودند.
- آقای اسلاگهون...
- اومدی که درباره ی نامه ات حرف بزنی؟ الان دیگه هر کی میاد، می خواد درباره ی نامش حرف بزنه! البته قبلا هم هر کی از در می اومد می گفت که یه اتفاق بد افتاده هوریس! اما به هر حال... بیا بشین.
او به صندلی ای که روبرویش بود، اشاره کرد. من به جلو رفتم. صندلی را با عصبانیت کشیدم و رویش نشستم. به او نگاهی انداختم و شروع به حرف زدن کردم.
- خب... از خواب پاشدم و این نامه مزخرف رو دیدم.
من نامه را از جیبم در آوردم. آن را باز کردم و در دستانم گرفتم.
- بخونم؟
- حتما.
من گلویم را صاف کردم و شروع به خواندن کردم:
"سلام ماتیلدا.
اومدم تا بهت چند تا چیز میز بگم.
یه چیزی که تو همه نامه ها نوشتم اینه که،
هاگوارتز رو به سیاهی میره. قاطی پاتی میکنه،
بعدشم که نابود میشه.
اما فکر کن که این سیاهی از کجا میاد؟ خب...
همه تو رو اذیت می کنن و تو میزنه به سرت. بعد میزنی کل هاگوارنز رو نابود می کنی.
ازت یه در خواست دارم. بیا به جنگل. بعدش... من خود خوشگلم
رو نمایان میکنم.
میگم که باید برای من کار کنی وگرنه خانوادت میمیرن. مطمئن باش این اتفاق میفته.
باید هر کاری که من می گم رو انجام بدی. همه کار...
ساعت سه نصفه شب اونجا باش گوگول.
منتظر رفاقتت با خودم هستم."
من نامه را برای هوریس خواندم و او با تعجب به من خیره شد.